معرفی وبلاگ
با سلام خدمت دوستان تبلاگنویس من تصمیم گرفتم چون در اواخر سال 91 هستیم وآستانه عید نوروز سال 92:بر آن شدم تا باایجاد این تبلاگ درباره نوروز ایرانیان هم به این سنت ایرانی بپردازیم وهم ارزیابی کنیم سال تولید ملی وسالی که قرار است رهبرمان آن را نامگذاری کند :امید است که بتوانم با ایجاد این تبلاگ به شما دوستان کمک کنم سخنی از رهبر عزیزم درباره نوروز: به نظر من آن‌چه كه ملت ایران در باب عید نوروز انجام داده است، یكى از زیباترین و شایسته‌ترین كارهایى است كه مى‌شود با یك مراسم تاریخى و سنّتى انجام داد. اوّلِ سال شمسى ما ایرانی‌ها، - یعنى اوّل بهار - عید نوروز است. اوّلاً ملت ایران افتخار دارد كه سال شمسى او هم سال هجرى است؛ یعنى هم‌چنان‌كه سال قمرى ما - كه سال 1418 است - از مبدأ هجرت خاتم الانبیاء علیه و على آله الصّلاة والسّلام است، سال شمسى ما هم از مبدأ هجرت است. بقیه‌ى ملت‌هاى مسلمان براى سال شمسى خود، از سال میلادى استفاده مى‌كنند؛ ولى ما ایرانی‌ها، هجرت نبىّ اكرم را، هم مبدأ سال قمرى قرار دادیم، هم مبدأ سال شمسى. با ما همرا باشید
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 270469
تعداد نوشته ها : 182
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
zekrollaei92:zahrazekrollaei

 ايام فاطميه، سياه‏ترين روزهاي تاريخ

منبع:تبيان زنجان

جمعيت در كوچه موج مي‏زند، علي را كشان كشان براي بيعت‏به سوي مسجد مي‏برند، بانو دوان دوان به دنبال مولا... پاهايش بي‏رمق...، زانوانش به خاك ساييده مي‏شوند و او هم چنان دستان علي را مي‏كشد... و اين غلاف شمشير است كه دست‏بانو را از دستان پر قدرت اما اسير در ريسمان ظلم و جنايت، جدا مي‏كند... و ناله‏هاي بانو بي‏ثمر در گلو حبس مي‏شود.

فاطمه - بانوي عفت - در كوچه‏ها نقش بر زمين شده است. ميخ در، درب آتش گرفته و محسن ديده به جهان نگشوده از ديدن اين صحنه‏ها به حال بانو مي‏گريند. نگاه اشك آلود مجتبي، سايبان پيكر مادر مي‏شود و شانه‏هايش عصاي دستان او... و بي‏بي را در حالي كه هنوز زنجير نگاهش به گام‏هاي علي قفل شده، به خانه مي‏برد... .

در و ديوار كوچه به غربت اين خاندان خون مي‏گريند... و باز هم شيطان صفتان مسلمان‏نما، خم به ابرو نمي‏آورند... .

بانوي مهر در بستر درد و الم آرميده و اين سرور عالميان است كه بر بالين او، اشك شرمساري و فراق مي‏ريزد: به ياد مي‏آورد سفارش‏هاي باغبان سفر كرده‏اي كه باغ آرزوهايش را به دستان قدرتمند و غيور او سپرده... و اندوه علي آن گاه مشتعل مي‏شود كه باز به فاطمه مي‏نگرد، گلستاني كه لگدكوب درب و ديوار و آتش شده است... .

قطره‏هاي اشك مولا، گونه‏هاي درد آلود فاطمه را شست و شو مي‏دهد. غنچه‏ي نگاه بانو مي‏شكفد، گويي قصد نجواي با علي را دارد... .

مولا، چون كوهي نستوه و باوقار و صبور، آماده‏ي شنيدن واژه‏هاي بانو است ولي نه... پيمانه‏ي صبر علي لبريز شده و اشك‏ها بي‏اختيار، چون قطرات زلال باران، جاري مي‏شوند و راه گلو را مي‏گشايند و اين بهترين فرصت است تا مولا، درد دلي را كه زنگار غم گرفته در آخرين ثانيه‏هاي «با فاطمه بودن‏» بازگو كند.

اما نه... علي باز هم بايد صبوري پيشه كند، چرا كه فاطمه خود غصه‏هاي او را مي‏خواند و «غم مولا» را با «درد پهلو و سينه‏» با هم آميخته و مي‏چشد و اگر علي هم بگريد... او كه مسكن دردهاي بانوست... نه علي! ... صبور باش...

بانو لب به سخن مي‏گشايد و اين گونه هم بغض گلوي علي را مي‏شكند و هم سكوت دايمي‏اش را. فاطمه خيره در چشمان مولا، لب به وصيت مي‏گشايد و اميرالمؤمنين كه هرگز كوچك‏ترين تمنايي از او نشنيده، مشتاقانه به سفارش‏هاي همسرش گوش جان مي‏سپارد... .

- علي جان! مبادا پس از رفتنم تنها بماني، مبادا كودكانم از مهر مادري فاصله بگيرند، ازدواج با «امامه‏» را به تو پيشنهاد مي‏كنم كه نسبت‏به فرزندانم دلسوز و مهربان است... .

- علي جان! براي تشييعم تابوتي محيا كن كه پيكرم عفيفانه حمل شود... .

- علي جان! پيكرم را شبانه غسل كن، شبانه كفن نما و شبانه به خاك بسپار. مبادا ديوسيرتاني كه به پدرم، تو و من ظلم نمودند بر جنازه‏ام نماز به جاي آورند... .

- علي جان! مبادا وقتي كه مرا در خاك نهادي، رهايم كني و تنهايم بگذاري. منتظرت هستم تا بالاي سرم رو به خانه‏ي حق بنشيني و در گوشم نجواگر سلام زيباي معبودم باشي و برايم استغاثه كني... كه تو خود بهتر مي‏داني كه در اين ثانيه‏ها، بيش از هر وقتي، به تو نيازمندم... .

طوفان اين كلمات دل علي كه نه، عرش و سما را به لرزه مي‏اندازد.

نسيم ثانيه‏ها بر فراز غربت دو يار غم‏ديده مي‏گذرد، عبور لحظه‏ها گذرگاه دوري علي و فاطمه‏اند. ثانيه‏هاي وداع فرا رسيده و تا جدايي فاصله‏اي نيست... .

تكيه گاه سر علي زانواني مي‏شوند كه زين پس از سنگيني بار غم فراق، براي هميشه خم مي‏مانند. چشمان علي تمام دنيا را تيره و تار مي‏بيند. حلقه‏ي نگاه فاطمه، لحظه لحظه تنگ‏تر مي‏شود.

فانوس ديدگانش سوسو كنان رو به خاموشي است. آينه‏ي چشمان فاطمه، بوسه‏گاه خاتم پيامبران، خاتم كاري غم غربت علي مي‏شود و جاي ريسمان بر روي دستان علي تجلي‏گاه درياي بيكران زجر فاطمه است. فضا عطرآگين وداع دو كبوتري است كه بال و پر يكي را به جرم حمايت از ديگري، نه تنها بشكستند، كه آتش زدند... .

نگاه خسته‏ي بانو با باز بودن غريبي مي‏كند و چشمان اشكبار مولا بدرقه‏گر راهش مي‏گردد... .

مولا در مسجد است كه روح بانو تا آشيان عرش الهي پرواز مي‏كند. صداي گريه و شيون فضا را در هم مي‏پيچد. كوچه مملو از جمعيتي است كه محياي شركت در مراسم تشييع و تدفين پيكر بانويند... اما علي، وصيت‏هاي فاطمه را فراموش نكرده، هم از اين روست كه آن‏ها را پراكنده مي‏سازد تا آن گاه كه شب پرده‏ي تاريكي به جهان مي‏كشد.

بدن رنجور بانو را با كمك اسما غسل نمايد.

شب سياه‏ترين جامه‏ي خود را به تن كرده و علي همگان را به وداع مي‏خواند.

شكوفه‏هاي بوستان وجود بانو، سر به سينه‏اش مي‏سايند تا عطر و بوي او هرگز از وجودشان دور نشود... .

در اوج ناباوري دستان بانو گشوده مي‏شود و كودكان را در آغوش مي‏فشارد كه ناگاه جبرييل بانگ برمي‏دارد كه يا علي، ملايك تاب ديدن اين صحنه را ندارند... .

فاطمه را در اوج غربت‏با بدرقه‏ي نگاه كودكاني كه ملتمسانه مادر را مي‏طلبند، تشييع مي‏كنند و علي، بانو را با دستان خود نه به خاك، كه به آغوش پدر مي‏سپارد... .

زينب و حسين، زانوي يتيمي در بغل گرفته‏اند و به سفارش‏هاي پدر جامه‏ي عمل مي‏پوشانند كه بارها در گوششان زمزمه كرده كه مبادا بلند گريه كنيد، مبادا صداي ناله و گريه‏تان به گوش احدي از نامردان مدينه برسد. و اين كودكان چه راحت مفهوم اين سخن پدر را درك مي‏كنند، اما چه داغ غريبي به شانه‏شان سنگيني مي‏كند. گويي امروز بار سنگيني تمام غم‏هاي بشريت‏بر پيكره‏ي ناتوان اين كودكان فرود مي‏آيد.

و به راستي كدامين طفل در فراق مادر، آرام مي‏گريد؟ ...

تمام صحنه‏ها و حوادث، پرده‏اي شده‏اند در مقابل ديدگان اشكبار اين كودكان...

چهار ستاره در فراق ماهتاب زندگي

در غروب شمس بي‏بديلشان

سر به سر نهاده داغدار و بي دلند

غربت نگاه پاك و خسته‏ي پدر

زخم پهلوي كبوتري كه رفتني است

چادري كه در كنار خانه‏ي علي فتاده و

آتشي كه پشت درب خانه ماندني است

چشم كودكان عصمت و شكسته دل

خيره به تمام صحنه‏هاي بي‏كسي است

مانده‏ام كه خاكيان چه بي‏مروتند

ورنه غربت علي و كودكان نهفته نيست.

شهر در ظلمت و خاموشي عميقي فرو رفته و همگان در خواب زمستاني‏شان اسيرند... اما در اين گوشه‏ي شهر، چشمان غربت زده‏ي مردي مظلوم، سكوت شب را مي‏شكند. مردي كه با تمام هستي‏اش، به اندازه‏ي چند وجب خاك فاصله دارد. امشب علي با تمام وجود فرياد مي‏كشد كه:

مردم مدينه! آسوده بخوابيد كه ديگر صداي ناله‏هاي شبانه‏ي سرور زنان عالم تلنگري به خوابتان نخواهد زد. ديگر شكوه بر من نياوريد; كه بانويم در خاك آرميد...

بتاب اي مه تو بر كاشانه‏ي من

كه تاريك است امشب خانه‏ي من

بتاب اي مه كه بينم روي نيلي

بشويم در دل شب جاي سيلي


محبوبه ابراهيمي

يکشنبه چهارم 1 1392 22:34
نوروز در روايات شيعه و در كتاب التاج جاحظ بصري

منبع:سايت شهيد آويني

الف – در روايات شيعه

پيوسته اين پرسش براي جستجوگري كه به فلسفه اعياد تا عمق تاريخ كهن به كنكاش مي پردازد مطرح است كه نوروز چرا مقدس است؟ و قداست آن از چه چيزي مايه مي گيرد و اينكه در پيش از اسلام زردشتيان و ايرانيان اين عيد را با شكوه زيادي برگزار مي كردند و همراه باراز و نياز و دعا و مراسم ويژه انجام مي گرفت و با مذهب زرتشتي گره خورده بود و بهار و رستاخيز را نيز نشانگر بود، فلسفه وجوديش چه بود. پس از اسلام نيز در ايران و برخي از كشورهاي اسلامي اين قداست همچنان استمرار يافت و تداوم خود را حفظ نمود تا جايي كه وارد حوزه احاديث و روايات ديني شده و بابي به نام باب النيروز در مباحث عيد شناسي مفتوح گشته و به اعمال و آداب آن توجه خاص شد چه رمز و رازي در نوروز نهفته بود كه در اين روايات به تثبيت نوروز انجاميد.
حقير با توجه به مطالعاتي كه در زمينه قرآن شناسي داشته همواره به نكات و مباحثي كه به تثبيت و تصديق اديان پيش از مبعث حضرت محمد ( ص ) در قرآن كريم اشارت رفته است توجه ويژه اي  داشته و قرآن نيز آيات عديده اي را به تصديق بمالديه اهل الكتاب اختصاص داده است كه در دين شناسي حايز اهميت هستند. قرآن هيچگاه در مورد اديان صاحب كتاب، خط بطلان نهايي نكشيد و نه تنها اين كار را نكرد بلكه تصديق صريح نمود و جاي بسي تاسف است كه هنوز كتابي منتشر نشده كه موارد تصديق تورات و انجيل و زبور و كتابهاي عهد عتيق و عهد جديد و نيز اوستاي زرتشت را گرد آوري و تدوين كند حال آن كه موارد مشترك بسياري، مضامين اين كتابها با قرآن داشته كه مي توان همه را مشخص و جمع آوري نمود و ميزان تصديق را كه قرآن كريم به آن ناطق است، دريافت.
در قرآن كريم يكبار از مجوس ( زردتشتيان ) در رديف صاحبان كتاب يا اهل الكتاب، ياد شده كه قابل تامل بوده و آن در سوره مباركه  حج ( ايه 17 ) است كه مي فرمايد: " ان الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابءين و النصاري و المجوس، و الذين اشركوا ان الله يفصل بينهم يوم القيامه ان الله علي كل شي شهيد )
يعني : همانا خدا روز رستاخيز ميان كساني كه ايمان آورده اند و يهوديان و صابءين و مسيحيان و زرتشتيان و كساني كه شرك ورزيدند حكم مي كند، به راستي خدا بر همه چيز گواه است.
آنچه شگفت انگيز است و يكي از افتخارات ايرانيان محسوب مي شود اين است كه خاستگاه دين زرتشتي ايران زمين بوده كه در قرآن تحت عنوان " مجوس" از آنان در رديف " اهل الكتاب " نام برده است و اين ويژگي را هيچكدام از اقوام اروپايي و آسيايي و افريقايي و شرق دور دارا نمي باشند كه دينشان در كتاب آسماني قرآن به رسميت شناخته شود و به ويژه سنت نبوي نيز مطابق نص صريح حديث بر اكرم ( ص ) مسلمين را مكلف كرد مانند اهل كتاب با زرتشتيان ) بري داشتند كه كشتند و علاوه بر آن در صحاح سته احدايث زيادي آمده كه از مجوس همچون اهل كتاب جزيه مي گرفتند و درمنابع بسيار معتبر همچون سنن سعيد بن منصور و مسند امام احمد بن حنبل و الام شافعي و صحيح بخاري و مسند طيالسي و سنن كبراي بيهقي و اموال ابو عبيد و روض الانف سهيلي و روايات و گزارش هايي آنده مبني بر اهل كتاب بودن " زدتشتيان " و داشتن پيامبري صاحب كتاب ( يعني حضرت زرتشت ) كه اين روايات از جهت اينكه در كهن ترين منابع ثبت و ضبط شده بسيار مورد اعتماد بوده و افتخاري براي ايراني محسوب مي شود كه آخرين دين الهي به تثبيت و تاييد آنان و پيامبر شان و كتابشان پرداخته باشد. حتي سعيد بن منصور در سنن خود از عبدالرحمان اين عوف ( صحابي مشهور) گواهي آورده كه پيامبر اكرم ( ص ) از مجوسيان ناحيه هجر ( شرق عربستان سعودي ) جزيه گرفته است.
در كتب حديث و كتب فقهي و كتب " الاموال " مفصل به مسايل اهل كتاب بودن مجوسيان ( زرتشتيان ) استدلال شده و در مباحث جزيه به آنها تصريح شده است كه نياز به عرضه آنها نيست و در مقاله نيز دنبال اين نيستيم  كه اين موضوع را در روايات اهل سنت آثار فقهي آنان بررسي كنيم، آنچه در مقاله كوتاه مقصود و منظور است عرضه رواياتي است كه از سوي شيعه و از قول امامان بزرگوار در تاييد و تثبيت  " نوروز " و آداب و اعمال آن آمده است.
در نخستين كه زرتشتيان اهل كتابند و حضرت زرتشت بري در رديف هزاران بري الهي بوده، در منابع شيعي نيز روايات و اقوال زياد است و حتي حضرت زرتشت ظهور بر اكرم ( ص) و باقي ماندن شريعت وي تا روز قيامت را نيز پيش بيني كرده است. سيد ابن طاووس ( 589-664 ) كه از علماي برجسته اماميه محسوب مي شود و داراي تاليفات كثيري است و به اتفاق اعلام شيعه از با تقواترين انسان هاي دوره خود بوده است و در كتاب الملاحم و الفتن " ( فصل 27 ) از قول ابومعشر مي گويد: جاماسب و زرتشت در هزار سال قبل از بعثت پيغمبر ( ص ) حكم كرده اند كه طالع قرآن ( نشان مي دهد ) كه شريعت رسول الله ( ص ) تا روز قيامت باقي خواهد بود.
در بين زرتشتيان پيش از اسلام دو عيد بسيار مبارك و مشهور بود يكي عيد نوروز و ديگري مهرگان ( مهرجان ) بدون گمان در اديان اعياد همراه با اعمال مذهبي برگزار مي شده است و چون دين حضرت زرتشت نيز داراي اعيادي مقدس همچون نوروز بوده اند ( مانند دين مقدس اسلام كه دو عيد فطر و قربان مهم ترين و برجسته ترين اعياد ديني مسلمانانت محسوب مي شوند ) اعمال و آداب ويژه اي داشته است كه در كتابهايي كه از پهلوي به پارسي و عربي

ترجمه

شده و يا در آداب و مراسم برگزاري اين آيين در نزد زرتشتيان و بقيه ايرانيان مسلمان كه به صورت سنتي و شفاهي آن را حفظ كرده اند باقي مانده است، كه براي نمونه برخي از آن آداب در نوروزنامه ها و كتاب هايي همچون كتاب التاج " " جاحظ بصري " انژاس يافته است كه بعدها برخي از خلفاي عباسي نيز تحت تاثير آثار ايراني به قداست اين جشن توجه داشته ومراسمي را نيز به پاس آن برگزار مي كرده اند و فلسفه و رمز اين كه چرا در روايات شيعه اين اندازه به اين عيد توجه شده است ريشه در اعتقادات ديني و باور به " اهل الكتاب " بودن زرتشتيان و دريافت ارزش و اهميت اين عيد ديني بوده كه از پيش از اسلام بر جاي مانده است. اگر اين عيد صبغه ديني آن غلبه نداشت ( همچون عيد فطر و عيد قربان ) و قداستي به عنوان يكي از اعياد دين زرتشت مورد توجه نبود هيچگاه اين احاديث با اين صراحت در مورد آن روايت نمي شد، لذا جاي بسي تامل دارد كه اين روايات را مورد بررسي قرار داد و حداقل فهرستي از آنها تهيه نمود تا بتوان بعدها به تحليل علمي آنها پرداخت . و اگر حضرت امام صادق( ع ) به يكي از ياران خود فرموده اند: نوروز روزي است كه خداوند از بندگانش پيمان گرفت كه او را بپرستند و او را شريك و انبازي نگيرند به پيامبران و راهنمايان او بگروند و به پيشوايان دين ايمان بياورند و همان روزي است كه آفتاب در آن طلوع كرد و بادها وزيدن گرفت. زمين در آن شكوفا و درخشان شد. همان روزي است كه كشتي نوح در كوه آرام گرفت. همان روزي است كه پيامبر خدا امير المومنين علي ( ع ) را بر دوش گرفت تا بت هاي قريش را در كعبه به زير افكند و بتان را خرد كنند. چنانكه ابراهيم نيز اين كار را كرد.
تمام اين ويژگي ها نشان مي دهد كه نوروز محتواي ديني به خصوصي داشته است. اينك جا دارد رواياتي كه پيش از علامه مجلسي در كتب معتبر روايي شيعه آمده نقل كينم . همه مي دانند كه كتب اربعه شيعه از نظر اعتبار و ارزش همچون صحاح سته نزد اهل سنت است و لذا روايات مندرج در كتب چهار گانه شيعه يعني : كافي شيخ كليني، من لايحضره الفقيه شيخ صدوق، تهذيب الاحكام و الاستبصار شيخ طوسي، از حيث وارد شدن در اين منابع اهميت ويژه دارند و پس از جرح و تعديل آنها مي تواند مصدر فتوا و احكام و باورها باشد . رواياتي كه در سه كتاب از كتب چهار گانه حديث شيعه آمده چنين است:
1- با لفظ نوروز يكبار اين روايات آمده است:
- يوم ... النوروز اهدوااليه الشيء
اين روايت در تهذيب الاحكام طوسي جلد 6 ( ص 378، سطر 11 ) ثبت و ضبط شده است.
2- با لفظ الءيروز چهار بار روايات زير نقل شده است
يا اميرالمومنين اليوم النيروز        ( من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، جلد 3، ص 300، سطر4 )
فاذا كان يوم المهرجان اوالنيروز...      ( الكافي شيخ كليني ، ج 5، ص141، سطر 6 )
يوم المهرجان و النيروز اهدوااليه الشيء( من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص300، سطر 13 )
اتي علي بهديه النيروز فقال ما هذا؟(  من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص300، سطر  3 )
3- با لفظ " نيروزا " يك بار در روايت منقول است:
اصنعوالناكل يوم نيروزا            (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص300، سطر 4 )
4- با لفظ نيروزنا يك بار در روايت منقول است:
نيروزنا كل يوم                (من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص300، سطر  5 )
نكته قابل توجه در اين است كه بيشتر اين روايات در كتاب من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق آمده كه روايات اين كتاب نسبت به ساير كتب اربعه از اعتبار وارزش بيشترين برخوردار است به ويژه كه شيخ صدوق در آن كتاب بيشتر به روايات فقهي و علمي عنايت داشته است و علاوه بر آن روايات اين با منابع حديث اهل سنت از نظر مضمون و محتوا و حتي الفاظ اشتراك چشمگيري نسبت به ساير كتابهاي حديث شيعه دارد.
اينك در پايان مقاله به روايت مشهور معلي بن خنيس پرداخته و از قول حاج شيخ عباس قمي در مفاتيح الجنان ( فصل 11 ) اعمال عيد توروز را بنابر تعليم امام جعفر صادق ( ع ) به معلي بن خنيس نقل مي كنيم :
و اما اعمال عيد نوروز: پس چنان است كه حضرت صادق ( عليه ااسلام ) به معلي بن خنيس فرموده كه:
1-               چون روز نوروز شود غسل كن،
2-               و پاكيزه ترين جامه هاي خود را بپوش،
3-               و به بهترين بوهاي خوش خود را خوشبو گردان،
4-               و در آن روز روزه بدار،
5-               پس چون از نماز پيشين و پسين و نافله هاي آن فارغ شوي چهار ركعت نماز بگذار يعني دو ركعت به يك سلام، و در ركعت اول بعد از حمد ده مرتبه سوره انا انزالناه بخوان، و در ركعت دوم بعد از حمد ده مرتبه " قل يا ايهاالكافرون " و در ركعت سيم بعد از حمد ده مرتبه سوره " قل خو الله احد " و در ركعت چهارم بعد از حمد ده مرتبه " قل اعوذ برب الفلق " و " قل اعوذ برب الناس " بخوان و بعد از نماز به سجده شكر برو و اين دعا بخوان:
" اللهم صل علي محمد و آل محمد آلا وصياء المرضيين و علي جميع انبياءك و رسلك با فضل صلواتك و بارك عليهم با فضل بركاتك و صل علي ارواحهم و اجسادهم، اللهم بارك علي محمد و آل محمد و بارك لنا في يومنا هذاالذي فضلته و كرمته و شرفته و عظمت خطره ، اللهم بارك لي فيما انعمت به علي حتي لا اشكر احدا" غيرك و وسع علي في رزقي يا ذاالجلال و الا كرام، اللهم ما غاب عني فلا يعيبن عني عونك و حفظك و ما فقدت من شي فلاتفقد ني عونك عليه حتي لا اتكلف ما لا احتاج اليه يا ذا الجلال و الا كرام :
بار خداي بر محمد و آل محمد اوصياء پسنديده رحمت فرست و هم بر همه پيامبران و فرستادگانت به بهترين رحمت هايت و بركت ده برايشان به بهترين بركاتت و بر جسم و جانشان رحمت فرست، بارخدايا برمحمد و آل محمد بركت ده و به ما در اين روزي كه بر تريش دادي و گراميش نمودي و شرافت و بزرگيش بخشيدي بركت ده، بار خدايا مرا در آنچه بر من انعام كردي بركت ببخش تا به غير از تو ديگري را سپاس نكنم و در روزيم گشايش و وسعت ده اي صاحب جلال و بزرگواري، بار خدايا هر چه از من نهان باشد. پس كمك و نگهداري تو از من نهان مباد و هر چيز را گم كنم پس مبادا گمم كني ياريت را تا به رنج و زحمت نيفتم براي آنچه محتاج آن نيستم اي صاحب جلالت و بزرگواري سپس حاج شيخ عباس قمي مي نويسد: چون چنين كني گناهان پنجاه ساله تو آمرزيده شود و بسيار بگو يا ذالجلال و الاكرام .

ب: در كتاب التاج جا حظ بصري

در خصوص انتقال فرهنگ و علوم ايراني به دنياي عرب و اسلام كتب و رسالات بسيار اندك است و البته مقالاتي نگاشته شده به طور پراكنده و بخشي از اين " انتقال " را در آثار و متون عربي نشان داده اند. از سوي ديگر تاثير فرهنگ اسلامي و مسلمانان و عرب بر ايرانيان نيز چشمگير بوده و تا كنون در اين حوزه كتب و رسالاتي نگاشته شده و به چاپ رسيده است. آنچه در اين مقاله در پي نگارش آن هستيم نشان دادن گوشه اي از " انتقال " فرهنگ و علوم ايراني در دوره نهضت است كه در كتاب التاج جاحظ بصري متجلي و متبلور شده است.
جاحظ ابو عثمان عمر و بن بحرين محبوب كناني در فاصله سال هاي بين 150 تا 160 ق در بصره متولد شد و مرگش را در 255 ق نوشته اند. تولد وي مصادف با اوايل جلوس مهدي عباسي بوده و دوران كودكي و نوجواني و بلوغ عقلي و فكري و پرورش علمي و ادبيش را همزمان با خلافت مهدي ( 158 – 169 ) هادي ( 169 – 170 ) هارون الرشيد ( 17093)  امين ( 193-298 ) گذرانده است. در اين دوران، خلافت عباسيان تحكيم مي يابد و عناصر نژادي مختلف از مسلمانان اين امكان را به دست مي آورند كه شخصيت خود بنمايانند و نقش هاي برجسته در سياست، جنگ ، دانش و مديريت ايفا نمايند. در اين دوران شاهد رشد و توسعه شهر نشيني، فرهنگي ، سياسي هستيم . عوامل گوناگوني در اين تحول بخشيدن فرهنگ جديد موثر افتاد كه از جمله يكي اختلاط فرهنگ هاي گوناگون وتعاطي و تقابل افكار و ايجاد وسعت انديشگي و تموج فكري در انديشمندان، دو ديگر پيدايش و مطرح شدن مضامين و موضوعات نوين زندگي شهري در شعر ونثر، سه ديگر ارتقاي شيوه تاليف و تصنيف بر اثر آشنايي مسلمانان با آثار

ترجمه

شده از پهلوي و سرياني و هندي و به ويژه يوناني كه روش منطقي و نظم و ترتيب و نحوه ورود و خروج در مطلب ، و اساسا" مقولات تفكر و تحقيق را در اختيار خوانندگان قرار مي داد.قرن دوم و سوم هجري يعني دوره حيات و زندگي جاحظ عصر نضج فرهنگ اسلامي و يكي از مقاطع عالي تاريخ فرهنگ انساني است و آن محصول همياري و همكاري بي نظير همه اقوام و ملل قلمر و خلافت اعم از مسلمان و ذمي بود و يكي از پرورش يافتگان عصر تجدد فرهنگي و فعالان دوره تضج فرهنگي اسلام " جاحظ " است.
جاحظ در حدود 360 تاليف از خود باقي گذاشته كه سبط ابن جوزي تقريبا" تمام آنها را در بغداد در آرامگاه امام ابوحنيفه نعمان ديده است. از آثاري كه جاحظ در آن به انژاس فرهنگ و آداب ايرانيان پرداخته " كتاب التاج " يا " كتاب التاج في اخلاق الملوك " است. اين كتاب به " اخلاق الملوك " نيز شهرت دارد. جاحظ كتاب را در دوران و روزگاري كه بغداد مركز خلافت و دارالسلام و قبه الاسلام بود تاليف نمود. برخي در انتساب اين كتاب به جاحظ ترديد كرده اند  همچنان كه رشر(Rescher) و ريختر ( Richter) و سندوبي نظر داده اند: ( آن كتاب به غلط به جاحظ بسته شد، و در واقع اثر يكي از معاصران جاحظ است كه به فتح بن خاقان ولي نعمت جاحظ تقديم كرده و از نظر سبك نوشتار و انديشگي باكار جاحظ سازگاري ندارد"

اينك ما در صدد اثبات اين كتاب به جاحظ و رد اين نظريات نيستيم زيرا در خود كتاب با كمال و وضوح ثابت مي كند كه تاليف جاحظ است و دهها دليل بر اين امر گواهي مي دهند.
جاحظ بصري قسمت مهمي از قوانين و نظامات و روسم خلافت عباسي را كه با آن معاصر بود و خود در آنها تحقيق و رسيدگي كرده و يا در آن دوره كه مي زيسته متعارف و معمول بوده است، در اين كتاب ذكر كرده است. اين كتاب را جاحظ آيينه اي قرار داده كه مجالس و منظره ها و جشن هاي رسمي و باورهاي عمومي خلفا وشاهان و بزرگان در آن با كمال و وضوح نمايان است. علاوه بر اين ، در اين كتاب بسياري از روش ها و عادات شاهانه و تزيينات و اوضاع سياسي گنجانيده شده كه پس از شروع دوران حكمفرمايي اسلام و مسلم شدن و قدرت سياسي و ديني براي مسلمين، اعراب قسمتي از آنها را از ايرانيان اقتباس كرده اند. ما به وسيله اين كتاب مي توانيم به اندازه تاثير مهمي كه تمدن ايراني در دوره عباسيان در تمدن دوره اسلامي داشته است پي ببريم. اين تاثير به حدي بوده كه خود جاحظ در اين كتاب بيشتر اوقات مقصود و روش خود را فراموش كرده و به شرح بعضي از عادات ايرانيان و رسوم و آيين هاي پيشين آنها پرداخته و به طوري از آنها ياد كرده كه گويي در آن دوران معمول و متداول بوده در صورتي كه برخي از آنها رسوم و عاداتي بودند كه ممكن نبوده تحت حكم اسلام در آيند و يا با آن موافقت داشته باشند. عبارات ومطالب اين كتاب به ما مي فهماند بر اينكه جاحظ از بعضي كتابهاي فارسي كه در اين موضوع تدوين شده بود استفاده كرده، علاوه بر اين مشاهده مي شود غالبا" بنابر اقتضاء مطلب و استمرار آن در هنگام نقل و استفاده از آن كتب به ذكر بعضي از رسوم و عادات و آيينها از ايرانيان پرداخته است، به همين جهت ظن قوي مي رود كه مولف از كتابهاي پهلوي و فارسي ( ايراني ) كه در ايام ابوجعفر منصور و خلفاي بني مروان كه پيش از او بوده اند و خلفاي هاشمي كه پس از او به نام انوشيروان تاليف شده و به وسيله اين مقفع

ترجمه

شده مرجعه كرده و در تاليف خود، از آن كتاب بهره كافي برده است.
اما نوروز در كتاب التاج كه موضوع مقاله است، جاحظ در دنباله بحث " روش پادشاهان ساساني در دادن جايزه و مقرري بابي را تحت عنوان " هداياي نوروز و مهرگان باز كرده و به تفصيل از آن سخن رانده است. جاحظ در شرح و معرفي دو جشن مهرگان و نوروز و آداب و رسوم مربوط بدان از جمله هديه دادن شاهان و هديه گرفتن شاهان اينگونه مي نگارد : " يكي از حقوق پادشاه اين است كه نوروز و مهرگان هدايايي تقديمش شود، و علت اين است كه دو فصل سال هستند.
مهرگان عبارت از فراز رسيدن فصل زمستان و سرما است، و نوروز نشانه فرارسيدن فصل گرما است، اما در نوروز مزايايي است كه در مهرگان نيست. از جمله فرا رسيدن سال نو و آغاز موسم باج و خراج و كاشتن و عوض كردن عاملان و متصديان و سكه زدن درم و دينار و پاك كردن آتشكده ها و آبريزان و قرباني نمودن و آبادي و عمارت و غيره است. پس برتري نوروز و بر مهرگان همين مزايا  مي باشد. و در چنين مواقعي از حقوق پادشاه اين است كه خاصان و افراد خاندان شاه هدايايي تقديم كنند.
جاحظ پس از اين مقدمه به نحوه هديه دادن طبقات گوناگون جامعه به شاه مي پردازد و مي نويسد: " رسم و آيين ايرانيان اين بود كه هر كس آنچه را دوست دارد به شاه هديه كند. مثلا" اگر از طبقه عالي كشور و دربار باشد و مشك را دوست بدارد بايد هديه او به شاه جز مشك چيز ديگري نباشد، و اگر عنبر را دوست داشته باشد بايد همان را هديه كند، و اگر به جامه و لباس توجه داشته باشد هديه اش بايد جامه و پارچه باشد. و اگر از دليران و جنگجويان و سواركاران باشد، عادت و رسم اين است كه اسبي يا نيزه اي يا شمشيري هديه كند، و اگر ازتيراندازان باشد رسم آن بود كه تيره هديه بفرستد و اگر توانگر و مالدار باشد رسم چنانست كه زر و سيم پيشكش نمايد، و اگر از عاملان و متصديان باشد و ماليات يا خراج مانده اي از سال پيش بر او باشد بايد ماليات گرد آورد و در كيسه هاي ابريشم بافته چين گذارد و با نوارهاي سيمين و نخ هاي ابريشمين ببندد و با عنبر آنها را مهر كنند و سپس به درگاه شاه فرستد.
و هر كس از عاملان و متصديان كه مايل بودند از پس انداز خود و يا باقيمانده از حق العمل خود پيشكشي دهد و امانت و درستكاري خود را نمايان سازد چنين مي كردند.
اما شاعران شعر، خطيبان خطبه  هديه مي كردند، و نديمان تحفه يا چيز طرفه زيبا و كميابي و يا نوبري هديه مي نمودند
اما بر زنان و بردگيان و كنيزكان خاص شاه لازم است هر چه را عزيز و گرامي مي دارند و به چيزهاي ديگر ترجيح مي دهند يعني همان طور كه دوباره مردان گفته شد، به شاه هديه كنند، و بر هر يك از زنان و همسران شاه لازم است كه اگر كنيزكي داشته باشد بداند كه شاه او را دوست دارد و از ديدارش خرسند مي شود بايد او را با بهترين وضع و آرايش هديه كند، پس اگر يكي از همسران شاه چنين كند،  بر شاه حق دارد كه بر سايز زنان او را برتر دارد وبر قرب و منزلتش بيفزايد و بداند كه آن زن شاه را بر خود ترجيح داده و مقدم  داشته و به او هديه اي نموده كه دادنش براي او فداكاري بوده و چيزي را مخصوص او گردانيده كه كمتر زني مي تواند اقدام به آن كند و چنين هديه اي تقديم نمايد.

و از حقوق خواص و ملازمان اين است كه هداياي آنها بر شاه عرضه شود و به طور عادلانه ارزيابي شود. هرگاه هديه ده هزار ( ارزش داشته باشد در ديوان خواص ثبت مي شود، و هرگاه صاحب آن هديه از كساني باشد كه طالب فزوني و سود باشد، و بر اثر پيش آمدي گرفتار مصيبتي شود، و يا بخواهد عمارتي بسازد و يا براي مهمانان خواني بگسترده و يا سور عروسي داشته باشد كه پسر خود را داماد كند و يا به دختر خود جهيزي دهد و روانه خانه شوي كند،و به هر حال نيازي  به مساعدت داشته باشد، در اين صورت به آنچه در ديوان دارد مي نگريستند ، و شخصي را برگماشته بودند كه متصدي اينگونه كارها بود و به آنهارسيدگي مي نمود. پس به هديه آن شخص رسيدگي مي كرد و هرگاه ارزش آن به ده هزار مي رسيد دو برابر بهاي آن را به او مي دادند تا در نيازي كه دارد به كار برد.
و اگر آن شخص از كساني باشد كه تير يا درم يا سيب يا ترنجي هديه كرده اند، به هر حال براي آن هديه شده است كه در ديوان ثبت شود و اگر گزندي يا پيش آمدي برايش بشود بايد به شاه اطلاع دهند، و بر شاه است كه به او كمك نمايد، خصوصا" اگر از سواركاران و ملازمان و هم صحبتان شاه باشد، پس چون به شاه اطلاع داده مي شد كه آن مرد در ديوان تيري يا درمي يا ترنجي يا سيبي دارد، شاه دستور مي داد سيبي يا ترنجي برگيرند و آن را با نظم و ترتيب از دينار زر آكنده نمايند و براي آن شخص بفرستند، اما رفتار آنها نسبت به كسي كه تيري هديه كرده بود اين بود كه تير را از خزانه بيرون مي آوردند و در حالي كه نام آن شخص بر آن نوشته شده بود در جايي نصب مي نمودند و در برابر آن از جامه هاي خاص شاهي و ساير جامه ها به قدري مي نهادند كه با ارتفاع تير برابر شود، و چون برابر مي شد صاحب تير را مي خواستند و آن جامه ها را به او مي دادند ( تا هر طور كه خواهد در حوايج خود به كار برد ) .

و هر گاه كسي در نوروز و مهرگان هديه اي حقير يا گرانبها كم يا زيادتقديم كرده باشد و آنگاه در هنگام گرفتاري و پيش آمدي به او صله يا انعامي از طرف شاه داده نشده باشد بر او لازم است كه به ديوان شاهي برود و خود را يادآوري كند، و بر او است كه احياء سنن و عادات و پيروي از قوانين غفلت نور زد، مگر اينكه غفلت او بر اثر پيش آمد يا مانعي باشد اما اگر از روي عمد يعني دانسته غفلت كند و از يادآوري خودداري نمايد، پس آيين كشور داري به شاه حق مي دهد كه او را شش ماه از مواجب و مقرري محروم سازد، و اگر آن شخص دشمني داشته باشد مقرري او را به دشمنش بدهد، زيرا رفتاري كرده است كه براي مقام شاهي ناپسند و موجب خفت و خواري كشور بوده است. جاحظ سپس از تقسيم " جامه و پيراهن " در ايام نوروز سخن مي گويد و مي نويسد : " اردشير پسر بابك بهرام گور و انوشيروان فرمان مي دادند كه در نوروز و مهرگان آنچه در خزانه جامه و پيراهن بود در آورند و بر ملازمان و خواص شاه و بعد از آنها بر ملازمان و نزديكان آن گروه، سپس بر ساير طبقات مردم بر حسب مرتبه و مقام و درجه و اهميت قسمت كنند، اين پادشاهان مي گفتند، شاه در زمستان از جامه هاي تابستاني و همچنين در تابستان از جامه هاي زمستاني بي نياز است، و از خوي و عادت پادشاهان نيست و به آنها نمي سزد كه جامه هاي خود را در خزانه پنهان دارند، و در اين روش و كردار خود را با افراد ملت مساوي كنند. پس عادتشان بر اين بود كه در مهرگان جامه هاي نو از خز و جامههاي با نگار و ملحم مي پوشيدند و مي فرمودند تا جامه هاي تابستاني آن طور كه گفته شد به مردم داده شود. و چون عيد نوروز فرامي رسيد جامه هاي سبك و نازك بر تن مي كردند و دستور مي دادند تا جامه هاي زمستاني قسمت شود.

جاحظ در پايان اين مبحث مي افزايد: " پس از آنها اردشير و بهرام و انوشيروان كسي را نمي شناسيم كه از آنها پيروي كرده باشد، جز عبدالله بن طاهر كه من از محمد بن حسن بن مصعب شنيدم كه گفت : عبدالله در نوروز و مهرگان چنان مي كرد و هر چه جامه در خزانه داشت مي بخشيد ويك جامه به جاي نمي گذاشت، و اين صفت از مهمترين صفات فضايلي است كه از او براي ما حكايت شده است.
جاحظ پس از آن گاه از بار عام شاهان ايراني در عيد نوروز سخن گفته و مي گويد : " ازعادات و اخلاق پادشاه يكي اين است كه يك روز در مهرگان و يك روز در نوروز بار عام دهد، و در اين دو روز هيچكش را از خرد و بزرگ و دانا و نادان و پست و شريف از بار يافتن باز ندارد. و عادت هر يك از پادشاهان بر اين بود كه چند روز پيش از بار عام فرمان مي داد تا مناديان و جارچيان مردم را آگاه سازند و براي آن روز آماده شوند، پس هر كس عرضي داشت آماده مي شد، يكي نامه خود را آماده مي نمود و يكي دليل و برهان بر مظلوميت خود را تهيه مي كرد و آن ديگري چون آگاه مي شد كه طرف دعوي به شاه شكايت خواهد برد با او به كنار مي آمد و آشتي مي كرد . پس در آن روز شاه موبد را فرمان مي داد كه مردان مورد اعتمادي از همراهان خود را مامور كند كه بر در سراي شاهي كه براي ورود افراد ملت باز است بايستند، تا هيچكس از بار يافتن به حضور شاه باز داشته نشود، و منادي از طرف شاه بانگ مي زند : " هر كس شخصي را از تظلم به شاه باز دارد نسبت به خدا و آيين كشور و رسم پادشاهي نافرماني كرده و هر كس نسبت به خدا نافرماني كند، خدا و شاه دشمن اويند و با او در جنگ مي باشند.

جاحظ پس از آن در خصوص " دادخواهي از شاه به داوران " در روز نوروز را اين گونه تشريح مي كند: " پس به مردم اجازه بار يافتن داده مي شود و نامه ها و داد خواست هاي آنها گرفته مي شود و به آنها رسيدگي مي شود و اگر در ميان آنها تظلمي از خود شاه شد باشد نخست از او شروع مي كنند و آن قضيه را بر هر مظلمه اي مقدم مي دارند، و در آن وقت شاه موبدان موبد و دبيربد و هيربد را حاضر مي ساخت آن گاه منادي بانگ مي داد: هر كس از شاه دادخواست داده و بر او ادعاءي دارد به يك سو شود و چون آنها يك سو شدند شاه با مدعيان خود بر مي خاست و در برابر موبد به زانو مي نشست و به او مي گفت : " اي موبد هيچ گناهي به درگاه خداوند بزرگتر از گناه پادشاهان نيست، زيرا خداوند آن را بر رعيت چيره كرده تا ستم را از آنها دور كنند و مرزهاي كشور و خاك آن را از تعدي نگاهدارند و دست اندازي به اموال و ناموس را براندازند. پس اگر پادشاهان، ستمگري و دست درازي كنند، ديگران كه پي آنها هستند حق دارند آتشكده ها را ويران كنند و كفن مردگان را از گورها بربايند و اين وضع كه اكنون من در برابر تو دارم و مانند برده وبنده خواري هستم مانند همان مجلسي است كه تو هرگاه شاه را برتر و مقدم داري خداوند ترا شكنجه و عقوبت فرمايد.
آن گاه موبد به او مي گفت: هر گاه خداوند خوشبختي بندگان خود را طالب باشد بهترين مخلوق روي زمين را بر آنها مي گمارد، و چون بخواهد كه مردم بدانند آن پادشاه چه قدرو منزلتي نزد ذات پروردگاري دارد همين سخنان را كه بر زبان شاه جاري شد بر زبان او جاري فرمايد.
سپس از روي حق و داد به دعوي او و خصم رسيدگي مي كرد و اگر بر شاه حقي ثابت مي شد او را به دادن آن ملزم مي ساخت و اگر ثابت نمي شد مدعي را كه دروغ گفته بود به زندان مي انداخت و او را به سختي مجازات مي نمود و منادي مي كرد كه ادعاي باطل كرده و اين سزاي كسي است كه بدان شاه سر شكستگي كشور را بخواهد .
بعد از اين دادرسي و دادخواهي به گفته جاحظ : " و چون شاه از دادرسي  نسبت به خود فارغ مي شد بر مي خاست و سپاس و ستايش خداوند را به جاي مي آورد و سپس تاج را بر سر مي نهاد و بر تخت مي نشست، و روي به خويشان و فرزندان و افراد خاندان خود و خواص و مقربان مي كرد و مي گفت: من براي اين از خود شروع كردم  وحق  ديگران را دادم تا هيچ كس طمع در حق كسي نكند، پس هر كس از شما را حقي بر گردن باشد بايد خصم خود را با سازش يا هر راهي كه بداند و نيرومندترين آنها ضعيف تر و ناتوانتر بود. مردم از دوران اردشير پسر بابك تا هنگام پادشاهي يزدگرد بزهكار بر همين روش بودند، پس چون او بر اورنگ شاهي نشست آيين خاندان ساساني را تغيير داد و در كشور تباهكاري نمود و به رعايا ستم كرد و فساد و زورگويي را رواج داد گفت: رعايا حق ندارند كهاز شاه تاوان بخواهند، و بازاري ها را آن حق نيست كه از پادشاهان تظلم كنند، و هيچ پستي را حق نيست كه با مردم پايه و عظيم در حق يا باطل برابري كند.
اين گزارشي بود كه جاحظ در خصوص نوروز و اتفاقاتي كه در اين روز رخ مي دهد صادقانه در كتابش ثبت و ضبط كرده كه بسيار با ارزش و با اهميت مي باشد و ما اصل آن را نقل و به خوانندگان اراءه نموديم. درباره گزارش اخير جاحظ راجع به نحوه " دادخواهي از شاه" در سياست نامه خواجه نظام الملك هم مطلبي به همين مضمون آمده است و بسيار شبيه نوشته جاحظ مي باشد و چون تاريخ تدوين سياست نامه موخر از زمان جاحظ و كتاب التاج وي است احتمال دارد خواجه نظري به " التاج " داشته يا منبع هر دو كتاب يكي بوده و براي مزيد اطلاع گزارش سياست نامه را نيز نقل مي كنيم :
" دادرسي پادشاهان عجم: چنين گويند كه رسم ملكان عالم عجم چنان بوده است كه روز مهرگان و روز نوروز پادشاه مر عامه را بار دادي، و هيچ كس را باز داشت نبودي: و پيش به چند روز، منادي فرمودي كه بسازيد فلان روز را ، تا هر كسي شغل خويش بساختي و قصه خويش بنوشي و حجت به دست آوردي، و خصمان كار خويش را بساختند و چون آن روز بودي، منادي ملك از بيرون در بايستادي و بانگ كردي " اگر كسي مر كسي را باز دارد از حاجت بر داشتن دادخواهي در اين روز، ملك از خون او بيزار است. پس ملك قصه هاي مردمان بستدي و همه پيش بنهادي و يك يك مي نگريدي. اگر انجا قصه اي بودي كه از ملك بناليده بودي، موبد را بر دست راست نشانده بودي و موبد موبدان قاضي القضاه باشد به زبان ايشان پس ملك برخاستي و از تخت به زير آمدي و پيش موبد به دو زانو بنشستي گفتي : نخست از همه داوري ها، داد اين مرد از من بده و هيچ ميل و محابا مكن" . آن گاه، منادي فرمودي كردن كه " هر كه را با ملك خصومتي هست، همه به يك سو بايستند تا نخست كار شما بگزارد. پس ملك موبد را گفتي" هيچ گناهي نيست نزديك ايزد، تعالي، بزرگتر از گناه پادشاهان،و حق گزاردن پادشاهان نعمت ايزد، تعالي ، را نگاهداشتن رعيت است داد و ايشان دادن ودست ستمكاران از ايشان كوتاه كردن، پس چون ملك بيدادگر باشد، لشكر همه بيدادگر شوند و خداي را و بس روزگار بر نيايد كه جهان ويران شود و ايشان به سبب شومي گناهان همه كشته شوندو ملك از خاندان تحويل كند . اكنون اي موبد، خداي را بين، و نگر تا مرا بر خويشتن نگزيني، زيرا هر چه ايزد تعالي فردا از من پرسد، از تو پرسم و اندر گردن تو كنم پس موبد بنگريستي: اگر ميان وي و ميان خصم وي حقي درست شدي، داد آن كس به تمامي بدادي و اگر كسي بر ملك باطل دعوي كردي و حجتي نداشتي، عقوبتي بزرگ فرمودي و منادي فرمودي كردن كه " اين سزاي آن كس است كه بر ملك و مملكت وي عيب جويد و اين دليري كند . چون ملك از داوري بپرداختي باز بر تخت آمدي و تاج بر سر نهادي، و روي سوي بزرگان و كسان خود كردي و گفتي من آغاز از خويشتن بدان كردم، تا شما را طمع بريده شود از ستم كردن بر كسي، اكنون هر كه از شما خصمي دارد خشنود كنيد و هر كه به وي نزديكتر بودي، آن روز روز نوروز دورتر بودي و هر كه قويتر، ضعيفتر بودي، از وقت اردشير تا به روزگار يزدگرد بزه گر، هم بر اين جمله بودند. يزدگرد روش هاي پدران را بگردانيد، و اندر جهان بيداد كردن آيين آورد: و سنت هاي بد نهاد، و مردمان در رنج افتادند به او نفرين و دعاي بد متواتر شد .
به هر روي گزارش خواجه طوسي با جاحظ بصري بسيار شبيه و همانند بود. از اينها كه بگذريم. هنر تصوير گري جاحظ در انتقال فرهنگ و ادب و تمدن پيش از اسلام ايران بسيار جالب و حانز اهميت است به ويژه كه در آداب حكومت و مملكت و كشور داري مايه تاسي برخي از خلفاي دوره اسلامي نيز بوده است. پيداست كه براي بازنگري و باز خواني تمدن ديرينه ايران زمين راهي جز شناسايي و رگه هاي اين فرهنگ ( در گذشته تاريخي ) در فرهنگ هاي همجوار به خصوص فرهنگ و تمدن عرب پس از اسلام نخواهد بود. اميد است اين مقاله توانسته باشد گوشه اي از اداب وارزش نوروز را در يكي از كهن ترين متون دوره اسلامي نمايانده باشد.
پانوشت ها :
1-               الملاحم و الفتن، سيد طاووس،

ترجمه

محمد جواد نجفي، ص 197
2-               جهت تفصيل اسناد اين روايات به كتاب و ثايق تاليف پروفسور دكتر محمد حميد الله، مهدوي دامغاني، ص 376-374 مراجعه شود.
3-               كليات مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي، ص 605-604، چاپ محمد حسن علمي ، 1345 ش
4-               همان، ص 605
5-               زندگي و آثار جاح1 عليرضا ذكاوتي قراگوزلو، ( تهران ، انتشارات علمي و فرهنگي 1367)، ص11
6-               همان ص15
7-               الجاح1 حياته و آثار طه الحاجري ( چاپ دوم ، دارالمعارف مصر) ص 100
8-               تاج ابوعثمان جاح1

ترجمه

محمد علي خليلي، ص 11 ( چاپ كتابخانه ابن سينا، تهران 1343 ش)
9-               همان ص 200-206
10-            همان ص201
11-            همان ص 202
12-           همان ص 202-204
13-           جامه هايي را ملحم مي گفتند كه تارشان از نخ و پودشان از ابريشم بافته شده بود.
14-           تاج ابوعثمان جاح1

ترجمه

ص 204
15-           محمد بن حسن بن مصعب از خاندان طاهري است و او همان كسي است كه از طرف طاهر ذواليمينين سرامين خليفه عباسي را براي مامون به خراسان برد، پس نبايد جد او مصعب را با مصعب زبيري اشتباه كرد
16-           تاج ابوعثمان جاحظ

ترجمه

ص 204
17-           همان ص 216
18-           همان ص216-219
19-           همان ص 220-222
20-           سياستنامه ( سيرالملوك) تصحيح دكتر جعفر شعار ، ص 60-62 تصحيح عباس اقبال، ص 49-50       نادر كريميان سردشتي

دوشنبه بیست و هشتم 12 1391 20:4
    نوروز وديدار سوگواران

منبع:سايت شهيد آويني

وقتي در خانه خانواده سوكوار، خويشاوندان و همسايگان سفره نوروزي مي گسترند، شمع و چراغ مي افروزند، حتا بر دست هاي سوكواران مي گذارند و مباركباد مي گويند: اشك هاي اندوه و شوق درهم مي شوند و شادي و يگانگي زيبا و دلنشيني جايگزين اندوه تنهايي آنها مي شود. وقتي آنها را با خود همراه مي كنند تا با يكديگر به عيد مباركي اهل محله و آبادي بروند، به راستي غم و اندوه، با همه معناي آن جايش را به كيفيتي مي دهد كه آنان خود را جزيي از جمع و فارغ از غم و اندوه نوروز بي عزيز از دست رفته احساس مي كنندو تنهايي و غم آنها در شادي جمع، جمعي كه دراندوه آنها نيز اندوهگين و همراه بوده اند، گم مي شود. ( تالش )
جان كلام اين اشتراك در مباني اعتقادي و به تبع آن آيين ها و رسم هايي كه بر بنياد اين مباني پديد مي آيند محكم ترين پوندها را ميان گروه هاي انساني ايجاد مي كنند. اين مشتركات هر چه كهن تر و ريشه دارتر باشد و به ويژه اگر از پيوستگي تاريخي برخوردار باشند در وفاق و همبستگي ميان گروه هاي انساني نقشمندتر خواهند بود.
نوروز با توجه به تعلق مشترك به همه گروه هاي قومي و اعتقادي و عدم وابستگي به هيچ گروه خاصي و با داشتن همه اين ويژگي و با توجه به ماهيت وحدت آفرين اجزاء آن در شمار مهم ترين عوامل نزديكي و پيوند مردمان سراسر پهنه ايران فرهنگي است. نقشي كه هنوز در نظام روابط سنتي زنده و پويا است. كنش متقابل همه ويژگي ها و عناصر ياد شده راز ماندگاري و رمز گسترش نوروز است.    

دوشنبه بیست و هشتم 12 1391 20:4

 

فاطمه كيست؟
اين كيست كه پيامبر اكرم (ص) برترين و والاترين انسان روي زمين فدايش مي شود، دستش را بوسه مي زند، او را جاي خود مي نشاند، هر صبح و شام بر او سلام مي كند (السلام عليكم اهل البيت) قبل از مسافرت از او اجازه مي گيرد، پيش از همه به ديدارش مي آيد و آخرين وداع را با او انجام مي دهد . اين چه محبتي است؟ اين چه علاقه اي است؟ گويا فاطمه شب قدر است و رسول خدا در وجودش قرآن را مي يابد . فاطمه تقويم يزدان است كه طالع نيك را در سيمايش مشاهده مي كند . فاطمه گنجينه رحمت است كه از راه او و به خاطر او درهاي رحمت گسترده خداوند بر بندگان گشوده مي شود . فاطمه ميزان سنجش اعمال است كه به مقدار محبتش قرب عند الله و قبولي اعمال در پيشگاه ربوبي اندازه گيري مي شود و به مقدار دشمنيش مقدار دوري و بعد از خداوند حساب مي شود بلكه فاطمه، بيت معمور و كتاب مسطور و لوح محفوظ الهي است . سخن به گزاف نمي گويم كه عين حقيقت و مصداق روايت است .

اگر ديگران جان اند او جانان است . اگر ديگران سنگ اند او مرجان است . هر ذره اي از جانش جهاني است و هر قطره اي از اشكهاي نيمه شبش جاني . حكيمان بايد آب حيات را از در شهوار كلامش دريابند و طبيبان، شفاي جان و روان بيماران را از توسل به ذاتش .

و اين چه فضيلتي است كه پدرش با آن مقام و منزلت - كه هيچ نبي مرسلي و هيچ ملك مقربي به آن درجه نرسيده است - در برابرش تعظيم مي كند . اين جا ديگر بحث عاطفه پدر و فرزندي نيست; اين محبتي است‏خدائي و عاطفه اي است جاودانه و روحاني . هرگز كسي چنين محبتي نه پيش از او و نه پس از او در تاريخ نديده است . اين علاقه اي است ويژه كه تنها در محبت محمد و زهرا ديده مي شود و بس: صفائي است رباني و محبتي است ملكوتي مانند ستاره اي درخشان، كوكبي دري، نورش و فروغش محيط دل را مي افروزد و او را چون هاله اي مقدس در ميان اختران زمين و آسمان الگو مي سازد و نور مي بخشد .

هنگامي كه پدر بر دخترش وارد مي شود، دختر بر مي خيزد ، از او استقبال مي كند و دست مباركش را بوسه مي زند; با چه عشقي و چه علاقه اي; گويا نسيم زندگي و حيات جاودانه را در بوسه دست پدر مي يابد و يا آنكه زندگي را با ديدار پدر وداع مي كند، و زندگي چيزي جز بوسه زدن بر دست پيامبر نيست و حيات دائمي چيزي جز ديدار رباني با سرمنشا خلقت و راز آفرينش نمي باشد . و فاطمه كه سراسر وجودش مالامال از ايمان و خلوص است‏خود را پرتوي از آن نور پر فروغ مي بيند و شعاعي از آن آفتاب درخشنده . . و هنگامي كه فاطمه بر پدر وارد مي شود، رسول خدا دستش را مي گيرد و بر آن بوسه مي زند و ردا و عبايش را مي گستراند تا محبوبه خدا بر آن بنشيند، آنگاه با تمام وجود در خدمت اين كوكب دري قرار مي گيرد و لحظه اي از او غافل نمي شود گويا اين لحظه ديدار، تمام زندگي است و زندگي تمام است . بي جهت نيست كه پيامبر او را «روحي التي بين جنبي‏» مي خواند كه او جان پيامبر و روح و روان رسول الله است .

در امالي صدوق، روايتي طولاني از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:

«. . . و اما دخترم فاطمه، پس اوست‏سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين و اوست‏بضعه من و نور ديده ام و ميوه دلم و روح ما بين دو پهلويم . من هنگامي كه به او نگريستم به ياد حال او پس از مرگم افتادم . گويا مي بينم كه حرمتش را مي شكنند و حقش را غصب مي كنند و ارثش را منع مي كنند و پهلويش را مي شكنند و جنينش را سقط مي كنند و او فرياد مي زند: وا محمداه! ولي پاسخي نمي شنود و ياري مي طلبد و كسي به فريادش نمي رسد و او پس از من همچنان گريان و نالان است تا آنكه درد و بيماري بر او چيره مي شود پس خداي عزوجل مريم دختر عمران را مي فرستد كه مونس او باشد، پس او را مي بينم كه مي گويد: بارالها! از زندگي دنيا خسته شدم و از اهل دنيا نالان گشتم، پس مرا به پدرم برسان، آنگاه خداي عزوجل او را به من ملحق مي كند و او نخستين كسي است از اهل بيتم كه پس از من به من ملحق مي شود و او گريان و نالان و غمگين و حزين بر من وارد مي شود . پس در آنجا خواهم گفت: خداوندا! از رحمتت دور ساز آنان كه او را ظلم كردند و مجازات كن آنان كه حقش را غصب نمودند و خوار ساز آنها كه او را خوار ساختند و در دوزخ براي هميشه فروافكن او كه پهلويش را شكست تا جنينش سقط شود، پس فرشتگان آمين خواهند گفت .» (1)

امام كاظم عليه السلام فرمود: از پدرم پرسيدم: پس از بيرون رفتن فرشتگان از منزل رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم، چه گذشت؟ فرمود: روزي كه درد بر پيامبر غلبه كرد و آثار مرگ در او هويدا شد علي و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و به افرادي كه در منزل بودند دستور داد خارج شوند، سپس به ام سلمه فرمود: دم در بايست و نگذار كسي نزديك شود! آنگاه علي را خواست . حضرت امير نزديك شد . پيامبر دست فاطمه را گرفت و مدتي طولاني دست‏حضرت زهرا را بر سينه خود گذاشت و با دست ديگر دست علي را گرفت . هنگامي كه حضرت رسول مي خواست‏سخن بگويد، گريه بر او غالب شد و توانائي سخن را از وي گرفت . فاطمه بسيار گريست . علي و حسن و حسين نيز از گريه رسول الله گريستند . پس فاطمه عرض كرد: اي رسول خدا! قلبم را سوزاندي و گريه ات جگرم را آتش زد . اي سرور و سيد اولين و آخرين و اي امين پروردگار و حبيبش و پيام آورش! پس از تو بر فرزندانم چه مي‏گذرد؟ پس از تو بر اهل بيتت چه مي گذرد؟ بر علي، برادرت و يار و ياورت چه خواهد گذشت؟ سپس گريست و صورت پيامبر را بوسيد، علي و حسن و حسين نيز خود را در آغوش رسول الله انداختند . پيامبر سر را بلند كرد و در حالي كه دست زهرا در دستش بود، آن را در دست علي گذاشت و فرمود:

يا ابا الحسن! اين امانت‏خدا و امانت رسول خدا است نزد تو پس خدا و رسولش را در اين امانت نگهدارو تو قطعا چنين خواهي بود . اين به خدا سرور زنان اهل بهشت از اولين و آخرين است . اين به خدا (همتاي) مريم كبرا است . به خدا سوگند من به اين مقام نرسيدم جز آن كه از خدا خواستم به او و به شما (فضائلي) بدهد و هرچه درخواست كردم به من عطا فرمود . . . و بدان يا علي! همانا من راضي و خشنود هستم از كسي كه دخترم فاطمه از او راضي باشد و همچنين پروردگارم و فرشتگان چنين هستند .

يا علي! واي بر كسي كه او را ظلم كند و واي بر كسي كه حقش را بربايد و واي بر كسي كه حرمتش را بشكند و واي بر كسي كه در خانه اش را بسوزاند و واي بر كسي كه شويش و همسرش را مورد اذيت و آزار قرار دهد و واي بر كسي كه با او مبارزه و ستيز كند . خداوندا! من از همه آنان بيزار هستم و آنها هم از من بيزارند . سپس رسول خدا آنان را نام برد و فاطمه و علي و حسن و حسين را در بغل گرفت و فرمود: بارخدايا! من خشنود هستم از اينان و از كساني كه پيروي از اينها كنند و تضمين مي كنم كه آنان وارد بهشت‏شوند و من دشمنم با هر كس كه آنان را دشمن بدارد و مورد ستم قرار دهد يا بر آنان پيشي بگيرد و تضمين مي‏كنم دوزخ را براي آنان و براي پيروانشان . وانگهي فاطمه جان! به خدا قسم راضي نمي شوم تا تو راضي شوي . راضي نمي شوم تا تو راضي گردي .»

از اين حديث و صدها حديث ديگر در مي يابيم كه خداوند متعال مسلمانان را با پيروي و محبت فاطمه آزمايش مي كند تا مؤمنان از منافقان و سپيدرويان از سيه رويان شناخته و جدا شوند و چنانكه يافتيم رسول خدا فاطمه را محك آزمايش قرارداده و وجود مبارك او را سنجش ايمان توصيف نموده است . چرا؟ آيا به خاطر اينكه زهرا تنها دختر و بازمانده اوست؟ هرگز چنين مطلبي در باره رسول الله متصور نيست . او در وجود زهرا تمام صفات نيك و كمالات عاليه انساني مي ديد زهرا زيباترين خوبيها را در نهاد خود نهاده بود . زهرا با اخلاص و پرستش واقعي پروردگارش به بالاترين مقام نائل شد . . اخلاص در تمام زمينه ها . . اخلاص او در مناجات هاي نيمه شب و عبادت راستين و بي اميد پاداش . مي فهميد چه مي گويم؟ زهرا خدا را شايسته پرستش مي داند و چون شناخت كامل دارد او را ستايش و نيايش و پرستش مي كند، زهرا خدا را شايسته عبادت مي داند و او را در نيمه شب و در همه وقت و هر زمان مي خواند، اشك مي ريزد، به نماز مي ايستد تا جائي كه پاهاي مباركش ورم مي كند و از عبادت دست‏بردار نيست و اگر از او پرسي: تو كه بالاترين مقام را عند الله داري پس چرا خود را در عبادتش به اذيت مي اندازي و اينچنين به درگاهش تضرع مي كني؟ مي فرمايد: «ا لم اكن عبدا شكورا؟» آيا روا نيست‏بنده اي سپاسگزار باشم؟

اين عبادتها تنها به خاطر شكر و سپاس است و هرگز كسي نتواند او را به حق سپاس گويد و فاطمه چون اين راز را مي داند لذا اگر شبانه روز و بي وقفه خدا را بخواند باز خودرا مقصر مي داند نه مانند ما كه از خواندن نماز واجب هم خسته مي شويم و با اكراه چهار ركعت نماز دست و پا شكسته مي خوانيم و توقع داريم در اعلي عليين ما را جاي دهند! زهي تفاوت .

و زهرا در قنوت نماز شبش براي ما طمعكاران بي ارزش دعا مي كند و در راز و نياز دل شبش كه تاريكي شب را با ناله هاي دلسوزش مي شكافد از خدايش براي ما طلب مغفرت و آمرزش مي كند و آنگاه كه فرزند دلبندش حسن مجتبي سلام الله عليه به او عرض مي كند: مادر! همه چيز را براي ديگران خواستي . . براي خود هيچ نخواستي! پاسخ مي دهد: «الجار ثم الدار» و چقدر معني در اين جمله كوتاه نهفته است و چقدر شايستگي و عظمت در اين دو كلمه جاي گرفته است: اول همسايه بعد به خود مي رسيم و هيچ وقت‏به فكر خود نبود كه همه اش به فكر ديگران . اين عظمت را در چه كسي جز فاطمه مي توان يافت؟

به هر حال فاطمه - همچنان قبرش - براي هميشه ناشناخته ماند نه دشمنان كه حتي دوستان نيز او را نشناختند . و اما از دشمنان چه بگويم . . سرانجام پيش بيني پيامبر كه نتيجه علم لدني او بود به وقوع پيوست و مردم به جاي سفارش خدا و رسولش «الا المودة في القربي‏» با قرباي پيامبر نه تنها مودت نكردند كه با تمام توان دشمني و عداوت كردند و دشمني و ظلم را به حد اعلا رساندند . فدك غصب شد . . فاطمه اهانت‏شد . . علي، ريسمان به گردن به مسجد برده شد . . خانه پيامبر به آتش كشيده شد . . پهلوي زهرا از سيلي اعدا شكست . . محسنش سقط شد . . آفتاب نبوت به كسوف گرائيد . . مهتاب ولايت در خانه زنداني شد . . و ظلم و تعدي سراسر خانه يادگار محمد را فرا گرفت .

زهرا دستها را به آسمان بلند كرد و با قلبي شكسته و بدني رنجور و جسمي عليل راز و نياز كرد و با خدايش درد دل نمود: بار الها! بالاترين قدرت از آن تو است . . حق مرا از دشمنانت‏بستان!

اشك در ديدگان علي چرخيد و گويا روي خود را به طرف ديوار كرد تا زهرا اشك علي را نبيند . با قدرت قلب مباركش را تسلي داد و فرياد زد: «اي دختر برگزيده خدا و اي بازمانده رسالت و بقيه نبوت! آرام باش . خواري و بدبختي از آن دشمنانت است نه از آن تو . آنچه خدا براي تو فراهم كرده بسيار ارجمندتر و ارزنده تر است از آنچه اينان از تو به زور گرفتند پس كارشان را به خدا واگذار و پاداشت را از او بگير» .

و اينچنين سايه لبخندي پژمرده بر سيماي رنگ رفته زهرا نقش بست و با صدائي گرفته فرمود: «حسبي الله‏» خدا مرا بس است .

و اين آغاز غروب بازمانده نبوت و پشتيبان ولايت‏بود . شمع چراغ محمدي داشت‏به پايان مي رسيد و رخساره پژمرده زهراي اطهر در افق زندگي آرام آرام غروب مي كرد . هرچندگاهي كه مي گذشت نگاهي حسرت آميز بر كودكان خردسال خويش مي انداخت و فورا خود را پاسخ مي داد كه: خدا آنان را در مي يابد، جاي شكوه و نگراني نيست . درست است كه در اين اوان كودكي و آغاز زندگي بايد گرد يتيمي بر رخساره شان بنشيند چنانكه خود او رنج‏يتيمي خديجه كبرا را چشيده بود ولي قلب، كاملا آرام است و مطمئن زيرا مي داند كه سرپرستي آنان را علي بر عهده دارد و علي هرگز نمي گذارد كه عزيزان فاطمه احساس غربت كنند هرچند درد فراق، جانكاه و سخت است ولي نگران كننده نيست زيرا اين فرزندان، تربيت‏شده دست مبارك رسول خدا، علي مرتضي و زهراي سيدة النسا هستندو محال است در فراق عزيزترين عزيزان، لحظه اي آرامش خود را از دست دهند و جز صبر و شكر عكس العملي داشته باشند .

به هر حال وعده حق رسول الله محقق شد و سفر وداع آغاز گشت . فاطمه در حالي با علي و فرزندانش وداع مي كرد كه از آن سوي، رسول الله او را در بر مي گرفت و اين علي بود كه با صدائي نالان، آهسته آهسته با پيامبر درد دل مي كرد: «اي رسول خدا! امانتي را كه به من سپردي (به زودي) بازگردانده شد و اينسان اندوهم جاودان و شبهايم بي قرار است تا آنگاه كه خداوند مرا به شما ملحق سازد .

هان! دخترت به سويت مي آيد و از امتت گلايه و شكايت مي كند و بي حرمتيهايشان را به سمع مباركت مي رساند . اي رسول خدا از او چيزي نپرس زيرا زبان حالش بالاترين گويا است . . در اين مدت كوتاه فراقت هرگز تو را از ياد نبرديم و پيوسته ذكر و ياد تو بر زبانمان جاري بود . سلام بر هر دوي شما (تو و دختر عزيزت) سلام كسي كه وداع و خدا حافظي مي كند نه خسته شده و نه از زيارتتان ملول است . اگر از كنارتان دور شوم هرگز از روي ملالت نيست و اگر در اينجا اقامت دائمي گزينم نه از سوء ظن است‏به آنچه خدا صابران را وعده داده است .»

و اينسان آن قديسه پاك از اين كوكب رخت‏بربست و به سوي معشوقش شتافت; همو كه هر صبح و شام به يادش بود و از ذكرش لحظه اي غافل نمي شد تا پيوسته در راس شاكران و سرآمد صابران باشد . شايد آن روز تلخ و دردناك دوشنبه 13 جمادي الاولي سال 11 هجري (632 ميلادي) بود كه زهره اسلام و زهراي محمد از كوثر محمدي چيده شد و دنياي ما زيباترين و خشبوترين گلهاي زندگي را از دست داد و تبهكاران نگذاشتند كه اين گل خشبوي نبي بيشتر عطر افشاني كند و جهان را از خس و خاشاكهاي بدبو برهاند . و اينچنين فاطمه به شهادت رسيد تا پيوسته جهان اسلام در غم او سيل اشك ببارد . سلام و درود هميشگي خدا بر او و پدرش و شوهرش و فرزندان اطهرش باد .

پديدآورنده: استاد سيدمحمدجواد مهري ‏» ،


پي‏نوشت:

1) امالي صدوق، ص 113 .

پنج شنبه بیست و دوم 1 1392 11:57

حاكم در مستدرك به سند خود روايت كرده است كه:«رسول خدا (ص) بر فاطمه وارد شد.فاطمه گردنبندى از طلا را كه به گردن داشت‏به دست گرفت و گفت:اين را ابو الحسن به من تحفه داده است.رسول خدا (ص) به او فرمود:فاطمه آيا خوشحال مى‏شوى كه مردم بگويند فاطمه دختر محمد است و در دست تو زنجيرى از آتش است.آنگاه ننشست و از خانه بيرون آمد.فاطمه زنجير را گرفت و با آن غلامى خريد و آزاد كرد.چون پيامبر را از اين امر آگاه كردند،فرمود:خدا را شكر كه فاطمه را از آتش رهانيد.»حاكم گويد:«اين حديث‏بنا به شرط شيخين صحيح است.»

احمد بن حنبل در مسند از ثوبان،آزاد كرده رسول خدا (ص) نقل كرده است كه گفت:«هنگامى كه پيامبر قصد سفر داشت آخرين كسى را كه ديدار مى‏كرد فاطمه بود و چون باز مى‏گشت نخست‏به ديدار فاطمه مى‏رفت.يكبار از جنگى بازگشت و به خانه فاطمه رفت و ديد كه بر در خانه پرده‏اى آويخته شده است.همچنين بر دست‏حسن و حسين دو دستبند نقره‏اى ديد.آن حضرت با مشاهده اين موارد به خانه داخل نشد و از راه بازگشت.فاطمه دانست كه پيامبر به خاطر ديدن پرده و دستبندها به خانه قدم ننهاده.از اين رو پرده را پاره كرد و دستبندها را از دست كودكانش به در آورد و قطعه قطعه كرد.حسن و حسين گريستند فاطمه دستبند را ميان آن دو تقسيم كرد.آنان هر دو،در هر حالى كه گريه مى‏كردند،به سوى رسول خدا (ص) رفتند.پيامبر دستبند را از آنان گرفت و به ثوبان گفت:اينها را نزد بنى فلان ببر و براى فاطمه گردنبندى از عصب (دندان جانورى دريايى) و دو دستبند از عاج بخر.زيرا اينان اهل بيت من هستند و من دوست ندارم آنان طيبات خود را در زندگى دنيويشان بخورند.»

همچنين احمد بن حنبل از جعفر بن محمد،از پدرش روايت كرده است كه گفت:«گروهى از مردم برهنه از روم نزد رسول خدا (ص) آمدند.آن حضرت بر فاطمه وارد شد،فاطمه پرده‏اى آويخته بود پيامبر به او فرمود:آيا خوشحال خواهى شد اگر خداوند روز قيامت تو را بپوشاند؟اين پرده را به من بده.فاطمه پرده را به رسول خدا (ص) داد و آن حضرت آن را به اندازه دو ذراع در يك ذراع بريد و به هر يك از برهنگان داد.»

راستى در گفتار
مؤلف استيعاب به سند خود از عايشه نقل كرده است كه گفت:كسى را راست گفتارتر از فاطمه نديدم، مگر پدرش را.

كتاب: سيره معصومان جلد 2، ص 20 تا 21
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى

جمعه شانزدهم 1 1392 13:47

سيـــــــزده بدر

سيـــــــزده بدر

چرا سال 12 ماه دارد و چرا جشن نوروز 12 روز است؟ چرا روز سيزدهم مردم به كوه و در و دشت پناه مي برند و آن همه شادماني مي كنند؟

انسان باستاني گمان مي برد كه عمر جهان 12 هزار سال است و در پايان دوازده هزار سال، عمر جهان به پايان خواهد آمد و جهان هستي نابود خواهد شد.

بهرام فره وشي استاد فقيد دانشگاه تهران كه در باره ايران باستان مطالعات ارزشمندي دارد، نوشته است كه در اساطير ايراني عمر جهان 12 هزار سال است و عدد دوازده از بروج دوازده گانه گرفته شده است و پس از اين دوازده هزار سال دوره جهان بسته مي شود و انسان هايي كه در جهان هستي، وظيفه آنها جنگ در برابر اهريمن است، پس از اين دوازده هزار سال، بر اهريمن پيروزي نهايي مي يابند و با ظهور سوشيانت ( سوشيانت نقش امام زمان را در دين زرتشتي دارد ) آخرين نيروي اهريمن از ميان مي رود و جنگ اورمزد بر ضد اهريمن با پيروزي پايان مي يابد

مهرداد بهار، متخصص فقيد اساطير و آئين هاي ايران باستان نيز ضمن نقل افسانه اي به همين مضمون يادآور مي شود كه توجيه اساطيري سال دوازده ماهه بر اساس عمر دوازده هزارساله هستي، بهترين توجيهي به نظر مي رسيد كه در چارچوب اعتقادات كهن مي گنجيد .به نوشته او جشن هاي دوازده روزه آغاز سال نيز با اين سال دوازده ماهه و دوره دوازده هزار ساله عمر جهان مربوط است. انسان آنچه را در اين دوازده روز پيش مي آمد، سرنوشت سال خود مي انگاشت. از پيش از نوروز انواع دانه ها را مي كاشتند و هردانه اي كه در طي اين دوازده روز بهتر رشد مي كرد، آن دانه را براي كاشت آن سال به كار مي بردند و گمان داشتند اگر روزهاي نوروزي به اندوه بگذرد، همه سال به اندوه خواهد گذشت

به اين ترتيب همانگونه كه پس از دوازده هزار سال، جهان به پايان مي آمد و آشفتگي نخستين باز مي گشت، دوازده روز جشن نوروز نيز، يك روز آشفتگي در پي داشت و آن روز، روز سيزده نوروز بود

بهار مي گويد، نحسي سيزدهم عيد نشان فروريختن واپسين جهان و نظام آن بود

اما بسياري از محققان اساسا به نحسي سيزده عقيده ندارند و مي گويند كه چنين چيزي در ايران باستان وجود نداشته و عدد 13 مانند همه روزهاي ديگر ميمون و مبارك بوده و نام روز سيزدهم هر ماه « تير » نام داشته و در 13 تير ماه كه نام ماه و روز برابر مي شده، جشن « تيرگان » برپا مي شده است كه جشني بزرگ مانند مهرگان بوده است

دنباله اين جشن هنوز در پاره اي مناطق ايران از جمله مازندران وجود دارد و به « تير ماه سيزده شو » ( شب سيزدهم تيرماه ) شهرت دارد.

سيزدهم فروردين كه بر اساس نام گذاري روزها در ايران قديم به روز « تير » موسوم بود، به ايزد باران تعلق داشت. در آئين مزد يسنا و در باور مردم پيش از زرتشت، اين ايزد همواره با ديو خشكسالي در مبارزه است. اگر پيروز شود باران مي بارد و چشمه ها مي جوشد و رود ها جاري مي شود، وگرنه، خشكسالي حاكم خواهد شد

بنا به نوشته كورش نيكنام در « آئين ها و مراسم سنتي زرتشتيان »، در ايران باستان پس از برگزاري مراسم نوروزي و هنگامي كه سبزه از زمين مي روييد و گندم و حبوبات سبز مي شد، در روز سيزدهم كه به ايزد باران تعلق داشت، مردم به دشت و صحرا و كنار جويبار ها مي رفتند و به شادي و پايكوبي مي پرداختند و آرزوي بارش باران مي كردند

بعضي از محققان از جمله دكتر روح الاميني شباهتي بين سيزده به در و عيد پاك مي بينند و علاوه بر همزماني، مانندگي دو مراسم را دليل هم ريشه بودن اين دو آئين مي دانند

هرآينه روز سيزدهم نوروز، چه نماد پايان عمر 12 هزار ساله جهان باشد و چه نباشد، امروزه بيشتر نشان پايان جشن هاي 12 روزه نوروزي است تا كار و زندگي به روال معمول از سر گرفته شود و يك سال ديگر در تلاش معاش و بهبود زندگي بگذرد و اين دوره همچنان با چرخ روزگار تكرار گردد. تكراري كه مانند همه تكرار هاي طبيعي و كيهاني چون طلوع و غروب خورشيد با شكوه و نامكرر جلوه مي كند

 

دسته ها :
شنبه دهم 1 1392 14:8

منبع:تبيان زنجان


 با توجه به اينكه «حب دنيا سرچشمه همه گناهان» است، چنانكه در حديث معروف نبوي آمده «حب الدنيا رأس كل خطيئة» و همه تجربيات و مشاهدات ما نيز نشان مي‏دهد كه تمام تجاوزها، جنايتها، ظلمها، و ستمها، دروغها، خيانتها به خاطر همين دلبستگي شديد به «مال» و «مقام» و «شهوت» صورت مي‏گيرد، روشن مي‏شود كه زهد و وارستگي پايه اصلي تقوي و پاكي و صلاح است.

ولي زهد به معني ترك دنيا و رهبانيت و بيگانگي از اجتماع نيست، بلكه حقيقت زهد همان آزادگي و عدم اسارت در چنگال دنيا است.

زاهد كسي است كه اگر تمام دنيا را در اختيار داشته باشد دلبسته و وابسته به آن نباشد، اگر يك روز ببيند رضاي خدا در اين است كه از همه آن چشم بپوشد به اين معامله حاضر باشد، و از جان و دل بگويد «هر دو عالم را به دشمن بده كه ما را دوست بس» و اگر يك روز حفظ آزادگي و شرف و ايمان در چشم پوشي از مال و جان زندگي بود فرياد «هيهات منا الذلة» بلند كند.

و به گفته قرآن مجيد زاهد كسي است كه نه بر گذشته و آنچه از دست داده تأسف بخورد، و نه از آنچه فعلا در اختيار دارد زياد خوشحال باشد.

«لكيلا تأسوا علي ما فاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم»

حديد 23

با اين فراز كوتاه به سراغ شخصيت فاطمه (عليهاالسلام) در اين زمينه از ديدگاه احاديث پيغمبر اكرم‏(ص) در كتب ديگران مي‏رويم:

23- «ابن حجر» و ديگران در روايتي از پيغمبر اكرم‏(ص) نقل كرده‏اند: «او هنگامي كه از سفر باز مي‏گشت نخست به سراغ دخترش فاطمه زهرا(س) مي‏آمد، و مدتي نزد او مي‏ماند، ولي يكبار براي فاطمه زهرا(س) دو دست بند از نقره، و همچنين يك گردنبند و دو گوشواره ساخته بودند، و پرده‏اي در اطاق آويزان كرده بود.

هنگامي كه پيامبر(ص) وارد شد و اين منظره را ديد بيرون آمد، در حالي كه آثار غضب در چهره‏اش نمايان بود، به مسجد و بر منبر نشست.

فاطمه (سلام اللّه عليها) دانست كه ناخشنودي پيغمبر(ص) به خاطر همان مختصر زينت است، همه را نزد پدر فرستاد تا در راه خدا صرف كند.

هنگامي كه چشم پيامبر(ص) به آن افتاد سه بار فرمود: «فعلت، فداها ابوها»: فاطمه آنچه را كه مي‏خواستم انجام داد، پدرش به فدايش باد.»

واضح است يك جفت دست بند نقره و گردن بند و گوشواره‏اي از نقره چندان بهائي ندارد، و از آن بي بهاتر پرده ساده‏اي است كه انسان بر در اطاق بياويزد، ولي پيغمبر اكرم‏(ص) همين را دون شأن فاطمه مي‏شمرد، و افتخار و فضيليت او را در سجاياي انسانيش مي‏دانست.

فاطمه‏(س) اين درس را از محضر پدر به خوبي آموخت، هم زرق و برق دنيا را ترك گفت و خود را از اسارت آن رهائي بخشيد، و هم آنچه را داشت در راه خدا و بندگان محروم صرف كرد.

در حديثي كه سابقا از «حلية الاولياء» (تحت شماره 3) نقل كرديم، خوانديم كه فاطمه زهرا (عليهاالسلام) حتي پوشش كافي در خانه براي آمدن ميهمانهاي نامحرم نداشت كه پيغمبر اكرم‏(ص) عباي خود را به او داد تا خود را بپوشاند و آماده براي آمدن ميهمانان جهت عيادت او در بيماريش گردد.

داستان جهيزيه فاطمه‏(س) و مراسم شب زفاف او كه در نهايت سادگي برگزار شد دليل روشن ديگري بر زهد و وارستگي كامل او است.

خدمات او در خانه علي(ع) تا آنجا كه با يك دست گندم را براي پختن نان آسياب مي‏كرد، و با دست ديگرش طفلش را در آغوش مي‏گرفت، همه شاهد گوياي مقام زهد او است، گواه اين معني حديث زير است.

24- ابو نعيم اصفهاني در «حلية الاولياء» چنين نقل مي‏كند:

«لقد طحنت فاطمة بنت رسول اللّه‏(ص) حتي مجلت يدها، و ربا، و اثر قطب الرحي في يدها»:

«فاطمه دختر رسول خدا(ص) آنقدر با دست خود آسياب كرد كه دستش تاول زد، و ورم كرد، و آثار دستاس در دستش نمايان گشت».

25- در «مسند احمد» كه از معروفترين منابع اهل سنت است از «انس بن مالك» چنين نقل شده كه روزي «بلال» براي نماز صبح دير به خدمت پيغمبر(ص) آمد، رسول اللّه‏(ص) فرمود: «چرا دير آمدي؟ عرض كرد: از كنار خانه فاطمه (عليهاالسلام) مي‏گذشتم در حالي كه با دست خود آسيا مي‏كرد، و كودكش گريان بود، گفتم اگر اجازه فرمائي من آسيا مي‏كنم و شما كودك را آرام كنيد، و اگر اجازه فرمائيد من كودك را آرام مي‏كنم و شما آسيا كنيد.

او گفت: من نسبت به فرزندم از تو مهربانترم (و من مشغول آسيا كردن شدم و او كودش را آرام كرد) و اين امر باعث تأخيرم شد.

پيغمبر اكرم‏(ص) فرمود: «فرحمتها رحمك اللّه»:

«تو نسبت به فاطمه رحم و محبت كردي خداوند تو را مشمول رحمت كند»!

فضائل اخلاقي بانوي اسلام از جمله شجاعت و شهامتش در مقام دفاع از پدرش پيغمبر اكرم‏(ص) در مقابل مشركان مكه، و آمدنش به ميدان احد، براي بستن زخمهاي پيغمبر اكرم‏(ص) مطلبي است كه بر كسي پوشيده نيست، و در احاديث گذشته اسناد و مدارك آن آمد.

او از لحظه تولد در مسير عبوديت و بندگي خدا بود و اين امر تا لحظه پايان عمرش ادامه داشت، حديث زير شاهد گوياي اين معني است.

26- در «ذخائر العقبي» در داستان تولد بانوي اسلام فاطمه زهرا(س) و انعقاد نطفه او از ميوه بهشتي و آمدن زنان با شخصيت جهان همچون مريم و حوا به هنگام تولد او آمده است:

«فولدت فاطمة (عليهاالسلام) فوقعت حين وقعت علي الارض ساجدة»:

«به اين گونه فاطمه متولد شد و در حين تولد براي خدا سجده كرد».

من از كار مردم مدينه كه زنان خود را بعد از وفات به صورت ناخوشايندي براي دفن مي‏برند، و تنها پارچه‏اي بر او مي‏افكنند كه حجم بدن از پشت آن نمايان است ناخرسندم.

اسماء گفت: من در سرزمين حبشه چيزي ديده‏ام كه با آن جنازه مردگان را حمل مي‏كردند، سپس شاخه‏هائي از درخت نخل را برداشت و به صورت تابوت مخصوصي در آورد كه پارچه‏اي را روي چوبهاي آن مي‏افكندند، و بدن را درون آن مي‏گذاردند، به گونه‏اي كه بدن پيدا نبود.

هنگامي كه فاطمه بانوي بزرگ اسلام‏(س) آن رامشاهده كرد فرمود: «بسيار خوب و عالي است» (و هنگامي كه من از دنيا رفتم مرا با آن برداريد)...

و در ذيل همين حديث آمده است: «هنگامي كه فاطمه‏(س) چشمش به آن افتاد تبسم فرمود، و اين تنها تبسم او بعد از وفات پيغمبر اكرم‏(ص) بود»!

-------------------------------------------------------------------------------

برترين بانوي جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شيرازي

سه شنبه ششم 1 1392 22:56

بانوى بزرگ اسلام، حضرت فاطمه سلام الله عليهامظلومه زمان خويش و همه سده‏ها و قرن‏هايى است كه تاكنون بر عالم اسلام‏گذشته است. اين مركز و قطب اهل بيت در سخنان پيامبر(ص) و نيز رفتارهاى آن حضرت‏با وى به خوبى معرفى شده است; به طورى كه در جوامع روايى شيعه و سنى، بازتاب‏برجسته و گسترده‏اى دارد و همه محدثان و فقيهان به اين سخنان و رفتارهاى‏پيامبر(ص) در معرفى دختر بزرگوارش به ديده اعجاب نگريسته‏اند.

در اين مقاله، گوشه‏اى از شخصيت صديقه كبرى(س) را در آيينه گفتار و كردارنبوى(ص) در چهار قسمت مى‏نگريم:

1) رضا و غضب فاطمه(س)

2) مقام فاطمه زهرا(س) در روز مباهله

3) مقام فاطمه زهرا(س) در روز قيامت

4) مظلوميت على(ع) در شهادت فاطمه(س).

تكيه ما در اين نوشتار، بر مجامع روايى و تفسيرى اهل سنت است، چرا كه:

خوش‏تر آن باشد كه سر دلبران گفته آيد در حديث ديگران

رضا و غضب فاطمه(س)

محدثان و فقيهان بزرگ اهل سنت از پيامبر(ص) نقل كرده‏اندكه فرمود: «فاطمه بضعه منى من اغضبها فقد اغضبنى; فاطمه پاره تن من است هر كس‏او را غضبناك كند مرا به خشم آورده است‏».

اين روايت دو جنبه دارد: سند و محتوى (جنبه دليلى و مدلولى) در اين جا به اين‏دو جنبه اشاره‏اى مى‏كنيم:

سند روايت

اين روايت از نظر سند، صحيح اعلايى است; يعنى هيچ مناقشه‏اى در آن‏نيست.

«ذهبى‏» يكى از منتقدان بزرگ، مى‏گويد:

اين روايت صحيح است. وى هم چنين روايت ذيل را هم صحيح مى‏داند كه: «ان الرب‏يرضى لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه; همانا خداوند متعال به رضايت فاطمه راضى‏مى‏شود و از خشمگين كردن او به غضب مى‏آيد.» صحيحى كه ذهبى آن را صحيح بداند ويا بخارى به صحت‏اش اعتراف كند، به همه «اهل سنت‏» حجت است.

پس روايت‏بى‏هيچ ترديدى در حد تواتر اجماعى و مقطوع است.

محتواى روايت

مدلول و محتواى اين روايت چيست؟ آن روايت كه «فاطمه بضعه منى‏من اغضبها فقد اغضبنى‏» مقدمه است‏براى روايت دوم كه مى‏فرمايد «ان الرب يرضى‏لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمه‏».

رضا و غضب چيست؟ از كجا پيدا مى‏شود و به كجا مى‏رسد؟ در زندگى نباتى انسان، دوقوه است: يكى قوه جذب ملائمات و ديگرى قوه دفع مناصرات، قوام موجود زنده به اين‏است. اين دو قوه در زندگى حيوانى از صورت جذب و دفع درمى‏آيد و به صورت رضا وغضب مى‏شود، اين رضا و غضب در محدوده حيوانى از طبع، مدد مى‏گيرد اما در حيات‏انسانى از عقل و انديشه ناشى مى‏شود، به عبارت ديگر رضا و غضب انسان از عقل‏سرچشمه مى‏گيرد.

مقام عقل:

مقام عقل، يك مرتبه و جاى‏گاه از رشد آدمى است، در اين مرتبه،كردارها و موضع‏گيرى‏هاى انسان از حالت جذب و دفع حيوانى و طبعى، بيرون مى‏آيد وبه محك عقل و انديشه مى‏خورد. رسيدن به مرحله «آدميت‏» آن جاست كه همه كارهاى‏انسان از جمله رضا و غضب او از عقل سرچشمه بگيرد. در تمام عمر اگر يك باررضاى انسان از عقل سرچشمه بگيرد همان يك بار آدم است، بار دوم باز حيوان است.

عاقل شدن به اين حد كه رسيد اگر هميشه نه فقط يك بار و دو بار رضا و غضب‏او هر دو از عقل مايه بگيرد او انسانى عقلانى است، زيرا كه «يرضى لرضا العقل ويغضب لغضب العقل‏».

مقام عصمت‏خاتمى:

فوق مرتبه عقل، مقامى است كه اراده انسان در اراده خدا فانى مى‏شود، در اين‏صورت، غضب و رضايت او از رضايت و غضب خداست:

«يرضى لرضا الرب، يغضب لغضب الرب‏» انسانى كه به اين مقام رسيده همه چيزش ازحضرت حق است، اگر زندگى و حيات و زن و فرزندانش را از او بگيرند، غضب‏اش از خدااست و اگر همه آن‏ها را نيز به وى بازگردانند، رضايت او به ضايت‏خدا است.

اين همان مقام «عصمت‏خاتمى‏» است; يعنى عصمت آن موجود كاملى كه در عالم وجودنظيرش نيست‏يعنى كسى كه حب و بغض در حب و بغض خدا محو شده است; يعنى دوستى ودشمنى‏اش، مطابق دوستى و دشمنى خدا است، اين چنين انسانى به هوا و هوس نطق‏نمى‏كند و سخنى جز آن چه كه حق مى‏گويد بر زبان نمى‏راند: «و ما ينطق عن الهوى‏ان هو الا وحى يوحى‏». از اين مرحله تعبير مى‏شود به «عصمت‏خاتمى‏»، كه غير ازعصمت ابراهيمى و عصمت‏يونسى است. صمت‏يونسى، هرچند عصمت است اما عصمتى است كه‏«وذاالنون اذ ذهب مغاضبا» دارد و نيز بايد بگويد: «لا اله الا نت‏سبحانك انى‏كنت من الظالمين‏». يوسف، داراى عصمت است اما «لولا ان راى برهان ربه‏» آن‏برهان رب، عصمت است. يا باز هم مى‏گويد: «اذكرنى عند ربك‏» تا بعد بگويند درزندان درنگ كن. ختمى شدن براى حب و بغض خدا منحصر به خاتم است، وقتى به اين حدو مقام رسيد مى‏توانيم بگوييم: «يرضى لرضا الرب، يغضب لغضب الرب‏».

مقام صديقه كبرى(س)

گاهى گفته مى‏شود: «يرضى لرضا الرب، يغضب لغضب الرب‏» لام‏از طرف مى‏آيد تاثير مى‏كند در رضا و غضب و مى‏شود آن عصمت كبرى، اما گاهى درافق اعلا گام مى‏گذارد و لام از اين طرف مى‏آيد كه: «ان الرب يرضى لرضا فاطمه ويغضب لغضب فاطمه‏» آن نكته سخن فاطمه شناس جهان، حضرت امام جعفر صادق عليه‏السلام معلوم مى‏شود كه فرمود: «انما سميت فاطمه فاطمه لان الناس فطموا عن‏معرفتها; فاطمه از آن رو فاطمه ناميده شد كه مردم از شناخت معرفت او عاجز وجدا شده‏اند. »

نتيجه:

پس هر كس فاطمه را غضبناك كند، غضب خدا بر او نازل مى‏شود و به هلاكت مى‏افتدچون: «ومن يحلل عليه غضبى فقد هوى; هر كس خشم من بر او فرود آيد قطعا در هلاكت‏افتاده است‏».(سوره طه، آيه‏81) بخارى، بزرگ‏ترين فقيه و محدث اهل سنت در«صحيح‏» خود مى‏گويد: در زمان حيات فاطمه(س) برخى وى را به غضب آوردند و آن‏بانو در طول شش ماهى كه بعد از رحلت‏حضرت رسول(ص) زنده بود با آن افراد، ازفرط خشم، سخن نگفت. از همين رو بود كه به على عليه السلام وصيت كرد كه مراشبانه دفن كن. ما كه مسلمان‏ايم و دائما رحمت‏حضرت حق را مى‏طلبيم و از خشم وغضب او ترسناكيم و در نمازهاى هر روز خود از خدا مى‏خواهيم كه ما را به صراطمستقيم و به راه نعمت داده‏شدگان هدايت كند و از راهى كه غضب شدگان در آن فروغلتيدند باز دارد، بايد مواظب باشيم كه فاطمه سلام الله عليها و اهل بيت‏پيامبر(ص) را نرنجانيم و به راه غضب شدگان، گام برنداريم.

مقام صديقه كبرى(س) در روز مباهله

فخر رازى در تفسير خود به نام «التفسيرالكبير» و امام المفسرين زمخشرى در «كشاف‏» و قاضى بيضاوى، كه همگى ازمفسران بزرگ اهل سنت هستند، در ذيل آيه «مباهله‏» نكته‏هاى قابل توجه‏اى‏آورده‏اند، هم چنين پيشوايان حديثى اهل سنت، همانند مسلم، ترمذى، ابن منذر،حاكم نيشابورى و جلال الدين سيوطى، به قضيه «مباهله‏» به طور جدى پرداخته‏اند.

بدين صورت كه همگى از محدث و مفسر اتفاق نظر كرده‏اند بر اين كه وقتى‏پيغمبر در مباهله با نصاراى نجران بيرون آمد، عباى سياهى بر اندام آن حضرت‏بود، حسين(ع) را در بغل گرفته بود، سيدالشهداء در آن زمان در سنى بود كه راه‏مى‏رفت ولى پيامبر(ص) او را در آغوش گرفته بود و دست‏حسن(ع) در دستش، حضرت(ص)در جلو حركت مى‏كردند. پشت‏سر او فاطمه زهرا و پشت‏سر فاطمه على بن ابى‏طالب.

حق اين بود كه فخر رازى، زمخشرى، قاضى بيضاوى، حاكم نيشابورى و جلال الدين‏سيوطى در تمام خصوصيات قضيه نظر مى‏دادند، چون ارزش يك محدث و فقيه، فقط به‏روايت نيست، بلكه به درايت هم هست. اساس در دين بر تفقه است، زيرا بالاترين‏كمال‏ها تفقه در دين است:

«الكمال كل الكمال التفقه فى الدين‏» حقيقت تفقه هم اين است كه در تمام‏افعال و اقوال و خصوصيات دقت‏شود و سپس نتيجه‏گيرى صورت پذيرد. اين همان‏پيغمبرى است كه «و ما ينطق عن الهوى‏».

اين همان كس است كه «و ما آتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا»، اين‏همان كس است كه سنت او تنها قول او نيست‏بلكه فعل و تقرير و تمام كردارها وحركات‏اش سنت و قابل پيروى است.

همه كارها و احوال او مرتبط است‏به مقام «فدنى فتدلى فكان قوب قوسين اوادنى‏».

اين خلاصه عالم و پيغمبر خاتم و جوهر وجود و فرد اول عالم كون هر نگاه و ياكردارش دنيايى از حكمت و معارف است.

حركت آن حضرت(ص) در روز مباهله، معناى عميقى دارد: خود حضرت در جلو، فاطمه دروسط و على(ع) پشت‏سر. معناى اين عمل آن است كه فاطمه برزخ بين نبوت كبرى وولايت عظما است، معناى اين عمل آن است كه فاطمه، قطب و مركزى است‏بين مقام وحى‏اعظم و مقام تبليغ وحى و مقام تفسير وحى. در پيش روى فاطمه تبليغ وحى است پشت‏سر او تفسير وحى است. رئيس اسقف‏هاى نصارا وقتى كه اين وضع را ديد، گفت:

چهره‏هايى رو به ما مى‏آورند كه اگر بخواهند كوه را از ريشه مى‏كنند، و اگر دست‏به دعا بردارند، از تمام نصارا، يك نفر بر روى زمين باقى نخواهد ماند، پس به‏هيچ قيمت اينان نبايد دست‏به دعا بردارند.

اى كاش كه فهم اسقف نصرانى با نقل فخر رازى توام مى‏شد و مصيبت اين است كه‏روايت از فخر رازى است ولى درايت از اسقف نصرانى. معناى اين جمله اين است كه‏عمل من انعكاس وحى است و وحى اين چنين است: «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من‏العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نسائنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم‏ثم نبتهل; پس هر كه در اين باره، پس از دانشى كه تو را حاصل آمده با تو محاجه‏كند، بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خويشان نزديك‏و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم، سپس مباهله كنيم و لعنت‏خدا را بردروغگويان قرار دهيم.»

نكته قابل توجه در اين قضيه آن است كه پيامبر(ص) به‏على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) فرمود: «اذا دعوت فامنوا; هرگاه كه من‏دعا كردم شما آمين بگوييد». معناى اين جمله آن است كه دعاى من (پيامبر) مقتضى‏است اما شرط فعليت آن، نفس فاطمه و اهل بيت(ع) است. بايد آمين آن‏ها به دعاى من‏ضميمه بشود. پس وحى و سنت چنين است كه دعاى اهل بيت‏شرط است و مقتضى بى‏شرطمحال است تاثير كند. اگر دست پيغمبر(ص) بالا مى‏رود بايد چهار دست ديگر همراه‏آن به طرف آسمان بالا برود.

زمخشرى سپس مى‏گويد: اين قضيه دليل محكم و استوارى است‏بر فضل اصحاب كساء وبرهانى است‏بر نبوت پيامبر(ص) .

مقام فاطمه(س) در روز قيامت

ابن حجر در «لسان‏» و حافظ ذهبى در «ميزان‏»،كه هر دو از بزرگان نقل و نقد حديث اهل سنت هستند، نقل كرده‏اند كه «نخستين‏كسى كه وارد بهشت مى‏شود، فاطمه(س) دختر محمد(ص) است.» فرق بين دنيا و آخرت‏اين است كه دنيا عالم غلبه ملك بر ملكوت و بطون بر ظهور است. بر همين اساس درنشئه دنيا سيرت‏ها تابع صورت‏ها است و صور حاكم بر سير است. سير، منوى است، نيت‏است: «لكل العلم ما نوى‏».

ممكن است كسى در باطن گرگ باشد اما در صورت انسان است و از اين نظر با انسان‏كامل فرق ندارد، ريشه‏اش همان است كه: «فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى‏ء» و اين‏نشاه كه نشاه ملك است، ملكوت مقهور است ولكن در آخرت منقلب مى‏شود «و برزوالله الواحد القهار; مردم در برابر خداى يگانه قهار ظاهر شوند.» و همه چيزظاهر خواهد شد. در اين آيه شريفه، كلمه «وبرزوا» نكته لطيفى در آن نهفته‏است. در جاى ديگر مى‏فرمايد: «و يحشرون على وجوههم; محشور مى‏شوند مردم به يكى‏از اين وجوه:»

«وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره; در روز قيامت، چهره‏هايى‏شاداب‏اند و به سوى پروردگار خود مى‏نگرند.» آرى، اينان نه رو به زمين يا جنت وفردوس و يا.. . بلكه به روى حضرت حق، مى‏نگرند.

آن كس هم كه گفت: «ما عبدتك‏خوفا من عقابك و لاطمعا فى ثوابك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك‏» اين باطن هم درآن عالم وقتى حشر بشود مى‏شود «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره‏»، «ذلك‏اليوم الحق‏»، «الملك يومئذ الحق‏». آن روز، ملك فقط حق است و يوم، يوم حق‏است. وقتى اين شد، اوليت دخول در بهشت‏براى چه كسى است؟ براى شخص اول در وجوداست و او بايد برترين شخص در انسانيت‏باشد. از طرف ديگر، از نظر عقلى و نقلى‏ممكن نيست كسى جلوتر از حضرت ختمى مرتبت(ص) وارد بهشت‏بشود، چون آن حضرت، ازنظر صورت، سيرت، عمل و رفتار، برترين انسان روى زمين است. پس چرا در اين روايت‏آمده است كه حضرت صديقه(س) اولين كسى است كه وارد بهشت مى‏شود؟ در اين جا بايدگفت كه بين عقل و نقل تناقض نيست و عقلا هم همان‏طور است كه اول كسى كه واردمى‏شود فاطمه است، زيرا فاطمه، عين پيغمبر و با او متحد است. ورود فاطمه يعنى‏ورود پيغمبر و غير از اين نمى‏شود.

در اين روايت راز عجيبى نهفته است كه ما اين راز را به كمك روايت‏هايى كه دركتاب‏هاى حديثى عامه آمده، مى‏گشاييم:

عايشه مى‏گفت: هر وقت آرزو داشتم راه رفتن پيغمبر را ببينم به فاطمه نگاه‏مى‏كردم. راه رفتن، نگاه كردن، منطق، چهره، حرف زدن و خلاصه، وجود او عين وجودپيامبر(ص) بود.

پيامبر(ص) ابتدا فرمود: «بضعه منى; فاطمه پاره تن من است‏». وقتى پاره تن‏اوست، پيغمبر بايد اول شخص باشد بعد بالاتر از آن را گفته و فرموده است: «روحى‏التى بين جنبى‏».

پس اولين كسى كه وارد بهشت مى‏شود، شخص اول عالم وجود است ولكن خدا مى‏خواهدنشان بدهد كه اين دخترى كه آن چنان آن پدر شد كه اگر من سوره طه نازل كردم وگفتم «طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى‏» اين همان دخترى است كه با آن پدر درمسابقه با معنا به آن جا رسيد كه: «قامت فى محرابها حتى تورمت قدماها» اگراين شد، پس اين شخص، شخص پيغمبر است.

حالا كيفيت چه بود؟ حال، كيفيت ورود آن حضرت به صحراى محشر چگونه است؟ شيخ‏صدوق به سه سند در «عيون‏» از امام على بن موسى الرضا نقل مى‏كند ولى ما دراين جا از كتاب‏هاى شيعه استمداد نمى‏كنيم. فقط از عقل و كتاب و سنت قطعى در نزدعامه و خاصه استنتاج مى‏كنيم.

كيفيت ورود آن حضرت(س) در محشر اين چنين است كه: «عليها حله الكرامه عجنت‏بماء الحيوان‏». حله كرامت چيست؟

معجون شدن به آب حيوان يعنى چه؟

اين‏ها همه بحث‏هاى مفصلى دارد كه در جاى ديگر بايد به آن‏ها پرداخت، اما چهارعبارت در ادامه اين روايت، كه در متون عامه هم آمده موجود است:

1 على احسن صوره

2 و اكمل هيبه

3 و اتم كرامه

4 و اوفر.

نظام عدل وجود، كه ظهورش در قيامت كبرا است، محال است «احسن صور» را به‏بشرى بدهد مگر اين كه او بهترين سيرت‏ها را پيش خدا بياورد; يعنى اگر در كمالات‏علمى، اخلاقى و عبادى، نيكوتر از ديگران نباشد محال است‏به احسن صور بيايد:

«فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره‏».

علاقه پيامبر(ص) به فاطمه

عايشه مى‏گويد: پيامبر(ص) هنگامى كه از سفر مى‏آمد،اولين كسى را كه به ديدنش مى‏رفت فاطمه بود، هم چنين آخرين كسى كه وقت رفتن به‏سفر از او جدا مى‏شد فاطمه بود. يعنى داناترين و دقيق‏ترين انبياى خدا در جدايى‏جسمانى كم‏ترين فواصل را بين خود و فاطمه رعايت مى‏كرد. وقتى هم به خانه فاطمه‏وارد مى‏شد كيفيت ورود او اين گونه بود كه:

نخست دست فاطمه را مى‏بوسيد. كسى كه جبرئيل خاك پايش را مى‏بوسيد خود دست فاطمه‏را مى‏بوسيد، اين فقط مهر پدرى نبود بلكه مطلبى فوق آن بود. بعد سينه، سپس عرض‏پيشانى و تمام پيشانى را مى‏بوسيد و مى‏فرمود: من بوى بهشت را از تو استشمام‏مى‏كنم، تو را كه مى‏بوسم، جنت قرب را مى‏بويم نه اين كه دخترم را مى‏بوسم ومى‏بويم. محدثان بزرگ اهل سنت نقل كرده‏اند كه: روزى پيامبر(ص) وارد خانه‏فاطمه(س) شد ديد كه دخترش لباس ساده و وصله خورده‏اى بر تن دارد و مشغول دست‏آس‏است، تا صبح هم نخوابيده و مشغول عبادت بوده است، وقتى پيامبر(ص) اين وضع راديد قلب مبارك‏اش شكست و اشك بر گونه‏هايش لغزيد، به دخترش فرمود: «اصبرى على‏مراره الدنيا».

آن چه سيوطى و ابن نجار و بقيه نقل كرده‏اند چه جريانى گذشت ما نمى‏فهميم.

همين قدر مى‏فهميم كه پيغمبر حركت كرد و رفت، جبرئيل نازل شد و اين آيه راآورد:

«و لسوف يعطيك ربك فترضى‏».

مقام حضرت فاطمه(س) در شب شهادت‏اش

در شب دفن فاطمه(س) گوشه‏اى از شخصيت آن‏بانوى بزرگوار به عالم بشريت‏شناسانده شد. على(ع) بزرگ مردى بود كه جنگ‏ها وشمشيرها و ناملايمات زندگى در او هراسى به وجود نياورد اما غصه مرگ فاطمه، كمراو را شكست، چون او مى‏دانست كه فاطمه كه بود. دقت در تعبيرات حضرت(ع) نكته‏هاى‏عميقى به ما مى‏آموزد، ايشان بر جنازه فاطمه زهرا(س) نماز خواند، سپس دست‏ها رابه سوى آسمان بلند كرد و فرياد زد كه: «هذه بنت نبيك فاطمه اخرجتها من‏الظلمات الى النور; پروردگارا، اين فاطمه، دختر پيامبر تو است كه او را ازظلمات به سوى نور بردى.» گفته‏اند كه: تا على(ع) اين سخن را گفت زمين به‏اندازه يك ميل در يك ميل، نور باران شد و بدن فاطمه را در بر گرفت.

در واقع، خداوند سبحان، خواست‏به على(ع) پاسخ دهد كه فاطمه(س) به همان نورى‏رسيده كه تو از آن سخن مى‏گويى.

مى‏دانيم كه «انا لله و انا اليه راجعون‏» براى همه است، اما براى فاطمه‏«الى النور» است، و اين كه على(ع) به خدا عرض كرد: تو فاطمه را از ظلمات‏دنيا به سوى نور، سوق دادى منظورش آن نورى است كه در آيه شريفه «الله نورالسموات والارض‏» آمده است.

مظلوميت على(ع) در شهادت فاطمه(س)

در ميان مومنان و پيشوايان دينى فقط يك نفر«اصبر الصابرين‏» لقب گرفته است و آن، اميرمومنان على بن ابى‏طالب(ع) است. درزيارت او يكى از عناوين اين است: «السلام عليك يا اصبر الصابرين‏» چرا ايشان‏اصبر الصابرين است؟ پاسخ اين سوال از كلام خود حضرت روشن مى‏شود كه فرمود: «صبركردم در حالى كه خار در چشم و استخوان در گلو داشتم‏». آيا در عالم كسى ديده‏شده كه هم خار در چشمش خليده باشد و هم استخوان در گلويش گير كرده باشد و بااين دو حال صبر كند، اما همين مرد بزرگ و همين «اصبر الصابرين‏» در هنگام‏شهادت فاطمه(س) طاقت‏اش تاب شد. شگفتا، مردى كه در مشكلات سنگين روزگار و حوادث‏تلخ و ناگوار دوران خود و در ميدان‏هاى جنگ و جهاد، خم به ابرو نياورده بود، درشب شهادت فاطمه(س) آن چنان بى‏تاب شد كه خطاب به پيامبر(ص) عرض مى‏كند: اى رسول‏الله من در مرگ دخترت فاطمه، صبرم تمام شد، چرا كه بايد او را به طرز پنهانى‏دفن كنم و تنها او را در قبر بگذارم:

«قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و رقى عنها تجلدى‏».

شنبه سوم 1 1392 11:34

شاعران مكتبي، هم درون مايه شعري خويش را از «باورهاي ديني‏» مي‏گيرند، هم تعابير و تركيبهاي ادبي اشعارشان، تحت تاثير فرهنگ واژگان و اصطلاحات «قرآن و حديث‏» است. اين شيوه، هم مستندات انديشه‏هاي آنان را تبيين مي‏كند، هم با ذهنيت عامه مردم كه فرهنگ ديني دارند، راحت‏تر ارتباط برقرار مي‏سازد.

اين اثرپذيري از فرهنگ ديني در سروده‏هاي شاعران مكتبي، گاهي به صورت «تلميح‏» است، گاهي «تضمين‏»، گاهي «اقتباس‏» و گاهي به شكلهاي ديگر رنگ و بوي سخنان اولياء الهي را با خود دارد. دامنه اين بحث، بسي گسترده است، اما در اين مختصر، نيم نگاهي به گوشه‏اي از اين گنجينه داريم.

سروده‏هاي مربوط به حضرت فاطمه(ع) در آثار شاعران فارسي گوي، از اين قاعده مستثني نيست. در اين اندك، تنها به گوشه‏اي از اين حقيقت ادبي اشاره مي‏شود، با نمونه‏هايي از آثار شاعران شيعه: مثلا «كفو» بودن علي(ع) براي فاطمه(ع) و اينكه اگر اميرالمؤمنين نبود، همتايي براي همسري زهرا(ع) يافت نمي‏شد. اين مضمون كه در احاديث فراوان آمده است. در شعر «فؤاد كرماني‏» چنين جلوه يافته است:

در اوصاف كمال او همين كافي است‏بر دانا كه اين دوشيزه را شوهر، اميرالمؤمنين آمد

در بيت ديگري از يك غزل، مي‏گويد:

از اين دختر كه با دست‏خدا شد پايه‏اش همسر بر آدم تا ابد فخر و شرف باقي است‏حوا را

و در رباعي مشهورش، اشاره به همين «همتايي‏» دارد، كه مي‏گويد:

عالم صدف است و فاطمه گوهر اوست گيتي عرض است و اين گهر جوهر اوست در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق «احمد» پدر است و «مرتضي‏» شوهر اوست

«صغير اصفهاني‏» نيز، از شاعراني است كه در سروده‏هايش از مضامين ديني بسيار بهره گرفته است. در شعري كه با عنوان «سر خدا» در ميلاد آن حضرت سروده است، ضمن اشاره به مضمون «روح پيامبر» بودن حضرت زهرا (روحي التي بين جنبي) به بي‏همتايي بانوي عصمت و همتا بودن علي(ع) براي او اشاره دارد:

فاطمه، روح نبي همسر و همتاي علي فاطمه، عاليه‏اي كش نبد ار زوج، علي فرد و بي مثل بد، آنگونه كه حي متعال

و در مخمس ديگري با عنايت‏به همين مضمون گفته است:

تنها نه دختر است رسول خداي را كز رتبه، بر ولي خدا نيز همسر است

اشاره به «كفويت‏» علي و فاطمه‏«عليهما السلام‏»، توجه به مجموعه فضايلي است كه در وجود عزيز اين دو حجت الهي متبلور است. باز هم نمونه ديگري بخوانيم، از سروده‏هاي زنده ياد «علي‏اكبر خوشدل تهراني‏» كه در شعري با عنوان «مسند نشين باغ جنان‏» به اين فضيلت اشاره كرده است:

كفو علي، ولي خدا، شير كردگار زينت فزاي كون و مكان بود فاطمه بين زنان نمونه، چو شويش كه در رجال آري، سزاي مرد چنان بود فاطمه

و اما بشنويم از «ناصر خسرو علوي قبادياني‏» كه در شعر بلند و زيبايش با عنوان «ناموس حق‏» چنين آورده است:

اين گوهر از جناب رسول‏الله پاك است و داور است‏خريدارش كفوي نداشت‏حضرت صديقه گر مي نبود حيدر كرارش

و... اختر طوسي در يك رباعي چنين سروده است:

محبوبه حق كسي بجز فاطمه نيست گر هست كسي، بگويدم آن كس كيست؟ بعد از پدرش محمد، او را همسر در رتبه كسي نيست، و گر هست علي است

در اشعار مرحوم دكتر قاسم رسا هم از اين نمونه‏ها ديده مي‏شود. از جمله دراشاره به اين منقبت فاطمي، در قصيده بلند «زهره زهرا» چنين گفته است:

بر سر گردون اعلا پا نهد از برتري همسري چون با علي عالي اعلا كند

طبق مضمون احاديث، راز آفرينش علي(ع) آن بوده كه فاطمه زهرا همتا داشته باشد. به اين مضمون، شاعري ديگر چنين اشاره كرده است:

حق چو نديد همسرش در همه ممكنات، از آن واجب و لازم آمدش خلقت‏حيدر آورد

در قصيده بلند ديگري در مدح حضرتش مي‏خوانيم:

الا اي مصطفي را يار و همدم الا اي مرتضي را كفو يكتا به فرق حيدري تاج ولايت به دوش مصطفي تشريف عظمي

اينها گوشه‏اي از تموج فضايل اهل بيت و مناقب حضرت زهرا(ع) در شعر و ادب شاعران شيعي است، آن هم اختصاص بر محور فضيلت «كفو» و «همتا» بودن زهرا و علي(عليهما السلام).

وجود اينگونه اشارات و تضمين‏ها و تلميحات در شعر، آن را دلنشين‏تر مي‏كند و نشانه غناي فكري و بار فرهنگي شاعر آل الله است. اميد است اين مختصر، انگيزه‏اي بيافريند تا اهل ذوق و ادب كه در سايه هنرشان به ساحت مقدس اولياء تقرب مي‏جويند و به «مدح آفتاب‏» مي‏پردازند، با مطالعات ديني و بهره‏وري از فرهنگ ديني و معارف قرآن و حديث، آثار خود را پر مايه‏تر سازند، آنگونه كه همه پيش‏كسوتان «ادب آل الله‏» عمل مي‏كردند.

ابوبصير مي‏گويد: امام صادق(ع) فرمود: كودكان شيعيان ما را [در عالم برزخ] فاطمه زهرا(س) تربيت مي‏كند و در روز قيامت‏به پدرانشان تحويل مي‏دهد.

جمعه دوم 1 1392 22:34


در تب و تاب نوروز/ 18
خواص خوردني هاي هفت سين را بشناسيد
 
خبرگزاري ايمنا: سماق، سمنو، سير، سيب و سنجد از اجزاي خوردني سفره هفت سين هستند كه هر كدام خواص زيادي براي سلامتي دارند.

 

 

 

به گزارش ايمنا نوروز بزرگترين جشن ملى ايرانيان سابقه اى هزاران ساله دارد. از گذشته هاى دور آريايى هاى ساكن در فلات ايران روز اول سال و آغاز بهار را به برگزارى مراسم ويژه و توأم با سرور و شادمانى اختصاص مى دادند. در آيين هاى باستانى ايران براى هر جشن خواني يا سفره اي گسترده مى شد كه داراى انواع خوراكى ها بود. سفره نوروزى هفت سين نام داشت و مى بايست از بقيه سفره ها رنگين تر باشد. سمنو، سيب، سير، سنجد، سماق، سبزه و سكه اجزاي اصلي اين سفره هستند كه در اينجا به خواص مفيد اجزاي خوراكي آن پرداخته ايم. 
سيب: 
تحقيقات علمي جديد سيب را يك غذاي مفيد و سرشار از مواد شفابخش يافته اند. اين گفته قديمي كه با خوردن يك سيب در روز، انسان مي تواند پزشك را از خود دور كند ، به خوبي قابل دستيابي است. بهبود عملكرد دستگاه گوارش،كاهش كلسترول،كاهش خطر سرطان، افزايش طول عمر، جلوگيري از ريزش مو، تنظيم قند خون، كمك به هضم غذا، پيشگيري از ايجاد عفونت و سرشار از ويتامين هاي A, B۱, B۲, B۱۲ ,E و K خواص سيب به شمار مي روند. 
سنجد 
ميوه ي سنجد دو نوع كوچك و بزرگ دارد كه بزرگ آن داراي پوستي نازك و مغزي آردي تر است و به نام سنجد آردي معروف است. طعم اين ميوه مقداري گس است و داراي طبيعت سرد و خشك مي باشد و از لحاظ غذايي كم كالري است. درمان التهاب هاي حاد و مزمن، ضد درد و تب، باد شكن و مقوي قلب، التيام زخم و كم كالري و مقوي براي معده از خواص سنجد به شمار مي روند. 
سير
سير گياهي است علفي و دائمي بومي كه امروزه در تمامي نقاط جهان يافت مي شود. سيري كه كشت مي شود دو نوع است سير سفيد و سير صورتي، نوع كوهي يا وحشي آنرا موسير مي نامند. از نظر طب قديم ايران اين گياه طبيعت گرم و خشك دارد. سير از جمله گياهاني است كه هم ارزش غذايي دارد و هم ارزش دارويي و به اصطلاح دواي غذايي گفته مي شود. درمان و پيشگيري از فشار خون، دارا بودن خاصيت ضد عفوني كننده قوي، موثر در پيشگيري از سرطان، تسكين دردهاي قلبي، ضد باكتري,قارچ و انگل هاي روده اي، كم كردن چربي خون، ضد اسهال و ضد سرطان از خواص سير هستند. 
سمنو
سمنو يكي از دسرهاي سنتي ايراني و ويژه سفره هفت سين نوروزي است. سمنو را از جوانه گندم و آرد درست مي كنند. ماده شيرين كننده سمنو شيره اي است كه از خرد كردن جوانه گندم گرفته مي شود. اين شيره با آرد سبوس دار جوشانده مي شود. سمنو مغذي و انرژي زا و مناسب براي ورزشكاران، داروي طول عمر و آرامش اعصاب، شيرافزا و مناسب براي مادران شيرده، داراي اثر شفابخش در درمان سوء هاضمه, نازايي ,سختي زايمان ,سنگ كيسه صفرا، تاثير گذار بر كندي ضربان قلب، كمك كننده به ترميم شكستگي استخوان و عقيم بودن است.
سماق 
 سماق، درختچه اي است به ارتفاع ۴- ۳ متر كه شاخه هاي جوان و دمبرگ هاي آن را موهاي ريزي پوشانده است. گل هاي آن، حنايي رنگ است و در حدود ۱۰ سانتي متر طول دارد و داراي ميوه هاي خوشه اي شكل به رنگ قرمز و قهوه اي است كه ابتدا طعم آن گس بوده و پس از رسيدن ترش مي شوند. سماق براي رفع درد دندان و تقويت لثه، برطرف نمودن تب ,نقرس و رماتيسم، بيماران ديابتي، تحريك اشتها و تصفيه خون مفيد است.

دوشنبه بیست و هشتم 12 1391 23:29
نوروز جشن بهار:

منبع:سايت شهيد آويني

نمونه اي عالي از ميراث فرهنگي و معنوي
نوروز نخستين روز است از فروردين ماه زين جهت روز نو نام كردند، زيراك پيشاني سال نو است.
درباره پيدايش جشن فروردين يا جشن بهار افسانه هاي بسياري نقل شده است كه جنبه اساطيري دارند اما محققان آن را از مراسم كهن ايرانيان آريايي دانسته اند كه با تصرفات و تغييراتي از عصري به عصر ديگر انتقال يافته است و تا به امروز كه ايرانيان همچنان پيوند عميق خود را با نوروز حفظ حفظ كرده اند. مراسم نوروز داراي ويژگي هاي در خور توجهي است: طولاني ترين جشن ايرانيان است و دو هفته به طول مي انجامد مجموعه اي از مراسم و سنت ها را به همراه دارد و از اين رو پر مايه ترين جشن است. خانه تكاني كه با تميزي و نظافت عادي خانه تفاوت دارد  سبزه درست كردن به نيت برداشت محصول خوب و اميد بركت و فراواني چهارشنبه سوري، يعني دور كردم آفت و بلا از خانه و كاشانه روز خيرات براي رفتگان و زيارت اهل قبور ( پنجشنبه آخر سال و شب آخر سال ) چيدن سفره هفت سين ، دعاي تحويل سال نو، ديد و بازديد و بالاخره سيزده بدر به عنوان نمادي از راندن ديو سرما از شهر و روستا
ويژگي ديگر نقش اساسي است كه زنان در برپايي اين مراسم دارند و بالاخره در تمامي آيين هاي نوروز به گفته استاد غلامحسين زرين كوب يك جنبه داءما" تكرار شونده وجود دارد و آن هم پيكار ميان نور و ظلمت است و از همين روست كه حفظ و معرفي اين مراسم به عنوان يكي از غني ترين نمونه هاي ميراث شفاهي و معنوي ايران اسلامي و منبع اصلي هويت فرهنگي به جامعه بشري ضروري به نظر مي رسد. ميراثي كه به همان اندازه ميراث مادي اهميت دارد و بخشي از  حافظه بشري است و خود متشكل از بيان هاي فرهنگي و مردمي متنوعي است كه به صورت شفاهي انتقال مي يابد شكننده است و در معرض خطر، و پديده اي زنده و در حال تحول مستمر.
يكي از وظايف سازمان تربيتي، علمي و فرهنگي ملل متحد ( يونسكو ) بر طبق اساسنامه آن حفظ افزايش  و انتقال دانش به طرق مختلف و از جمله تضمين حفاظت و حمايت از ميراث بشري است .  به همين منظور از بدو تاسيس خود مجموعه اي كنوانسيون هاي مياث فرهنگي را تصويب كرده است از جمله كنوانسيون حفظ ميراث فرهنگي و طبيعي جهان مصوب سال 1972 اين كنوانسيون تنها به ميراث بنايي يا ميراث مادي محدود مي شد و ميراث معنوي را در بر نمي گرفت . بنابر اين بسياري از كشورهاي آفريقايي، آسيايي و آمريكايي لاتين با توجه به اهميت ميراث شفاهي به عنوان منبع الهام براي خلاقيت و ارزش نمادي آموزشي ، اجتماعي واقتصادي اين نوع ميراث پيشنهاد كردند كه يونسكو راههاي ديگري براي شناسايي، حفاظت، احياء و ترويج آن جستجو كرده و سند بين المللي جديدي را كه در بر گيرنده جنبه هاي گوناگون ميراث معنوي باشد تدوين كند . متعاقب آن در سال 1989 سند حفظ فرهنگ هاي سنتي و عامه مشتمل بر 7 فصل ( تعريف، شناسايي، حفظ و حراست ، اشاعه و ترويج حمايت و همكاري بين المللي تصويب شد.
در اين سند كه جنبه توصيه را دارد فرهنگ سنتي و عامه چنين تعريف شده است: مجموعه آفرينش هاي سنتي يك اجتماع فرهنگي كه توسط يك گروه يا افراد بيان مي شود و بازتابي از نيازها و انتظارات جامعه و بيان هويت فرهنگي و اجتماعي آن است و ارزش ها و هنجارهايش به صورت شفاهي انتقال مي يابد. زبان، ادبيات، موسيقي، بازي ها، اسطوره ها، آيين ها، آداب و رسوم، دانش صنعتگري، معماري و ساير هنرها اشكال متعدد فرهنگ سنتي و عامه را تشكيل مي دهند. توصيه سال 1989 يونسكو مساله تهيه فهرست موسسات ملي فعال در زمينه فرهنگ هاي سنتي و عامه و ثبت آنها در پايگاه اطلاعاتي منطقه اي و جهاني، ايجاد نظام هاي شناسايي، جمع آوري، نمايه سازي و ثبت اشكال متنوع فرهنگ هاي سنتي و عامه، حراست از آنها و حمايت از حاملان فرهنگ سنتي و عامه، آموزش، اطلاع رساني و همكاري منطقه اي و جهاني، را نيز مطرح مي ساخت. مشكل عمده اي كه در سطح جهان در زمينه تدوين كنوانسيون ميراث معنوي وجود داشت، تعيين گستره كنوانسيون بود، زيرا موضوع ميراث معنوي است و. خود تابع تغييرات مستمر و با زندگي نمادي ملت ها ارتباط دارد و بنابر اين تعيين يك سند قابل اجرا براي كليه فرهنگ ها دشوار است. در آوريل 1997 ميزگردي در تايلند برگزار شد كه در آن بر ضرورت تعيين يك نظام ملي شناسايي، حفظ و حمايت قانوني از فرهنگ سنتي و عامه به عنوان مقدمه اي براي اتخاذ اقدامات لازم در سطح جهاني تاكيد گرديد. در همين چهار چوب برنامه سرمايه هاي انساني زنده  يا گنجينه هاي زنده بشري با هدف ترويج انتقال دانش ها و مهارت هاي سنتي از طريق شناسايي و حمايت از صاحبان و حاملان آن اراءه گرديد و مدير كل يونسكو در سال 1996 با اشاره به اينكه همكاري فرهنگي بين المللي بهترين فرصت براي تشويق درك و شناخت متقابل ملت ها از يكديگر و گام نخست در ايجاد فرهنگ صلح در جهان است، از كليه كشورها در خواست كرد تا فهرستي از سرمايه هاي انساني زنده خود تهيه كنند و براي ثبت در فهرست جهاني به يونسكو تسليم نمايند. تا كنون تعداد بسياري از كشورهاي جهاني در اين زمينه اقداماتي را انجام داده اند.
در ژوءن سال 1997 بخش ميراث معنوي يونسكو با همكاري كميسيون ملي يونسكو در مراكش يك اجلاس مشورتي بين المللي در زمينه حفظ فضاهاي فرهنگي و عامه تشكيل داد. شركت كنندگان در اين اجلاس با اشاره به ضرورت مطالعه روش هاي آموزش سنتي و انتقال دانش مربوط به ميراث شفاهي محترم شمردن ساختارهاي اجتماعي آموزش و انتقال لزوم حفظ بيان هاي فرهنگي شفاهي در برابر فشارهاي اقتصادي فزاينده و به خصوص جهانگردي بين المللي و فولكلوريزه كردن بيان هاي فرهنگي شفاهي كه برخي اشكال جهانگردي آن را ترويج مي كند، به اتفاق آرا ايجاد مكانيزم بين المللي معرفي و تحليل از بهترين نمونه هاي ميراث شفاهي توسط يونسكو را تصويب كردند. عنوان اين برنامه جديد شاهكارهاي ميراث شفاهي و معنوي بشري است و هدف آن عبارت است از :
-        تجليل از شاهكارهاي ميراث شفاهي و معنوي جامعه بشري كه مي تواند فضاهاي فرهنگي و يا اشكال بيان فرهنگي سنتي و عامه باشد.
-        تشويق دولت ها، سازمان هاي غير دولتي ، اجتماعات محلي به شناسايي، حفظ و ترويج ميراث شفاهي و معنوي به عنوان گنجينه حافظه جمعي ملت ها و ضامن بقاي تنوع فرهنگي تشويق افراد و گروهها موسسات و نهادها به مشاركت در حفظ حمايت و ترويج ميراث معنوي و شفاهي
-        فضاهاي فرهنگي مورد نظر عبارتند از : مكان ( مكان فيزيكي ) و همچنين زمان ( ادواري، فصلي ، تقويمي ) اجراي فعاليت هاي فرهنگي سنتي، موجوديت اين فضاي زماني و مكاني منوط به اجراي فعاليت هاي فرهنگي سنتي است.
مكاني منوط به اجراي فعاليت هاي فرهنگي سنتي است.
براي تعريف ميراث شفاهي و معنوي همان تعريف توصيه سال 1989 يونسكو از فولكلور ( فرهنگ سنتي و عامه ) پذيرفته شده است. يعني مجموعه آفرينش هاي سنتي يك جامعه فرهنگي كه توسط يك گروه يا افراد بيان مي شود، و بازتابي از انتظارات جامعه و هويت فرهنگي و اجتماعي آن است. هنجارها و ارزش هايش به صورت شفاهي يا از روي تقليد انتقال مي يابد و خود شامل زبان، ادبيات، موسيقي، بازي ها، اسطوره ها، آيين ها و مناسك، آداب و رسوم، صنايع دستي، معماري و ساير هنرهاست . دامنه اين تعريف با افزودن اشكال سنتي ارتباطات و اطلاع رساني گسترش يافته است.
اين برنامه كه قرار است هر دو سال يكبار اجرا شود در كنفراس عمومي آينده يونسكو مطرح خواهد گرديد و ضوابطي نيز براي انتخاب شاهكارهاي ميراث شفاهي و معنوي بشري پيش بيني شده اند كه به اختصار عبارتند از :
-        ارزش آن به عنوان يكي از شاهكارهاي نبوغ خلاق انساني
-        ريشه داشتن در سنت فرهنگي يا تاريخ فرهنگي جامعه مورد نظر
-        نمونه اي استثنايي از آزادي و تنوع بيان فرهنگي، مناسبات اجتماعي
-        دگر پذيري، و تفاهم فرهنگي، حفظ حافظه جمعي آموزش جوانان و انتقال ارزش هاي جهاني و تبادل ميان نسل ها
-        نقش آن در تصديق هويت فرهنگي ملت ها و اجتماعات فرهنگي
-        اهميت آن به عنوان منبع الهام و مبادله بين فرهنگي
-        عامل برقراري ارتباط بين ملت ها و اجتماعات
-        نق شفرهنگي واجتماعي معاصر آن
-        استفاده و كاربرد مهارت ها و دانش فني در اجراي آنها
-        ارزش آنها به عنوان شاهدي يگانه از يك سنت فرهنگي زنده
-        خطر از بين رفتن آن به دليل نبود وسايل حفاظت و حمايت و يا در اثر فرايند تغييرات و دگرگوني هاي سريع، شهر نشيني و يا فرهنگ پذيري
جاي آن دارد كه محققان و پژوهشگران و نهادها و مقامات ذي ربط در زمينه معرفي نمونه هاي شاخص ميراث شفاهي و معنوي ايران به جهان در قالب برنامه هاي يونسكو و به خصوص نوروز مه خود مجموعه اي از آيين ها و مراسم است، تامل كنند.      

دوشنبه بیست و هشتم 12 1391 22:1
پيشينه و ريشه هاي نوروز

منبع:سايت شهيد آويني


در مورد پيشينه نوروز و ريشه هاي آن در سنت فرهنگي منطقه نخستين خبرها را از « سومر» داريم. جشن هاي آغاز سال سومريان با اسطوره ازدواج مقدس ايزد بانوي سرزمين با خداي مظهر رويش گياهي، مربوط مي شود. كهبه احتمال زياد بايد سومريان آن را از داخل فلات ايران با خود برده باشند.
از اسطوره هاي سومري كه پس از خوانده شدن لوح هاي يافته شده در محوطه هاي باستاني سومر رازشان گشوده شده است نيز چنين بر مي آيد كه كوهستان هاي غربي و شمال غربي سومر، يعني كوه هاي زاگرس در حوزه لرستان، براي آنان جايگاهي مقدس بوده است. همچنين است در مورد ايلاميان .

تحليل نقش و نگاره هاي روي اشياء و آثار يافته شده، و اطلاعات به دست آمده در محوطه هاي باستاني داخل فلات ايران نيز از حوزه گسترده فرهنگ دوره اسلامي تا مناطق مركزي و تا حدود سرزمين هاي شرقي ايراني و روابط گسترده اين مناطق با ايلام حكايت دارد.
ساموئل هنري هوك در كتاب اساطير خاورميانه آورده است:
« به نظر مي رسد سومري ها از مناطق كوهستاني شمال بين النهرين به منطقه دلتا كوچ كرده باشند.
اساطير سومري نشان مي دهد كه شرايط اقليمي محل سكونت اوليه ايشان، با شرايط موطن جديدشان بسيار تفاوت داشته است. »
ونيز مي آورد:

« تموز و ايشتر ( صورت هاي بابلي دو موزي و ايناناي سومري ) بارها زير پيكره صنوبر نر و ماده تصوير مي شوند . مي دانيم در دلتاي دجله –فرات، درخت صنوبر وجود ندارد، و اين درخت بومي ناحيه هاي كوهستاني است. اين نواحي خاستگاه اصلي سومرها بوده است. به علاوه به اين واقعيت بايد توجه داشت كه زيگورات هاي عظيم، مشخصه معماري معبدهاي سومري است و عقيده بر اين است كه رو به همان جهت خاستگاه اصلي ساخته شده اند:
ساموئل كريمر نيز در كتاب « الواح سومري » مي نويسد:
« به نظر سومريان، خدايان بر فراز كوهستان زمين و آسمان، آنجا كه خورشيد مي دمد، اقامت داشتند.
منابع ياد شده و ماخذ ديگر نيز مطالبي از اين گونه را بر اساس اسناد و مدارك مطرح كرده اند كه رعايت اختصار از آنها در مي گذريم.
علاوه بر نتايج مطالعات تطبيقي اسطوره ها، مطالعات مردم شناسي معاصر درباره آيين ها و مراسم نيز نشان مي دهد كه صورت نمايشي اسطوره كهن مرگ و باز زنده شدن خداي گياهي در مناطق گوناگون ايران استمرار يافته است. از جمله، رسم هاي مير نوروزي، كوسه گردي، پير بابو ( گيلان ) و مانند اينها. در صورتي كه از اين گونه رسم ها، در سرزمين هاي آن سوي ميان رودان ( بين النهرين ) نشانه اي در دست نيست.
از حدود چهار هزار سال پيش، مهاجرت آرياييان از سمت شمال فلات ايران، از سرزمين هاي سردسيري كه « نه ماه زمستان و سه ماه تابستان بود» آغاز مي شود، و با ساكنان داخل فلات ايران به بده و بستان فرهنگي مي پردازند. كهن ترين سندي كه از اين مهاجرت تاريخي در دست داريم، كتاب اوستا است. اهورامزدا خطاب به جم ( جمشيد ) مي گويد:
« اي جم هورچهر، پسر يونگهان»
اين زمين پر شده و بر هم آمد از رمه ها و ستوران و مردمان و سگان و پرندگان و آتشان سرخ، و رمه ها و ستوران و مردمان بر اين زمين جاي نيابند.
آنگاه جم به روشني به سوي نيمروز به راه خورشيد فراز رفت و چنين گفت:
اي سپندارمذ( = زمين ) به مهرباني فرازرو، و بيش فراخ شو، كه رمه ها و ستوران و مردمان مرا برتابي.
پس جم اين زمين را يك سوم از آنچه پيشتر بود فراخي بخشيد...» ( ونديداد – داستان جم )
اين نقل اسطوره اي كه براي ما حكم يك سند تاريخي را دارد، حكايت مهاجرت اقوام آرايايي به داخل فلات ايران است. و از متن چنين بر مي آيد كه جنگ و درگيري هم در كار نيست، كاركاري خدايي است كه به خواست اهورامزدا و با نيايش خورشيد، به فرمان جم انجام مي گيرد.
جم بعدها در تاريخ افسانه اي وحماسي ايران، به جمشيد پادشاه پيشدادي و بنيانگزار نوروز تبديل مي شود. اما در اوستا هيچ نام ونشاني از نوروز نيست. بنابر اين آرياييان مهاجر، در سرزمين جديد، كه از زيان آنها « ايران » نام گرفت، با نوروز آشنا شدند.
پس از استقرار آرياييان، در سوي شمال شرقي ايران و حوزه خراسان بزرگ، اسطوره مرگ و رستاخيز خداي گياهي، با سيمايي اسطوره اي، حماسي، در داستان سياوش رخ مي نمايد، و آن هم با نوروز پيوند پيدا مي كند.
« آتش پرستان بخارا هر سال به محلي مي روند كه احتمالا" سياوش درآنجا كشته شده است. در آنجا زاري مي كنند و قرباني مي كنند » ( تاريخ بخارا- نرشخي )
« و هر سالي هر مردي آنجا يكي خروس برد و بكشد، پيش از بر آمدن آفتاب نوروز»
ششمين روز نوروز، بنابر نقل كتاب پهلوي « ماه فروردين روز خرداد» برابر است با روز كين خواهي سياوش و مردم خوارزم روز ششم نخستين ماه سال را ابتداي سال قرار مي دادند و تاريخ خود را با « تورد» سياوش آغاز مي كردند.
دكتر بهار بخش نخست داستان سياوش را به اين دليل كه در آن نشاني از اساطير ودايي وجود ندارد، متعلق به دوره تمدن ايراني ماوراءالنهر مي داند و آن را با اعتقادات، اساطير و آيين هاي سومري، سامي، مديترانه اي مربوط مي داند. اما با توجه به تحقيقات ديگر ايشان، و با توجه به اسناد و مدارك ياد شده از ديگران كه بن آيين هاي سومري را در فلات ايران دانسته اند، به نظر مي رسد كه بخش نخست داستان سياوش و رسم هاي آغاز سال سومري ها نه اقتباس از يكديگر بلكه برخاسته از يك اصل مشترك باشند.
از ديگر حوزه هاي فرهنگي داخل فلات ايران، كه به اصطلاح به دوره پيش از تاريخ مربوط مي شوند، در اين زمينه اطلاع در خور توجهي  در دست نيست، اما از دوره هاي پس از خاموشي اين فرهنگ ها ، از هخامنشيان خبر نوروز را داريم. ايجاد مجموعه بزرگ آييني تخت جمشيد حكايت از اهميت نوروز و گسترش رواج آن در اين دوره دارد.
از دوره هاي بعدي تاريخ ايران نيز تا زمان معاصر در هر دوره اسناد و مدارك متعدد دال بررواج نوروز وجود دارد، مجموعه اين اسناد و مدارك بيانگر استمرار و پيوستگي رواج نوروز در دوره هاي مختلف تاريخي است.   

دسته ها : نوروز باستان
دوشنبه بیست و هشتم 12 1391 20:4

زندگى بانوى بزرگ اسلام با آن كه در جوانى به خزان گراييد، در همان دوران كوتاه، درس هاى فراوانى براى پيروان حضرتش به جا گذاشت. يكى از اين آموزه ها كه سراسر عمر پربركت فاطمه مرضيه (سلام الله عليها) يكصدا و همسو آن را فرياد مى كرد، «اهتمام و جديت نسبت به دين» بوده است.

مظلوميت ريحانه رسول خدا:
مظلوميت با همه بخش هاى زندگى صديقه طاهره پيوند خورد، به ويژه حوادث دوران پس از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) كه همچو تندبادى بر آن «ياس نبى» وزيد و منجر به شهادت دردناك و غم آور آن «ريحانه رسول» گرديد، اما همين مظلوميت هاى پيوسته نيز همگى يك جهت را نشان مى دهد و آن «سوى دين دارى و پايدارى به پاى دين اصيل» است.

* ولادت حضرت فاطمه (سلام الله عليها) با انزواى مادربزرگوارش ازسوى زنان قريش همراه شد. آنان به دليل ازدواج حضرت خديجه (سلام الله عليها) با پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله) با وى قطع رابطه كردند و حاضر نشدند در لحظات دشوار وضع حمل به يارى او بشتابند. بدين شكل زهراى اطهر (سلام الله عليها) در فضايى آكنده از مظلوميت متولد شد. اما پيام اين مظلوميت چيزى نبود جز «دفاع از دين خدا و حمايت از رسول خدا محمد (صلي الله عليه و آله)»

* كودكى فاطمه مرضيه (سلام الله عليها) با دوره نخست تبليغ دين در مكه توأم گرديد. مشاهده پدر كه به ضرب سنگباران زخمى شده و ... بخشى از سهم كودكى فاطمه (س ) در رسالت دشوار رسول خدا محمد (صلي الله عليه و آله) بود.
اوج اين سختى، در سه سال محاصره در شعب ابى طالب عليه السلام به وقوع پيوست. تلخ كامى هايى كه با مرگ مادر عزيزش، تلخ تر شد. پيام اين دوران نيز در پاسخ نبى اكرم (ص) به وعده هاى فريبنده سران مكه جلوه مى نمود كه فرمود: «اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قراردهيد تا امر رسالت الهى را وانهم، چنين نخواهم كرد.» و اين درس بزرگ استقامت در دين بود.

* آغاز نوجوانى فاطمه (س) در مدينه با جنگ هاى پى درپى عليه مسلمانان همراه شد. عروس خانه اميرالمؤمنين عليه السلام در غياب همسر خود كه سردار بى بديل سپاه اسلام بود، بارسنگين كارهاى خانه و رسيدگى به فرزندان خردسال را به دوش مى كشيد. داستان دستان زهراى مرضيه (س ) كه از چرخاندن آسياب سنگى زخم شده بود و چادر وصله دار حضرتش كه سلمان را به گريه انداخت، همچنين ماجراى شبهاى خانه على عليه السلام كه فرزندان كوچكش گرسنه سر بر بالين مى گذاشتند، گوشه هايى از درد و رنج نوعروس آسمانى اسلام است كه همگى به پاى نهال نورس اسلام و براى جان گرفتن درخت رسالت بود.

* عزاى غمبار سيدالشهدا عليه السلام كه بزرگترين مصيبت تاريخ بشر است، پيشاپيش خاندان نبوت را به استقبال خود برد.
بر اساس روايات معتبر، جبرئيل براى رسول خدا (صلي الله عليه و آله) خبر از فرزندى آورد كه خداوند متعال به زهراى اطهر (سلام الله عليها) عطا خواهد كرد و امت، او را به شهادت خواهند رساند.
حضرت فاطمه (سلام الله عليها) خواست تا اين تقدير الهى تغييريابد. اما فرشته وحى مجدداً خبر آورد كه پاداش اين امر، استمرار امامت در نسل حسين عليه السلام خواهد بود. ادامه سلسله امامت يعنى به كمال رسيدن كار همه انبياى گذشته.
سخن كه بدين جا رسيد حضرت فاطمه (س ) اين بار سنگين را پذيرفت. اندوه مظلوميت حسين عليه السلام حتى پيش از ولادت، قلب و جان بانوى بزرگ اسلام را آكند و تا آخرين مراحل حيات همراه ايشان بود چنان كه در لحظات سراسر اندوه وداع آن حضرت با همسر مظلومش اميرالمؤمنين علي عليه السلام از آخرين وصاياى صديقه طاهره اين بود: «... كشته دشمنان در كنار فرات را از ياد مبر.» اين همه اندوه فقط به پاى دين و براى حفظ آن.

* گذشته از جهت گيرى كلى در زندگانى حضرت زهرا (سلام الله عليها)، تعاليم آن بانو نيز در جهت ترويج و تشويق «اهتمام به دين» قرار داشت. امام عسگرى عليه السلام نقل مى فرمايد: كه روزى خانمى خدمت حضرت زهرا (سلام الله عليها) آمد و سؤالاتى راجع به نماز پرسيد. چون تعداد سؤالات زياد و زمان طولانى شد، زن خجالت كشيد و گفت: بس است ديگر زحمت نمى دهم.

بانوى اسلام فرمود: هرچه مى‌خواهى بپرس. آيا اگر كسى اجير شود كه بار سنگينى را به بام برساند و يكصدهزار دينار (طلا) اجرت دريافت كند اين كار بر او سخت مى‌آيد؟. من سزاوارترم كه اين كار بر من گران نيايد. از پدرم رسول خدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: دانشمندان شيعه ما در روز قيامت در حالى محشور مى‌شوند كه به اندازه فهم و دانش و كوشش آنان در راه ارشاد بندگان، بر قامتشان خلعت‌هاى كرامت و بزرگوارى افكنده مى‌شود.

اين نحوه برخورد بانوى بزرگ اسلام، نوعى ارائه الگوى عملى به پيروانش در جهت اهميت دادن به فهم و پرسشگرى دين و فرهنگسازى دراين زمينه است.
در موردى ديگر حضرت زهرا (سلام الله عليها) به خانمى حجت و استدلالى آموخت تا در بحث بر مبلغ معاندى پيروز شود. زمانى كه آن زن پس از غلبه بر مخالف، ابراز شادى زيادى نمود، حضرت به او فرمودند: شادى فرشتگان به واسطه غلبه تو بر آن زن بيش از سرور تو است و غصه شيطان و عوامل او به واسطه حزن آن زن معاند، بيش از غصه خود او است.

* ماجراهايى كه پس از رحلت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) بر فاطمه مرضيه (سلام الله عليها) گذشت و شدت حزن و اندوه آن گرامى در آن دوران به وصف نمى آيد.
تعبير خود ايشان در شعر منسوب به حضرتش اين است: «مصيبت هايى بر من فروريخت كه اگر به روزها افكنده مى شد آنها را به شبهاى تاريك بدل مى‌نمود.»

آن بانو به موجب كلام امام صادق عليه السلام، پس از درگذشت پدر، دائماً اشكبار بود اما آن ولى و حجت الهى به همه اين اندوهها جهت الهى داد و همه را براى تقويت دين خدا و تحكيم موقعيت وصى و جانشين رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هزينه كرد و در كمال ماتم زدگى، مصائب خود را زمينه نهيب زدن بر مردمانى قرارداد كه غفلت و مصلحت انديشى دنيايى در خطر برگشت به جاهليت قرارشان داده بود.

اين چنين بود كه زهراى اطهر (سلام الله عليها) در چهره بزرگترين حامى و پيشواى مظلوم خويش ظاهر شد و سند حقانيت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و مظلوميت آن حضرت را با خون خود مهر كرد و ابديت بخشيد.

يکشنبه بیست و پنجم 1 1392 22:57

منبع:تبيان زنجان

فاطمه زهرا (س) دختر رسول خدا (ص) و بانوى زنان جهان
مادر وى خديجه دختر خويلد، مادر مؤمنان بود.فاطمه كوچك‏ترين دختر رسول خدا (ص) و محبوب‏ترين آنان در نزد وى بود. سلاله رسول خدا (ص) جز از فاطمه،از ديگر دخترانش منقطع شد.

ميلاد فاطمه (س)
وى دو سال پس از بعثت در روز جمعه بيستم ماه جمادى الاخر،در شهر مكه پا به عرصه وجود نهاد.شيخ طوسى در مصباح المجتهد گويد:بنابر روايتى فاطمه در سال پنجم بعثت‏به دنيا آمد.كلينى و ابن شهر آشوب نيز همين قول را كه از امام باقر (ع) روايت‏شده و در نزد اصحاب ما مشهور است،ذكر كرده‏اند.در كشف الغمه از ابن خشاب در مواليد و وفيات اهل بيت،در حديثى مرفوع از امام باقر (ع) روايت‏شده است كه فرمود:

«فاطمه پنج‏سال پس از (آغاز) نبوت به دنيا آمد و در آن هنگام قريش خانه كعبه را مى‏ساختند.»اين اشتباه شايد از راوى حديث نشات گرفته و يا آن كه از طرف نساخ در آن سهوى روى داده باشد.زيرا بناى كعبه پيش از نبوت پيامبر (ص) بوده نه پس از آن و دليل ما بر صحت اين امر حديثى است كه در كتاب مقاتل الطالبين آمده مبنى بر آن كه فاطمه پيش از نبوت پيامبر (ص) زاده شد و در آن هنگام قريش كعبه را بنا مى‏كردند.

حاكم در مستدرك و ابن عبد البر در استيعاب آورده‏اند كه آن حضرت زمانى به دنيا آمد كه چهل و يك سال از عمر پيامبر مى‏گذشت.بنابر قول اينان فاطمه پس از گذشت‏يك سال از نبوت پيامبر (ص) زاده شده است.در الاصابه نيز همين قول ذكر شده است. پيشينه دانشمندان اهل‏تسنن روايت مى‏كنند كه فاطمه پنج‏سال پس از نبوت به دنيا آمده و شايد اين خطا از راوى حديث ناشى شده كه ميان ثبت دو كلمه قبل و بعد اشتباه كرده است.

كنيه و لقب آن حضرت
فاطمه را با كنيه «ام ابيها» خوانده‏اند و لقب او را زهرا و بتول گفته‏اند.هروى در شرح الغريبين گويد:«مريم را بتول (باكره) ناميده‏اند كه از مردان كناره مى‏گرفت و فاطمه را بدان علت‏بتول گفته‏اند كه از نظير و همتا بركنار است.»

نقش انگشترى آن حضرت
نقش خاتم آن حضرت اين عبارت بود:«امن المتوكلون‏».


كتاب: سيره معصومان جلد 2، ص 9 تا 10

نويسنده: سيد محسن امين

ترجمه: على حجتى كرمانى

شنبه بیست و چهارم 1 1392 22:57

درودهاي خداوند و فرشتگان و حاملان عرش او و همه آفريدگان زميني و آسماني بر آن گوهر قدسي باد كه قالب انساني يافت. آن صورت نفس كلّي، فيض بخش عوالم عقلاني، پاره حقيقت نبوي، سرآمد نگاه انوار علوي، سرچشمه‏هاي اسرار فاطمي، رهايي يافته و رهايي دهنده دوستدارانش از آتش دوزخ، ميوه درخت يقين، بانوي بانوان دو عالم، شناخته ارج و ناشناخته مزار، روشنيِ چشم رسول و زهراي پاك بتول.*

* صلوات كبير، محي‏الدّين‏ابن‏عربي.

سيره رفتاري حضرت زهرا عليهاالسلام
گاهي شكوه بانوي بزرگ جهان، چنان دل و جان را لبريز مي‏سازد كه توان سخن گفتن را از انسان مي‏گيرد. جايگاه رفيع فاطمه اطهر عليهاالسلام خيره كننده ديدگان هر بيناست. باري! برخي در شناختن و شناساندن اين بانو، كه مادرِ عصمت و آينه عفاف است، به دامن روايات و آياتي پناه مي‏برند كه گوياي شأن والاي اوست.

در شأن فاطمه عليهاالسلام آيات بسياري نازل گشته و روايات نيز همچون دريايي موّاج و متلاطم طراوت بخش ساحل انديشه‏ها و كرانه‏هاي معرفت است.

امّا در اين ميان، راه ديگري نيز وجود دارد كه ما را با ژرفاي كمالات و جلوه فضيلت‏هاي اين بانو آشنا مي‏سازد، آن هم نگريستن به سيره عملي و شيوه رفتاري آن بزرگوار است. در واقع، زندگينامه زيبا و پرنكته و آموزنده او در ابعاد گونه گون، آينه‏اي است كه نوري از بزرگي‏ها و فضيلت‏هاي او را بر رواق دلمان مي‏تاباند و شبستان جان را همچون روز، روشن مي‏سازد.

نگارنده در اين نوشته مروري دارد بر چند فراز برجسته از زندگي حضرت زهرا عليهاالسلام كه بيشتر كاربردي و عملي است؛ چرا كه فاطمه عليهاالسلام «اسوه» و «الگو» است.

پس شايسته است كه در بند بند اين بخش‏هاي نوراني از حيات فاطمه عليهاالسلام ، به دقت بنگريم و با نگرشي جامع درس هايي را كه از اين نمونه‏ها مي‏آموزيم، در كلاس زندگي به كار بنديم.

1. معنويت در خانه فاطمه عليهاالسلام
زندگي حضرت فاطمه عليهاالسلام سراسر نور و پر از معنويت بود. او توانست در خانه كوچك خود، با تمام مشكلات، به عرفان كامل برسد. وي به جايي رسيد كه جبرئيل امين بر او نازل مي‏شد.

فاطمه عليهاالسلام عاشق عبادت بود. او در تسليم و اطاعت و در استقبال از عبادت، چنان به پيش رفت كه حتي سلامت خويش را از ياد بُرد.

امام باقر عليه‏السلام در شأن عبادت او فرمود: «كانت تَقُومُ حَتّي تَورَّمَ قدماها»

روزي رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به او فرمود: «دخترم از خدا چيزي بخواه كه جبرئيل از جانب خدا وعده اجابت داده است.»، فاطمه عليهاالسلام عرض كرد: «حاجتي جز توفيق در بندگي خدا ندارم. آرزويم اين است ناظر جمال او باشم و به وجه كريمش نظاره كنم» و خود در مناجاتش مي‏فرمود: «أسالك لذّة النّظر الي وجهك».

همسر و فرزندان او، عاشق معبود يگانه بودند. خانه‏اي كه پر از نور و نماز و قرآن و عبادت است، ارزشمند است.

حضرت علي عليه‏السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام هر دو عاشقانه و خالصانه عبادت مي‏كردند. اين طور نبود كه فقط علي عليه‏السلام در نماز غرق شود؛ بلكه فاطمه زهرا عليهاالسلام نيز چنان در محراب به عبادت مي‏ايستاد كه از شدّت ترس، نَفَسش به شماره مي‏افتاد.

امروز بايد زن و مرد به اين زوج ملكوتي اقتدا كنند و هر دو به معراج عرفان، معنويّت و سير و سلوك برسند.

علاّمه مجلسي قدس‏سره در مورد خانه علي و فاطمه عليهماالسلام از انس بن مالك، و بُريره نقل مي‏كند:

هنگامي كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اين آيه شريفه را خواند: «في بيوتٍ اَذِنَ اللّهُ اَن تُرْفَعَ و يُذْكَرَ فيها اسمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فيها بالْغُدُوِّ والآصالِ»1؛ در خانه‏هايي (مانند معابد، مساجد و منازل انبيا و اوليا) خدا رخصت داده كه آنجا رفعت يابد و در آن، ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند.

مردي برخاست و سؤال كرد: اي رسول خدا! اين خانه‏ها كدامند؟

حضرت فرمود: خانه‏هاي انبيا. سپس ابوبكر برخاست و پرسيد: اي رسول خدا! آيا اين خانه (اشاره به خانه علي و فاطمه) نيز از همان خانه‏هاست؟ حضرت فرمود: آري و از برترين آنان است.

ابن عباس مي‏گويد: در مسجد پيامبر بوديم كه يكي از قاريان قرآن آيه «في بيوتٍ اذِنَ اللّهُ...» را تلاوت كرد. پرسيدم: اي رسول خدا! اين خانه‏ها كدام خانه‏ها هستند؟

حضرت فرمود: خانه‏هاي انبيا. و سپس با دست خويش به خانه فاطمه زهرا عليهاالسلام اشاره كرد.2

2. ايمان فاطمه عليهاالسلام
امام باقر عليه‏السلام مي‏فرمايد: روزي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سلمان را براي رساندن پيامي به خانه فاطمه عليهاالسلام فرستاد. سلمان مي‏گويد: سپس از درنگ كوتاهي در پشت درخانه آن حضرت، سلام گفتم، صداي فاطمه عليهاالسلام را از داخل خانه شنيدم كه قرآن مي‏خواند و در بيرون اتاق، دستاس در حال چرخيدن بود. ماجرا را به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خبر دادم. آن حضرت تبسّمي كرده و فرمود:

«يا سلمانُ اِنَّ ابنَتي فاطمةَ مَلاءَ اللّهُ قَلْبَها و جَوارِحَها الي مشاشِها...؛ اي سلمان! خداوند قلب، اعضا و جوارح دخترم فاطمه را تا فرق سرش مملوّ از ايمان كرده است. دخترم خود را در اطاعت و عبادت خدا قرار داده. پس خداوند فرشته‏اي را به نام زوقابيل (جبرئيل) فرستاده تا به جاي او دستاس را بگرداند.»3

3. در محراب عبادت
پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: دخترم فاطمه، سرور زنان جهان از اوّلين و آخرين است. هنگامي كه او در محراب عبادت مي‏ايستد، هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرّبين بر او سلام گفته و همان ندايي را كه به مريم مي‏گفتند، به فاطمه عليهاالسلام مي‏گويند كه: «اِنَّ اللّهَ اصطَفاكِ و طَهَّرَكِ واصْطفاكِ علي نِساءالعالمينَ»4

حَسن بَصري (زاهد معروف) مي‏گويد: «لم يَكُنْ في الاُمّةِ اَزْهَدَ و لا اَعْبَدَ مِنْ فاطِمَةَ...؛ در امت اسلام عابدتر از فاطمه عليهاالسلام نبود. وي آنقدر نماز مي‏خواند و عبادت مي‏كرد كه دو پاي مباركش ورم مي‏نمود.»5

4. فاطمه عليهاالسلام و مائده آسماني
حضرت فاطمه عليهاالسلام به نماز، علاقه فراواني داشت و هرگاه حاجتي داشت، به نماز متوسّل مي‏شد. سه روز بود كه در خانه علي عليه‏السلام و فاطمه عليهاالسلام غذا يافت نمي‏شد و آنان اين مدت را بدون غذا سپري كردند. علي عليه‏السلام وارد منزل شد در حالي كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نشسته و فاطمه عليهاالسلام نماز مي‏خواند و بين اين دو نفر ظرفي سرپوشيده بود. وقتي فاطمه عليهاالسلام از نماز فارغ شد، سرپوش را از آن ظرف برداشت اما ظرف مملوّ از نان و گوشت بود. علي عليه‏السلام فرمود: اي فاطمه! اين از كجا برايت رسيده؟ گفت: از جانب خدا نازل شده است. خداوند به هر كه بخواهد، روزي مي‏دهد. رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: آيا مي‏خواهيد نظير اين را براي شما نقل كنم؟ گفتند: بله، اي رسول خدا! فرمود: اي علي! مَثَل شما مثل زكرياست كه هر وقت بر حضرت مريم عليهاالسلام وارد مي‏شد، مي‏ديد كه در محراب عبادت است و در نزد وي خوراك نهاده شده است. زكريا مي‏فرمود: اي مريم! اين از كجا آمده است؟ مريم در جواب مي‏گفت: از جانب خدا! خدا هركس را كه بخواهد، روزي مي‏دهد. آن گاه آن غذا را يك ماه خوردند و آن كاسه همان ظرفي است كه حضرت مهدي «قائم آل محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم » در آن غذا مي‏خورد.6

5. حضرت زهرا عليهاالسلام و ترس از قيامت
حضرت زهرا عليهاالسلام به شدّت از روز قيامت و سختي آن نگران بود. او از پدرش رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم درباره چگونگي زنده شدن و احوال قيامت سؤالات بسياري مي‏نمود.

علاّمه مجلسي قدس‏سره مي‏نويسد:

هنگامي كه آيه «و اِنَّ جَهَنَّم لَمَوعِدُهُم اجمعين لها سبعةُ ابوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنهُمْ جُزءٌ مَقْسومٌ»7 بر پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل شد، آن حضرت به شدّت گريست و يارانش نيز با گريه آن حضرت، گريه كردند؛ اما كسي نمي‏دانست كه پيامبر چرا مي‏گريد و جبرئيل چه چيزي را بر او نازل كرده كه باعث گريه فراوان پيامبر شده است. از طرفي، هيچ كس ياراي سخن گفتن با آن حضرت را نداشت. اصحاب چون مي‏دانستند وقتي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نگاهش به فاطمه عليهاالسلام مي‏افتد، شاد مي‏گردد، فردي را به خانه فاطمه عليهاالسلام فرستادند تا وي را از اين ماجرا و گريه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم باخبر سازد. دختر رسول خدا با شنيدن اين خبر برآشفت و خانه را به قصد مسجد و ديدار پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ترك گفت. هنگامي كه فاطمه عليهاالسلام نزد پيامبر آمد، فرمود: «پدرجان! جانم فدايت باد! چه چيز تو را به گريه درآورده است؟!». پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم آنچه را كه جبرئيل بر او نازل كرده بود، بر دخترش تلاوت كرد. فاطمه عليهاالسلام از شدّت ترس و وحشت، با صورت بر زمين افتاد، در حالي كه مي‏فرمود: «اَلوَيْلُ وِ ثُمَّ الوَيْلُ لِمَنْ دَخَلَ فِي‏النّار؛ واي، پس واي بر كسي كه وارد دوزخ شود!»

علي عليه‏السلام دست بر سر مي‏گذاشت و فرياد مي‏زد: «وا بُعْدَ سَفَراه وا قِلّة زاداهُ في سَفَرِالقيامة؛ واي از دوري سفر، واي از كمي توشه راه سفر قيامت!»

6. اُنس با قرآن كريم
توجّه ويژه حضرت زهرا عليهاالسلام به قرآن كريم، درس ديگري به شيفتگان اين كتاب آسماني مي‏دهد. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: «حُبِّبَ اِليَّ مِنْ دنياكُمْ ثلاث، تِلاوَتُ كتاب اللّهِ، والنَّظَرُ في وجه رسول اللّهِ وَالإِنفاقُ في سبيل اللّه؛ سه چيز از دنياي شما را دوست دارم: تلاوت قرآن كريم، نگاه به چهره مقدّس پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ؛ انفاق در راه خدا.»8

فاطمه زهرا عليهاالسلام ، با قرآن مأنوس بود و پيوسته از خانه كوچكش آواي خوش قرآن به گوش مي‏رسيد. گفته‏هاي ياران و اصحاب رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مؤيّد اين سيره و شيوه آن بانوي باعظمت است.

حضرت فاطمه عليهاالسلام به قرآن اهميت مي‏داد به گونه‏اي كه وصيّت كرد در شب اوّل قبر، علي عليه‏السلام بر مزارش بسيار قرآن بخواند. حتّي خادمه‏اش فضّه نيز تا بيست سال به غير قرآن لب نگشود و جز با قرآن پاسخ نداد.

7. دعا براي ديگران
فاطمه عليهاالسلام چگونه سخن گفتن با خدا و دعا كردن را به آيندگان آموخت. او در دعا نيز همه را بر خود مقدّم مي‏داشت. امام حسن عليه‏السلام مي‏فرمايد:

مادرم فاطمه عليهاالسلام را در شب جمعه‏اي ديدم كه پيوسته در حال ركوع و سجود بود تا اين كه صبح دميد و شنيدم كه مردان و زنان با ايمان را نام مي‏بُرد و بسيار براي آنان دعا مي‏كرد؛ اما نديدم حتّي يك بار براي خود دعا كند. از روي تعجّب گفتم: مادر! چرا براي خودت دعا نمي‏كني و از خدا چيزي نمي‏خواهي ؛ همان گونه كه براي ديگران دعا مي‏كني؟ مادرم در پاسخ فرمود: «يا بُنيَّ! اَلْجار ثُمّ الدّار؛ فرزندم! اوّل همسايه سپس اهل خانه.»9

8. احترام به پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم
هنگامي كه آيه «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً»10 بر پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل گشت؛ حضرت فاطمه عليهاالسلام پدر را «رسول اللّه» خطاب كرد. امام حسين عليه‏السلام از مادرش فاطمه زهرا عليهاالسلام نقل مي‏كند:

از آن روزي كه اين آيه بر پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نازل شد، هيبت آن حضرت، مانع شد كه او را «پدر» خطاب كنم، از اين رو مي‏گفتم: يا رسول اللّه. چون پيامبر چنين ديد، فرمود: «دخترم! اين آيه درباره تو و اهل بيت تو نازل نشده است؛ زيرا تو از من هستي و من از تو. تو مرا پدر خطاب كن. دخترم! اين آيه درباره مُستكبران نازل گشته كه احترام مرا نگه نمي‏دارند. پدر گفتن تو براي آرامش قلب من بهتر و به خشنودي خداوند نزديك‏تر است.» سپس پيشاني مرا بوسيد و مقداري از آب دهان خود را به [صورت] من كشيد كه از آن پس هرگز نياز به عطر پيدا نكردم.11

«ادب» نمودار شخصيت انسان و بزرگ‏ترين سرمايه است. علي عليه‏السلام فرمود: «لاميراث كَالأَدَب؛ هيچ ارثي گران بهاتر از ادب نيست.»

ادب، سيره رايج بين اين دختر و پدر بزرگوارش بود. هرگاه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نزد فاطمه عليهاالسلام مي‏رفت، او بر مي‏خاست و پدر را مي‏بوسيد و او را در جاي خود مي‏نشانيد. البته رسول خدا هم به فاطمه‏اش عنايت ويژه داشت؛ چرا كه وي كوثر الهي بود كه به او كرامت شده است.

9. سبقت گرفتن در سلام
آن حضرت به پيروي از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به سلام كردن بسيار اهميت مي‏داد. در روايت آمده است كه شخصي گفت: نزد حضرت فاطمه عليه‏السلام آمدم، تا مرا ديد، سلام كرد و در اين امرِ نيكو بر من پيشي گرفت. سپس فرمود: چه چيز تو را به اينجا آورده است؟ عرض كردم: به جهت به دست آوردن خير و بركت. فاطمه عليهاالسلام فرمود: پدرم مرا خبر داد كه هركس سه روز نزد من و يا پدرم آيد و سلام كند، خداوند بهشت را بر وي واجب مي‏گرداند.12

10. تحمّل سختي‏ها
در روزهاي نخست شكل‏گيري حكومت اسلامي در مدينه، مسلمانان با مشكلات بسياري مواجه بودند. بسياري از مهاجران و انصار، با تنگدستي روزگار مي‏گذراندند. در اين حال علي عليه‏السلام نيز همانند ساير مسلمانان زندگي مي‏كرد و هنگام توانمندي، ديگران را برخود مقدّم مي‏داشت. تا چند سال، وضع به همين منوال سپري شد. علي عليه‏السلام و فاطمه عليهاالسلام در خانه زيراندازي جز يك پوست گوسفند نداشتند. فاطمه عليهاالسلام صبر كرد و سختي‏هاي زندگي را به خاطر رضاي خدا و خشنودي پدر و شوهر خويش تحمّل نمود. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ضمن باخبر بودن از وضع زندگي علي عليه‏السلام و فاطمه عليهاالسلام ، پيوسته دختر خود را به صبر و شكيبايي در برابر مشكلات زندگي فرامي‏خواند.

اَنَس مي‏گويد: روزي فاطمه عليهاالسلام خدمت پدر آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه! من و پسر عمويم زيراندازي جز يك پوست گوسفند نداريم. شب‏ها خودمان از آن استفاده مي‏كنيم و روزها علف شترمان را روي آن پهن مي‏نماييم. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: دخترم! صبر كن؛ زيرا موسي بن عمران تا ده سال از روزهاي زندگي خود را سپري كرد، در حالي كه چيزي جز يك عباي قطوانيه نداشت.13

فاطمه عليهاالسلام هنگام سختي‏ها مي‏فرمود: «يا رسول اللّه! خداوند را در برابر نعمت‏هايش ستايش مي‏كنم و بر نعمت‏هاي ظاهري‏اش شكر گزارم.»14 او ساده زندگي مي‏كرد و از تحمّل مشكلات زندگي پرهيز نداشت تا به شيريني‏هاي آخرت برسد. وسايل زندگي حضرت ساده و مهريه‏اش اندك بود. او آيين خانه داري و همسر داري را به خوبي مراعات مي‏كرد و در زندگي، واقعاً شريك همسرش بود. گاهي كه در خانه غذايي نبود و كودكان گرسنه بودند، فاطمه عليهاالسلام به علي عليه‏السلام چيزي نمي‏گفت و چيزي از او درخواست نمي‏كرد. او بيم داشت از اين كه همسرش نتواند خواسته او را برآورده كند و شرمنده شود. فاطمه عليهاالسلام در جواب علي عليه‏السلام كه مي‏فرمود: چرا به من خبر ندادي تا غذايي براي شما تهيه كنم؟ مي‏گفت: اي ابوالحسن! من از خدايم شرم مي‏كنم كه تو را به چيزي كه بر آن قدرت نداري، تكليف كنم!

آري، فاطمه عليهاالسلام در تمام عرصه‏ها نمونه و الگوست. در خانواده، همدم رنج‏ها و غصّه‏هاي شوهر بود و پناه او.

علي عليه‏السلام مي‏فرمود: وقتي به خانه مي‏آمدم و به زهرا نگاه مي‏كردم، تمام غم و اندوهم برطرف مي‏شد. هرگز كاري نكردم كه فاطمه از من خشمناك و ناراحت شود. فاطمه نيز هرگز مرا خشمناك نساخت.

11. حجاب و عفاف
حضرت زهرا عليهاالسلام هم در سخن، معلّم حجاب بود، هم در رفتار، اسوه عفاف. وي عقيده داشت: «بهترين چيز براي زن، آن است كه نه مردان نامحرم او را ببينند و نه او مردان نامحرم را.» علي عليه‏السلام مي‏فرمايد: روزي با گروهي از اصحاب، خدمت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم بوديم. آن حضرت به اصحاب فرمود: صلاح و مصلحت زن در چيست؟ هيچ كس نتوانست پاسخ صحيحي بدهد، وقتي كه اصحاب متفرّق شدند، من به خانه رفتم و موضوع سؤال رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم را به فاطمه عليهاالسلام گفتم. فرمود: من جوابش را مي‏دانم:

«صلاح زن در آن است كه مردان بيگانه را نبيند و مردان بيگانه هم او را نبينند.»

من هنگامي كه خدمت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم رسيدم، عرض كردم: فاطمه عليهاالسلام در پاسخ سؤال شما چنين فرموده است. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم سخنِ پخته و منطقي زهرا عليهاالسلام را پسنديد و فرمود: «فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است.»15

البته در توضيح فرموده حضرت زهرا عليهاالسلام مي‏توان گفت كه عدم رعايت پوشش از طرف زنان در جامعه، مي‏تواند فساد مردان را به دنبال داشته باشد كه سرانجام اين بي‏مبالاتي، به سستي بنيان خانواده و اجتماع خواهد انجاميد.

پس بهترين، زيباترين و با صفاترين زندگي براي زنان در پرتو سخن پرمغز زهرا عليهاالسلام خلاصه مي‏شود كه: «صلاح زن در آن است كه نه او مرد بيگانه را ببيند و نه مرد بيگانه او را.»

حضرت زهرا عليهاالسلام همان گونه كه فرمود، طبق آن نيز رفتار كرد. تا آنجا حجاب را رعايت مي‏كرد كه روزي يكي از مسلمانان به نام «ابن مكتوم» كه نابينا بود، به خانه فاطمه عليهاالسلام آمد. فاطمه از آن اتاق به اتاق ديگري رفت، به او گفتند: ابن مكتوم نابيناست. حضرت فرمود: او نابيناست؛ اما من كه نابينا نيستم...!

از وصيّت‏هاي فاطمه عليهاالسلام اين بود كه: «پس از مرگ، بدن مرا داخل تابوتي بگذاريد، تا حجم بدنم پيدا نشود.» اين شيوه تا آن زمان مرسوم نبود و اين وصيّت، درسي از عفاف و حجاب و حيا بود كه بانوان بايد آن را مورد توجّه قرار دهند.

اي زن به تو از فاطمه اين گونه خطاب است  ارزنده‏ترين زينت زن، حفظ حجاب است 
فرمان خدا، قول نبيّ، نصّ كتاب است  از بهر زنان افضلِ طاعات، حجاب است 

12. انفاق و ايثار
نمونه بارز انفاق و ايثار آن بزرگوار، بخشش «لباس عروسي» به زن فقير، آن هم در شب عروسي‏است.

هنگامي كه موكب عروس رهسپار خانه علي عليه‏السلام بود، زن سائلي پيش آمد، و در برابر عروس اظهار احتياج به لباس نمود. فاطمه عليهاالسلام مظهر تقوا و ايثار، همراهان را به دور خود جمع كرد، و بي درنگ «لباس عروسي» را از تن در آورد و به آن زن فقير بخشيد. حضرت با اين عمل، ديگري را برخود مقدّم داشت. اين عمل وي به قدري جالب و اين فداكاري، به اندازه‏اي بزرگ است كه تاكنون تاريخ نتوانسته نمونه‏اي از آن را در خاطره خود ثبت نمايد. آري، زهراي اطهر با همان لباس معمولي به خانه شوهر رفت و سند ايثار در چهره درخشان زندگي‏اش ثبت گرديد.16

فاطمه عليهاالسلام و خانواده‏اش، مأواي بيچارگان و نيازمندان بودند. علي عليه‏السلام و زهرا سه روز روزه نذر گرفتند و هر سه روز، غذاي افطار خود را به يتيم، مسكين و اسير دادند. خداي متعال در تقدير از اين ايثار خالصانه، كه جز به خاطر خدا انگيزه ديگري نداشت، سوره «هل أتي» را نازل فرمود.

13. فعاليت‏هاي سياسي ـ اجتماعي
فاطمه عليهاالسلام در برابر مسائل سياسي و اجتماعي جامعه اسلامي، بي تفاوت نبود و پيوسته جبهه حق را ياري مي‏كرد. در صحنه‏هاي اجتماعي و دفاع از دين و رهبر، حاضر بود. حضرت در جنگ اُحُد شركت داشت و به امدادگري و مداواي زخم‏هاي رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مشغول بود. پس از رحلت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم كه خلافت غصب شد و «فدك» را از او گرفتند، همراه زنان بني هاشم به مسجد آمد و در جمع مسلمانان حاضر، در خطبه‏اي غرّا كه پشت پرده خواند، از بدعت‏ها، ستم‏ها، حق كشي‏ها، فراموش كردن وصيّت پيامبر و احياي سنّت‏هاي جاهلي انتقاد كرد.

فاطمه عليهاالسلام در اثبات حق و مقابله با انحراف در رهبري امت اسلامي، از هيچ كوششي فروگذار نكرد و اين امر را تكليف خود دانست. گاهي شب‏ها همراه علي عليه‏السلام به در خانه مهاجرين و انصار مي‏رفت و حمايت از ولايت و وصيت رسول را در يادها زنده مي‏كرد و آنان را به دفاع از حقّ شوهرش در مسئله خلافت و حقّ خودش فرا مي‏خواند، اگرچه جز كلامي سرد و بي مهر نمي‏شنيد!

فاطمه عليهاالسلام عنايت ويژه‏اي به مسئله دفاع از امامت و ولايت امام علي عليه‏السلام داشت و به عنوان يك وظيفه اجتماعي در قالب‏هاي مختلف، روي آن اهتمام و جدّيت مي‏ورزيد. در مسئله «فدك» آن چيزي كه جوهر اصلي كارها و پيگيري‏هاي حضرت فاطمه عليهاالسلام بود، همان دفاع از «حقّ ولايت حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام » بود. حتّي آخرين وصيّت او يعني تشييع، به خاك سپاري و مخفي نگه داشتن قبر هم در واقع تداوم حضور سياسي و اجتماعي حضرت زهرا عليهاالسلام بود. اين وصيّت، ميزان هدفداري و بزرگواري ايشان را نشان مي‏دهد. تا حضرت زنده بود، علي عليه‏السلام حامي نيرومندي داشت. به تعبير بعضي از بزرگان: «به خاطر فاطمه عليهاالسلام ، حُرمت حضرت اميرمؤمنان عليه‏السلام را تا حدّي پاس مي‏داشتند؛ اما پس از شهادت آن مظلومه، علي عليه‏السلام تنها و بي پناه و مظلوم‏تر شد.» در يك جمله، فاطمه، فدايي امامت و رهبريت شد.

اينها و نمونه‏هايي ديگر از سيره رفتاري آن بانوي بي‏همتا، جلوه‏هاي الگو بودن او براي همه فضيلت خواهان و حق جويان است كه در پي «اُسوه» و سر مشق «چگونه زيستن»اند.

اميد است اين خصلت‏ها و رفتارها، چون تابلويي، پيوسته در برابر ديدگان‏مان باشد. و اگر همواره آن حضرت را سرمشق و اسوه مي‏دانيم و معرّفي مي‏كنيم، «ابعاد الگويي» او را نيز در قالب سيره عملي و رفتاري حضرتش بشناسيم و بشناسانيم. زيرا اين گونه، بهتر مي‏توان مَشي و مرام فاطمي را در بستر زندگي و اخلاق عيني پياده كرد.

نكته‏ها
الف) ناگفته نماند آنچه فاطمه عليهاالسلام را اسوه و نمونه ساخته، كمال انساني اوست و بدين خاطر، متعلّق به عالم انسانيت است.

ارزش‏هاي انساني، اختصاص به زن يا مرد ندارد و به تبع آن، اسوه‏هاي انساني نيز همين گونه‏اند.

در يك جمله، فاطمه عليهاالسلام چنان كه اسوه زنان است، اسوه مردان نيز هست. همان گونه كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم و امامان عليهم‏السلام اين چنين‏اند.

ب) بايد توجّه داشت كه سنّت‏هاي الهي و قوانين هستي، كه قواعد حاكم بر زندگي انسان بخشي از آن است، همه ثابت و غير قابل تغييرند. رابطه انسان با خدا و با جامعه و طبيعت، رابطه‏اي است كه در جوهر خود از اصول ثابتي تبعيت مي‏كند و قابل تغيير نيست و حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان زني كه عالِم به اين ارزش‏ها بوده و بر طبق موازين الهي و انساني زندگي مي‏كرده، مي‏تواند الگوي همه انسان‏ها تا «انتهاي تاريخ» باشد.

به عبارت ديگر، همان طور كه «دين» امر ثابتي است، «الگو»هم مي‏تواند ثابت و جاودانه باشد؛ لذا زندگي و سلوك آن حضرت همواره براي انسان‏ها «چه در حال و چه در آينده» اسوه و الگوست.

ج) از خصوصيات اسوه‏هاي الهي اين است كه همواره از ساير افراد بشر در مراتب كمال انساني پيشقدم هستند و اين تقدّم به صورتي است كه بشر هرچه در ابعاد مختلف رشد كند، بازهم نمي‏تواند بي‏نياز از آنان باشد. ما انسان‏ها هرچه سعي و تلاش كنيم، به افق فضائل آنان نمي‏رسيم و نمي‏توانيم در حدود آنان و مانند آنها عمل كنيم، ولي بايد در محدوده توان و استعداد خود در مسير آنان حركت نماييم.

اين كه مي‏گوييم فاطمه عليهاالسلام يا ساير حضرات معصومان عليهم‏السلام الگوي همگانند، بدان معنا نيست كه بايد فاطمه عليهاالسلام يا علي عليه‏السلام شد، بلكه مقصود «فاطمه‏وار بودن و فاطمه گونه زيستن» است... .

در سخني از صادق آل محمّد عليه‏السلام آمده است: به خدا سوگند! من شما و روح‏هاي‏تان و بوي خوش‏تان را دوست مي‏دارم. ما را در اين جهت با پرهيزكاري و تلاش خود ياري كنيد. هرگز به ولايت ما نمي‏رسيد جز با كوشش و تقوا. و كسي كه ديگري را به عنوان «امام» و «اسوه» برگزيده است، بايد عملش مطابق با عمل او باشد.17

پديدآورنده:عسگري اسلام‏پور كريمي ،


پي‏نوشت‏ها:
1. نور / 35.

2. فاطمه در كلام اهل سنّت، ص 343.

3. مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 338.

4. آل عمران / 42؛ اَمالي، صدوق، ص 437.

5. ربيع الابرار، ج 2، ص 104.

6. بحارالانوار، ج 42، ص 31.

7. حجر / 44.

8. اخلاق حضرت فاطمه(س)، ص 17.

9. علل الشرايع، ص 215.

10. نور، / 63.

11. بحارالانوار، ج 43، ص 93.

12. اخلاق حضرت فاطمه(س)، ص 63.

13. احقاق الحق، ج 10، ص 400.

14. سفينة‏البحار، ج 1، ص 571.

15. كشف الغمّه، ج 2، ص 92. البته در بعضي از روايات آمده امام حسن(ع) سؤال رسول خدا(ص) را از مادرش پرسيد و زهرا(س) جواب فوق را داد. ر.ك: وسايل الشيعه، ج 2، ص 9.

16.بااقتباس‏ازالوقايع‏والحوادث،ملبوبي،ج4،ص186.

17. ارشاد القلوب، ديلمي، ص 101، چ بيروت.

چهارشنبه بیست و یکم 1 1392 16:57

خارى در صحيح به سند خويش از رسول خدا (ص) روايت كرده است كه فرمود:«فاطمه پاره تن من است هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.»

نسايى در خصايص به سند خود از مسور بن مخرمه روايت كرده است كه گفت:«پيامبر (ص) فرمود:فاطمه پاره تن من است، هر كه او را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.»

مسلم نيز در صحيح خود حديثى از پيامبر نقل كرده است كه فرمود:«همانا فاطمه پاره تن من است، هر آن چه او را بيازارد مرا آزار مى‏دهد.»

و در روايت مسلم است كه:«همانا دخترم پاره تن من است،آن چه وى را ناپسند آيد براى من نيز ناپسند است، و آن چه او را مى‏آزارد مرا نيز آزار دهد.»

در اصابه به نقل از صحيحين از مسور بن مخرمه نقل شده است كه گفت:

«از رسول خدا (ص) شنيدم كه بر منبر مى‏فرمود: فاطمه پاره تن من است، آن چه او را بيازارد مرا آزار دهد و آن چه او را ناپسند آيد مرا نيز ناپسند آيد.»

ابو نعيم در حلية الاوليا به سند خود از مسور بن مخرمه نقل كرده است كه گفت:«شنيدم رسول خدا (ص) مى‏فرمود:همانا فاطمه، دخترم، پاره تن من است، هر آن چه او را ناپسند آيد مرا نيز پسنديده نباشد و هر آن چه او را بيازارد مرا آزارده است.»

ابو نعيم گويد:اين روايت را عمرو بن دينار از ابن ابى مليكه از مسور و نيز ايوب سختيانى آن را از ابن ابى مليكه از عبد الله بن زبير روايت كرده‏اند.

ترمذى نيز در صحيح از قول پيامبر (ص) روايت كرده است كه فرمود:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را پسند نيايد مرا نيز ناپسند باشد و آن چه او را بيازارد مرا آزارده است.»

آنگاه وى گويد:«اين حديث‏حسن و صحيح است.»

و نيز در همان جا آمده است:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را مى‏آزارد مرا آزار دهد و آن چه او را به سختى افكند مرا به دشوارى افكنده است.»

ترمذى اين حديث را نيز حسن و صحيح دانسته است.

در شفا آمده است:«فاطمه پاره تن من است آن چه او را به خشم آرد مرا نيز به خشم آورد.»

حاكم در مستدرك به سند خود از مسور بن مخرمه نقل كرده است كه گفت:«رسول خدا (ص) فرمود:فاطمه شعبه‏اى از من است هر آن چه او را گشاده و مسرور مى‏دارد مرا شاد كند و هر آن چه او را افسرده سازد مرا غمين ساخته است.»

وى گويد:«اين حديث صحيح است.»

همچنين در همان جا به سند خود از مسور بن مخرمه نقل كرده است كه گفت:«حسن بن حسن براى خواستگارى دخترش به او پيغام فرستاد، پس او گفت: هيچ نسب و سببى در نزد من محبوب‏تر از نسب و سبب و خويشاوندى با شما نيست اما رسول خدا (ص) فرمود: فاطمه پاره تن يا پاره‏گوشت من است آن چه او را فسرده كند مرا فسرده سازد و آن چه او را شاد كند مرا مسرور كرده است و پيوندهاى خويشى در روز قيامت‏بريده گردد پيوند و خويشى من و دختر او پيش توست.اگر من او را به همسرى تو دهم اين پيمان را مى‏گيرم و (در روز قيامت) پوزش خواهانه به سويش رهسپار مى‏شوم.»

حاكم گويد:«اين حديث صحيح است.»

ابو الفرج اصفهانى در اغانى نوشته است:«عبد الله بن حسن مثنى بن حسن السبط بر عمر بن عبد العزيز وارد شد، در آن هنگام عبد الله جوانى باوقار و نمكين بود.عمر جاى او را در صدر مجلس قرار داد و احترامش گذاشت و خواسته‏هاى او را روا كرد.يكى از عمر بن عبد العزيز علت اين رفتار را جويا شد و وى پاسخ داد:افراد موثق برايم حديثى نقل كرده‏اند كه گويى خود آن را از دهان رسول خدا (ص) شنيده‏ام.آن حضرت فرمود:همانا فاطمه پاره تن من است هر آن چه او را شاد دارد مرا خوشحال مى‏كند و هر آنچه او را به خشم آورد مرا ناراحت كرده است.بنابراين عبد الله نيز پاره‏اى از پاره تن رسول خداست.»

شدت علاقه پيامبر (ص) به فاطمه (س)
حاكم در مستدرك به سند خود از ابو ثعلبه خشنى نقل كرده است كه گفت:«عادت رسول خدا (ص) بر اين بود كه چون از جنگ يا سفرى بازمى‏گشت‏به مسجد مى‏رفت و دو ركعت نماز مى‏گزارد، آنگاه به فاطمه درود مى‏فرستاد و سپس پيش همسرانش مى‏رفت.»

همچنين وى به سند خود از ابن عمران نقل كرده است كه گفت:«پيامبر (ص) چون قصد مسافرت داشت، آخرين كسى را كه وداع مى‏گفت فاطمه بود و چون از سفرى بازمى‏گشت نخستين كسى را كه مى‏ديد فاطمه بود.»

ابن شهر آشوب در مناقب با چند سند از عايشه نقل كرده است كه گفت:«على (ع) از پيامبر-كه ميان او و فاطمه كه در بستر خوابيده بودند،نشسته بود-پرسيد:كدام يك از ما پيش تو محبوب‏تريم من يا او (فاطمه) ؟پيامبر فرمود:او نزد من محبوب‏تر است و تو عزيزترى.»

در پاسخ به اين پرسش،نمى‏توان جوابى بهتر از اين يافت.فاطمه را از روى مهربانى و شفقت محبوب مى‏داند و على را به خاطر بزرگى در فضل و جايگاهش عزيز مى‏شمارد.


كتاب: سيره معصومان جلد 2،ص 12 ، 13 و 19
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى

سه شنبه بیستم 1 1392 11:57

كرامت عبارت است از «انجام كار خارق العاده با قدرت غير عادي و بدون ادعاي نبوت و يا امامت.» (1)

به عقيده اكثريت علماي مذاهب اسلامي - جز گروه اندكي از معتزلي‏ها - صدور كرامت از اولياي خداوند و به دست آن‏ها ممكن است. به قول دانشمندان «ادل دليل علي امكان الشيي وقوعه; بالاترين دليل بر امكان چيزي، وقوع و انجام آن چيز است.»

در تاريخ نمونه‏هاي زيادي از كرامات اولياي خداوند نقل شده است. مثل: سرگذشت‏حضرت مريم‏عليها السلام و جريان ولادت فرزندش حضرت عيسي‏عليه السلام و نزول ميوه‏هاي بهشتي در محراب عبادت براي او و نيز داستان عاصف بن برخيا و انتقال تخت ملكه صبا از يمن به فلسطين در يك چشم به هم زدن و داستان هايي كه شيعه و سني درباره كرامات حضرت علي‏عليه السلام نقل كرده‏اند (2).

در اين مقاله بر آنيم تا به مناسبت‏شهادت دخت پيامبر عظيم الشان اسلام، گوشه‏اي از كرامت‏هاي حضرت زهراعليها السلام را بيان كنيم.

1 - سخن گفتن با مادر در دوران جنيني
در دوران بارداري خديجه كبري، فاطمه‏عليها السلام از درون شكم مادر با وي سخن مي‏گفت، به برخي روايات در اين زمينه اشاره مي‏كنيم:

الف) از خديجه‏عليها السلام نقل شده است: در زماني كه به فاطمه حامله شدم، وي در شكمم با من صحبت مي‏كرد.

«لما حملت‏بفاطمة كانت‏حملا خفيفا تكلمني من باطني; (3) زماني كه فاطمه را باردار بودم، حملي سبك بود و از باطنم با من سخن مي‏گفت.»

ب) دهلوي نقل مي‏كند: «آن زمان كه خديجه به فاطمه حامله گرديد، وي در درون شكم مادر، با وي سخن مي‏گفت و خديجه اين مطلب را از رسول خدا پنهان مي‏كرد. روزي رسول خدا بر خديجه وارد شد، ديد با كسي سخن مي‏گويد، بدون اين كه شخصي نزد او باشد. فرمود: با چه كسي سخن مي‏گفتي؟ عرض كرد: با كسي كه در شكم دارم. حضرت فرمود:«ابشري يا خديجة هذه بنت جعلها الله ام احد عشر من خلفائي يخرجون بعدي وبعد ابيهم; بشارت تو را اي خديجه، اين [را كه در شكم داري] دختري است كه خداوند او را مادر يازده تن از جانشينان من قرار داده است; كه ايشان پس از من و پدرشان [علي‏عليه السلام به عنوان امام] خارج مي‏شوند.» (4)

2 - آمدن حور العين و زنان بهشتي هنگام ولادت حضرت زهرا عليها السلام
حضرت خديجه عليها السلام به زنان قريش و بني هاشم پيغام داد كه زمان وضع حمل من نزديك است، مرا در اين امر ياري نماييد، ولي آنان پاسخ دادند: اي خديجه! چون تو در ازدواجت از سخنان ما سرپيچي نمودي، و محمد يتيم را به همسري برگزيدي، ما نيز تو را ياري نمي‏كنيم. خديجه از اين جواب سخت غمگين و ناراحت‏شد، در اين هنگام چهار زن، همانند زنان بني هاشم وارد شدند، در حالي كه خديجه از ديدن آنان هراسان شده بود، يكي از آن چهار زن به خديجه گفت: غمگين مباش، پروردگارت ما را براي ياري تو فرستاده است. ما خواهران و ياوران تو هستيم. من «ساره‏» هستم، اين «آسيه دختر مزاحم‏» رفيق بهشتي تو است و اين هم «مريم دختر عمران‏» است و اين يكي «كلثوم خواهر موسي بن عمران‏» است، خدا ما را براي كمك به تو فرستاده است تا ياور و پرستار تو باشيم.

يك نفر از آن چهار زن در سمت راست‏خديجه، دومي در طرف چپ او، سومي در پيش رويش، و چهارمي در پشت‏سر او نشستند و فاطمه پاك و پاكيزه تولد يافت.

پس از تولد آن حضرت، ده نفر حور العين، كه در دست هر يك ظرفي بهشتي پر از آب كوثر و يك طشت‏بهشتي بود وارد شدند و حضرت فاطمه را با آب كوثر شستشو دادند و سپس در ميان پارچه‏اي كه از شير سفيدتر، و از مشك و عنبر خوشبوتر بود پيچيدند. (5) »

حضرت فاطمه‏عليها السلام در هنگام ولادتش حور العين و بانوان عالي مقام ياد شده را كاملا شناخت و با ذكر نام به تك تك آن‏ها سلام كرد. اين كرامت نشان مي‏دهد كه ملاقات و آشنايي آن حضرت با آنان بي‏سابقه نبوده، و آن وجود مقدس قبلا عوالمي را طي كرده و در مسير ملكوتي خويش، آن فرستادگان آسماني را ديده و شناخته است (6).

3 - نوراني شدن مكه و جهان با نور ولادت فاطمه عليها السلام
كرامت ديگري كه براي آن بانوي بزرگ اسلام ذكر شده، اين است كه چون آن مولود مقدس پا به دنيا نهاد، نوري از طلعت او ساطع شد كه پرتو آن به تمام خانه‏هاي مكه وارد گرديد، و در شرق و غرب زمين محلي نماند كه از نور او بي‏بهره باشد، چنان كه در روايتي از امام صادق عليه السلام مي‏خوانيم: «فلما سقطت الي الارض اشرق منها النور...; (7) زماني كه [فاطمه عليه السلام] به دنيا آمد، نور از او ساطع گشت.»

در قسمت ديگري از اين روايت مي‏خوانيم: «و بشر اهل السماء بعضهم بعضا بولادة فاطمة و حدث في السماء نور زاهر لم تره الملائكة قبل ذلك (8); بعضي از اهالي آسمان به برخي ديگر ولادت حضرت زهرا را بشارت مي‏دادند، و نور بسيار درخشاني در آسمان حادث شد كه فرشتگان قبل از آن نظيرش را نديده بودند.»

در روايت اهل سنت آمده است: «فلما تم امد حملها وانقضي وضعت فاطمة فاشرق بنور وجهها الفضاء (9); آن هنگام كه مدت حمل فاطمه تمام شد، خديجه او را به دنيا آورد، و به نور جمال او، فضا روشن و منور گرديد.»

اين نور در روز قيامت آشكارتر خواهد شد، چنانكه از ابن عباس نقل شده كه «در روز قيامت، اهل بهشت ناگهان متوجه مي‏شوند كه بهشت همانند روشني روز توسط خورشيد، روشن شد، سؤال مي‏كنند كه خدايا فرمودي «در بهشت‏خورشيدي وجود ندارد (10) » پس اين نور چيست؟ جبرئيل جواب مي‏دهد، اين نور خورشيد نيست‏بلكه نور خنده فاطمه و علي‏عليهما السلام است. (11) »

4 - سجده هنگام ولادت
كرامت ديگر آن حضرت اين است كه به هنگام ولادت به سجده افتاد، چنانكه از خديجه كبري نقل شده است: «فولدت فاطمة، فوقعت علي الارض ساجدة رافعة اصبعها (12); هنگامي كه فاطمه به دنيا آمد، به روي زمين به حال سجده افتاد در حالي كه نگشت‏خويش را بالا گرفته بود.»

5 - گفتن شهادتين هنگام ولادت
كرامت ديگر آن حضرت اين است كه هنگام ولادت، به توحيد و رسالت و ولايت‏شهادت داد. امام صادق عليه السلام در اين رابطه مي‏فرمايد: «فلما سقطت... فنطقت فاطمة بالشهادتين و قالت اشهد ان لا اله الا الله و ان ابي رسول الله سيد الانبياء و ان بعلي سيد الاوصياء و ولدي سادة الاسباط (13); بعد از اينكه پا به دنيا گذاشت ... سخن خود را با شهادتين آغاز نمود و گفت: شهادت مي‏دهم كه خدايي جز الله نيست، و پدرم فرستاده خدا و سيد و سالار پيامبران است و همسرم سيد اوصياء، و فرزندانم سيد و سالار نوادگان رسول خدا هستند.»

روايت فوق، اولا نشان مي‏دهد كه آن حضرت به هنگام تولد سخن گفته و ديگر اين كه از آينده و همسري خود با علي‏عليه السلام و امامت فرزندان خود خبر داده است.

6 - جامه بهشتي
از ابن جوزي نقل شده است: در هنگام زفاف فاطمه عليها السلام (بعد از دادن جامه عروسي خود به فقير) جبرئيل به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده، عرض كرد: يا رسول الله! پروردگارت سلام مي‏رساند، و مرا نيز فرمان داده كه به فاطمه سلام برسانم و براي فاطمه جامه‏اي از ديباي سبز از جامه‏هاي بهشتي فرستاده است. فاطمه بعد از پوشيدن لباس نزد پدر آمد، حضرت با عباي خود، و جبرئيل با بال‏هاي خود آن جامه را پوشاندند تا نور آن باعث آزار ديدگان نشود (14).

7 - هم صحبتي با ملائكه
دانشمندان شيعه و سني معتقدند كه بعد از پيامبر اكرم يقينا انسان‏هايي بوده‏اند كه هم سخن ملائكه قرار مي‏گرفتند، منتهي در مصداق آن اختلاف دارند.

از كرامت‏هاي مهم حضرت اين بود كه بعد از پدر، با ملائكه هم صحبت‏بود.

امام صادق عليه السلام در اين باره مي‏فرمايد: «فاطمة بنت رسول الله كانت محدثة ولم تكن بنبية انما سميت فاطمة محدثة لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادي مريم بنت عمران (15); فاطمه دختر رسول خدا، محدثه بود، ولي پيامبر نبود. فاطمه از اين جهت محدثه ناميده شده است كه فرشتگان از آسمان نازل مي‏شدند و با او همانند مريم دختر عمران گفت وگو داشتند.»

فاطمه بعد از رحلت پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله 75 روز بيشتر زنده نماند و غم جانسوز داغ پدر، قلب او را لبريز كرده بود، به اين جهت جبرئيل پي در پي به حضورش مي‏رسيد و او را در عزاي پدر تسليت مي‏گفت (16) و تسلي بخش خاطر غمين زهرا بود، و گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش سخن مي‏گفت و گاه از حوادثي كه بعد از رحلت او بر فرزندانش وارد مي‏گردد، خبر مي‏داد. امير المؤمنين عليه السلام نيز آنچه جبرئيل املاء مي‏كرد، همه را به رشته تحرير در مي‏آورد و مجموعه اين سخنان در كتاب ويژه‏اي جمع آوري شده، كه به نام "مصحف فاطمه" ياد مي‏شود. در زيارت‏نامه حضرت مي‏خوانيم: «السلام عليك ايتها المحدثة العليمة. (17) »

8 - گردش آسياب
ميمونه مي‏گويد: پيامبرصلي الله عليه وآله مقداري گندم را توسط من نزد فاطمه فرستاد تا با دستاس آن را آرد نمايد، گندم را نزد حضرت بردم، ديدم حضرت ايستاده (ظاهرا نماز مي‏خواند) ولي آسياب مي‏چرخيد و حركت مي‏كرد، اين خبر را به پيامبرصلي الله عليه وآله عرض كردم، فرمود: خداوند، ناتواني و ضعف جسماني فاطمه را مي‏داند، لذا به آسياب و دستاس دستور مي‏دهد كه خود دور بزند، او هم مي‏گردد. (18)

9 - حركت گهواره
در روايتي مي‏خوانيم: «ربما اشتغلت‏بصلاتها وعبادتها فربما بكي ولدها فرؤي المهد يتحرك وكان ملك يحركه (19); گاهي حضرت مشغول خواندن نماز و عبادت بود، فرزندش گريه مي‏كرد، گهواره به حركت درمي‏آمد، و فرشته‏اي بود كه آن را حركت مي‏داد.»

10 - غذاي بهشتي
علي‏عليه السلام ديناري قرض گرفته بود كه با آن چيزي تهيه كند تا شدت گرسنگي را از فاطمه‏عليها السلام و فرزندانش رفع كند. مقداد را ديد كه از گرسنگي شديد اهل و عيالش خبر مي‏دهد، حضرت، دينار رابه او بخشيد. بعد از خواندن نماز ظهر و عصر، پيامبرصلي الله عليه وآله فرمود: اي ابالحسن آيا شما چيزي در منزل داريد تا به منزل شما بيايم، علي‏عليه السلام بر اثر خجالت و حياء از پيامبرصلي الله عليه وآله عرض كرد: تشريف بياوريد. پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله دست علي را گرفته و با هم وارد خانه زهراعليها السلام شدند، او در حال نماز بود و پشت‏سر وي ظرفي بود كه از آن بخار برمي‏خاست.

وقتي صداي پيامبرصلي الله عليه وآله را شنيد، از محراب نماز خارج شده و به پدر بزرگوار خويش سلام كردد. پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله بعد از جواب سلام فرمودند: براي ما غذايي بياور، خداوند رحمتش را بر تو نازل كند.

فاطمه‏عليها السلام ظرف غذا را آورده، در مقابل پيامبرصلي الله عليه وآله و علي‏عليه السلام نهاد. علي‏عليه السلام سؤال كرد: اي فاطمه! اين طعام از كجاست؟ من هرگز طعامي به اين خوشرنگي نديده و خوشبوتر از آن بوئي استشمام نكرده و خوش مزه‏تر از آن نخورده‏ام.

رسول اكرم‏صلي الله عليه وآله دست مبارك خود را بين دو كتف علي‏عليه السلام نهاد، مختصري فشرد و فرمود: اين پاداش ديناري است كه تو در راه خدا دادي.

آن گاه اشك رسول خداصلي الله عليه وآله جاري شد و فرمود: سپاس خداي را كه ابا مي‏كند كه شما را بدون مزد و پاداش از دنيا ببرد. اي علي! پروردگارت مي‏خواهد آنچه را كه بر زكريا جاري فرموده، بر تو نيز جاري نمايد.

آنگاه رو به حضرت زهرا كرد و فرمود: «ويجريك يا فاطمة في المجري الذي اجري فيه مريم «كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم اني لك هذا قال هو من عندالله; و تو را اي فاطمه در همان مسيري كه مريم را حركت داد، پيش برد. [چنان كه قرآن مي‏گويد:] «هر گاه زكريا وارد محراب او مي‏شد، غذاي مخصوصي در آن جا مي‏ديد، از او مي‏پرسيد: اي مريم، اين را از كجا آورده‏اي؟! مي‏گفت: اين از سوي خداست.» (20)

قابل دقت است هرچند اين غذا پاداش عطاي علي‏عليه السلام است و كرامتي براي او به حساب مي‏آيد، ولي براي فاطمه‏عليها السلام نيز كرامت محسوب مي‏شود; چرا كه خداوند به احترام او چنين ميوه‏اي را از بهشت فرستاده است.

11 - زيان نرساندن آتش به بدن فاطمه عليها السلام
انس مي‏گويد: حجاج بن يوسف از اين حديث كه عايشه ديده بود فاطمه‏عليها السلام با دست‏خود، غذاي داغ ديگ را به هم مي‏زند، پرسيد. گفتم: بله، عايشه بر فاطمه زهراعليها السلام وارد شد در حالي كه غذا براي حسنين‏عليهما السلام آماده مي‏كرد، ظرف غذا كاملا مي‏جوشيد، ديد فاطمه با دست‏خود (بدون هيچ وسيله‏اي) ديگ جوشان را به هم زد، عائشه هراسان و فرياد زنان نزد پدر خود (ابوبكر) رفت، ماجرا را تعريف كرد، ابوبكر گفت: اين صحنه را كتمان كن [و با كسي مطرح نكن] زيرا امر بسيار بزرگي است.

اين خبر به پيامبرصلي الله عليه وآله رسيد، حضرت بالاي منبر رفت، بعد از حمد و ثناي الهي، فرمود: ماجراي ديگ و آتش فاطمه زهرا را خيلي بزرگ و عجيب تلقي مي‏كنند ... .

«لقد حرم الله عزوجل النار علي لحم فاطمة ودمها وعصبها وشعرها وفطم من النار ذريتها وشيعتها... الويل ثم الويل، الويل، لمن شك في فضل فاطمة (21); خداوند آتش را بر گوشت و خون و رگ و موي زهرا حرام نموده است (هرگز به او زياني نمي‏رساند) و شيعيان و فرزندان او را از آتش [جهنم] به دور داشته است... . واي بر شما، خشم و عذاب خدا بر كسي كه در فضيلت فاطمه شك كند.»

اين نوع كرامت، ريشه قرآني هم دارد، چرا كه خداوند آتش را بر ابراهيم‏عليه السلام سرد و گلستان قرار داد، «يا نار كوني بردا وسلاما علي ابراهيم‏» (22) پس بعدي ندارد كه بدن فاطمه را كه انبياء به او توسل جسته‏اند، بر آتش حرام گرداند.

12 - گريه هستي بر گريه زهراعليها السلام
كرامت ديگر آن حضرت همراهي هستي، با رفتار او و از جمله گريه اوست. وقتي در لحظات آخر عمر پدر بزرگوارش اشك مي‏ريخت، پيامبر اكرم‏صلي الله عليه وآله فرمود: «والذي بعثني بالحق لقد بكي لبكائك عرش الله وما حوله من الملائكة والسموات والارضون وما فيهما; قسم به آن كسي كه مرا به رسالت‏بر انگيخت همانا از گريه تو عرش خدا و ملائكه و آسمان‏ها و زمين و تمام موجودات گريستند. (23) »

كرامات بعد از شهادت
1 - بيرون آمدن دست‏هاي زهراعليها السلام از كفن
هنگامي كه امام علي‏عليه السلام بدن زهراعليها السلام را كفن كرد، وقتي كه خواست‏بندهاي كفن را ببندد فرزندان خود را صدا زد و فرمود: «هلموا تزودوا من امكم; بياييد از ديدار مادرتان توشه بگيريد.» حسن و حسين‏عليهما السلام فرياد زنان مادر را صدا مي‏زدند، و مي‏گفتند: وقتي كه به حضور جدمان رسيدي سلام ما را به او برسان و به او بگو: بعد از تو در دنيا يتيم مانديم. آه! آه! چگونه شعله غم دل از فراق پيامبرصلي الله عليه وآله و مادرمان خاموش گردد؟!

امير مؤمنان مي‏فرمايد: «اني اشهد الله انها قد حنت وانت ومدت يديها وضمتهما الي صدرها مليا; من خدا را گواه مي‏گيرم كه فاطمه ناله جان كاه كشيد و دست‏هاي خود را باز كرد و فرزندانش را مدتي به سينه‏اش چسبانيد.»

ناگاه شنيدم هاتفي در آسمان ندا داد: «يا ابالحسن ارفعهما عنها فلقد ابكيا والله ملائكة السماء ...; اي علي! حسنين را از روي سينه مادرشان بردار، سوگند به خداوند، كه فرشتگان آسمان را به گريه انداختند. (24) »

2 - نام زهراعليها السلام و نزول آب بهشتي
امام صادق‏عليه السلام فرمود: از ام ايمن نقل شده، كه در راه مكه به جحفه به عطش شديدي دچار شدم تا آنجا كه جانم به خطر افتاد، پس رو به آسمان نموده عرض كردم: اي پروردگار من، مرا دچار تشنگي نموده‏اي در حالي كه من خادمه دختر پيغمبرت مي‏باشم؟ آن گاه ديدم كه سطلي از آب بهشتي ظاهر شد، از آن نوشيدم. قسم به خانمم فاطمه زهراعليها السلام كه بعد از آن تا هفت‏سال گرسنگي و تشنگي بر من عارض نشد. (25)

براي حضرت زهراعليه السلام كرامات‏بسياري نقل شده است كه به دليل ضيق مقال، به همين مقدار بسنده مي‏كنيم.

سيد جواد حسيني

پي‏نوشت‏ها:

1) شيخ محمدرضا مظفر، بداية المعارف، قم، مؤسسة النشر الاسلامي، ج 1، ص 239.

2) ر.ك، علامه حلي، كشف المراد، (قم، مؤسسة النشر الاسلامي، پنجم، 1415 ه.ق)، ص‏351.

3) عبدالرحمن شافعي، نزهة المجالس، ج‏2، ص‏227.

4) عيون المعجزات، ص‏51.

5) بحار الانوار، (پيشين)، ج‏16، ص‏80 و ج‏43، ص‏2 - 4; امالي صدوق، ص‏475 - 476. و ر.ك: مناقب ابن شهر آشوب، ج‏3، ص‏304.

6) بحار الانوار، (پيشين)، ج‏26، ص 117 - 132.

7) بحار الانوار، ج‏16، ص‏80 - 81; ج‏43، ص‏2.

8) همان، (پيشين)، ج‏43، ص‏3.

9) شعيب بن سعد مصري، روض الفائق، ص‏214.

10) انسان/13.

11) بحار، (پيشين)، ج‏35، ص‏241; امالي صدوق، ص‏333، ح‏11.

12) قندوزي، ينابيع المودة، ص‏198; علي بن يونس عاملي، الصراط المستقيم، ص‏170.

13) بحار الانوار، ج‏43، ص‏3.

14) قاضي نورالله حسيني، احقاق الحق، طهران، مكتبة الاسلامية، ج‏10، ص‏401.

15) بحار الانوار (پيشين)، ج‏26، ص‏75.

16) اصول كافي، ج‏1، ص‏241; بحار الانوار، (پيشين)، ج‏22، ص‏546 و ج‏26، ص‏41.

17) بحار الانوار، ج 97، ص 195.

18) عسقلاني، لسان الميزان، چاپ حيدر آباد، ج‏5، ص‏65; ميزان الاعتدال، ذهيس، بيروت، دارالمعرفة، ج‏3، ص‏468.

19) بحار الانوار، ج‏43، ص‏45.

20) ذخائر العقبي، چاپ قدس، ص‏45 - 47.

21) فاطمة الزهراء، پيشين، ص‏102.

22) انبياء/69.

23) بحار الانوار، ج‏22، ص‏491 - 484.

24) بيت الاحزان، ص‏154.

25) بحارالانوار، ج 62، ص 102; مستدرك الوسائل، ج 5، ص 135، ح 41.

دوشنبه نوزدهم 1 1392 12:47

منبع:تبيان زنجان

    
وصاياي فاطمه (س) به طور پراكنده و غير منظم در روايات و تواريخ نقل شده و همچنين كساني را كه فاطمه به آنها وصيت كرد، و اينكه آيا وصاياي او شفاهي بوده يا كتبي، و يا مقداري شفاهي و مقداري كتبي، و به هر صورت موضوعات مورد بحث در اين باره به گونه‏هاي پراكنده و مختلفي نقل شده كه ما ناچاريم آنها را قسمت‏بندي‏كرده و هر موردي را جداگانه مورد بحث قرار دهيم:

ام ايمن، اسماء، سلمي...
بجز امير المؤمنين (ع) كه نامش در وصاياي فاطمه (ع) زياد ديده مي‏شود نام اين سه بانوي محترمه، يعني ام ايمن و اسماء و سلمي همسر ابي رافع نيز در روايات آمده است.

ام ايمن همان بانوي فداكار و با ايماني است كه قبل از اين نامش ذكر شد و كسي بود كه به صدق مدعاي فاطمه شهادت داد، و طبق روايات پيغمبر درباره‏اش فرمود «او زني است از اهل بهشت...» و او در خانه پيغمبر و خديجه زندگي مي‏كرد و پس از آن نيز به مدينه هجرت كرد و به خانه اسامه رفت و پس از او نيز در خدمت اهل بيت پيغمبر انجام وظيفه مي‏كرد.

و اما اسماء بنت عميس پس از آنكه شوهرش جعفر بن ابيطالب در جنگ موته به شهادت رسيد به همسري ابوبكر در آمد و اين جريان قبل از رحلت رسول خدا (ص) انجام شد، و از اين رو برخي بعيد دانسته‏اند كه اسماء در جريان وصيت و شهادت و مراسم غسل و تدفين فاطمه (ع) حضور داشته باشد، و همان احتمالاتي را كه در بخش چهارم و در مراسم ازدواج داده شد همانها را در اينجا ذكر كرده‏اند، اما به عقيده نگارنده اين مطلب از همان حد استبعاد تجاوز نمي‏كند و دليلي نداريم كه اسماء به خانه فاطمه (ع) رفت و آمد نمي‏كرده و در مراسم مزبور حضور نداشته باشد، چون روايات در اين باره از طريق شيعه و سني بسيار نقل شده و احتمال تحريف و تصحيف در همه آنها بعيد به نظر مي‏رسد، گذشته از اينكه در خود همان روايات قسمتهايي هست كه اين مطلب را تاييد مي‏كند كه اسماء با اينكه همسر ابوبكر بوده به خانه فاطمه (ع) رفت و آمد مي‏كرده و در مراسم وصيت و غسل او حضور داشته است، مانند روايتي كه مرحوم اربلي در كشف الغمه و ديگران از خود اسماء روايت كرده‏اند كه چون فاطمه (ع) از دنيا رفت عايشه آمد و خواست‏به اتاق فاطمه (ع) برود، من مانع شده و نگذاردم وارد اتاق شود، عايشه ناراحت‏شد و به پدرش ابوبكر گفت: اين زن «حبشيه‏» ميان من و دختر پيغمبر حائل مي‏شود و نمي‏گذارد من به اتاق او بروم! ابوبكر آمد و به من گفت: اي اسماء چرا نمي‏گذاري زنان پيغمبر به نزد فاطمه بروند؟ من گفتم: خود فاطمه دستور داده است كسي نزد جنازه او نرود (1)...

و در ترجمه «سلمي‏» نيز جزري در اسد الغابة گويد:

«سلمي‏» نام زني است كه خدمتكاري رسول خدا (ص) را مي‏كرد، و او كنيز صفيه دختر عبد المطلب بود، و او همان زني است كه قابلگي فرزندان فاطمه دختر رسول خدا (ص) را به عهده داشت، و همچنين قابله ابراهيم فرزند رسول خدا (ص) بوده، و در ماجراي وفات فاطمه (ع) نيز در غسل دادن او به علي (ع) و اسماء كمك مي‏كرد. (2)

و صاحب كتاب قاموس الرجال اين مطلب را كه سلمي كنيز صفيه بوده است صحيح نمي‏داند و گفته است: بلاذري در تحت عنوان «كنيزان پيغمبر» نام سلمي را ذكر كرده و گفته است پيغمبر او را آزاد كرد. (3)

نگارنده گويد: از پاره‏اي روايات چنين استفاده مي‏شود كه سلمي كنيز آمنه مادر رسول خدا (ص) بوده و پس از درگذشت آمنه به پيغمبر (ص) رسيد، آن حضرت او را آزاد كرد و با مردي به نام ابو رافع ازدواج نمود و از او فرزنداني به دنيا آمد كه يكي از آنها عبيد الله بن ابي رافع كاتب و نويسنده علي بن ابيطالب (ع) بود.

به هر صورت درباره ام ايمن مطلبي در وصيتنامه نيست جز آنكه در روايات نام او آمده و اينكه فاطمه (ع) به او وصيت كرد، و يا اينكه به او كه از همه زنان بيشتر مورد وثوق و يا نزديكترين زن به فاطمه بود دستور داد علي (ع) را نزد او بخواند. (4)

در مورد سلمي نيز در چند حديث آمده كه سلمي گويد: هنگامي كه فاطمه (ع) بيمار شد من از او پرستاري مي‏كردم تا در يكي از روزها كه علي (ع) براي انجام كاري‏از خانه بيرون رفت و فاطمه (ع) با اينكه حالش خوب بود به من فرمود: مادر! قدري آب غسل براي من حاضر كن، و من حاضر كردم و فاطمه برخاسته غسل كرد و سپس لباسهاي نو خود را پوشيد و به من دستور داد فرشي براي او در وسط اتاق بيندازم و روي آن خوابيد و پاهاي خود را به طرف قبله كشيد و آن گاه دست‏خود را زير گونه‏اش گذارده و فرمود: من اينك از دنيا مي‏روم، و بدين ترتيب از دنيا رفت و من علي (ع) را خبر كردم...تا به آخر حديث. (5)

و درباره اسماء بنت عميس نيز در پاره‏اي از روايات آمده كه گويد: فاطمه (ع) به من وصيت كرد كسي جز من و علي (ع) او را غسل ندهد، و من نيز هنگام غسل فاطمه طبق وصيتي كه كرده بود به علي (ع) كمك كردم (6) و هر دو با هم جنازه را غسل داديم.

در چند حديث از طريق شيعه و اهل سنت آمده كه اسماء گويد، فاطمه در هنگام وفات خود به من فرمود: مادر جان! من از اين وضعي كه درباره حمل جنازه زنها مرسوم است‏شرم مي‏كنم و خوش ندارم كه جنازه زنان را روي تخته‏اي مي‏گذارند و پارچه‏اي روي آن مي‏اندازند و پستي و بلنديهاي بدن او براي بيننده آشكار است.

اسماء گويد: بدو عرض كردم: من چيزي را كه در حبشه ديده‏ام هم اكنون ترتيب داده نزد شما مي‏آورم و نشانت مي‏دهم، سپس چند عدد چوب تر و تختي را آورد و آن چوبها را خم كرده دو طرف آن را بر كنار تخت‏بست و چادري روي آن كشيد، فاطمه (ع) كه آن را ديد خوشحال شد و تبسم كرد، اسماء گويد: من از روزي كه رسول خدا (ص) از دنيا رفته بود تا به آن روز تبسم بر لبان دختر پيغمبر نديده بودم. (7)

در روايتي است كه فرمود: چه چيز خوب و نيكويي است كه بدان وسيله جنازه زن‏از مرد تشخيص داده نمي‏شود، (8) و در حديثي است كه فرمود:

«اصنعي لي مثله استريني سترك الله من النار» (9).

[براي من نيز يك چنين چيزي درست كن، و مرا مستور كن، خدايت از آتش دوزخ مستور دارد (10).] و در احاديث ديگري نيز نام اسماء آمده كه ان شاء الله در صفحات آينده در ضمن داستان شهادت فاطمه (ع) خواهيد خواند.

و اما آنچه به علي (ع) وصيت كرد
از جمله كرامات فاطمه (ع) كه محدثين شيعه و اهل سنت روايت كرده‏اند اين است كه وي از مرگ خود خبر داد و روز و وقت آن را تعيين كرد چنانكه در روايات پيش از اين نيز گذشت و در حديثي است كه وقتي به علي (ع) گفت: هنگام مرگ من رسيده! علي (ع) فرمود: اي دختر پيغمبر با اينكه وحي از ما قطع شده اين خبر را از كجا دانستي؟

فاطمه پاسخ داد، هم اكنون خواب مختصري مرا فرا گرفت و رسول خدا (ص) را ديدم كه به من فرمود: امشب نزد ما خواهي بود و من مي‏دانم كه او راست گفته و امروز روز آخر عمر من است. (11)

و در روايتي است كه پس از آن به علي (ع) گفت: چيزهايي در دل دارم كه مي‏خواهم آنها را به تو وصيت كنم!

علي (ع) فرمود: اي دختر رسول خدا هر چه مي‏خواهي بگو!

در اين وقت علي (ع) كساني را كه در اتاق بودند بيرون كرد و نزديك سر فاطمه (ع) نشست، آن گاه فاطمه به سخن آمده گفت:

اي پسر عمو هيچ گاه مرا دروغگو و خيانتكار نديدي، و از وقتي با تو معاشرت داشته‏ام نافرماني تو را نكرده‏ام!

علي (ع) در پاسخ او فرمود:

«معاذ الله انت اعلم بالله و ابر و اتقي و اكرم و اشد خوفا من الله من ان اوبخك بمخالفتي، قد عز علي مفارقتك و تفقدك الا انه امر لا بد منه...»

[پناه بر خدا! تو داناتر و نيكوكارتر و پرهيزكارتر و بزرگوارتر و نسبت‏به خداي تعالي بيمناكتر از آني كه من بخواهم تو را در مورد مخالفت و نافرماني خود سرزنش كنم، و براستي مفارقت و دوري تو بر من بسيار ناگوار است جز آنكه چاره‏اي از آن نيست...]

آن گاه سخنان خود را ادامه داده فرمود:

به خدا مصيبت رحلت رسول خدا (ص) را براي من تجديد كردي و مرگ و فقدان تو بر من بسيار بزرگ است.

«فانا لله و انا اليه راجعون‏» !

آه! كه چه مصيبت دردناك و جانسوز و غم انگيزي است! مصيبتي كه به خدا سوگند جبران پذير نخواهد بود!

دنباله حديث اين گونه است كه در اينجا هر دو گريان شده و لختي گريستند آن گاه علي (ع) سر فاطمه را برداشته به سينه چسبانيد و بدو فرمود: هر وصيتي داري بنما كه من آن را انجام خواهم داد.

فاطمه عرض كرد: خدايت پاداش نيك دهد اي پسر عموي رسول خدا، نخستين وصيت من آن است كه پس از من «امامه‏» دختر خواهرم را به ازدواج خويش در آوري چون او نسبت‏به فرزندان من همانند خودم مهربان است، و مردان نيز ناچارند همسري از زنان داشته باشند.

و از جمله عرض كرد: وصيت ديگر من آن است كه احدي از اين مردم كه به من ستم كرده و حق مرا گرفتند در تشييع جنازه من و ديگر مراسم آن حاضر نشوند زيرا اينان دشمن من و دشمن رسول خدا هستند، و مبادا بگذاري يكي از آنها و يا پيروان آنها بر جنازه‏ام نماز بگذارند...

مرا شب هنگام در آن وقتي كه ديده‏ها همگي خواب رفته‏اند دفن كن (12) ؟

و در نقلي هم آمده كه فاطمه (ع) وصاياي خود را در رقعه‏اي نوشته و زير سرش نهاده بود و چون از دنيا رفت، علي (ع) آن رقعه را بيرون آورد و جملات زير را در آن مشاهده كرد:

«بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما اوصت‏به فاطمة بنت رسول الله، اوصت و هي تشهد ان لا اله الا الله، و ان محمدا عبده و رسوله، و ان الجنة حق و النار حق، و ان الساعة آتية لا ريب فيها، و ان الله يبعث من في القبور.

«يا علي انا فاطمة بنت محمد زوجني الله منك لاكون لك في الدنيا و الآخرة، انت اولي بي من غيري، حنطني و غسلني و كفني بالليل، و صل علي و ادفني بالليل و لا تعلم احدا، و استودعك الله و اقرء علي ولدي السلام الي يوم القيامة‏» (13).

[به نام خداي بخشاينده و مهربان، اين است آنچه دختر رسول خدا بدان وصيت مي‏كند، و اين وصيت را در حالي مي‏كند كه گواهي مي‏دهد معبودي جز خداي يكتا نيست، و گواهي مي‏دهد محمد بنده و رسول اوست، و گواهي مي‏دهد كه بهشت‏حق است، و جهنم حق است، و قيامت‏خواهد آمد و هيچ گونه شكي در آن نيست، و گواهي مي‏دهد كه خداي تعالي هر كس را كه در گورهاست مبعوث و زنده خواهد كرد.

اي علي منم فاطمه دختر محمد كه خداي تعالي مرا به ازدواج تو در آورد تا در دنيا و آخرت از آن تو باشم، و تو در انجام كارهاي من سزاوارتر از ديگران هستي!

كار حنوط و غسل و كفن مرا در شب انجام ده، و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن كن، و كسي را خبر نكن، تو را به خدا مي‏سپارم، و بر فرزندان خود تا روز قيامت‏سلام مي‏رسانم (14)! ] در نقلي كه از مجالس مفيد و امالي شيخ رحمة الله عليهما آمده در حديثي از امام حسين روايت‏شده چنين است كه چون فاطمه دختر رسول خدا (ص) بيمار شد به علي وصيت كرد كه وضع حال او را پنهان دارد، و حتي از بيماري او كسي را با خبر نكند، و علي (ع) نيز اين كار را كرد، و خودش شخصا پرستاري فاطمه (ع) را به عهده گرفت، و احيانا اسماء بنت عميس نيز او را كمك مي‏داد، آن هم به طور پنهاني، و چون هنگام وفات و رحلت او شد به علي (ع) وصيت كرد كارهاي پس از مرگ او را خود انجام دهد، و شبانه او را دفن كند و جاي قبر او را نيز پنهان و مخفي كند كه اثري از قبر او معلوم نباشد (15).

و از كتاب دلايل طبري از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود: فاطمه وصيت كرد از مال خودش به زنان پيغمبر و زنان بني‏هاشم، به هر كدام دوازده وقيه بدهند، و به «امامه‏» دختر ابي العاص (خواهر زاده فاطمه (ع) نيز همين مقدار بدهند.

و در حديث ديگري كه از زيد بن علي (ع) روايت كرده فرمود: فاطمه (ع) مال خود را بر بني‏هاشم و فرزندان عبد المطلب بخشيد و علي (ع) اين كار را كرد و به ديگران نيز داد (16).

و بر طبق روايت كشف الغمه از امام باقر (ع) فاطمه وصيت فرمود: حوائط هفت گانه در دست علي (ع) باشد، و پس از او به حسن (ع) و پس از او به حسين (ع) برسد، و پس از درگذشت وي در دست‏بزرگترين فرزندان او قرار گيرد، و متن اين وصيت‏نامه به خط امير المؤمنين (ع) نوشته شده بود و مقداد بن اسود و زبير بن عوام آن را گواهي كرده بودند.

نگارنده گويد: «حوائط‏» جمع حائط و به معناي باغ و يا بستاني است كه اطراف آن را ديوار كشيده باشند، و بر طبق روايات «حوائط‏» فاطمه (ع) عبارت از هفت‏باغ بوده به نامهاي «مبيت، عواف، دلال، حسني، برقه، صافيه، مشربه‏» كه اينها غير از فدك بوده و پيغمبر اكرم آنها را براي فاطمه (ع) وقف كرد، و بعدا نيز به صورت موقوفه فرزندان‏فاطمه (ع) در آمد، و برخي احتمال داده‏اند كه اين «حوائط هفتگانه‏» همان است كه در برخي از روايات به نام «عوالي‏» ذكر شده، و اينها باغهايي بود كه از «مخيريق‏» يهودي به رسول خدا (ص) رسيده بود، و مخيريق كسي است كه در واقعه جنگ احد، مسلمان شد، و همان روز در ميدان جنگ به شهادت رسيد، و هنگامي كه خواست‏به ميدان برود فرياد زد: شاهد باشيد كه من مسلمان شده‏ام و اگر در اين جنگ كشته شدم تمام دارايي من متعلق به رسول خداست.

و از تواريخ و روايات به دست نمي‏آيد كه آيا اين باغهاي هفتگانه در اختيار فاطمه (ع) بوده، يا مانند فدك، آنها را نيز ابوبكر به غصب گرفته بود، اما بعيد نيست اگر اين روايت معتبر باشد چنين استنباط مي‏شود كه باغهاي مزبور در دست آن حضرت بوده كه توليت آن را به علي (ع) واگذار كرده و روي آن وصيت نموده است، اگر چه برخي گفته‏اند:

اين باغهاي هفتگانه همان صدقاتي است كه عمر در زمان خلافت‏خود به علي (ع) واگذار كرد، و ابوبكر اينها را نيز مانند فدك از فاطمه اطهر گرفت.

باري بازگرديم به دنباله وصيت: در برخي از نقلهاي غير معتبر نيز آمده كه فاطمه (س) از جمله وصيتهايي كه به علي (ع) كرد اين بود:

«يا ابن عم اني اجد الموت الذي لابد و لا محيص عنه، و انا اعلم انك بعدي لا تصبر علي قلة التزويج فان انت تزوجت امراة اجعل لها يوما و ليلة، و اجعل لاولادي يوما و ليلة، يا ابا الحسن و لا تصح في وجوههما فيصبحان يتيمين غريبين منكسرين فانهما بالامس فقدا جدهما و اليوم يفقدان امهما، فالويل لامة تقتلهما و تبغضهما

ثم انشات تقول:

ابكني ان بكيت‏يا خير هاد و اسبل الدمع فهو يوم الفراق يا قرين البتول اوصيك با لنسل فقد اصبحا حليف اشتياق ابكني و ابك لليتامي و لا تنس قتيل العدي بطف العراق فارقوا فاصبحوا يتامي حياري فاخلفوا الله فهو يوم الفراق

و سخنان ديگري كه چون به نظر نگارنده چندان معتبر نيامد از ترجمه و نقل‏قسمتهاي ديگر خودداري شد.

ضمنا در پاره‏اي از روايات آمده كه فاطمه (ع) پيش از آنكه از دنيا برود غسل كرد و جامه نو خود را پوشيد و به سلمي، همسر ابي رافع، فرمود: من غسل كرده‏ام كسي بدن مرا برهنه نكند (17).

ولي براي توضيح بايد بدانيد كه منظور از اين روايات - چنانكه مرحوم مجلسي و ديگران گفته‏اند - نه آن است كه مرا بدون غسل دفن كنيد، زيرا مسئله غسل ميت‏يكي از واجباتي است كه بايد در مورد هر ميت مسلماني انجام شود و استثنايي نخورده جز در مورد شهيدي كه در ميدان جنگ كشته شود آن هم با شرايط و خصوصياتي كه در كتابهاي فقهي ذكر شده است، و از آن سو بر طبق روايات مشهور و زيادي كه هست مي‏دانيم كه علي (ع) به كمك اسماء بدن فاطمه را شبانه غسل داد.

بلكه منظور آن بوده كه بدن من پاك است و نيازي به شستشو و بيرون آوردن جامه براي غسل نيست، و به همين خاطر نيز بود كه بر طبق روايات ديگري كه بعدا ذكر خواهد شد، علي (ع) بدن فاطمه را از زير پيراهن غسل داد، و اين وصيت همسرش را نيز - كه ظاهرا انگيزه‏اي جز پوشش و حفاظت زيادتر بدن از اينكه در معرض ديد قرار گيرد نداشت - انجام داد.

اگر چه برخي خواسته‏اند بگويند: ممكن است اين وصيت روي علاقه شديدي كه فاطمه (ع) به شوهر عزيزش داشت صادر شده و جنبه عاطفي داشته با اين توضيح كه چون فاطمه تا زنده بود سعي كرد تا بازوي متورم و پهلوي ضرب ديده و بدن كبود و كتك خورده‏اش را علي (ع) نبيند و تاثر شوهر بزرگوارش را زيادتر نكند، اما وقتي وصيت كرد كه علي (ع) بدن او را غسل دهد و اساسا نمي‏خواست ديگري متصدي اين كار شود، به اين فكر افتاد كه خواه ناخواه در وقت غسل چشم علي (ع) به بازو و پهلو و بدن او خواهد افتاد و تاثر او را چند برابر خواهد كرد، از اين رو اين كار را كرد و اين قسمت را نيز در وصيت‏خود ضميمه نمود و بلكه احتمال داده‏اند اصرار به اينكه در شب او را غسل دهد نيز روي همين خاطر بود كه گذشته از اينكه بدن او را نبيندصورت كبود و نيلي او را نيز مشاهده نكند...و داغي بر داغهاي دل علي (ع) افزوده نشود.!

و به هر صورت يكي از دو جهت ذكر شده بالا مي‏تواند انگيزه و علت اين وصيت‏باشد، نه آنكه مي‏خواست اصلا او را غسل ندهند و بدون غسل دفن كنند تا آن وقت اين بحث پيش نيايد كه اولا اين چه دستوري بود؟ و ثانيا چرا علي (ع) به اين وصيت عمل نكرد و بدن فاطمه را غسل داد!

زندگاني حضرت فاطمه زهرا سلام‏الله‏عليها ص 220
رسولي محلاتي


پي‏نوشت‏ها:

1. كشف الغمه، ج 2، ص 130، استيعاب، ج 2، ص 752.روايات زيادي كه به همين نحو از طريق اهل سنت آمده و به تفصيل در احقاق الحق، ج 10، صص 470 به بعد نقل شده.

2. اسد الغابة، ج 5، ص 478.

3. قاموس الرجال، ج 10، ص 456.

4. بحارالانوار، ج 43، صص 181 و 204.

5. همان، صص 172، 183 و 188، كشف الغمه، ج 2، ص 127.

6. بحار الانوار، ج 43، صص 184 و 189، كشف الغمه، ج 2، صص 126 و 130.

7. احقاق الحق، ج 10، ص 474، بحار الانوار، ج 43، صص 189 و 213، ضمنا دوستان حضرت زهرا و بانواني كه ادعاي پيروي و شيعه‏گري بانوي عظماي اسلام را دارند خوب روي اين قسمت‏حديث دقت كنند و شدت علاقه فاطمه را به حجاب و پوشش بدن زن حتي پس از مرگ ببينند و تا آنجا كه مي‏توانند اين هدف را در زندگي خود و ديگران تعقيب نموده و اين برنامه را در خانه و خانواده‏ها پياده كنند، تا روي ديدار و ملاقات شفيعه محشر را در آن روز وانفسا داشته و مشمول و شايسته شفاعت او گردند ان شاء الله!

8. كشف الغمه، ج 2، ص 130، استيعاب، ج 2، ص 752.

9. بحار الانوار، ج 43، ص 213.

10. و در برخي از روايات نيز اين گونه است كه فاطمه (ع) به علي وصيت كرد كه چنين نعش و تابوتي براي او ترتيب دهد و بدو گفت: فرشتگان صورت آن را براي من درست كردند، و ظاهرا از نظر تواريخ مسلم است كه اولين تابوتي را كه در اسلام بدين صورت درست كردند همان بود كه براي فاطمه (ع) ترتيب دادند.

11. همان، ص 179.

12. بحار الانوار، ج 43، صص 192- 191.

13. همان، ص 214.

14. همان، ص 214.

15. همان، ص 211.

16. همان، ص 218.

17. همان، صص 172 و 183 و 187.

شنبه هفدهم 1 1392 22:47

منبع:تبيان زنجان

عايشه يكى از همسران رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله حكايت كند:
در آن هنگامى كه رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله نزد من حضور داشت ، فاطمه زهراء سلام اللّه عليها بر ما وارد شد؛ و چنان راه مى رفت كه همانند راه رفتن رسول اللّه بود.
وقتى رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله متوجّه آمدن دخترش حضرت فاطمه شد، به وى خطاب كرد و فرمود: دخترم ! خوش آمدى ، و سپس او را كنار خود، سمت راست نشاند و سخنى مخفيانه به او گفت كه ناگاه ديدم فاطمه زهراء گريان شد.
عايشه افزود: علّت گريان شدنش را جويا شدم و گفتم : اى فاطمه ! من تو را هرگز با چنين خوشى نديده بودم كه كنار پدرت باشى ، پس ‍ چرا ناگهان گريان شدى ؟!
حضرت زهراء سلام اللّه عليها در جواب اظهار داشت : اسرار پدرم را فاش نمى كنم .
بعد از آن ديدم كه رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله مطلب ديگرى مخفيانه به زهراى مرضيّه فرمود، كه خوشحال و خندان گرديد و تبسّمى نمود.
در اين موقع تعجّب من بيشتر شد و اين بار علّت گريه و خنده او را جويا شدم ؟
و آن حضرت ، دو باره در جواب من اظهار داشت : به هيچ عنوان اسرار پدرم را فاش نمى كنم .
تا آن كه رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله رحلت نمود و من از فرصت استفاده كرده و علّت خنده و گريه آن روز را، از فاطمه زهراء جويا شدم ؟
و آن حضرت اظهار داشت : پدرم در آن روز به من فرمود: جبرئيل هر سال يك بار بر من وارد مى شد؛ ولى امسال دو مرحله بر من وارد شد و اين علامت نزديك شدن مرگ من مى باشد، پس با اين سخنِ پدرم ، گريان شدم .
و در ادامه فرمايشاتش فرمود: تو از اهل بيت من ، اوّل كسى خواهى بود كه به من ملحق مى شوى ، سپس پدرم افزود:
آيا راضى و خوشحال نيستى كه سيّد و سرور زنان باشى .
و من پس از شنيدن چنين بشارتى مسرور و شادمان گشتماحقاق الحقّ: ج 25، ص 97 و ص 85 .

سه شنبه سیزدهم 1 1392 9:47

منبع:تبيان زنجان

 معلوم نيست فاطمه دقيقاً در چه ساعتي از شب به شهادت جاويد نايل آمده است اما پنهان، نقاب در خاك كشيدن او بي‌شك رازي با خود دارد رازي كه امت محمد(ص) اكنون نيز تاوان آن را مي‌پردازد، رازي آشكار.

گونه‌هاي شكوهمند تاريخي كه در متن خويش، ‌حاوي مضامين متعالي ماندگار بوده‌اند در غالب موارد قهرماني داشته‌اند كه اگرچه از سويي ارائه‌گر نمودي مثالي از صعود روح انساني بوده‌اند اما اين نيز بسيار پراهميت است كه از سوي ديگر با تاريخ و زمينه‌هاي بروز خويش نسبتي مي‌يافته‌اند كه خواه‌ناخواه آنان را گذشته از اينكه از تجربه‌گونه‌هاي ديگر متمايز مي‌سازد،‌ به امري غيرقابل گرته‌برداري مبدل مي‌سازد. به سخن ديگر اين قهرمانان به نحو مطلق تحقق ندارند، بل مشروط‌اند.

در سوي ديگر شخصيت‌هايي تحقق يافته‌اند كه اين‌گونه نيستند؛ ايشان تنها با بخشي از تاريخ مرتبط نيستند؛ با كل تاريخ نسبت برقرار مي‌سازند و از اين‌رو قابليت ارائه گونه‌اي از زندگي مثالي را براي تمام عصرها دارند، هرچند درباره خصوصيات اين نوع از الگوبرداري همواره به خاطر متحول شدن شتابان عوامل تغييردهنده زندگي اجتماعي اختلافاتي وجود داشته است. برخي اسوه‌هاي ديني اينگونه‌اند.

گمان صائب بر آن است كه آنجا كه پيامبرص مي‌گويد:«فاطمه خيرنساءاهل الجنه، فاطمه بهترين زنان اهل بهشت است.»، (صحيح امام محمد‌بن اسماعيل بخاري ج2، كتاب مناقب، باب مناقب فاطمه بنت محمدص از اين چنين اسوه‌اي سخن به ميان آورده است.

عصاره تاريخ بشري منظور او بوده است، چرا كه جمع بهترينان كه در بهشت به اجتماع گرد يكديگر آمده‌اند، خود بهتريني دارند كه به سخن پيامبر، فاطمه‌س است. از اين‌رو فاطمه با كل تاريخ نسبتي مي‌يابد كه در كلام نبوي، نه از سوي خود بل از سوي قادر عليم و به نحو قيدي (جن/27) بازتاب يافته است.

بنابراين بازخواني اسوه فاطمه- البته با تجريد خصوصياتي كه در فرآيند عمل به حكم عوامل اجتماعي از اهميت چنداني برخوردار نيستند- موضوعيت تام مي‌يابد. در اين متن نبوي و البته در يك سطح معنايي ديگر اين نيز قابل ذكر است كه مراد نبي از پيشوند «بهترين زنان» بي‌شك، تفكيك قائل شدن در امر سعادت و كمال و جنسيتي نمودن آن نبوده است.

اين بيشتر اشارت دارد به استعدادها، روحيات و توانايي‌ها و نيازهاي يكسره متفاوتي كه زنان را از مردان متمايز مي‌سازد. قرآن در اين باره مي‌گويد:«هركس- از مرد يا زن- كارشايسته كند و مومن باشد، قطعا او را با زندگي پاكيزه‌اي، حيات (حقيقي) بخشيم و مسلما به آن بهتر از آنچه انجام مي‌دادند پاداش خواهيم داد.»(نحل/97) .

با اين تمهيد و به مناسبت سيزدهم جمادي‌الاول كه در روايتي سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) به شمار رفته است، به فراديدن برخي از اسوه – رفتارهاي همه زماني زهراي اطهر مي‌نشينيم كه از خويش به يادگار نهاده است.

ولادت فاطمه (س): محمد(ص) پيش از تولد فاطمه بسيار از قريش طعنه مي‌شنيد. پنج سال از بعثت گذشته بود. پيامبر را بيرون از خانه و در شهر، ابوطالب و حمزه ياري مي‌كردند كه ديگر اينها هم نبودند.... پيامبر، ناگهان از جانب خدا مامور شد كه از خديجه براي 40روز كناره‌گيري كند.خديجه از محمد(ص) نپرسيده كه چرا اين‌گونه بايد باشد؟ آن 40روز را پيامبر به روزه‌داري و راز و نياز با خداوند گذراند. محمد(ص) به خديجه بازگشت. نطفه فرزندي پديد آمد و خديجه با خود مي‌انديشيد:«اين كودك كيست كه براي آفرينش او جبرئيل نازل مي‌شود و براي خلقت او خداوند فرمان مي‌دهد؟»

زمان وضع حمل رسيده بود و خديجه به كمك زنان قريش محتاج بود. دنبال زني از بستگان قديم فرستاد كه پاسخي نيامد. برخي گفته بودند:«مگر نگفته بوديم با اين جوان يتيم ازدواج نكن؟»به هر روي خديجه تنها ماند. درد بر او فائق آمد. ناگهان احساس كرد سرنوشتش به سرنوشت بزرگترين زنان خداپرست گره خورده است؛ سرنوشت هاجر، آسيه و مريم. پس از اندكي فرزندش را كه دختري زيباروي بود در كنارش ديد.

فاطمه و مكه: فاطمه (س) با تولد خويش شايد ناخواسته به كمك پدر آمده بود. پيش از فاطمه با اينكه پيامبر دو دختر و دو پسر داشت اما او را بي‌عقب خوانده بودند. با آمدن فاطمه(س) نبرد چرخيد و اينك خداوند بود كه ايشان را ابتر و بي‌نسل پنداشته بود و از فاطمه(س) به عنوان كوثر (خير فراوان) ياد كرده بود. فاطمه مي‌باليد و پدر دل در گرو او داشت. پدر براي فاطمه هيچ‌وقت جز تبسم و خنده ارمغاني نداشت حتي آنگاه كه با سر و روي خاكي و بدني خونين به خانه مي‌آمد و معلوم بود كه از آزاري كه قريش بر او روا مي‌داشت، در امان نمانده است. باز اين لبخند همراه بود و چون پدر در آغوشش مي‌كشيد، احساس آرامش پدر را داشت، پدر براي فاطمه انسان اول بود.

و جز او حتي مادرش را در جايگاه پدر نمي‌ديد: «پدر با جبرئيل همنشيني مي‌كند و با او سخن مي‌گويد و جبرئيل حرف‌هاي خدا را بر او مي‌خواند. پدر با ملكوت آشناتر از مكه است كه در آن بزرگ شده است. او آسمان‌ها را بهتر از زمين مي‌شناسد كه بر آن راه مي‌رود... پدر روحي بهشتي دارد. او آمده تا دوزخيان را نجات دهد. پدر برگزيده خداست.» سال دهم، فاطمه تنها 5 سال داشت كه خداوند مادر از او گرفت. محمد بعدها درباره او گفته بود: «هيچ‌كس براي اسلام چون خديجه نبود، آنگاه كه كسي با ما نبود، آنچه داشت براي خدايش نهاد.» فاطمه از مادر استواري و استقامت در راهي را كه بدان ايمان دارد را آموخت.

نكته اين كه مرگ مادر در فاطمه كه آرام و استوار قدم جاي پاي مادر مي‌گذاشت. در آنچه براي پدر بود تأثير ننهاد. فاطمه فاطمه بود، پايان محاصره شعب، اما حادثه‌اي ديگر هم براي پيامبر در بر داشت. پرواز ابوطالب كه حامي محمدص بود. سال سيزدهم بعثت بود. محمد براي هميشه از مكه رفت. به جايي كه تا پيش از آن يثرب نام داشت و اينك مدينه‌النبي. پيامبر در شبي از خانه خارج شد كه قصد قتل او را كرده بودند. علي‌ع بر جاي پيامبر خفته بود تا قريش گمان نكند كه ديگر پيامبري در مكه نيست.

پيامبر 3 روز را در غار ثور سپري كرد و جز علي، ابوبكر، عامر غلام ابوبكر و هند بن ابي هاله فرزند خديجه كسي از جاي ايشان مطلع نبود. روز سوم پيامبر كه داشت به سوي يثرب مي‌رفت به علي گفت: «اي علي! من امين مردمم و امانت مردم در خانه من است، فردا در مكه اعلام كن هركس امانتي دارد بيايد و بگيرد و پس از آن خود را براي هجرت آماده كن. فاطمه مادرت را به همراه فاطمه دخترم و فاطمه دختر عبدالمطلب، به همراه خويش به يثرب بياور و نيز اگر كسي از بني‌هاشم خواست تا مهاجرت كند، او را كمك كن.» فاطمه اينك 8 ساله بود. او در خانه‌اي مي‌زيست كه جز مادر و پدرش، علي را نيز با خود داشت و او اگرچه برادرش نبود ولي مي‌ديد كه پدر، چون پسرش او را دوست دارد.

ازدواج فاطمه و علي: اين دو وجود آسماني از كودكي مشتركات زيادي با هم داشتند، هر دو در يك خانه رشد كرده بودند و از تربيت پيامبر بهره‌مند شده بودند، بنابراين از يكديگر شناخت كامل داشتند. سال دوم هجري است. جنگ بدر با تمام غروري كه براي مسلمانان در پي داشت، به پايان رسيده است.

فاطمه كه خود را وقف پدر كرده است و مادر پدرش نام گرفته، با شرايط جديدي در خانه روبه‌رو گشته است. عايشه به خانه پدر آمده. عروس نوجواني كه خود هم‌سن و سال با فاطمه است، او خود را جانشين خديجه مي‌بيند. فاطمه اينك 9 ساله يا 10 ساله است. او خواستگاران فراوان داشت.

ولي پيامبر با خواستگاران او به گونه‌اي برخورد مي‌كرد كه گويي مي‌خواستي كسي در اين باره با او سخن نگويد. وقتي يكي از اصحاب كه اتفاقاً در هجرت هم همراه پيامبر بود از فاطمه خواستگاري كرده بود با اين جواب پيامبر(ص) مواجه شده بود: «درباره ازدواج فاطمه منتظر دستور خداوندم» ديگران نيز همين را از پيامبر شنيده بودند. برخي از صحابه‌ اما تصميم گرفتند تا علي را به پيامبر معرفي كنند. او را در حال آبكشي براي درختان خرماي نخلستان‌هاي مدينه يافتند.

«چه شده؟ چرا به اينجا آمده‌ايد؟» برقي از چشمان علي جهيد، دست از كار كشيد و به خانه برگشت و لباس عوض كرد و نزد پيامبر آمد. پيامبر چون صداي وي شنيد گفت: «كسي پشت در است كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند.» فاطمه راضي بود. تنها دغدغه‌اي كه او داشت يك چيز بود. توانايي و تحمل جدايي از پدر.

مهر زهرا(ص) زره علي بود، علي زره را به چهارصد و هشتاد درهم فروخت. مي‌گويند عثمان بن‌عفان آن را خريد و دوباره به علي(ع) داد. و پيامبر مقداري از آن را در اختيار سلمان، ‌ابوبكر و بلال گذارد تا با آن وسايل زندگي تهيه كنند. وسائلي كه پيامبر وقتي آن را ديده بود، گفته بود:«خداوندا! اين پيوند را براي كساني كه اكثر ظروفشان سفالين است، مبارك گردان!»
سال بعد حسن به دنيا آمد و سال ديگر حسين، سال پنجم نيز زينب به دنيا آمد. اسوه‌هاي ديگري كه همگي در دامان فاطمه تربيت شدند. از جمله همين را بزرگترين دستاورد فاطمه به شمار‌آورده‌اند كه كسي در تاريخ موفق نشده چنين نسلي را در دامان خود پرورش دهد. سال‌ها مي‌آمد و سپري مي‌شد. سال هشتم، فاطمه بازگشت به مكه را نيز ديد و تصميم پيامبر را كه قصد كرده بود تا با انصار بماند و ديگر به مكه بازنگردد براي زندگي.

فاطمه پس از رحلت پيامبر(ص):«و محمد نيست مگر بشري كه بر او وحي مي‌شود، و اگر بميرد و يا كشته شود، آيا مجدداً به سوي گذشته خود برخواهيد گشت.» «دخترم! جبرئيل هر سال يك بار قرآن را بر من مي‌خواند، ولي امسال آن را دوبار بر من خواند.» «معناي آن مي‌پندارم آخرين سال زندگي من است.» فاطمه اندوهناك شد. اشك در چشمان او حلقه زد. پيامبر ادامه داد:«و تو دخترم نخستين كس از خاندان مني كه به من ملحق مي‌شوي!»
خنده بر لبان فاطمه شكفت. محمد تنها پدري است كه مژده اين چنين خبري را به دختر خود مي‌دهد. بيست‌وهشتم صفر سال يازدهم هجري، فاطمه مي‌گفت:«انقطع عنا الوحي» ديگر بار وحي از آسمان نخواهد آمد چه مصيبتي بالاتر از اين. اما هنوز جنازه در ميان بود كه گروهي از ياران پيامبر براي مشخص كردن خليفه راهي سايباني شدند كه از آن قبيله بني‌ساعد بود. خليفه انتخاب شد. نتيجه با آنچه قبلاً در بركه‌هاي خم رقم خورده بود، شباهتي نداشت. فاطمه اما آرام‌وقرار نداشت.

زوجش را به گرفتن حقش مي‌خواند و پاسخ مي‌شنيد، آيا صداي موذن را مي‌شنوي كه مي‌گويد، «اشهد ان محمداً رسول‌‌الله» مي‌خواهي ديگر اين اذان نباشد؟!

در همراهي با دولت جديد، فاطمه رنج بسيار برد و تاوان فراوان پرداخت. تاوان شبانه به اشتري بي‌يراق سوار شدن و در پي حق رهسپار شدن. تاوان دفاع از آنچه مي‌ديد كه به ناحق گرفته شده و در جاي ديگر به ناحق به كار رفته است. آن خطبه كه در مسجد پيامبر مي‌خواند. براي آن نبود تا ادباء و شاعران پس از آن به آن استناد كنند كه در فصاحت و بلاغت يك زن كه چون پيامبر سخن مي‌گفته و راه مي‌رفته. براي آن نبود تا مشتي درخت خرما را كه در نخلستان فدك جمع بودند و براي فاطمه ارزشي نداشتند، مطالبه كند. براي آن بود كه حق را گمشده مي‌ديد. و اين او را ناراحت و غضبناك كرد. خليفه جايي گفته بود:«اي كاش آنچه داشتم مي‌دادم و ناراحتي فاطمه، نمي‌ديدم.»

چرا كه به يادداشت پيامبر گفته بود:«فاطمه پاره تن من است هر كه او را بيازارد....» و فاطمه آزرده بود. چند بار به شفاعت علي آمده بودند او حتي راضي به ملاقات نبود، ‌در بستر روي گردانيده بود، پاسخي نگفته بود.

«بسم‌الله‌الرحمن الرحيم، اين است آنچه فاطمه دختر رسول خدا بدان وصيت مي‌كند. وصيت مي‌كند در حال شهادت به يگانگي خداوند يكتا و رسالت بنده او محمد و گواهي به اين‌كه بهشت است، ‌دوزخ حق است و قيامت بي‌ترديد برپا خواهد شد و خداوند كساني را كه در گورهايند زنده خواهد كرد.‌اي علي!منم فاطمه دختر رسول خدا(ص) كه خداوند مرا به همسري تو در آورد تا در دنيا و آخرت براي تو باشم. تو در انجام كارهاي من سزاوارتر از ديگراني. مرا شبانه حنوط كن، غسل ده، كفن كن و بر من نماز بخوان و شبانه مرا دفن كن و كسي را خبر نكن تو را به خدا مي‌سپارم. به فرزندانم تا روز قيامت سلام مي‌رسانم.»

معلوم نيست فاطمه دقيقاً در چه ساعتي از شب به شهادت جاويد نايل آمده است اما پنهان، نقاب در خاك كشيدن او بي‌شك رازي با خود دارد رازي كه امت محمد(ص) اكنون نيز تاوان آن را مي‌پردازد، رازي آشكار.

نويسنده:سهند صادقي بهمني

جمعه نهم 1 1392 10:47

مصحف فاطمه(س) كتاب مخصوصي است با مطالبي كه آن مطالب از ناحيه فرشته مخصوص يا جبرئيل به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و حضرت علي(ع) آن را نوشته و تدوين كرده است.

حضرت فاطمه(س) كتا بي به نام مصحف دارد، كه قرآن جامع همان است، و در دست امامان(ع) دست به دست مي گشته، و اكنون در نزد حضرت مهدي آل محمد(عج) است، و هنگام ظهور، آن را آشكار مي سازد، آيا اين مصحف با قرآني كه در همه جا در دسترس ماست، فرق دارد؟ پاسخ: قرآني كه اكنون در همه جا در دسترس است، تحريف و كم و زياد نشده، بلكه همان قرآني است كه با املاء پيامبر اكرم(ص) نوشته شده و تنظيم گشته است، و شخص پيامبر(ص) در نام گذاري سوره ها و تقسيم قرآن به 114 سوره، و تنظيم آن به همين صورت فعلي نظارت كامل داشته است. ولي مصحف فاطمه زهرا(س) كتاب ديگر با محتواي ديگر است، و هيچ گونه تضادي با قرآن ندارد. توضيح اين كه، مطابق روايات، مصحف فاطمه(س) كتاب مخصوصي است با مطالبي كه آن مطالب از ناحيه فرشته مخصوص يا جبرئيل به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و حضرت علي(ع) آن را نوشته و تدوين كرده است، در اين كتاب سخني از حلال و حرام نيست، بلكه مشتمل بر حوادث غيبي آينده و اسرار آل محمد(ص) است، و در نزد امامان(ع) دست به دست مي گشته، و اكنون در نزد حضرت مهدي(عج) است و هنگام ظهور آن را آشكار مي سازد، بنابراين نسبت فوق نارواست. در اين راستا نظر شما را به چ ند روايت زير جلب مي كنيم:

1- شيخ كليني به سند خود از ابوعبيده نقل مي كند: كه يكي از اصحاب از امام صادق(ع) پرسيد: «مصحف فاطمه(س) چيست؟» امام صادق(ع) پس از سكوت طولاني فرمود: «فاطمه(س) 75 روز بعد از رسول خدا(ص) زنده بود، و در اين ايام از فراق پدر، بسيار غمگين بود. جبرئيل نزد فاطمه(س) مي آمد، و او را دلداري مي داد و احوال و مقام هاي پدرش را براي او بيان مي كرد، و از حوادث آينده و غيبي در مورد ظلم هاي دشمنان به فرزندانش به او خبر مي داد، حضرت علي(ع) آن مطالب را مي نوشت، و آن (مجموعه) نوشته شده، همان مصحف فاطمه(س) است.»1 2- روزي يكي از شاگردان امام صادق(ع) به نام حماد بن عثمان در محضر آن حضرت بود، سخن از مصحف فاطمه(س) به ميان آمد، حماد مي گويد: از آن حضرت شنيدم درباره مصحف فاطمه(س) چنين فرمود: «هنگامي كه رسول خدا(س) رحلت كرد، فاطمه(س) بسيار اندوهگين شد كه اندازه آن را كسي جز خدا نداند، در اين هنگام فرشته اي به حضور فاطمه(س) مي آمد، فاطمه(س) را دلداري مي داد، و با او هم سخن مي شد، فاطمه(س) حاضر شدن فرشته را احساس مي كرد، و صدايش را مي شنيد، ماجرا را به حضرت علي(ع) خبر داد، حضرت علي(ع) به فاط مه(س) فرمود: «وقتي كه حضور فرشته را احساس كردي و صدايش را شنيدي، به من بگو.» آنگاه فاطمه(س) به حضرت علي(ع) خبر مي داد، حضرت علي(ع) نزد فاطمه (س) مي آمد و هرچه (از فاطمه يا از فرشته) مي شنيد، مي نوشت. تا آن كه از آن نوشته ها مجموعه اي به نام مصحف، تدوين شد، در آن مصحف چيزي از حلال و حرام نيست، بلكه در آن از حوادث (غيبي) آينده، خبر داده شده است.»2 3- امام صادق(ع) در سخن ديگري فرمود: «مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، معتقد نيستم كه در آن، چيزي از قرآن باشد، آنچه را كه مردم به آن نياز دارند در اين وجود دارد، و ما به كسي احتياج نداريم، در آن مصحف، حتي مجازات يك تازيانه و نصف تازيانه و يك چهارم تازيانه و جريمه خراش هست.»3 4- امام صادق(ع) در ضمن گفتار و احتجاج در رد مخالفان فرمود: «اگر آنها راست مي گويند، مصحف فاطمه(س) را كه وصيتش در آن است، و سلاح پيامبر(ص) نيز همراه آن است بيرون آورند.»4 يعني مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، و وصيت حضرت زهرا(س) كه در آن مصحف ذكر شده مخالفان را تكذيب مي كند. 5- فضيل بن سكره مي گويد: به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم، به من فرمود: آيا مي داني كه اندكي قبل چه چيزي را مط العه مي كردم؟ گفتم: نه، فرمود: به كتاب فاطمه (س) مي نگريستم، نام همه سلاطين كه در زمين فرمان روايي مي كنند و همچنين نام پدران آنها در آن، ذكر شده است، ولي من از نوادگان امام حسن(ع) (و زمامداري آنها) چيزي را در مصحف نديدم.»5 از اين روايات فهميده مي شود، كه مصحف فاطمه(س) كتابي غير از قرآن است، و حاوي مطالبي از اخبار آينده و اسراري است كه توسط جبرئيل يا فرشته ديگر به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و نيز مشتمل بر وصيت حضرت زهرا(س) مي باشد كه حضرت علي(ع) آن مطالب را تنظيم و تدوين نموده است، و اين مصحف در نزد امامان(ع) مي باشد. بنابراين آنچه بعضي به شيعه نسبت داده اند كه مصحف فاطمه(س) در نزد شيعيان همان قرآن حقيقي است و امام عصر(عج) هنگام ظهور، آن را آشكار مي كند، و آن غير از اين قرآني است كه در دست رس مسلمانان مي باشد، نسبت بيهوده و ناروا است.

پي نوشت ها:
1- اصول كافي، ج1، ص241، حديث.50

2- همان، ص240، حديث.2

3- همان، حديث.3

4- همان، ص241، حديث.4

5- همان، ص242، حديث8

پنج شنبه اول 1 1392 9:34

X