بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
يا مقلّب القلوب و الأبصار، يا مدبّر الليل و النّهار، يا محوّل الحول و الأحوال، حوّل حالنا الى احسن الحال.
اللّهم صلّ على على ابن موسى الرّضا المرتضى الامام التّقى النّقى.
عيد نوروز و فرا رسيدن سال نوِ شمسى را به همه ى هم ميهنان عزيزمان تبريك عرض مى كنم؛ همچنين به همه ى ايرانيان در سراسر عالم و در هر جاى دنيا كه زندگى مى كنند؛ و نيز به همه ى ملتهايى كه نوروز را گرامى مى دارند. به طور خاص تبريك عرض مى كنم به خانواده هاى معظم شهيدان عزيزمان و به جانبازان و خانواده هاشان و به همه ى ايثارگران و فعالان عرصه ى حيات ملت ايران.
عيد نوروز، سرآغاز طراوت طبيعت و جوان شدن جهان و تازه شدن فضاى زندگى طبيعى انسان است. و چه نيكوست كه همراه با طراوت جهان، جان و دل انسان هم طراوت پيدا كند؛ طراوت جان و دل با ذكر خدا، با درخواست كمك از پروردگار، با روياندن نهال خيرخواهى و نيكخواهى براى همه ى برادران و خواهران و براى همه ى بشريت.
رسم نوروز در درون خود زيبايى هاى زيادى را دارد؛ علاوه بر اينكه در هر نقطه، ايرانيان اين لحظهى تحويل را با نام خدا و با درخواست تحول اساسى در زندگى شان آغاز مى كنند. يكى از زيباترين رسمهاى موجود در عيد نوروز، رسم ديد و بازديد و صله ى ارحام و مستحكم كردن روابط و پيوندهاى عاطفى ميان افراد جامعه است. اين را اگر با بعضى از جشنهاى ملىِ ملتهاى ديگر - كه همراه با كارهاى غير اخلاقى و به دور از اين ارتباطات عاطفى است - مقايسه كنيم، آن وقت درمى يابيم كه جشن ملى و آغاز سال نوِ ما ايرانيان علاوه بر تقارن با بهار طبيعت كه يك امتيازى است، چه خصوصيات نجيبانه و مهربانانه اى در خود دارد. شادى دلها، لبخند و تبريك و خوشآمدگويى به يكديگر و پى گرفتن روابط انسانى و نو كردن محيط زندگى از رسوم بسيار خوب و مطلوبى است كه ايرانيان از گذشته تا امروز به آن پايبند بوده اند و اينها همه مورد تأييد آئين مقدس اسلام و شرع اسلامى است.
نگاهى به سال 85 داريم كه منقضى م ىشود و نگاهى به سال 86، كه از اين لحظات آغاز مى شود: سال 85 متبرك بود به نام مبارك پيامبر اعظم (صلّى اللَّه عليه واله و سلّم) و از آغاز تا انجام آن، مشحون از ذكر آن بزرگوار و تلاش براى معرفت بيشتر نسبت به پيامبر گرامى و خصوصيات زندگى آن بزرگوار و حالات و درسها و آموزههاى آن پيامبر عظيم الشأن بود. البته جا براى معرفت پيامبر باز هم بسيار گسترده است و همهى سالهاى ما در واقع سال پيامبر اعظم است. سال 85 مثل همهى سالهاى ديگر و مثل همه ى زندگى انسان از حوادث گوناگون، از تلخى ها و شيرينى ها، از شادى ها و غمها آكنده بود. همهى زندگى همينجور است. اما در يك نگاه جمعبندى شده، من مى توانم با اطمينان اين را به ملت عزيزمان عرض كنم كه در سال 85، موفقيتهاى ملت ايران بيش از تلخى ها و ناكامى ها بود؛ پيشرفتهاى ما بيش از توقفها و سكونهاى ما بود؛ شادى هاى حوادث بيش از تلخىها بود. در عرصهى داخلى تلاشهاى متراكم براى پيشرفت كشور، در همه جا ديده شد؛ تصميمهاى بجا و خوب از سوى مسئولان و تحرك عمومى در اين زمينه ها تحرك مطلوبى بود كه در سخنرانى(1) انشاءاللَّه در اين زمينه توضيحات بيشترى را به ملت عزيزمان عرض خواهم كرد.
در عرصه ى بينالمللى و سياسى جهانى هم پيشرفتهاى نظام جمهورى اسلامى ايران پيشرفتهاى چشمگيرى بود. ملت ما و كشور ما به بركت نظام جمهورى اسلامى در دنيا سرافراز شد؛ ابهت ملى ما و نگاه مهربانانهى مردم ما نسبت به ملتهاى جهان و ملتهاى مسلمان در همهى حوادث آشكار شد؛ عزم راسخ ملى ما در زمينه هاى علمى، در تحرك اقتصادى براى ديگران تا حدود بسيارى روشن شد. ما در مسائل داخلى و مسائل خارجى بحمداللَّه پيشرفتهاى زيادى داشتيم.
در سال 86 ادامه ى حركت ملىِ ما بايد يك ادامهى متناسب با نيازهاى ملت ما باشد. اين يك حقيقتى است كه ملت ايران بر اثر تسلط قدرتهاى طاغوتى و قدرتهاى فاسد و دولتهاى وابسته يا بىكفايت در طول دهها سال - شايد نزديك به دويست سال - دچار عقبماندگى هاى زيادى در عرصه هاى گوناگون بوده است. امروز كه ملت ايران به بركت اسلام و نظام جمهورى اسلامى به خودآگاهى و اعتماد به نفس دست يافته است، بايد ما اين فاصله هاى طولانى را با سرعت طى كنيم. ما فاصلههاى بسيار زيادى با آنچه كه شأن ايران سربلند و پُرافتخار است، داريم؛ اين فاصله ها جز با همت بلند، جز با اميد بى پايان، جز با تلاش همهجانبهى ملى ميسر نخواهد شد.
ملت ما هدف روشنى دارد؛ هدف بزرگ ملى ما «استقلال ملى، عزت ملى و رفاه عمومى ملت» است. همه ى اينها به بركت اسلام و ايمان اسلامى تحقق يافتنى است. ما اين را تجربه كرديم و دريافتيم. ملت ما ظرفيت بسيار زيادى براى پيمودن راههاى دشوار به سوى آيندههاى محبوب و مطلوب دارد. ظرفيت ملى ما، اگر به طور كامل و همه جانبه مورد استفاده قرار بگيرد، بدون ترديد ملت ايران خواهد توانست به همه ى اميدها و آرزوهاى خود دست پيدا كند.
تحرك ملت ايران به بركت اسلام آغاز شد و اين بيدارى و اين اميد و اين اعتماد به نفس روز به روز تا امروز بيشتر شد و ما هر سالى كه نو مى شود، بايد عزم خود را نو كنيم و پا را در ميدانهاى تازه ترى بگذاريم.
بديهى است كه يك ملت زنده، با چالشها مواجه است؛ چالشها، لازمه ى زنده بودن است. هر موجود زندهاى بايد هزينه ى زنده بودنِ خود را بپردازد تا بتواند به اهداف خود دست پيدا كند. زنده بودن همراه با چالش هاست؛ همراه با مانع هاست؛ از مانعها بايد عبور كرد. احياناً همراه با دشمنى هاست؛ براى دشمنى ها بايد تدبير و انديشهى راسخ داشت. عزم قوى را بايد دستمايه ى اين حركت كرد. ملت ايران نيازمند اين عزم ملى است كه تا امروز هم اين عزم را نشان داده است و روز به روز بايد پايه هاى اين عزم مستحكم تر بشود.
با نگاه به حوادث و مسائل جهانى بروشنى درمى يابيم كه دشمنان ملت ايران درصدد آنند كه دشمنى خود را از دو راه با ملت ايران به تحقق برسانند (آنچه كه امروز در دنيا محسوس است اين است). يكى، ايجاد تفرقه در ميان صفوف ملت؛ از بين بردن يكپارچگى ملت ايران؛ و از دست ملت ايران اين نيروى عظيم وحدت را ربودن و آنها را به اختلافات داخلى سرگرم كردن. و دومى، ايجاد مشكلات اقتصادى و تلاش براى توقف ملت ايران در زمينههاى گوناگون سازندگى كشور و رفاه عمومى خود. اين دو، چيزى است كه در نقشه هاى كوتاه مدت و ميانمدت دشمنان ما به طور محسوس وجود دارد كه اگر خود آنها هم بر زبان نياورده بودند، قابل حدس بود؛ ولى دشمنان ما خودشان هم به هر دو نكته اعتراف كردند.
در سال 86 هم در زمينه ى تلاش اقتصادى بايد همه ى نيروهاى ملى، نيروهاى معتقد به آرمانهاى بلند ملت ايران، مسئولان كشور، جوانان پُرنشاط، دست به دست هم بدهند و تلاش كنند. ميدان براى تلاش اقتصادى گسترده است؛ بخصوص با ابلاغ سياستهاى اصل 44 قانون اساسى و آنچه كه به مسئولان توصيه و به آنها تأكيد شد و آنها هم عزم خودشان را نسبت به اين قضيه ابراز كردند، ميدان تلاش اقتصادى براى مردم گشوده است و راهها باز است. مسئولان بايد براى مردم تشريح كنند امكانهايى را كه در اختيار مردم وجود دارد و خودشان هم بايد تلاش كنند. كشور ما ظرفيت اقتصادى بسيار زيادى دارد و مى توان براى بناى يك جامعهى برخوردار از رفاه، تلاش و كار كرد.
مسأله ى ديگر، مسأله ى اتحاد عمومى مردم است. دشمنان با تبليغات خود، با جنگ روانى خود، با تلاشهاى موذيانه ى گوناگون خود سعى مى كنند بين صفوف ملت ايران اختلاف بيندازند؛ به بهانه ى قوميت، به بهانهى مذهب، به بهانه ى گرايشهاى صنفى، وحدت كلمه ى ملت را از بين ببرند؛ علاوه ى بر اين، در سطح دنياى اسلام هم يك تلاش وسيع عميقى از سوى دشمن محسوس است براى اينكه ميان ملت ايران و جوامع گوناگون مسلمان ديگر فاصله بيندازند؛ اختلاف مذهبى را بزرگ كنند؛ جنگ شيعه و سنى را در هر نقطهاى از دنيا كه ممكن باشد، به وجود بياورند و عظمت و ابهت ملت ايران را در ميان ملتهاى ديگر - كه روز به روز بحمداللَّه تا امروز بيشتر شده - از بين ببرند.
ملت ما بايد هشيار باشد. تلاش براى سازندگى كشور و عمده تر و مهمتر از آن، تلاش براى اتحاد كلمه و يكپارچگى ملى و اتحاد امت اسلامى ادامه يابد. عاقلانه، هوشيارانه، خردمندانه و مدبرانه بايستى اين اتحاد را حفظ كرد و روز به روز تقويت كرد. من به همين جهت به مسأله ى اتحاد كلمه ى ملتمان اهميت مى دهم. و به نظر من امسال، سالِ «اتحاد ملى و انسجام اسلامى» است؛ يعنى در درون ملت ما اتحاد كلمهى همه ى آحاد ملت و قوميتهاى گوناگون و مذاهب گوناگون و اصناف گوناگون ملى؛ و در سطح بين المللى، انسجام ميان همه ى مسلمانان و روابط برادرانه ى ميان آحاد امت اسلامى از مذاهب گوناگون و وحدت كلمه ى آنها.
امروز عظمت اسلام هم وابسته به استقلال ملتها و عزم راسخ ملتهاست و ملت مسلمان ايران در اين راه تاكنون بحمداللَّه پرچمدار بوده است و پرچمدار هم خواهد بود.
از خداوند متعال براى روح ملكوتى امام بزرگوارمان كه اين راه را به روى ما گشود، طلب آمرزش و تعالى درجات مى كنيم و اميدوارم ملت ايران در اين راه موفق و مؤيد باشند.
بسم الله الرحمن الرحيم
يا مقلب القلوب والابصار,يا مدبر الليل و النهار,يا محول الحول و الاحوال,حول حالنا الى احسن الحال
فرا رسيدن سال نو را به همه هم ميهنان عزيزمان تبريك عرض مي كنم و درود و سلام مي فرستم بر سرور آزادگان و سيد شهيدان حضرت حسين بن علي عليه السلام و نيز بر روح مطهر امام راحل و ارواح طيبه شهيدان بزرگوار.
دفتر عمر ما ورقي ديگر خورد و برگي افزوده شد بر كتاب قطور عمر تاريخ ملت ايران، سطور اين ورقها و نوشته هاي اين كتاب ها، سرنوشت ساز آينده افراد ملت ها است مردم بسياري در سطور برگ هر سال زندگي، كلمات زرين و ارزشمندي را ثبت كرده اند و در خوشبختي خود و آينده خود و آفاق روشني كه در انتظار آن هستند تاثير كم يا زيادي گذاشتند بعضي از ما هم كوتاهي هايي كرده ايم و تاثير همه اين نيكي ها و خوبي ها يا بدي ها و كوتاهي ها به خود ما بر مي گردد. از خداوند متعال مسئلت مي كنم كه در سال آينده كلمات نيك يعني كارهايي كه ازما سر مي زند و در جهت اهداف عاليه الهي انساني و داراي سود براي خود ما، دنيا و آخرت ما و براي ملت ماست بيشتر باشد از كارهايي و جملاتي كه موجب كوتاهي ، موجب عقب ماندگي و موجب پشيماني است.
در سالي كه گذشت دو مبارزه را ما به ملت ايران وبه مسئولان توصيه كرديم يكي مبارزه با بيكاري بود يعني تلاش براي ايجاد اشتغال در كشور و يكي مبارزه با فساد بود يعني تلاش براي ريشه كن كردن اين گرداب مهيبي كه همه فعاليت هاي نيك را مي تواند ببلعد و از بين ببرد. معناي تاكيد من به مسئولان اين بود كه در ميان فعاليتهاي فراوان كه دستگاه هاي مختلف كه مسئولان گوناگون كشور، متعهد آن هستند اين دو بايد برجستگي خاصي پيدا كند ضمن اينكه همه كارها بايد در جريان عادي خود حركت بكند اين دو حركت، اين دو مبارزه به شكل حقيقتا مبارزه اي پيش برود. محصول آنچه كه انجام گرفته است البته تحسين برانگيز است اگر چه قانع كننده و كافي نيست، علت هم اين است كه كارهاي بزرگ اگر درست بخواهد انجام بگيرد، در زمان هاي متناسب خود انجام مي گيرد بصورت برقي و ضربتي نمي شود كارهاي بزرگ را با اتقان انجام داد. هم قوه مجريه در بخش اشتغال فعاليتهاي مفيدي كرده اند، هم قوه مجريه و قضائيه در بخش مبازره با فساد، فساد اقتصادي و مالي تلاش هاي خوبي را انجام داده اند دولت در زمينه پيشگيري و قوه قضائيه درزمينه تعقيب قضايي. وليكن آنچه كه انجام گرفته است فقط شروع كار است ما شروع را هم قدر مي دانيم آن را هم دست كم نمي گيريم لكن آن وقتي شروع ارزش دارد كه ادامه پيدا كند البته مبارزه با فساد لزوما هميشه همراه با جنجال و هياهو نيست ممكن است در مواردي جنجال هم باشد ممكن است بدون جنجال اين كار صورت بگيرد منتظر غوغا و جنجال و تبليغات در اين زمينه نبايد بود منتظركار بايد بود. و من اميدوارم آنچه را كه مسئولان محترم چه در قوه مجريه ، چه در قوه قضائيه و همچنين چه در قوه مقننه كه بايد حتما به اين مبارزه بپيوندد قوه مقننه هم ، آنچه اين سه قوه انجام مي دهند همان باشد كه شيريني آن در كام مردم عزيز ما بنشيند و آثار آن را حس كنند .
بنابراين امسال هم مبارزه براي بيكاري و مبارزه براي ريشه كردن فساد مالي و اقتصادي در دستگاه هاي دولتي بايد ادامه پيدا كند . و آنچه كه من امسال اضافه مي كنم و بر آن تاكيد مي ورزم اين است كه همه مسئولان در سه قوه بايد نهضتي را شروع كنند براي خدمت رساني به مردم . ما انواع و اقسام كارها و برنامه ها را ممكن است درپيش رو داشته باشيم و اجرا كنيم ، بايد در ميان اينها آنچه خدمت رساني آن عميق تر و ماندگارتر و ضمنا زود بازده تر و بالخصوص بيشتر متوجه قشرهاي مستضعف و محروم و محتاج كمك است، اينطور برنامه ها بايستي اولويت پيدا كند ، هم اقدام كنند هم اقدام مدبرانه و با برنامه ريزي باشد و هم گزارش آن را به مردم بدهند و مردم را در قبال يك گزارش درست و متقن، مختار به قضاوت كنند كه مردم بتوانند كارآمدي نظام را بچشم ببينند و نسبت به آن قضاوت پيدا كنند .
نهضت خدمت رساني به مردم هم يك مبارزه بزرگ و سنگين است زيرا خدمت رساندن به عموم مردم با منافع بعض گروهاي خاص تضاد پيدا مي كند و اينجا است كه بايد با مبارزه با همت ، با عزمي راسخ وارد ميدان شد و بايد بشويم و خطاب من به همه مسئولان سه قوه و به همه كارگزاران كشور و به همه گروه هاي سياسي است اين را رقابت اصلي بدانند من قبلا هم گفتم رقابت مشروع، رقابت مقبول از نظر مردم و از نظر ما امروز در كشور صرفا رقابت براي خدمت كردن به مردم است . رقابتهاي سياسي وغالبا بر سر چيزهاي پوچ و در موارد بسياري منتهي به دعواها و جنجالهاي مضر، اينها جزء رقابتهايي نيست كه ما اين را بپذيريم براي كشور و بپسنديم و رقابت براي قبضه كردن قدرت هم در اسلام وجود ندارد. كساني فقط براي قدرت مشغول رقابت بشوند و تلاش كنند كار كنند تا قدرت سياسي را در دست بگيرند. بنابراين رقابت صحيح ، رقابت مشروع، رقابت مقبول، رقابت در خدمت رساني است. نهضت خدمت رساني به مردم را همه جدي بگيرند و مردم اين را مطالبه كنند، مسئولان اين را برنامه ريزي كنند، مجريان اين را عمل كنند و اجرا كنند و كارآمدي نظام را كه دشمن بيشترين تلاشش اين است كه اين را انكار بكند عينا و بطور ملوس به مردم ثابت كنيم .
ما امسال سال نو را در حالي آغاز مي كنيم كه متاسفانه يك جنگ خانمان سوز ، يك جنگ ظالمانه و يك جنگ مبتني بر قلدري و زور گويي در همسايگي ما ، در نزديك مرزهاي ما در جريان است . متاسفانه آمريكا و پشت سر او بعضي از كشورهاي ديگر از جمله انگليس به تبع انگيزه هاي شيطاني يك حركتي را آغاز كرده اند كه اگر چه شروعش با آنها بوده است اما معلوم نيست كه ختم اين نزاع هم به دست آنها و در اختيار آنها باشد . مگر اينكه هر چه سريعتر خودشان را از معركه عقب بكشند و به اين فاجعه انساني پايان دهند . اين اولين باري نيست كه آمريكا در پنجاه سال گذشته جنگي را آغاز مي كند و ملتي را دچار دردسر بزرگ خونريزي و جنگ مي كند. اولين باري هم نيست كه كشوري را بزور مي خواهد اشغال كند. او قبلا قضاياي ديگري را در شرق آسيا ، در آفريقا ، در آمريكاي لاتين كه آلان يكي از ايالتهاي متحده آمريكا ست مشاهده كرده ايم و اتفاقا در همه اين موارد هم اگر در كوتاه مدت احيانا پيروزي هايي نصيب آمريكا شده است در دراز مدت از دست ملتها تو دهني سخت خورده است . اين حكومتي كه آمريكا در ويتنام جنوبي امروز از آن دفاع مي كرد كجاست؟ پينوشه كه در شيلي ، آمريكا او را سركار آورد كجاست؟ نيروهاي غير قانوني كه با پول آمريكا يا با پول نفت عمال آمريكا بر سر كار آمده بودند چه در افغانستان ، چه در مناطق ديگر ، چه در ايران كجاست؟ در آفريقا آنجايي كه آمريكا حضور پيدا كرد و با فاجعه آفريني او در آنجا حاصل شد و بالاخره ناچار شد با خيل ذلت و سرافكندگي آنجا را ترك كند در اين قضايا هيچيك موفق نبوده است ، در اين قضيه هم همينطور خواهد شد.
اين جنگ كه امروز آمريكا و انگليس آن را براه انداخته اند، در معارضه قطعي با افكار عمومي مردم جهان دارد اتفاق مي افتد. همه صاحب نظران دنيا و افكار عمومي مردم جهان اين جنگ را و راه اندازندگان اين جنگ را محكوم كرده اند. آن ها كه ادعا مي كنند كه به آراي انسانها ارزش قائل هستند بدون اعتنا به اين افكار عمومي كاري مي خواستند بكنند انجام بدهند انجام دادند . هدفشان هم اشغال عراق، سلطه بر منطقه خاورميانه، سلطه بر گنجينه گرانقيمت نفت، چه نفت عراق، چه نفت منطقه و حمايت و حراست از موجوديت دولت نامشروع صهيونيستي است، اينها هدفشان است .
در يك چنين شرايطي البته من اولا دعا مي كنم براي ملت عراق و از ديكتاتور عراق و رژيم بعثي عراق دفاع نمي كنيم ما بهتر از هر كسي مي شناسيم اينها را ، ما موشكهاي آن ها را ، مواد شيميايي آنها را با پوست و گوشت و جان خودمان و جوانانمان حس كرديم و لمس كرده ايم . اما آنها بخاطر اين چيزها نيامده اند، آنها دروغ مي گويند، آنها خودشان صدام حسين را تجهيز كرده اند به اين تجهيزات مرگبار، كه حالا يكي يكي آن ها را مي خواهند از او بازخواست كنند و خودشان را بي طرف و مدعي بحساب مي آورند . بنابراين دفاع ما از ملت عراق است سرنوشت آينده عراق هم جز به دست ملت عراق به دست هيچ كس ديگري نه سازمان ملل نه دولت ها و قدرتها نيست . خود ملت عراق، اين ملت كهن و باستاني كه داراي تمدن عميق و عريض، و داراي شخصيتها و انسانهاي برجسته، اين ملت است كه بايد سرنوشت خود را معين كند. هريك انساني در عراق يك راي دارد تا مجموع اين آرا بتواند آينده عراق را و حكومت عراق را معين كند . بنابراين ما اين جنگ را محكوم مي كنيم و دلسوزي و جانبداري خودمان را از مردم عراق اعلام مي كنيم و معتقديم هر چه سريعتر اين جنگ بايد متوقف بشود و عقيده داريم كه اگراين جنگ را متوقف نكنند بلاشك بزيان مهاجمين تمام خواهد شد و ضربه اين به خودشان خواهد خورد. به ملت عزيز خودمان هم عرض مي كنم اين آمريكا است ! اين چهره بي نقاب آمريكا ست كه آنجايي كه لازم بداند و منافع ملي خودشان را ولو بصورت نامشروع و غير قانوني تعريف بكند حرفي ندارد كه به يك ملت، به شهرها حمله بكند. همين تازه به من اطلاع رسيد در شهر بصره آتش باري زيادي را راه انداخته اند در بغداد هم كه از صبح، از قبل شروع كرده اند و فجايع فراواني را آنها براه انداخته اند. و مي بينيد اين چهره بي نقاب استكبار جهاني است، اين استكباري كه انقلاب اسلامي در شمار واژگان سياسي دنيا وارد كرد معني آن اين است ، يعني دولتي با تكيه به اينكه سلاح دارد، زور دارد و مي تواند به منافع ملي ديگران تجاوز كند اسمش را هم بگذارد مطالبه منافع ملي يا دفاع از حقوق ملي يا از اين شعارهاي دروغين و خدعه آميز.
ملت ايران بايستي همچنان كه بحمدالله تاكنون آگاه بوده اند، آگاه تر باشند، آمريكا را بشناسند، انگليس را بشناسند ، استكبار را درست بشناسند و خودشان را براي مقابله هاي احتمالي نه فقط در زمينه نظامي، در زمينه فرهنگي، در زمينه سياسي، در زمينه اقتصادي آماده مواجهه كنند.
پيام من به جوانان كشورمان، خطاب من به آنها اين است كه همت كنيد عزم و اراده خودتان را تقويت كنيد، شجاعانه در ميدان هاي گوناگون خودتان را مهيا كنيد و آماده باشيد . ما ممكن است جنگ نظامي هرگز نداشته باشيم اما جنگ سياسي و جنگ اقتصادي و جنگ فرهنگي بخصوص يقينا خواهيم داشت. به مسئولين مجددا توصيه مي كنم كه حساب ها را طوري تنظيم كنند، برنامه ها را طوري تدوين كنند كه جوانان كشور ما بتوانند مزه شيرين مبارزه با فساد و تلاش براي خدمت رساني را بچشند وحقيقتا احساس كنند.
دعا مي كنم كه خداي متعال به مسئولين اين توفيق را بدهد و به ملت عزيزمان سرافرازي ، كاميابي و سعادت و عزت عطا فرمايد. و توجهات حضرت ولي عصر ارواحنا فداه و دعاي مستجاب آن حضرت را شامل حال ملت عزيزمان قرار دهد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
تغذيه در نوروز
|
در آستانه عيد نوروز هستيم. همزمان با شروع سال نو و شكوفايي طبيعت، بسيار بجاست كه با بازنگري در الگوي غذايي و عادات و رفتارهاي تغذيهاي خود، فصلي نو و شكوفا را در تغذيهتان نيز آغاز كنيد. در اين ايام، بازار مهماني و ديد و بازديد بسيار پررونق است و به همين نسبت، مصرف انواع شيريني، شكلات، گز، سوهان، پشمك، آجيل و خشكبار افزايش مييابد. به طور كلي برنامه غذايي نادرست و نامنظم و خوردنهاي پياپي و بيموقع، بهويژه در اين روزها، وضعيت جسماني را از سلامت و تعادل خود خارج مي سازد، مگر آنكه پيش از فرا رسيدن اين روزها، با ارادهاي استوار، درباره شيوه تغذيهمان تصميمي جدي بگيريم تا به مشكلي برنخوريم و در پايان اين ايام بهيادماندني نيز، بهترين و زيباترين خاطرات نوروزي را در آغاز دفتر سال جديد حك كنيم. در همين زمينه توصيههايي خواهد شد كه رعايت آنها ميتواند از بسياري نگرانيها بكاهد: 1. مهماننوازي ما ايرانيان بر همه آشكار است. اين روزها نيز بازار اين خصلت پسنديده بسيار داغ است، ولي امان از زمانيكه از تعارف، به عنوان ابزاري در خدمت اين سنت، بيش از اندازه استفاده شود كه در نهايت ممكن است براي مهمانان، بهجاي خدمت، عامل زحمت گردد.2. گاهي شيريني و آجيل در ايام عيد، جانشين ناهار يا شام ميشود و برخي افراد كه در مصرف اين تنقلات زيادهروي ميكنند به علت سير شدن يا ترس از چاقي، يك يا شش وعده اصلي غذايي را حذف ميكنند. بايد توجه داشت كه گرچه تنقلات ارزش غذايي بالايي دارند، نميتوانند جانشين غذاي اصلي شوند. مصرف سه وعده اصلي غذا؛ يعني صبحانه، ناهار و شام براي همه لازم است و بايد تا حد امكان از زيادهروي در مصرف تنقلات چاقكننده، شيرين و پرچرب پرهيز كرد تا موجب چاقي، افزايش چربيهاي نامطلوب خون و كاهش اشتها براي صرف غذاي اصلي نشوند. بنابراين، مصرف متعادل آجيل نه تنها ضرري ندارد، براي سلامت بدن بسيار مفيد است. 3. در ايام نوروز و تعطيلات سال نو، ممكن است به علت صرف غذا در رستوران يا دعوت به مهمانيهاي ناهار و شام، الگوي غذايي افراد تغيير كند. غذاهايي كه در مهمانيهايا رستورانها تهيه ميشوند، معمولاً سرخكرده، چربتر و پرنمكتر از غذاهاي معمول خانگي هستند. مصرف چنين غذاهايي افزون بر آنكه موجب چاقي ميشود، فشار خون و چربيهاي خون را نيز افزايش ميدهد و براي سلامت بدن زيان دارند. بنابراين، براي حفظ سلامت مهمانان و افرادي كه براي شما عزيز و محترمند، بايد از تهيه و سرو غذاهاي چرب و پر نمك و دسرهاي چرب و شيرين خودداري كنيد. 4. معمولاً در تعطيلات عيد، تحرك و فعاليت جسميآشكارا كاهش مييابد؛ زيرا بيشتر وقتِ افراد، به ديد و بازديد و شركت در مهمانيها و يا در مسافرت سپري ميشود. كمتحركى، بهخصوص اگر با پرخوري يا بدخوري همراه باشد، ميتواند اختلالهاي زيادي در بدن انسان ايجاد كند. اين اختلالها براي سالمندان، افراد با چربي و فشار خون بالا، مبتلايان به عوارض قلبي عروقي و افراد چاق، زيانبارتر و خطرناكتر است. 5. در ايام نوروز يا پس از آن، بعضي افراد، بهويژه كودكان، نوجوانان، سالمندان و افرادي كه دستگاه گوارش ضعيفي دارند، ممكن است به علت پرخوري يا بينظميدر غذا خوردن، دچار اختلالات و ناراحتيهاي گوارشي شوند كه عوارض آن تا مدتها آنها را رنج ميدهد. بنابراين، براي اينكه از تعطيلات خوشايند و نشاطبخش نوروز، بيشترين استفاده را ببريد و از عوارض تغذيه نامناسب در اين ايام در امان بمانيد، بايد از برنامه غذايي مناسب، منظم و درست پيروي كنيد و از زيادهروي در مصرف تنقلات و ديگر مواد غذايي (بهجز سبزي و ميوه) بپرهيزيد. همچنين مصرف مقدار كافي آب، ميوه و سبزيهاي تازه را در برنامه غذايي روزانه خود فراموش نكنيد و در كنار ديد و بازديد و مهمانيهاي نوروزى، به ورزش پيادهروي و ديگر فعاليتهاي فيزيكي نيز بپردازيد. بهاين ترتيب ميتوانيد سلامت خود و خانوادهتان را تأمين كنيد. توصيه هاي غذايي در سفر در طول سفر بايد اصول تغذيهاي و بهداشت و ايمني مواد غذايي رعايت شود. در اين زمينه، توجه به چند نكته، لازم و مفيد است:1.در طول سفر بايد مانند ديگر زمانها، به طور متعادل و متنوع از تمام گروههاي غذايي استفاده كنيد. 2. بهتر است از خوردن سبزيهابه صورت خام، به دليل احتمال آلودگي آنها خودداري كنيد. 5. از غذاهاي چرب، سرخ شده، شيريني، شكلات و خامه، زياد نخوريد. 6. بهتر است بهجاي نوشابه، از دوغ و نوشيدنيهاي كمكالري استفاده كنيد. 7.بهترين نوشيدني براي تأمين نياز بدن به مايعات، آب است. تا حد امكان از مصرف سانديس و نوشابههاي گازدار بپرهيزيد. 8. در طول سفر حتماً به مقدار كافي از لبنيات استفاده كنيد و روزانه متناسب با نياز بدنتان، حدود 2-3 ليوان شير يا ماست ميل بفرماييد. 9. بهجاي مصرف غذاهاي سرخشده، از غذاهاي آبپز، كبابي و تنوري استفاده كنيد. 10. تا حد امكان، سوسيس و كالباس مصرف نكنيد. 11. قبل از مصرف غذاهاي كنسروى، از سلامت آنها مطمئن شويد و در صورت مشاهده برآمدگي و فرورفتگي در قوطي آنها، از مصرفشان خودداري كنيد. قبل از مصرف، حتماً آنها را، چه باد كرده باشند يا نباشند، بيست دقيقه بجوشانيد. (به طوري كه از زمان جوش آمدن آب، 20 دقيقه بجوشند) حامد براتى |
اعلاميه امام خميني به مناسبت تحريم نوروز1342 |
متن اعلاميه امام خميني راجع به تحريم نوروز سال 1342 به نقل از جلد اول صحيفه امام به شرح زير است: بسم الله الرحمن الرحيم انالله و انااليه راجعون روحانيت اسلام امسال عيد ندارد دستگاه حاكمه ايران به احكام مقدسه اسلام تجاوز كرده و به احكام مسلمه قرآن قصد تجاوز دارد، نواميس مسلمين در شرف هتك است و دستگاه جابر با تصويبنامههاي خلاف شرع و قانون اساسي ميخواهد زنهاي عفيف را ننگين و ملت ايران را سرافكنده كند. دستگاه جابر در نظر دارد تساوي حقوق زن و مرد را تصويب و اجرا كند. يعني احكام ضروريه اسلام و قرآن كريم را زير پا بگذارد، يعني دخترهاي هجده ساله را به نظام اجباري ببرد و به سربازخانهها بكشد، يعني با زور سرنيزه دخترهاي جوان عفيف مسلمانان را به مراكز فحشا ببرد. هدف اجانب، قرآن و روحانيت است. دستهاي ناپاك اجانب با دست اين قبيل دولتها قصد دارد قرآن را از ميان بردارد و روحانيت را پايمال كند. ما بايد به نفع يهود امريكا و فلسطين هتك شويم، به زندان برويم، معدوم گرديم، فداي اغراض شوم اجانب شويم. آنها اسلام و روحانيت را براي اجراي مقاصد خود مضر و مانع ميدانند، اين سد بايد به دست دولتهاي مستبد شكسته شود. موجوديت دستگاه، رهين شكستن اين سد است. قرآن و روحانيت بايد سركوب شود. من اين عيد را براي جامعه مسلمين عزا اعلام ميكنم، تا مسلمين را از خطرهايي كه براي قرآن و مملكت قرآن در پيش است آگاه كنم. من به دستگاه جابر اعلام خطر ميكنم. من به خداي تعالي از انقلاب سياه و انقلاب از پايين نگران هستم. دستگاهها با سوء تدبير و با سوءنيت گويي مقدمات آن را فراهم ميكنند. من چاره را در اين ميبينم كه اين دولت مستبد به جرم تخلف از احكام اسلام و تجاوز به قانون اساسي كنار برود و دولتي كه پايبند به احكام اسلام و غمخوار ملت ايران باشد بيايد. بارالها من تكليف فعلي خود را ادا كرم: «اللهم قد بلغت» و اگر زنده ماندم تكليف بعدي خود را به خواست خداوند ادا خواهم كرد. خداوندا، قرآن كريم و ناموس مسلمين را از شر اجانب نجات بده. روحالله الموسوي الخمين |
نوروز و بهار در شعر و ادب پارسي
|
در ايامي كه بهار به كوي و برزن آمده و طبيعت زنده شده و زيبايي هاي خود را به رخ مي كشد، مي توان دقايقي را به سيرو سياحت در گلزار ادبيات ايران پرداخت و چه مناسبتي بهتر از نوروز! شايد در ادبيات كمتر كشوري به اندازه ايران آميختگي شعر و ادبيات با سنت هاي كهن وجود داشته باشد. شاعران بزرگ و مفاخر گنجينه هاي ادبيات اين سرزمين به فراخور حال در اشعار خود از نوروز ياد كرده اند و هر يك از منظري دلنشين و متفاوت به آن پرداخته اند. تعدد و تنوع اين اشعار و نيز محتوا و مضامين بكر آن به اندازه اي است كه فراهم آوردن همه آنها در يك جا ممكن نيست. پس به مصداقِ »آب دريا را اگر نتوان چشيد، هم به قدر تشنگي بايد چشيد«، مجموعه كوچكي از شعر شاعران درباره نوروز و بهار را تقديمتان مي كنيم. هست ايام عيد و فصل بهار جشن جمشيد و گردش گلزار منوچهري دامغاني □□□ امروز روز شادي و امسال، سال گل نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل أولوي □□□ عيد است و نو بهار و جهان را جوانيي هر مرغ را به وصل گلي شادمانيي اميرشاهي سبزواري □□□ آمد بهار و يافت جهان اعتدال او مرغ دل از نشاط برآورد سال نو طالب آملي □□□ طوفان گل و جوش بهار است ببينيد اكنون كه جهان برسركار است ببينيد اين آينه هايي كه نظر خيره نمايند در دست كدام آينه دار است ببينيد صائب تبريزي □□□ چوگشت از روي تو دلشاد نوروز در گنج طرب بگشاد نوروز كمال الدين اسماعيل □□□ چوگشت از روي تو دلشاد نوروز در گنج طرب بگشاد نوروز كمال الدين اسماعيل □□□ به جمشيد برگوهر افشاندند مرآن روز را روز تو خواندند سرسال نو هرمز و فرو دين برآسوده از رنج دل، دل زكين فردوسي توسي نوروز بزرگم، بزن اي مطرب، امروز زيرا كه بود نوبت نوروز به نوروز □□□ منوچهري دامغاني □□□ نوروز كه هرچمن، دل افروز بود نقش گل و خار عبرت آموز بود گر جامه به جان ز معرفت نو گردد هرروز به دل »نشاط نوروز« بود شكيب اصفهاني □□□ تا هست چنين كه طبع اطفال در هرشب عيد شادمان است اهلي شيرازي □□□ رسيد موسم نوروز و روزگار شكفت فرخنده گلِ شادي، بهار شكفت فياض لاهيجي |
|
آزادگان سرافراز دوران دفاع مقدس در دوران اسارت همواره اميد به زندگي را در خود نگه ميداشتند. يكي از عوامل پايداري آنها در اين دوران، ايمان به هدفي بود كه در پيش گرفته بودند براين اساس براي غلبه بر تبليغات رواني دشمن و همچنين اثبات اين كه حتي در بدترين شرايط هم اميد به زندگي را از دست ندادهاند در مناسبتهاي گوناگون برنامههايي اجرا ميكردند كه حتي دشمن بعثي را متحير ميساخت. خاطره زير مربوط به يكي از آزادگان سرافراز در دوران اسارت است. نوروز كه ميآمد بچهها به ياد روزهايي كه در كنار خانواده، سال نو را جشن ميگرفتند به تكاپو ميافتادند تا لشگر يأس و نااميدي آنها را محزون و افسرده نكند. بچهها مقدار زيادي آب را با مقداري شكر قاطي ميكردند و به جاي شربت به هم تعارف ميكردند تا آن روز را با خوشي آغاز كنند. برادري داشتيم به نام عمو جليل اخباري كه ظاهرا سررشتهاي از شيرينيپزي داشت. او ضمن تهيه شير خشك و چند عدد كاكائو از فروشگاه و جوشاندن و قاطيكردن آنها با آب و شكر، مشغول درست كردن نوعي شيريني ميشد. بچههاي ديگر كه در كار حلببري تبحر داشتند، از حلبهاي خالي روغن، سينيهاي مستطيلشكلي درست كرده تا عمو جليل مايع كاكائويي خود را توي آنها ريخته و آماده بردن كند. عموجليل با ظرافت خاصي كاكائوي سرد و سفتشده را به شكل لوزي ميبريد و اتاق به اتاق بين بچهها ميگرداند و به آنها تبريك ميگفت. بعدها كه فروشگاه، اجناس متنوعتر از جمله شيرعسل آورد، شيرينيهاي ما نيز متنوعتر شد. تهيه و تنظيم: مؤسسه فرهنگي پيام آزادگان |
|
اِبن فَهّد الحِلي ، عن المولى السيد المرتضى العلامة بهاء الدين علي بن عبد الحميد النسابة بإسناده إلى المُعلّى بن خُنَيس، عن الصادق (عليه السلام): إِنَّ يَومَ النيروز هو اليومُ الذي أَخذَ فيه النبيِ (صلى الله عليه و آله و سلم) لِأمير المؤمنين (عليه السلام) العهدَ بِغديرِ خُم فَأقروا لَه بِالوِلايةِ فَطوبَى لِمَن ثَبتَ عَلَيها وَ الوَيلُ لِمَن نَكَثَها، وَ هُو اليومُ الذي وَجَّهَ فِيهِ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه و آله و سلم) عَلِيَّا (عليه السلام) إلى واديِ الجنِّ فَأخذَ عَلَيهِم العُهودَ وَ المَواثِيقَ ، وَ هُو اليَومُ الذي ظَفَرَ فِيهِ بِأهل النَهرَوان، وَ هُو اليومُ الذي يَظهَرُ فِيهِ قَائِمُنا أهلَ البيتِ وَ وُلاةُ الأَمرِ وَ يَظفَرُهُ اللهُ تَعالى بِالدَّجّالِ فَيَصلبُهُ عَلَى كِناسَةِ الكُوفَة وَ مَا مِن يَومِ نوروزٍ إلا نَحنُ نَتَوَقَّعُ فِيهِ الفَرجَ لِأنَّهُ مِن أَيّامِنا حَفَظَتهُ الفُرسُ وَ ضَيَّعْتُمُوهُ وَ هُو أولُ يَومٍ مِن سَنَةِ الفُرسِ قال المعلى: وَ أَملَى عَلَيَّ ذَلِكَ وَ كَتَبْتُهُ مِن إِمْلَائِهِ. وَ عَن المُعَلَّى أيضاً قال: دَخَلتُ عَلى أَبي عَبدِ الله (عليه السلام) فِي صَبيحَةِ يَومِ النِّيروز فَقال [عليه السلام] : يَا مُعَلَّى أَتَعرِفُ هَذا اليَومَ؟ قُلتُ: لا، لكنَّهُ يَومٌ يَعظِمُهُ العَجَم، يَتَبارَكُ فِيهِ، قَال: كَلّا وَ البَيتِ العَتيقِ الذي بِبَطنِ مَكَةَ مَا هَذا اليومِ إلا لِأمرٍ قَديمٍ أُفَسِّرُهُ لَكَ حَتى تَعلَمَهُ، قُلتُ: تَعَلُّمي هَذا مِن عِندِك أَحَبُّ إلَيَّ مِن أَن أَعِيشَ أَبَداً وَ يَهلِكُ اللهُ أَعداءَكُم قَال: يَا مُعلى يَوم النيروز هُو اليَوم الذي أَخذَ اللهُ مِيثاقَ العِبادِ أن يَعبُدُوهُ وَ لا يُشرِكُوا بِهِ شَيئاً وَ أن يَدينُوا بِرُسُلِهِ وَ حُجَجِهِ وَ أولِيائِهِ، وَ هُو أولُ يَومٍ طَلَعَت فِيهِ الشَّمسُ وَ هَبَت فِيهِ الرِياحُ اللَواقِحُ وَ خُلِقَتْ فِيهِ زَهرَةُ الأرضِ، وَ هُوَ اليومُ الذي اسْتَوَتْ فِيهِ سَفينَةُ نوح (عليه السلام) عَلَى الجُودي، وَ هُو اليومُ الذي هَبَطَ فِيهِ جِبرئيل (عليه السلام) عَلَى النَّبي (صلى الله عليه و آله و سلم)، وَ هُو اليومُ الذي كَسَرَ فِيهِ إبراهيم (عليه السلام) أَصنامَ قَومِهِِ، وَ هُو اليومُ الذي حَمَلَ فِيهِ رَسولُ اللهِ (صلى الله عليه و آله و سلم) أميرَ المؤمنين (عليه السلام) عَلَى مَنكَبَيهِ حَتى رَمَى أصنامَ قُرَيشِ مِن فَوقِ البَيتِ الحَرامِ وَ هَشَمَهَا، الخبر بطوله (2) . امام صادق عليه السلام ميفرمايد: نوروز روزيست كه در آن پيامبر صلي الله عليه و آله براي حضرت علي عليه السلام در غدير خم پيمان گرفت و آنانكه آنجا بودند به ولايت آن حضرت اقرار كردند و خوشا به حال كسي كه آن را نگهداشت و بدا به حال كسي كه آن را زير پا نهاد. نوروز روزيست كه در آن پيامبر صلي الله عليه و آله حضرت علي عليه السلام را با وادي جنيان مواجه كرد و از آنان ميثاق گرفت. نوروز روزيست كه در آن علي عليه السلام در جنگ نهروان پيروز گشت نوروز روزيست كه در آن قائم ما اهل بيت ظاهر ميشود و خداوند او را بر دجال پيروز ميسازد و نوروزي نيست كه ما در آن منظر فرج نباشيم چرا كه آن روز از براي ماست. ايرانيان آن را نگاه داشتند اما شما آن را از بين برديد. و اين [نوروز] اولين روز سال [براي] ايرانيان است. معلي ميگويد: حضرت [اين مطالب را بر من] املاء كردند و من نوشتم. و نيز معلَّي ميگويد: در صبحگاه نوروز خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم امام برمن فرمودند: معلي! آيا ميداني امروز چه روزيست؟! عرض كردم: نخير، ولي [همينقدر ميدانم] روزيست كه ايرانيان آن را روز بزرگي ميدانند و گرامياش داشته و در آن روز بر هم تبريك ميگويند. امام فرمودند: قسم به خانه خدا كه اين روز براي امر بزرگي است كه آن را برايت شرح ميدهم تا بداني. عرض كردم: يادگيري اين مطب برايم دوستداشتنيتر از اين است كه عمري جاودان يابم؛ خداوند دشمنان شما را نابود سازد. امام فرمودند: معلي! نوروز روزيست كه خداوند در آن از انسان پيمان گرفت كه او را بپرستند و برايش شريك قائل نشوند و به دين فرستادگانش گروند. نوروز روزيست كه خورشيد براي اولين بار طلوع كرد و بادهاي بارور ساز وزيد و گلهاي زمين آفريده شد. نوروز روزيست كه كشتي حضرت نوح [كه سلام خدا بر پيامبر ما و خاندانش و بر او باد] [بعد از طوفان ] بر فراز كوه جودي ساحل گرفت. نوروز روزيست كه فرشته وحي، جبرائيل عليه السلام بر پيامبر اسلام نازل شد نوروز روزيست كه حضرت ابراهيم بتهاي قوم خود را شكست و نوروز روزيست كه پيامبر اكرم حضرت علي عليه السلام را بر دوش خود بلند كرد تا بتهاي قريش را درانداخته و درهم شكند. بحار الأنوار : 56 / 119 . |
|
باد نوروز وزيده است به كوه و صحرا حضرت امام(ره) ضمن مبارك شمردن عيد نوروز بر فقير و غنى و پوشيدن جامه نو در اين ايام، و رفتن به كوه وصحرا و باغ و بستان را ستوده و در وصف بهار قصيده ذيل را سروده است: جامه عيد بپوشند، چه شاه و چه گدا بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما صوفى و عارف از اين باديه دور افتادند جام مى گير ز مطرب، كه روى سوى صفا همه در عيد به صحرا و گلستان بروند من سرمست زميخانه كنم رو به خدا عيد نوروز مبارك به غنى و درويش يار دلدار! زبتخانه درى رابگشا گرمرا ره به در پير خرابات دهى به سروجان به سويش راه نوردم نه به پا سالها در صف ارباب عمائم بودم تا به دلدار رسيدم، نكنم باز خطا [1] بهار شد در ميخانه باز بايد كرد باز حضرت امام(ره) درباره اين عيد سعيد گفته است: به سوى قبله عاشق نماز بايد كرد نسيم قدس به عشاق باغ مژده دهد كه دل ز هردو جهان بى نياز بايد كرد كنون كه دست به دامان سرو مى نرسد به بيد عاشق مجنون، نياز بايد كرد غمى كه در دلم از عشق گلعذاران است دوا به جام مى چاره ساز بايد كرد كنون كه دست به دامان بوستان نرسد نظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد [2] اين عيد سعيد عيد حزب الله است و در رباعى ذيل «عيد» را چنين توصيف كرده است: دشمن زشكست خويشتن آگاه است چون پرچم جمهورى اسلامى ما جاويد به اسم اعظم الله است. [3] اين عيد سعيد عيد اسعد باشد و در قصيده طولانى «بهاريه» كه چند بيت آن آورده مى شود سروده است: ملت به پناه لطف احمد باشد برپرچم جمهورى اسلامى ما تمثال مبارك محمد(ص) باشد. [4] آمد بهار و بوستان شد اشك فردوس برين گلها شكفته در چمن، چون روى يار نازنين گسترده بادجان فزا، فرش زمرد بى شمر افشانده ابرپرعطا بيرون حد، در ثمين از ارغوان و ياسمن طرف چمن شد پرنيان وز اقحوان و نسترن سطح دمن ديباى چين از لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جان فزا وز سورى و نعمان وزد، هردم شميم عنبرين از سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنان وز سوسن ونسرين زمين،چون روضه خلدبرين از فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارم وز فيض ژاله گلستان، رشك نگارستان چين از قمرى و كبك و هزار آيد نواى ارغنون و ز سيره و كوكو وسار، آواز چنگ راستين تا باد نوروزى وزد، هرساله اندر بوستان تا ز ابر آذارى دمد ريحان و گل اندر زمين بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان بر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فرودين. [5] پي نوشتها: [*]. ماهنامه فرهنگ كوثر. |
اگر تاريخ و حوادث ناگوار پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را بدرستى بررسى كرده، دور از افراط و تفريط تحليل كنيم و شجاعت در ابراز عقيده داشته باشيم و دچار شخصيتزدگى نباشيم و حق را به حق بشناسم، روشن خواهد شد كه تنها هدف مهاجمان به منزل امام عليهالسلام كشتن و از ميان برداشتن امام بود.
زيرا در جلسات شورائى خود به اين نتيجه رسيده بودند كه:
با حضور على عليهالسلام نمىتوانند حكومت خود را استحكام بخشند.
با حضور على عليهالسلام نمىتوانند بنام دين هرچه مىخواهند انجام دهند.
و تا على عليهالسلام مخالفت مىكند ديگر مخالفان را نمىتوان سر جايشان نشاند.
و تا على عليهالسلام زنده است و صدها روايت و حديث در فضيلت او را مردم سينه به سينه نقل مىكنند، ابابكر و عمر نمىتوانند حكومت خود را قانونى جلوه دهند.
و تا على عليهالسلام زنده است و مىتواند دست به ذوالفقار ببرد، بزرگترين خطر همواره آنان را تهديد مىكند.
و تا ارزشها و افتخارات و فضائل على عليهالسلام مطرح است، همواره آنها زير سؤال قرار دارند و نمىتوانند با احاديث دروغين براى خود ارزش و فضيلتى مونتاژ كنند.
زيرا همه ديدند كه آنها سابقه شرك داشتند و در جنگها فرار كردند و در مواقع سخت و حساس از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اطاعت نمىكردند.
از اين رو تصميم گرفتند اين مشكل اساسى را در همان روزهاى اول كودتا از ميان بردارند. و اين حقيقت را به روشنى مىدانستند كه:
على عليهالسلام هرگز با آنان بيعت نخواهد كرد.
على عليهالسلام اهل سياست بازى و ظاهرسازى نيست.
و تا على بيعت نكند، استقرار حكومت كودتاگران تحقق نخواهد يافت اما كشتن على عليهالسلام هم به اين سادگىها صورت نمىپذيرد، چه بايد مىكردند؟ چنين انديشيدند كه:
1- به بهانه گردهمائى مخالفان در خانه على عليهالسلام به منزل امام يورش ببرند.
2- مخالفان اندك و على عليهالسلام در يك مقابله شمشير و در يك جنگ نابرابر كشته مىشوند. آنگاه حل اين مشكل، طبيعى است زيرا:
همچنان كه بسيارى را كشتند.
قبائلى را قتلعام كردند.
كه در حكومت ابابكر سىهزار نفر را به بهانه «ارتداد» از ميان برداشتند (1) به همه خواهند گفت كه:
على عليهالسلام براى خلافت شمشير كشيد جنگيد و كشته شد.
نمىبايست دست به شمشير ببرد و در امت اسلامى مسلحانه برخورد كند.
اما يك محاسبهى دقيق را از ياد برده بودند.
فاطمهى زهرا عليهاالسلام را به حساب نياوردند.
فكر مىكردند، زنى است كه براى حفظ حجاب خود در ماجراهاى سياسى دخالت نمىكند در خط مقدم قرار نمىگيرد، در خانه مىنشيند و دعا مىكند يا قرآن مىخواند يا گريه مىكند و چون طرفداران على عليهالسلام اندك مىباشند، زود از ميدان خارج شده، و على عليهالسلام تنهاست و در تنهائى و غربت چه مىتواند بكند؟
براى همين اهداف شوم حدود دو هزار نفر را بسيج كردند و يا به نقل برخى از نويسندگان 450 نفر را در يورش به خانه امام دخالت دادند.
از اين رو دفاع جانانه حضرت زهرا عليهاالسلام براى حفظ جان امام عليهالسلام يكى از رهآوردهاى مهم مبارزات حضرت زهرا عليهاالسلام است كه باز به آرمان آغازين اين نوشتار بازمىگرديم و معتقديم:
«اگر فاطمهى نبود، دين و آئينى، امامت و تداوم راه رسالتى وجود نداشت».
نظريهى اول «تهديد و ارعاب» و نظريهى دوم «شدت عمل نه تا مرز كشتن» با مطالعهى دقيق تاريخ و حوادث پس از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، و يورش به منزل امام عليهالسلام، و ارزيابى صحيح آن، نادرست است.
اگر تنها قصد تهديد و ارعاب داشتند و نمىخواستند كسى را بكشند.
چرا صدها نفر را با شمشير و نيزه بسيج كردند؟
در منزل امام عليهالسلام تعدادى كمتر از ده نفر و خود امام حضور داشتند.
آيا براى تهديد و ترساندن يك نفر، دو هزار نفر را به ميدان مىآورند؟
چرا وقتى در برابر دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قرار گرفتند، حياء نكردند و بازنگشتند؟ و به عمليات نظامى خود ادامه دادند؟
وقتى حضرت زهرا عليهاالسلام آن سخنرانى كوتاه را برابر مهاجمان ايراد كرد و فرمود: ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون؟
(اى گمراهان دروغگو چه مىگوئيد)
و خطاب به عمر فرمود:
يا عمر اما تتقى اللَّه؟ تدخل على بيتى؟ ابحزبك الشيطان تخوفنى؟
(اى عمر، آيا از خدا نمىترسى؟ اينگونه مىخواهى وارد خانه من بشوى؟ آيا با حزب شيطان صفت خود مىخواهى مرا بترسانى(2)
و آنگاه تهديد به نفرين كردن نمود، چرا پراكنده نشدند؟
اگر مىخواستند تهديد كنند يا بترسانند، به خواسته خود رسيده بودند و بايد از همين جا بازمىگشتند. و اگر نمىخواستند تا مرز كشتن پيش بروند، پس چرا پس از تهديد و ارعاب، و ترساندن اهل خانه، تصميم گرفتند، درب خانه را با زور و فشار باز كنند؟ يا بسوزانند؟ و وارد شوند؟ و عمر فرياد كشيد كه: (هيزم بياوريد و درب خانه را بسوزانيد)
و حضرت زهرا خطاب به عمر فرمود:
يابن الخطاب اتراك محرقا على بابى؟ أجئت لتحرق دارنا؟ اتحرق عليا و ولدى؟
(اى پسر خطاب، آيا تو را مىبينم كه خانهام را آتش مىزنى؟ آيا آمدهاى خانه مرا بسوزانى؟ راستى!! آيا على عليهالسلام و فرزندانم را به آتش مىكشى؟)
اگر هدف تهديد و ارعاب بود بايد شرم مىكردند و مىرفتند در صورتى عمر فرياد زد و گفت: واللَّه لنخرجنكم الى البيعة و لنحرقنكم
(سوگند به خدا يا شما را براى بيعت از خانه بيرون مىآورم و يا شما را با خانه مىسوزانم) عمر شخصاً مىگويد، خانه و اهل خانه را مىسوزانم؟
جاى شگفتى است كه طرفداران عمر مىگويند، ايشان قصد كشتار نداشته است؟!
پس چرا درب خانه را آتش زدند؟
و با اينكه مىدانستند دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پشت درب خانه ايستاده است چرا با لگد در را شكستند؟
و در ميان فرياد و ناله يگانه دخت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله صدها نفر هجوم آوردند كه وارد خانه شوند؟
و شنيدند كه حضرت زهرا عليهاالسلام فرياد زد؟
آه فضه مرا درياب، فرزندم كشته شد؟ (3)
و بيهوش پشت درب خانه نقش زمين شد؟
حال ديگر چرا حياء نكردند و بازنگشتند؟
و به سوى على عليهالسلام رفتند و او را به زور بسوى مسجد كشاندند، و در زير شمشير برهنه، عمر مرتب مىگفت.
يا بيعت كن يا گردنت را مىزنم.
راستى آيا اين همه از ماجراها صرفاً براى تهديد و ارعاب بود؟
و نمىخواستند تا مرز كشتن پيش بروند؟
حال كه محسن عليهالسلام را كشتند و زهراى مرضيه عليهاالسلام بيهوش بر زمين افتاد چرا باز هم عمليات نظامى را ادامه دادند؟
اگر قصد كشتن امام را نداشتند، و هدف آنها قتل حضرت زهرا عليهاالسلام و محسن مظلوم نبود «طبق نظريه سوم» پس چرا پس از شهادت محسن عليهالسلام دست بردار نبودند؟
و مستقيم امام را هدف قرار دادند؟ و به سوى مسجد مىكشاندند؟
و آنگاه كه حضرت زهرا عليهاالسلام بهوش آمد اگر احساس خطر جدى براى جان امام نداشت چرا با آن همه درد تكيه بر امام مجتبى عليهالسلام داد و خود را به على عليهالسلام رساند و خطاب به مهاجمان فرمود:
واللَّه لا ادعكم تجرون ابن عمى ظلماً
ويلكم ما اسرع ما خنتم اللَّه و رسوله فينا اهل البيت و قد اوصاكم رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله باتباعنا و مودتنا والتمسك بنا فقال اللَّه تعالى
«قل لا اسئلكم عليه اجراً إلا المودة فى القربى» (4)
(سوگند به خدا، نمىگذارم پسر عموى مرا ظالمانه به سوى مسجد بكشانيد. واى بر شما چه زود به خدا و رسولش خيانت كرديد و به خانواده او ستم نموديد، با اين كه رسول خدا پيروى از ما و دوستى با ما را به شما سفارش كرده و فرمود كه (در امور زندگى) از اهلبيت عليهمالسلام اطاعت نماييد، كه خداوند فرمود: (5)به مردم بگو از شما پاداش رسالت نمىخواهم، جز آن كه با اهلبيت من دوستى نمائيد).
و اگر قصد كشتن امام را نداشتند چرا حضرت زهرا عليهاالسلام خطاب به عمر در داخل مسجد پيامبر فرمود
ويحك يا عمر ما هذه الجرأة على اللَّه و على رسوله؟ تريد ان تقطع نسله من الدنيا و تفنيه؟ و تطفىء نور اللَّه؟ واللَّه متم نوره
(واى بر تو اى عمر! اين چه جرأت و جسارتى است كه نسبت به خدا و رسول خدا كردهاى، آيا مىخواهى نسل رسول خدا را نابود كنى؟ و از ميان بردارى؟ آيا مىخواهى نور خدا را خاموش كنى؟ خداوند نور خود را حفظ مىكند و تداوم مىبخشد.) (6) و اگر كشتن امام جزء برنامههاى كودتاگران نبود چرا حضرت زهرا عليهاالسلام تهديد به نفرين كرد؟
خلوا عن ابن عمى فوالذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لأنشرن شعرى و لأضعن قميص رسولاللَّه على رأسى و لأصرخن الى اللَّه تبارك و تعالى
فما ناقه صالح بأكرم على اللَّه منى و لا الفصيل بأكرم على اللَّه من ولدى
(رها كنيد پسر عموى مرا، قسم به آن خدايى كه محمد صلى اللَّه عليه و آله را به حق برانگيخت. اگر از على دست برنداريد، گيسوان خود را پريشان كرده و پيراهن رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد خواهم زد، يقين بدانيد كه ناقه صالح، در نزد خدا از من گرامىتر و بچهى آن ناقه نيز از فرزندان من قدر و قيمتش زيادتر نبود). (7)
و آنگاه كه سلمان از طرف على عليهالسلام به زهراى مرضيه گفت: خانم! شما دختر پيامبر رحمت مىباشيد، نفرين نكنيد، حضرت زهرا عليهاالسلام عمق توطئه را افشاء كرد و فرمود: فقالت: يا سلمان! يريدون قتل على و ما على صبر فدعنى حتى آتى قبر أبى فانشر شعرى، و اشق جيبى و اصيح الى ربى
(اى سلمان، آنها قصد جان على عليهالسلام را دارند، و من در شهادت على عليهالسلام نمىتوانم صبر كنم، صبرم تمام شده، مرا به حال خود بگذار تا كنار قبر پدرم بروم، موهايم را پريشان نموده گريبان چاك سازم، و به درگاه خدا ناله سَر دهم.) (8)
سلمان وقتى دوباره بازگشت و تقاضاى مراجعت به خانه كرد، و گفت: نفرين نكنيد. حضرت زهرا عليهاالسلام دوباره جواب داد كه:
و يلهم يا سلمان! يريدون ان يوتموا ولدى الحسنين فواللَّه يا سلمان! لا أخلى عن باب المسجد حتى أرى ابن عمى سالماً بعينى.
(واى بر آنان اى سلمان! آنها مىخواهند دو فرزند من حسن و حسين عليهماالسلام را يتيم و بىسرپرست نمايند، اى سلمان! سوگند به خدا از درب مسجد مدينه پا بيرون نمىگذارم تا آن كه پسر عموى خود را با چشمان خودم، (رها شده) و سالم مشاهده نمايم.) (9)
و آنقدر دفاع و مبارزه را ادامه داد تا امام را از زير شمشير برهنه نجات داد و دست او را گرفت و به منزل برد.
اگر هدف كودتاگران سقيفه قتل امام نبود آيا حضرت زهرا عليهاالسلام اين همه نگرانى و دفاع و مشكلات را تحمل مىكرد؟
وقتى در اين تهاجم موفق نشدند كه على عليهالسلام را از ميان بردارند، و در برابر مبارزات حضرت زهرا عليهاالسلام رسوا شدند، سياست صبر و انتظار در پيش گرفتند.
بعد از وفات حضرت زهرا عليهاالسلام كه تا حدودى اوضاع آرام شد و حكومتشان محكم گرديد، و مخالفان را سركوب نمودند، دوباره به فكر قتل و از ميان برداشتن امام على عليهالسلام افتادند و به خالد بن وليد كه فرماندار نظامى ابابكر در كودتاى سقيفه بود و بسيارى از مخالفان ابابكر را قتلعام كرد كه به او لقب «سَيفُ اللّه» داده بود، فرمان داد تا امام را در نماز جماعت صبح، پس از گفته شدن (السلام عليكم و رحمةاللّه و بركاته)، از پشت سر با شمشير ترور كند.
اما به هنگام سلام نماز ابابكر در شجاعت و كاردانى خالد بن وليد شك كرد، و دچار اضطراب شد، و چند بار دو سلام قبل از سلام آخر را تكرار كرد و چارهاى نديد كه در حالت نماز بگويد:
(يا خالد لا تفعل ما امرتك به)
خالد آنچه را كه دستور دادم انجام نده
و نمازش را با سخن غير عبادى باطل كرد.
امام على عليهالسلام به عقب سر برگشت و به خالد فرمود، چه دستورى داشتى؟
خالد با كمال بىشرمى گفت، ترور تو!
امام با دو انگشت حلقوم او را بگونهاى فشرد، كه رنگش سياه شد، و ابابكر و عمر و ديگران گريختند و به عباس عموى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله متوسل شدند تا با سوگند دادن به رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله، على عليهالسلام خالد را رها كرد (10)
آيا باز هم مىشود سادهانديش بود و آن همه تهاجمات و نقشههاى ترور را يك بازى سياسى پنداشت؟
(1)1- بحارالأنوار ج 53 ص 18. و. ج 8 ص 229. و. ج 28 ص 268
2- الوافى ج 2 ص 188
3- اصول كافى ج 1 ص 460
4- ارشاد ديلمى ص 176
5- رياحين الشريعه ج 1 ص 267
6- كتاب عوالم ج 11 ص 401 و 409
7- اثبات الوصيه ص 110
8- الامامه و السياسيه ج 1 ص 12
9- اعلام النساء ج 3 ص 1206
10- احتجاج طبرسى ص 83
11- كتاب سليم بن قيس ص 83
12- امام على ج 1 ص 225
13- بيتالاحزان ص 107
14- كوكب الدزتى ج 1، ص 189- 138. و به احاديث 64 تا 68 كتاب فرهنگ سخنان حضرت فاطمه عليهاالسلام مراجعه كنيد.@.
(2) 1- عقدالفريد ج 28 ص 322. و ج 3 ص 63
2- تاريخ ابنشحنة (پاورقى تاريخ كامل ابنأثير ج 7 ص 164)
3- انسابالاشراف ج 1 ص 568
4- الامامه والسياسه ج 1 ص 12/13- 14
5- تاريخ ابوالفداء ج 1 ص 164
6- اعلامالنساء ج 3 ص 1207
7- الامام على عليهالسلام ج 1 ص 225
8- الغدير ج 7 ص 78. و. ج 5 ص 373 و 369 ج 7 ص 77. و. ج 10 ص 124
9- بحارالأنوار ج 28 ص 322 و ج 43 ص 197
10- شرح ابن ابىالحديد ج 1 ص 134. و. ج 2
11- اثبات الوصية ص 123
12- رياحينالشريعه ج 1 ص 291 و 260
13- احتجاج طبرسى ص 83
14- كتاب سليم بن قيس ص 863
15- كتاب عوالم ج 11 ص 401
16- كوكب الدرى ج 1 ص 186
17- غرر ابن خنزابة
18- شرح ابىالحديد ج 6،ص49
(3)شورى- 23.
(4)1- كتاب عوالم ج 11 ص 414
2- رياحين الشريعه ج 1 ص 270
3- بحارالانوار ج 8 ص 233 (طبع قديم)
(5) بحارالأنوار ج 5 ص 18 (طبع قديم) بحار ج 28 ص 339
(6)1- كتاب عوالم ج 11 ص 211
2- ابن شهرآشوب ج 3 ص 118/ 340
3- بحارالانوار ج 34 ص 47 و ج 28 ص 206 و ج 27 ص 227
4- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 116
5- احتجاج طبرسى ج 2 ص 86
6- روضه كافى ج 8 ص 238
7- رجال شيخ طوسى
8- الوافى ج 2 ص 187
9- اختصاص شيخ مفيد ص 185
10- بيتالاحزان ص 103
11- كوكب الدرى ج 1 ص 195 مجلس 15 ص 187 و 198.
(7)1- كتاب عوالم ج 11 ص 406
2- اختصاص شيخ مفيد ص 86
3- بيتالاحزان ص 103
4- بحارالانوار ج 28 ص 227
5- تفسير عياشى ج 2 ص 67
6- كافى ج 8 ص 238 حديث 320
7- الوافى ج 2 ص 187.
(8)1- كتاب عوالم ج 11 ص 406
2- اختصاص شيخ مفيد ص 181
3- بيتالاحزان 102
4- بحارالانوار ج 28 ص 227
5- تفسير عياشى ج 2 ص 67
6- فروع كافى ج 8 ص 238
7- كتاب الوافى ج 2 ص 187
8- كوكب الدرى ج 1 ص 196 مجلس 18.
(9)احتجاج طبرسى ج 1 ص 121- 127- و- حقاليقين ص 191- 194- و- عللالشرايع ج 1- و- بيتالاحزان ص 205.
(10)نهاية الارب، نويرى جلد 4 قسمت (جنگهاى و فتوحات ابابكر).
مرحوم شيخ صدوق به سند خود از ابنعباس نقل مىكند كه در حضور امير مؤمنان على (ع) (در زمان خلافتش) سخن از جريان خلافت (بعد از رسول خدا تا آن زمان) به ميان آمد، سخن مشروح زير را فرمود، (كه ما آن را از نهجالبلاغه (1) در اينجا مىآوريم) كه ترجمهاش چنين است:سوگند به خدا فلانى (ابوبكر) رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه به نيكى مىدانست من در گردش درآوردن حكومت اسلامى همانند محور سنگهاى آسيا هستم (كه آسيا بدون آن نمىچرخد) او مىدانست كه سيلها و چشمههاى علم و كمال از دامن كوهسار وجودم، جريان دارد و پرندگان بلند پرواز را ياراى وصول به افكار بلند من نيست.
پس من رداى خلافت را رها ساختم، و دامنم را از آن پيچيدم و كنار رفتم، در حالى كه در اين فكر فرورفته بودم كه با دست تنها (بدون ياور) براى گرفتن حقّى قيام كنم، و يا اينكه در محيط سانسور و ظلمى كه ايجاد كرده بودند، صبر كنم، محيطى كه پيران را فرسوده، و جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا آخر عمر، رنجيده و اندوهگين مىسازد.
سرانجام ديدم صبر و بردبارى به عقل و خرد نزديكتر است، از اين رو راه صبر و استقامت را برگزيدم، ولى مانند كسى بودم كه وَ فِى الْعَيْنِ قَذىً، وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً: خاشاك، چشم او را پر كرده، و استخوان، گلوگيرش شده است، با چشم خود مىديدم كه ميراثم را به غارت مىبرند، تا اينكه اوّلى از دنيا رفت، و بعد از خودش خلافت را به دوّمى (پسر خطّاب) سپرد.
در اينجا امام على (ع) به قول اعشى شاعر، متمثّل شد كه مىگويد:
شَتّانَ ما يَوْمِى عَلى كُورِها -وَ يَوْمُ حَيّانَ اَخِى جابِرِ
كه چه بسيار بين ديروز و امروز، فرق است! امروز بر كوهان شتر سوارم و گرفتار سختى هستم، ولى در گذشته كه با حيّان برادر جابر بودم در كمال آسايش بسر مىبردم» (2) شگفتا! او (ابوبكر) كه در حيات خود از مردم مىخواست عذرش را بخواهند، (و با وجود من بيعتش را فسخ كنند) خودش هنگام مرگ، عروس خلافت را براى ديگرى عقد كرد، و اين دو نفر... خلافت را مانند دو پستان شير ميان خود قسمت نمودند، و آن را در اختيار كسى قرار داد كه آدمى سخت خشن و تندخو و پراشتباه و پوزشطلب بود، كسى رئيس خلافت شد كه همانند شتر سركش بود كه اگر يار او مهارش را سخت نگه مىدارد، و رها نمىكند، بينى شتر پاره مىشد و اگر او را آزاد بگذارد در پرتگاه هلاكت بيفتد، سوگند به خدا مردم در زمان او (عمر) به اشتباه افتادند، و در راه راست گام ننهادند و از حق دورى جستند، پس من در اين مدّت (ده سال و شش ماه) راه بردبارى و شكيبائى را به پيش گرفتم، تا او نيز از دنيا رفت، در روزهاى آخر زندگيش، خلافت را در ميان جماعتى (شورى) قرار داد، و مرا به پندارش يكى از آنها نمود، براستى پناه به خدا از اين شورا، چه وقت بود كه مرا با آنها مقايسه مىكردند كه اكنون مرا در رديف آنها قرار دهند، ولى باز هم كوتاه آمدم و صبر كردم و در شوراى آنها حاضر شدم (3)
بعضى از آنها (سعد وقاص) به خاطر كينهاش با من از من روى برتافت و ديگرى (عبدالرّحمن شوهر خواهر مادرى عثمان، به خاطر خويشى با عثمان) خويشاوندى را مقدّم داشت، و آن دو نفر ديگر (طلحه و زبير) نيز به خاطر جهاتى كه ذكرش خوشآيند نيست، به راه ديگر رفتند و در نتيجه سوّمى (عثمان) برنده شد و زمام امور خلافت را بدست گرفت، او همانند شتر پرخور و شكم برآمده، تصميمى جز انباشتن بيتالمال و خوردن آن نداشت، بستگان پدرش به همكاريش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنهاى كه بهاران به سوى علفزار هجوم مىبرند و با حرص عجيبى گياهان را مىخورند، براى بلعيدن اموال خدا دست از آستين برآوردند، سرانجام بافتههايش براى (استحكام خلافت) پنبه شد، و كردار ناشايستش، كارش را تباه ساخت.
از على عليهالسلام چه چيزى را نپسنديدند؟
واى بر آنان! خلافت را از كوههاى بلند رسالت و پايههاى نبوت و محل نزول روحالأمين با وحى مبين و از عالمان آگاه و حاذق در امر دنيا و دين به كجا كشاندند. بدانيد كه اين زيانِ آشكار است.
از ابوالحسن (على عليهالسلام) چه چيزى را نمىپسنديدند؟
به خدا قسم، ناراضى بودند از صلابت شمشيرش و بىپروائى او از مرگش و شدت حملههايش و برخوردهاى عبرتآموز او در جنگ، و از تبحر او در كتاب خداوند و غضب او در امر الهى.
چه كسى را بجاى على عليهالسلام انتخاب كردند؟!
به خدا سوگند، اگر از گرفتن مهارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به او (على عليهالسلام) سپرده بود خوددارى مىكردند (1) با او انس مىگرفت و آنان را چنان به آرامى سير مىداد كه محل بستن مهار را زخمى نكند و حركتدهندهى آن خسته نشود و سوارهى آن به اضطراب نيفتد. و آنان را بر سر آبى فراوان و گوارا و زلال و وسيع مىبُرد كه آب آن از دو طرف نهر لبريز باشد و دو سوى آن گلآلود نشود، و آنان را از آنجا سيراب بيرون مىآورد. و در حالى كه (2) براى آنان سيرابى را پسنديده است ولى خود از آن استفاده نمىكرد مگر بقدر رفع عطش سيراب و دفع شدت گرسنگى.
و اگر خلافت را به او مىسپردند بركات آسمان و زمين بر آنان گشوده مىشد، ولى آنان از حق روى گردانيدند، پس بزودى خداوند آنان را به آنچه براى خود كسب كردهاند مؤاخذه مىنمايد و كسانى كه ظلم نمودند به زودى سزاى آنچه كسب كردهاند به آنان مىرسد و نمىتوانند مانع چنين عاقبتى شوند.
پيشبينى عاقبت غصب خلافت
هان، بيا و بشنو. و تا زندهاى روزگار امر عجيبى را به تو نشان خواهد داد! و اگر تعجب كنى بدانكه همين حادثه تو را به تعجب واداشته است!
به كدام سو روى آوردند؟! و به كدام تكيهگاهى إتكا نمودند؟! و به كدام پايهاى اعتماد نمودند؟! و به كدام دستاويزى چنگ زدند؟! و بر ضد كدامين ذريّهاى اقدام كردند و بر آنان چيره شدند؟! و براى چه كسى انتخاب كردند و براى چه كسى رها نمودند؟! چه بد سرپرستى و چه بد دوستانى! و براى ظالمين چه بد جايگزينى است.
به خدا سوگند پس ماندگان را به جاى پيشتازان، و ترسوى نادان را بجاى دلير آگاه، و فرومايگان را بجاى معتمدان خود قرار دادند. بينىشان بر خاك ماليده باد و پشيمان شوند قومى كه گمان مىكنند كار درستى انجام مىدهند. بدانيد كه آنان مفسدند ولى خود نمىدانند.
واى بر آنان! آيا كسى كه به حق هدايت مىكند سزاوارتر به پيروى است يا كسى كه خود هدايت نيافته مگر آنكه هدايت شود؟ شما را چه شده است؟! چگونه حكم مىكنيد؟!
خسارت امت با غصب حق على عليه السلام
بدانيد قسم به لايزالى خداوند، هماكنون فتنه باردار شده است! پس زمان كوتاهى منتظر بمانيد تا ثمرهاش ظاهر گردد. آنگاه از آن كاسهاى لبريز از خون تازه و سم تلخ كشنده بدوشيد. آنگاه است كه اهل باطل زيان مىكنند، و آيندگان از نتيجهى آنچه پيشينيان پايه گذاردهاند آگاه مىشوند. سپس خيال خود را راحت كنيد و قلب خود را براى نزول فتنه قوى كنيد و بشارت باد شما را بر شمشيرى برنده، و قهر و غلبهى متجاوز ظالم، و هرج و مرج دائمى و عمومى، و زورگوئى ظالمين كه اموال عمومى را غارت مىكند و براى شما چيز كمى باقى مىگذارد و جمع شما را درو كرده و نابود مىنمايد.
افسوس بر شما! چگونه خواهيد بود هنگامى كه دچار سر در گمى مىشويد؟ آيا حق را به زور به شما بقبولانيم در حالى كه خودتان مايل نيستيد؟!
1_نهج البلاغه خطبه 3
2ـ حيّان برادر جابر، در شهر يمامه مىزيست و رياست قوم را به عهده داشت، و بر اثر اموالى كه كَسْرى براى او فرستاد، ثروت بسيار در اختيار داشت، اَعْشى (گوينده شعر فوق) چون نديم حيّان بود، در آن زمان در عيش و رفاه بسر مىبرد، ولى بعدها به سختى افتاد و شعر فوق را گفت، منظور حضرت على (ع) از تمثيل به اين شعر اين است كه در زمان رسول خدا (ص)، مورد عنايت خاص آن حضرت بودم و در كمال احترام بسر مىبردم، ولى بعد از او، ستمگران، جهان را بر ما تنگ كردند. (مترجم).
3ـ اعضاى شورائى كه عمر تعيين كرد عبارتند از: على (ع)، عثمان، سعد وقّاص، عبدالرّحمان بن عوف، طلحه و زبير، اين شش نفر در خانهاى جمع شدند، زبير حق خود را به على (ع) داد، طلحه حق خود را به عثمان داد، سعد وقّاص، حق خود را به عبدالرّحمان داد، بعد از مدّتى سكوت، عبدالرّحمن با على (ع) گفت: من حاضرم حق خود را به تو بسپارم مشروط به اينكه به كتاب خدا و سنّت پيامبر و روشن شيخين (ابوبكر و عمر) رفتار كنى!!
على (ع) فرمود: بلكه به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) و علم و اجتهاد خود رفتار مىكنم. عبدالرحمان بن عوف اين پيشنهاد را به عثمان كرد، عثمان آن را پذيرفت و به اين ترتيب (طبق برنامهريزى عمر) عثمان به خلافت رسيد (شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد جلد 1 ص 188)- مترجم.
4_«ه» و «ك»: اگر بر مهارى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را به على عليهالسلام سپرده بود متحد مىشدند... و در «د» چنين است: به خدا قسم، اگر از جادهى روشن روى گردان مىشدند و از قبول برهان واضح سرباز مىزدند، ايشان را به سوى آن بازمىگرداند و بر قبول آن وادارشان مىنمود.
5ـ «د»: و پنهان و آشكارا براى آنان دلسوزى مىنمود، و از دنيا استفادهاى نمىبرد و براى خويش برنمىداشت مگر بقدر سيراب شدن عطشان و سير شدن گرسنه، و زاهد از راغب در دنيا شناخته مىشد و راستگو از كاذب تشخيص داده مىشد، و اگر اهل آبادىها ايمان مىآوردند و تقوا پيشه مىكردند درهاى بركات آسمان و زمين را بر آنها باز مىكرديم...
چون رسول خدا رحلت فرمود، انصار در سقيفه بنىساعده جمع شدند و گفتند: پيامبر از دنيا رفت. سعد بن عباده به پسرش قيس يا يكى ديگر از پسران خود گفت: من به علت بيمارى نمىتوانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صداى بلند براى مردم بازگو كن تا مردم بشنوند. سعد خن مىگفت و پسرش مىشنيد و با صداى بلند تكرار مىكرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثناى الهى اين بود: همانا شما را سابقهاى در دين و فضيلتى در اسلام است كه براى هيچ قبيلهاى در عرب نيست. رسول خدا ده سال و اندى ميان قوم خويش درنگ كرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افكندن بتها فراخواند.
از قوم او جز گروهى اندك ايمان نياوردند و به خدا سوگند! كه نمىتوانستند از رسول خدا حمايت كنند و دين او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنكه خداوند براى شما بهترين فضيلت را اراده فرمود و كرامت را به شما ارزانى داشت و شما را به آيين خود مخصوص گردانيد و ايمان به خود و فرستادهاش و قوى ساختن دين خود و جهاد با دشمنانش را براى شما روزى كرد. شما بوديد سختترين مردم نسبت به آنهايى كه از دين او سرپيچى كردند و از ديگران بر دشمن او سنگينتر بوديد، تا سرانجام خواهناخواه فرمان خدا را پذيرا شديد و دوردستان هم با خضوع و فروتنى سر تسليم فرود آوردند، و خداوند وعدهى خويش را براى پيامبرتان آورد و اعراب در مقابل شمشيرهاى شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالى او را بميراند در حالى كه رسول خدا از شما راضى و ديدهاش به شما روشن بود، اينك استوار بر اين حكومت دست يازيد كه شما از همهى مردم بر آن سزاوارتريد.
آنان جملگى پاسخ دادند: كه سخن و انديشهى تو صحيح است و ما از آنچه تو فرمان دهى سرپيچى نخواهيم كرد و تو را عهدهدار اين حكومت مىكنيم كه براى ما بسندهاى، و مؤمنان شايسته نيز به آن راضى هستند.
سپس در ميان خود گفتگو كردند و گفتند: اگر مهاجران قريش اين را نپذيرند و بگويند ما مهاجران و نخستين ياران پيامبر و عشيره و دوستان او هستيم و به چه دليلى پس از رحلت او در خصوص حكومت با ما ستيزه مىكنيد؟ چه بايد كرد؟
گروهى از انصار گفتند: در اين صورت خواهيم گفت اميرى از ما و اميرى از شما باشد و به هيچ كارى غير از آن هرگز رضايت نخواهيم داد، كه حق ما در پناه دادن و يارى رساندن (به رسول خدا) همانند حق ايشان در هجرت است. در كتاب خدا آنچه براى ايشان آمده است براى ما نيز آمده است و هر فضيلتى را كه براى خود شمارش كنند ما هم نظير آن را براى خود بر خواهيم شمرد و چون عقيده نداريم كه حكومت مخصوص ما باشد در نتيجه خواهيم گفت اميرى از ما و اميرى از شما.
سعد بن عباده گفت: اين آغاز سستى است.
در اين زمان ابوبكر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبيده در سقيفه حضار و به دقت گفتگوى انصار را زير نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگويد و شرايط را براى ابوبكر مهيا كند، او نگران بود (ابوبكر) از گفتن برخى از مسائل خوددارى كند. چون عمر ارادهى سخن كرد ابوبكر او را از كلام بازداشت و گفت: آرام بگير، سخنان مرا گوش كن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسيد بگو.
ابوبكر پس از تشهد گفت: همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدايت و دين حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و انديشههايمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرامىخواند متوجه كرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستين مسلمانان بوديم و مردم ديگر در اين خصوص پيروان ما هستند، ما عشيرهى رسول خدا و گزيدهترين اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستيم، هيچ قبيلهاى در عرب نيست مگر اينكه قريش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما هم انصار خداييد و شما رسول خدا را يارى داديد، وانگهى شما وزيران و ياوران پيامبر هستيد و بر طبق فرمانى كه در كتاب خدا آمده است برادران ما و شريكهاى ما در دين و در هر خيرى كه در آن باشيم، هستيد و محبوبترين و گرامىترين مردم نسبت به ما بوده و هستيد سزاوارترين مردم به قضاى خداوند و شايستهترين افرادى هستيد كه به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزانى فرموده تسليم باشيد، و سزاوارترين مردم هستيد كه به آنها رشك نبريد.
شما كسانى هستيد كه با وجود نيازمندى و درويشى خود ايثار كرديد و مهاجران را بر خود ترجيح داديد، بنابراين بايد چنان باشيد كه شكست و آشفتگى اين دين به دست شما نباشد. اينك شما را فرامىخوانم كه با ابوعبيده جراح (1) يا عمر بيعت كنيد، كه من از آن دو براى سرپرستى حكمت شاد و خشنودم و هر دو را براى آن شايسته مىدانم.(2) عمر و ابوعبيده هر دو پاسخ دادند: هيچكس از مردم را سزاوار نيست كه برتر از تو و حاكم بر تو باشد، كه تو يار غار و نفر دومى (3) ، وانگهى پيامبر خدا تو را به نماز گزاردن فرمان داده است (4) ، بنابراين تو سزاوارترين مردم براى حكومت هستى.
انصار گفتند: به خدا سوگند! ما نسبت به چيزى كه خداوند براى شما ارزانى بدارد رشك نمىبريم و حسد نمىورزيم و در نظر ما هيچكس محبوبتر و بيش از شما مورد رضايت ما نيست، ولى ما در مورد آينده و آنچه از امروز به بعد ممكن است اتفاق بيفتد بيمناك هستيم، و از آن مىترسيم كه بر اين حكومت كسى چيره شود كه نه از ما باشد و نه از شما.
اگر امروز شما مردى از خودتان را حاكم كنيد ما راضى خواهيم بود و بيعت مىكنيم مشروط بر آنكه چون او درگذشت مردى از انصار را به حكومت انتخاب كنيد و پس از اينكه او درگذشت مردى ديگر از مهاجر را حاكم كنيم و تا هنگامى كه اين امت پايدار است، اينگونه رفتار شود، و اين كار در امت محمد به عدالت نزديكتر و شايستهتر است. هيچيك از انصار بيم آن را نخواهد داشت كه مورد بىمهرى قريش قرار گيرد و او را فرو (پست) گيرند، و هيچ قريشى نيز بيم آن را نخواهد داشت كه مورد بىمهرى انصار قرار گيرد و او را فروگيرند.
ابوبكر برخاست و گفت: هنگامى كه رسول خدا به رسالت مبعوث شد براى عرب بسيار گران آمد كه دين پدران خود را رها كنند، با او مخالفت و ستيز كردند و خداوند مهاجران نخستين (5) را از ميان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد كه او را تصديق كنند و به او ايمان آورند و با او مواسات كنند و با وجود آزار شديدى كه قوم بر آنان داشتند همراه پيامبر صبر و پايدارى كنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراين آن گروه مهاجران، نخستين كسانى هستند كه خدا را در زمين پرستش كردند و پيشگامان ايمان آوردن به رسول خدايند. ديگر اينكه آنان دوستان و عترت او و سزاوارترين مردم براى حكومت پس از او هستند، و در اين مورد هيچكس جز ستمگر با آنها ستيز نمىكند و پس از مهاجران هيچكس از حيث فضل و پيشگامى در اسلام همانند شما نيست، ما اميران خواهيم بود و شما وزيران، بدون رايزنى با شما و بىاطلاع شما هيچ كارى نخواهيم كرد.
حباب بن منذر (6) اظهار داشت: اى گروه انصار، دستها و قدرت خود را براى خويش نگه داريد كه همهى مردم زير سايهى شما هستند و هيچ گستاخى توانايى مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمى هستيد كه (رسول خدا را) پناه و يارى داديد و هجرت (او) به سوى شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ايمانيد. به خدا سوگند! كه خداوند آشكارا جز در حضور و در سرزمين شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ايمان جز در پناه شمشيرهاى شما شناخته نشده است، اينك كار خود را براى خويشتن بازداريد و اگر نپذيرفتند، در آن صورت اميرياز ما و اميرى از ايشان باشد.
عمر گفت: هيهات! كه دو شمشير در نيامى نگنجد.
همانا عرب هرگز رضايت نخواهد داد كه شما را به اميرى خود قبول كند، حال آنكه پيامبرشان از قبيلهى ديگرى غير از شماست و اعراب از اينكه حكومت را به افرادى واگذار كنند كه پيامبريهم در بين آنها بوده و ولى امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند كرد و در اين مورد ما را حجت آشكار نسبت به كسى كه با ما مخالفت مىكند در دست است و دليل روشن با كسيكه ستيز كند داريم. چه كسى مىخواهد با ما در مورد ميراث محمد و حكومت او دشمنى كند؟ حال آنكه ما دوستان نزديك و عشيره او هستيم (7) ، مگر كسى كه به باطل درآويزد و به گناه گرايش يابد و خويشتن را به درماندگى و نابودى دراندازد.
چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت: اى گروه انصار! سخن اين مرد و يارانش را گوش نكنيد كه در آن صورت بهرهى شما را از حكومت خواهند ربود و اگر آنچه به ايشان پيشنهاد كرديد نپذيرفتند آنان را از سرزمين خود برانيد و خود عهدهدار حكومت بر ايشان باشيد كه از همه بر آن سزاوارتريد و در پناه شمشيرهاى شما كسانى كه در مقابل اين دين سر فرود نمىآوردند تسليم شدند و (اسلام را) پذيرفتند، من خردمندى هستم كه بايد از رأى او بهره برد و مردى كارديده و آزمودهام. اگر هم مىخواهيد كار را به حال نخست برگردانيم، به خدا سوگند! هيچكس سخن و پيشنهاد مرا رد نخواهد كرد مگر آنكه بينى او را با شمشير درهم كوبم.
پس از حباب، ابوعبيده برخاست و گفت: اى گروه انصار! شما نخستين ياران و پشتيبانان پيامبر بوديد، اكنون نخستين تغييردهنده و اولين دگرگونكننده نباشيد. سپس بشير بن سعد خزرجى كه از بزرگان قبيلهى خزرج بود و از هماهنگى انصار براى اميرى سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت: اى گروه انصار هرچند كه ما داراى سابقه هستيم، ولى ما از اسلام و جهاد خود، چيزى جز رضايت و خشنودى پروردگار خود و فرمانبردارى از پيامبر خويش نخواستهايم و شايستهى ما نيست كه با سابقهى خود بر مردم فزونى طلبيم و چيرگى را جستجو كنيم و بدنبال يافتن ما بازاى دنيايى باشيم. همانا محمد مردى از قريش است و قوم او به ميراث و حكومت او سزاوارترند، خدا نكند كه با آنان در اين كار ستيز كنم، شام نيز از خدا بترسيد و با آنان اختلاف نكنيد.
ابوبكر چون فرصت را مغتنم و شرايط را مناسب ديد، از جاى برخاست و گفت: اينك عمر و ابوعبيده حاضر هستند، با هر كدام كه مىخواهيد بيعت كنيد. (8)
عمر و ابوعبيده گفتند: به خدا سوگند! هرگز عهده دار حكومت بر تو نخواهيم شد كه تو برترين مهاجران و نفر دوم و جانشين رسول خدا در نمازى و نماز برترين كار دين است، دست بگشاى تا با تو بيعت كنيم.
ابوبكر بدون درنگ دست خود را دراز كرد و چون عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند. بشير بن سعد بر آن دو پيشى گرفت و با ابوبكر بيعت كرد.
حباب بن منذر با مشاهدهى بيعت بشير، خطاب به وى گفت: نافرمانى تو را بر اين عمل ناشايسته واداشت، و به خدا سوگند! چيزى جز رشك و حسادت بر پسر عمويت تو را وادار به اين كار نكرد.
زمانى كه اوسيان ديدند بزرگى از بزرگان خزرج با ابوبكر بيعت كرد، اسيد بن حضير (9) كه بزرگ قبيلهى اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده و اينكه مبادا او به حكومت دست يابد با ابوبكر بيعت كرد، و چون اسيد بيعت كرد همهى افراد قبيلهى اوس با ابوبكر بيعت كردند.
سعد بن عباده را كه بيمار بود به خانهاش بردند و او آن روز و پس از آن از بيعت خوددارى كرد. عمر قصد كرد تا وى را به اجبار وادار به بيعت كند، اما به او گفته شد كه اين كار را نكند زيرا اگر او (سعد بن عباده) كشته شود نيز بيعت نمىكند، و او به قتل نمىرسد مگر آنكه تمامى افراد خانوادهاش كشته شوند، و آنان كشته نمىشوند مگر آنكه با همهى خزرجيان جنگ شود، و چون با خزرجيان جنگ شود قبيلهى اوس آنها را يارى خواهند كرد و در اين صورت كار تباه مىشود. (10)
ماجراى سقيفه به نتيجهاى كه مىبايست رسيد و تاريخ اسلام را به طريقى هدايت كرد كه برنامهريزان و دستهاى آشكار و پنهان كودتا اراده كرده بودند.
براستى موضوع چه بود؟ آيا اساس اسلام و حاكميتى را كه پيامبر اكرم بنيان گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟ آيا احساس وظيفهى شرعى پديد آورنده و ادامهدهندهى ماجراى سقيفه بنىساعده بود؟ به درستى انصار نگران چه حوادثى بودند كه اجتماع نافرجام سقيفه رابه وجود آوردند؟ آيا نمىتوان اين احتمال را طرح و مورد كنكاش قرار داد كه انصار ناخواسته مجرى برنامههايى شدند كه ديگران از پشت پرده به هدايت آن همت گمارده بودند، و پيدايش چنان اجتماعى را متضمن منافع فردى و گروهى خود مىدانستند؟ چه علت و رابطهاى بين اقدام خودسرانهى انصار براى ضديت با مهاجران و اهلبيت پيامبر و دستاندازى به خلافت اسلامى از يكسو و بىاطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در مسجد و خاندان بنىهاشم توسط ابوبكر و عمر از سوى ديگر، مىتواند وجود داشته باشد؟ اگر فتنهى سقيفه بنىساعده آنچنان بزرگ بود كه ابوبكر و عمر و ابوعبيده را در آن ساعات حساس از تجهيز رسول خدا بازداشت و به سوى كانون توطئه كشاند، آيا براى خاموش كردن شعلههاى فتنه، نيازى به حضور على عليهالسلام كه كليد مشكلات اساسى اسلام و پيامبر بود و همچنين ساير بزرگان مهاجران نبود؟
بار ديگر به سقيفه بنىساعده بازگرديم. و با دقت بيشترى ماجرا را بررسى كنيم.
1. سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوى حكومت و هواى جانشينى پيامبر را در سر دارد، در حالى كه قادر به رساندن سخنان خود به مردم نيست و بيمارى آنچنان بر او غلبه كرده است كه حتى از رسيدگى به امور خود ناتوان است و ناچار مىشود سخنانش را توسط يكى از پسرانش به گوش حاضران برساند.
2. مردمى كه در صحنهى سقيفه حاضر شدهاند، در اوج هيجان و احساس، بزرگان خود را شايسته و لايق امر حكومت مىدانند (ويژگى چنين جمعيتى كه حقى جعلى را با احساس و عاطفهاى هيجانى تعقيب مىكند، عدم تعقل و انديشهى خردمندانه است).
3. آنها علىرغم تعصب اوليه به طور ناگهانى از موضع خود عدول مىكنند (زيرا شجاعت و بزدلى چنين مردمانى لحظهاى است، اجتماعى كه تابعيت خرد و فرمان عقيل را نپذيرفت و دلخوش به حقوقى كه من غير حق براى خود قايل است به هيجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظهها تحت تصرف شخص و يا گروه برنامهدارى قرار مىگيرد كه عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبى بشناسد). 3. ابوبكر و عمر و ابوعبيده با اطلاع يافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگى با هيچكدام از مهاجران و اهلبيت پيامبر به شكلى كاملا محرمانه به سوى سقيفه مىروند و در اجتماع انصار حضور پيدا مىكنند.
4. در فرصتى مناسب ابوبكر رشتهى كلام را به دست مىگيرد، ابتدا به ذكر فضايل مهاجران مىپردازد و سپس بدون آنكه شايستگى انصار را براى امر خلافت به رسميت بشناسد سابقه و جهاد و افتخارات مدنىها را برشمرد و متعاقباً با ذكر خويشاوندى مهاجران با رسول خدا و تخصيص مهاجران اوليه (آنها را از همه بالاتر و برتر دانست) نتيجه گرفت كه ما اميرانيم و شما وزيران.
بيانات ابوبكر اگر با هماهنگى قبلى نبوده باشد، بسيار هنرمندانه و دقيق است. او مانند يك روانشناس كارآزموده ابتدا با جريان روحى مخاطبانش همراه شد و با ذكر فضايل غير قابل انكار انصار كه پيوسته به آنها مباهات مىكردند، عطش و نيازهاى روانى آنها را فرونشاند و قلوب آنان را چنان به تصرف خود درآورد كه چارهاى جز اعتراف به فضيلت مهاجران براى انصار باقى نماند. انصاف اين است كه ابوبكر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت زيرا هم فضيلتهاى انصار غير قابل انكار و هم ادعايشان بر جانشينى پيامبر بىاساس بود.
او بدون اينكه احساسات انصار را جريحهدار كند و يا به كينهتوزى آنها دامن زند با ذكر اين مطلب كه بعد از مهاجران اوليه كسى به منزلت شما نمىرسد، به آنها تفهيم كرد كه راه خطا پيش گرفتهاند، و پس از تمجيد و تعارف مقام وزارت را براى انصار اثبات كرد. ابوبكر با عباراتى ظريف روح و روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شكلى كاملا حساب شده با تخصيص مهاجران اوليه انصار را از ساير مهاجران برتر شمرد و با اين كار از يك سو از عصبيت و كينهتوزى انصار كاست و از سوى ديگر با آرام كردن روحيات سركش مردم نتيجهاى را كه خود مىخواست گرفت، ضمن اينكه وعدهى وزارت نيز اثرى تسكينى و موقت داشت كه آنها را در غفلت فروبرد و بعدها نيز هيچگاه جامهى عمل به خود نپوشيد.
5. حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محكم آغاز كرد، اما در پايان جز شكست خوردهاى بيش نبود، زيرا با گفتن اميرى از ما و اميرى از شما عملا باب نقادى و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.
6. عمر بن الخطاب وارد عمل مىشود و دوستى و خويشاوندى با رسول خدا را به عنوان امتياز مهاجران مورد تأكيد قرار مىدهد و معارضان با عشيرهى پيامبر را افرادى باطل و متمايل به گناه معرفى مىكند. لحن و بيان عمر او را در مقام يك مدعى زمامدارى در مقابل انصار قرار مىدهد.
7. ابوبكر نيز با فراست كامل در ماجراى سقيفه انصار را به عنوان گروهى محترم، اما زيادهخواه در جايگاه يك طرف دعوا و عمر را به عنوان مدعىالعموم مهاجر در سوى ديگر دعوا قرار داده و زيركانه خود را در منصب حكم مرضىالطرفين در معرض افكار عمومى قرار مىدهد، سپس پيشنهاد مىكند كه با عمر يا ابوعبيده بيعت شود.
8. اختلاف ريشهدار قبايل اوس و خزرج كه محصول طبيعى رفتار و كردار حساب شدهى ابوبكر بود آشكار، و حسادت بشير بن سعد موجب مخالفت اسيد بن حضير و تمامى اوسيان با سعد بن عباده مىشود.
9. عمر و ابوعبيده تعارف ابىبكر را در خصوص تصدى حكومت به او برمىگردانند و ابوبكر بدون لحظهاى تأمل علىرغم تعارفهاى پيشين دست خود را براى پذيرش بيعت عمر و ابوعبيده به سوى آنها دراز مىكند، اما بيش از آنكه احدى از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بيعت شوند بشير بن سعد با ابابكر به جانشينى پيامبر بيعت مىكند.
در صحنهى سقيفه بنىساعده به استثناى ابوبكر همهى افراد اعم از قبايل انصار و مهاجران حاضر در سقيفه غافلگير و درمانده مىشوند، به نحوى كه ناراحتى و پريشانى آن هيچگاه از ذهن بزرگان آنها نيز پاك نشد.
1_ابوعبيده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقين در اسلام است، در هجرت به حبشه و مدينه شركت داشت، از حاضران در ماجراى سقيفه بنىساعده بود. از طرف عمر حكومت شام را عهدهدار بود و در سال 18 هجرى به بيمارى طاعون درگذشت و در فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج 2، ص 245، اسدالغابه، ج 3، ص 84.)
2ـ متن خطبهى ابوبكر با تفاوت مختصرى در الفاظ در كتابهاى البيان والتبيين (ج 3، ص 297)، الامامة والسياسة (ج 1، ص 13)، عقدالفريد (ج 4، ص 258) ثبت شده است.
3ـ منظور از نفر دوم يعنى دومين نفر در اسلام و اولين ايمان آورنده به پيامبر اكرم اسلام كه اين ادعا به طور اساسى مردود است، و اين بنده در كتاب خورشيد غدير به آن پرداخته است.
4ـ به صفحهى 30 همين كتاب مراجعه فرماييد.
5ـ زيرنويس=منظور اولين ايمان آورندگان به پيامبر كه در دوران سه سالهى دعوت پنهانى، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجليل و تكريم قرار گرفتند. «السابقون السابقون اولئك المقربون.» (سورهى مباركهى «واقعه»، آيات 9- 10.)
6ـ حباب از افراد مورد احترام خزرج است كه در جنگ بدر شركت كرد و مورد مشاوره بود و پيشنهاد او براى تغيير موضع لشكر اسلام مورد پذيرش صاحب رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأى مىشناختند. وى در سال 20 و در زمان حكومت عمر بن الخطاب از دنيا رفت. (اسدالغابه، ج 1، ص 364.)
7ـ چون امام على عليهالسلام را از آنچه در سقيفه بنىساعده به وقوع پيوسته بود آگاه كردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟
پاسخ دادند: آناه گفتند از ما اميرى و از شما اميرى.
امام فرمود: چرا براى آنان حجت نياورديد كه رسول خدا سفارش فرمود با نيكوكاران انصار نيكى كنيد و از گناهانشان درگذريد؟
گفتند: در اين (سخن) چه حجتى است؟
على عليهالسلام فرمود: اگر امارت از آن ايشان بود، آنان را سفارش كردن، صحيح نمىنمود، آنگاه امام پرسيد: قريش چه گفتند؟
گفتند: حجت آوردند كه آنان (مهاجران) درخت رسولند.
امام فرمود: حجت آوردند كه درختند (خلافت را گرفتند) و ميوهها (خاندان رسالت) را تباه كردند.
«فهلا احتججتم عليهم بأن رسولالله صلى اللَّه عليه و آله وصى بأن يحسن إلى محسنهم و يتجاوز عن مسيئهم (قالوا: و ما في هذا من الحجة عليهم فقال عليهالسلام:) لو كانت الإمارة فيهم لم تكن الوصية بهم. (ثم قال عليهالسلام:) فماذا قالت قريش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرة الرسول صلى اللَّه عليه و آله. فقال عليهالسلام:) احتجوا بالشجرة و أضاعوا الثمرة.» (نهجالبلاغه، خطبهى 67.) امام عليهالسلام همچنين فرمود: شگفتا! خلافت از راه همصحبتى به دست مىآيد، اگر با شورا كار آنان را به دست گرفتى چه شورايى بود كه رأىدهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خويشاوندى بر مدعيان حجت آوردى ديگران از تو به رسول خدا نزديكتر و سزاوارتر بودند.
«(و قال (ع):) و اعجباه أتكون الخلافة بالصحابة.
شعر
فان كنت بالشورى ملكت أمورهم -فكيف بهذا والمشيرون غيب
و إن كنت بالقربى حججت خصيمهم -فغيرك أولى بالنبي و أقرب»
8ـ سياستبازى و زيركى ابوبكر حيرتانگيز، و برخورد او با تمامى عوامل حاضر رد سقيفه بنىساعده بسيار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه كردن احساسات انصار نيست، بلكه هدايت ظريف و زيركانهى عمر براى جبهه گرفتن در مقابل انصار و در نتيجه طرح وى در افكار اهالى مدينه به عنوان يك مدعى جدى، ابتكار فوقالعادهاى بود كه به تضعيف عمر در افكار عمومى و ارتقاى جايگاه خود وى به عنوان حكم و انسان عادل و بىطرفى كه شايستگى داورى دارد انجاميد، اما حتى به وجود آوردن چنين شرايطى نيز او را از رفتار سياسىكارانه و اقدام احتياطى بازنداشت. او ضمن تحكيم موقعيت خود در اقدامى حسابگرانه و در فرصتى مناسب پس از اطمينان به اينكه افكار عمومى مردم در قبضهى ارادهى اوست و بدون تأييد او با كسى بيعت نمىشود، در هالهاى از ابهام عمر و ابوعبيده را مشتركا براى تصدى حكومت به حاضران معرفى كرد. قدر مسلم منظور ابىبكر از اين توصيه انتخاب هيچكدام از آن دو نبود، زيرا براى امر حكومت بر جامعهى اسلامى تعارف واژهاى سرد و بىمعناست و او مىبايست فرد اصلح را به مردم معرفى مىكرد، اما چرا دو نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشكار است اگر ابوبكر يكى از آن دو را به عنوان فرد اصلح معرفى مىكرد و حتى يك نفر با فرد پيشنهادى وى بيعت مىنمود، به طور قطع ديگران نيز با (همانهايى كه حاكميت ابوبكر را پذيرفتند) وى بيعت مىكردند و موضوع فيصله مىيافت، آيا اين شيوهى معارفه بر اساس تبانى و هماهنگى قبلى گردانندگان ماجراى سقيفه بود؟ از گفتههاى عمر كه در صفحههاى بعدى خواهيد خواند درك مىكنيم كه چنين نبوده است و عمر تصريح مىكند كه او هشيارتر از من عمل كرد. پس اين نظريه مقرون به قوت و صحت است كه ابوبكر با درك صحيح از جو و فضاى موجود در سقيفه بتحقيق دريافته بود كه پيشنهاد وى در حد يك تعارف غير عملى كه بستر فوقالعاده مناسبى را براى قبضه كردن قدرت توسط خود او ايجاد خواهد كرد خواهد ماند، و اينچنين شد كه ارادهى ابوبكر جامهى عمل پوشيد و عمر و ابوعبيده هيچ راهى جز اعادهى تعارف و بيعت با ابوبكر برايشان باقى نماند و چون زمينه مساعد شد ابوبكر بدون هيچ درنگ و تأملى خواستهى از سر اجبار و اكراه عمر و ابوعبيده را اجابت و دست خود را براى گرفتن بيعت آنها دراز كرد.
9ـ سعد بن عباده تا هنگامى كه ابوبكر زنده بود، نه تنها با او بيعت نكرد بلكه با او نيز نماز نمىگزارد و در اجتماعات ايشان حاضر نمىشد، احكام و قضاوت او را نمىپذيرفت و قبول نداشت. در دوران حكومت عمر نيز تغييرى در رفتار او حاصل نشد، روزى در دوران حكومت عمر در حالى كه سوار بر اسبى بود با عمر مواجه شد، عمر به وى گفت: اى سعد، هيهات! او نيز در پاسخ عمر گفت: هيهات.
عمر به او گفت: آيا تو همانى كه بودهاى و بر همان عقيدهاى؟
سعد گفت: آرى، من همان هستم، و به خدا سوگند! هيچكس همسايهى من نبوده است كه به اندازهى تو از همسايگى با او خشمگين باشم.
عمر گفت: هركس كه همسايگى كسى را خوش نمىدارد از كنار او كوچ مىكند.
سعد گفت: اميدوارم به زودى مدينه را براى تو رها كنم و به همسايگى گروهى بروم كه همسايگى ايشان را از همسايگى با تو و يارانت خوشتر دارم. پس از گذشت زمان اندكى به شام رفت و در حوران درگذشت و هيچگاه با ابوبكر و عمر بيعت نكرد. (ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 178) محمد بن سعد از قول عبدالعزيز بن سعيد نوهى سعد نقل مىكند كه در سال 15 يا 16 هجرى اجنه آمدند و سعد را به قتل رساندند. (طبقات كبرى، ج3، ص 144) البته در هيچكدام از تواريخ ثبت نشده است كه جنيان سياستپيشه! سعد را به فرمان خدا به قتل رساندند يا به فرمان عمر و يا كينهى خصوصى داشتند! اين سخن امالمؤمنين عياشه نيز هدايتگر است كه مىگفت: سه روز پيش از اينكه عمر كشته شود جنيان در سوگش نشستند و در عزايش نوحهسرايى كردند. (استيعاب، ج 2، ص 241، اغانى، ج 8، ص 192) بلاذرى نقل مىكند: عمر شخصى را به شام اعزام كرد و به او دستور داد به هر نحوى كه ممكن است سعد را تطميع كن تا بيعت كند و چنانچه استنكاف ورزيد از خداوند يارى بخواه و...
آن مأمور حركت كرد و سعد را ميان باغى در حوران ملاقات و وى را به بيعت فراخواند.
سعد گفت: هيچگاه با فردى از قريش بيعت نخواهم كرد.
فرستاده گفت: اگر بيعت نكنى تو را خواهم كشت.
سعد گفت: حتى اگر با من جنگ كنى؟
مأمور گفت: مگر تو از آنچه امت بر آن اتفاق كردهاند، خارج شدهاى؟
سعد گفت: اگر مقصود تو بيعت است، آرى.
در اين هنگام مأمور مطابق فرمان تيرى به سوى سعد رها كرد و او را كشت. (انسابالاشراف، ج 1، ص 588، با اندكى اختلاف عقدالفريد، ج 3، ص 64.)
ناگفته نماند بعضى از مورخان قتل سعد را به خالد بن وليد نسبت مىدهند و مىگجويند افسانهى اجنه را به اين علت ساختند كه وى از قصاص نجات يابد.
10ـ اسيد بن حضير از نقيبان دوازدهگانه و شركتكننده در بيعت عقبه است كه تا پايان عمر به پاداش اين عمل خود مورد عنايت و توجه ابوبكر و عمر بود. وى در سال 20 يا 21 هجرى از دنيا رفت و عمر پيشاپيش جنازهى او حركت مىكرد. (اصابه، ج 1، ص 64، استيعاب، ج 1، ص 31.)
پاسخ ابوبكر به دختر پيغمبر(ص)
در آن اجتماع كه نيمى مجذوب و نيمى مرغوب بودند،اين سخنان آتشين كه از دلى داغدار بر خاسته چه اثرى نهاده است؟خدا مىداند.تاريخ و سندهاى دست اول جز اشارتهاى مبهم چيزى ثبت نكرده است.اگر هم در ضبط داشته،در اثر دستكارىهاى فراوان بما نرسيده است. مسلما گفتههاى دختر پيغمبر،و همسر پسر عموى او در چنان مجمع بدون عكس العمل نبوده است.دخترى كه هر چه آن مردم در آنروز داشتند از بركت پدر او مادر او بود،پدرى كه ديروز مرده و امروز حق فرزندش را از وى گرفتهاند.اگر در چنان جمع مهاجران صلحتخويش را در آن ديدهاند كه خاموش باشند،انصار چنان نبودهاند.آنان ناخرسندى خود را در سقيفه نشان دادند،و اين خردهگيرى محرك خوبى بوده است.
اما آنان چه گفتهاند،و چه شنيدهاند،همزبان شدهاند؟باعتراض برخاستهاند؟نمىدانيم.آيا تنها به افسوس و دريغ بسنده كردهاند،خدا مىداند.شايد گفتهاند كارى است گذشته. حكومتى روى كارست و بايد او را تقويت كرد،و مصلحت مسلمانان در اين است كه اگر يكدل نيستند بارى يكزبان باشند،چه جز شهر مدينه از همه جا بوى سركشى به دماغ مىرسد.
اما چنانكه نوشتهاند (2) ابو بكر در آن جمع پاسخ دختر پيغمبر را چنين داد (3) :
-دختر پيغمبر!پدرت غمخوار مؤمنان و بر آنان مهربان،و دشمن كافران و مظهر قهر يزدان بر ايشان بود.اگر نسب او را بجوئيم،او پدر تو است نه پدر ديگر زنان.برادر پسر عموى تو است نه ديگر مردان.در ديده او از همه خويشاوندان برتر،و در كارهاى بزرگ او را ياور بود.جز سعادتمند شما را دوست ندارد و جز پست نژاد تخم دشمنيتانرا در دل نكارد.
شما در آن جهان ما را پيشوا و به سوى بهشت رهگشاييد.من چه حق دارم كه پسر عمت را از خلافتباز دارم!اما فدك و آنچه پدرت به تو داده اگر حق تو است و من از تو گرفتهام ستمكارم.
اما ميراث،ميدانى پدرت گفته است:«ما پيمبران ميراث نمىگذاريم.آنچه از ما بماند صدقه است».
-اما خدا درباره دو تن از پيمبران گويد:«از من و از آل يعقوب ميراث مىبرد» (4) و نيز گويد: «سليمان از داود ارث برد» (5) اين دو پيمبرند و ارث نهادند و ارث بردند.آنچه بارث نمىرسد پيمبرى است نه مال و منال.چرا ارث پدرم را از من مىگيرند.آيا در كتاب خدا فاطمه دختر محمد (ص) از اين حكم بيرون شده است؟اگر چنين آيهاى استبگو تا به پذيرم.
-دختر پيغمبر گفتار تو بينت است و منطق تو زبان نبوت.كسى را چه رسد كه سخن تو را نپذيرد؟و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گيرد؟شوهرت ميان من و تو داورى خواهد كرد (6) .
اما ابن ابى الحديد عكس العمل خطبه را به صورتى ديگر نوشته است.وى نويسد ابو بكر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت:
دختر پيغمبر!بخدا هيچيك از آفريدگان خدا را بيشتر از پدرت دوست نمىدارم!روزى كه پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمين فرود آيد.بخدا دوست دارم عايشه بينوا شود و تو مستمند نباشى.چگونه ممكن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم كنم.تو دختر پيغمبرى!اين مال از آن پيغمبر نبود مال همه مسلمانان بود.پدرت آنرا در راه خدا مىداد!و نياز مردمان را بآن برطرف مىساخت.پس از مرگ او من نيز مانند او رفتار خواهم كرد.
-بخدا سوگند هيچگاه با تو سخن نخواهم گفت.
-بخدا سوگند از تو دستبر نخواهم داشت.
-بخدا سوگند ترا نفرين مىكنم.
-بخدا سوگند در حق تو دعا نمىكنم (7) .
و نيز ابن ابى الحديد از محمد بن زكريا حديث كند كه چون ابو بكر خطبه دختر پيغمبر را شنيد بر او گران آمد.پس به منبر رفت و گفت:
مردم چرا بهر سخنى گوش مىدهيد؟!چرا در روزگار پيغمبر چنين خواستهائى نبود؟!هر كس از اين مقوله چيزى شنيده بگويد.هر كس ديده گواهى دهد.روباهى را ماند كه گواه او دم اوست مىخواهد فتنه خفته را بيدار كند.از درماندگان يارى مىخواهند.از زنان كمك مىگيرند.ام طحال (8) را مانند كه بدكارى را از همه چيز بيشتر دوست داشت.من اگر بخواهم مىگويم و اگر بگويم آشكار مىگويم!ليكن چندانكه مرا واگذارند خاموش خواهم بود.
شما گروه انصار!سخن نابخردان شما را شنيدم!شما بيشتر از ديگران بايد رعايت فرموده پيغمبر را بكنيد!چه شما بوديد كه او را پناه داديد و يارى كرديد.من دست و زبانم را از كسى كه سزاوار مجازات نباشد كوتاه خواهم داشت.
پس از اين سخنان بود كه دختر پيغمبر بخانه بازگشت.ابن ابى الحديد گويد:
اين سخنان را بر نقيب ابو يحيى،بن ابو زيد بصرى خواندم و گفتم:
-ابو بكر به چه كسى كنايه مىزند؟
-كنايه نمىزند بصراحت مىگويد.
-اگر سخن او صريح بود از تو نمىپرسيدم.خنديد و گفت:
-مقصودش على است.
-روى همه اين سخنان تند به على است؟
-بله!پسركم!حكومت است!
-انصار چه گفتند؟
-از على طرفدارى كردند.اما او ترسيد فتنه برخيزد و آنانرا نهى كرد. (9)
براستى در آنروز خليفه وقت چنين سخنانى گفته است؟آيا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنيده است كه به شوهر وى،پسر عموى پيغمبر و نخستين مسلمان،چنين بى حرمتى روا داشتهاند؟آيا درايت،كاردانى و مصلحت انديشى رخصت مىداده است كه خليفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگويد؟و اگر اين سخنان گفته شده عكس العمل آن در حاضران چه بوده است؟پذيرفتهاند؟باعتراض برخاستهاند؟خاموش نشستهاند؟آيا مىتوان گفت اين كلمات بر ساخته است.ابن ابى الحديد و نقيب بصرى شيعه نبودند،پس از اين گفتگوها تنها از طريق شيعه ضبط نشده.آيا نمىتوان گفت معتزليان چنين داستانى را ساخته و به خليفه نسبت دادهاند؟البته نه.آنان در اين كار چه سودى داشتهاند؟اما اگر آنروز سخنانى باعتراض در ميان آمده،و هيچ بعيد نيست كه گفته شده باشد،بايد گفت ممانعت از پيدا شدن مخالفتهاى بعدى موجب بوده است كه قدرت مركزى مقابل هر كس باشد شدت عمل نشان دهد؟
اگر نتوان براى هر يك از اين پرسشها پاسخى قطعى يافتيك نكته روشن است و آن اينكه مرگ پيغمبر براى مسلمانان آزمايشى بزرگ بود.قرآن از پيش،مسلمانان را بدين آزمايش متوجه ساخت كه:اگر محمد بميرد يا كشته شود مبادا شما بگذشته ديرين خود برگرديد.
دستدركاران سياست و همفكران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و كردهاند دليلها نوشته و مىنويسند.مىخواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند:وحدت كلمه بايد حفظ شود.اگر گروههائى به مخالفتبا حكومت تازه برخيزند،قدرت مركزى را ناتوان خواهند كرد. بهر صورت كه ممكن استبايد آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند.ابو سفيان دشمن ديرين اسلام در كمين است و توطئه را آغاز كرده.گاهى بخانه عباس و گاهى بخانه على مىرود. مىخواهد اين دو خويشاوند پيغمبر را به مخالفتبا خليفه بر انگيزد.اگر ابو سفيان موفق گردد و در داخل مدينه نيز دو دستگى پيش آيد و انصار مقابل مهاجران بايستند،آشوبى بزرگ برخواهد خاست.سعد بن عباده رئيس طائفه خزرج چشم بخلافت دوخته است.هنوز با خليفه بيعت نكرده.انصار خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مىدانند.اگر در آغاز كار، حكومتسخت نگيرد هر روز از گوشهاى بانگى خواهد برخاست (10) .
اين توجيهها و مانند آن از همان روزهاى نخستين تا امروز صدها بار مكرر شده است. عبارتها گوناگون،و معنى يكى است.آنچه مسلم است اينكه كمتر انسانى مىتواند با تغيير شرايط سياسى و اقتصادى منطق خود را تغيير ندهد،و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانكه در جاى ديگر نوشتهام (11) مىتوان گفت آنروز كه آن گروه چنين كارها را روا شمردند، بزعم خود صلاح مسلمانان را در آن ديدند.اما اين صلاح انديشى بصلاح مسلمانان بود يا نه؟ خود بحثى است.
بگمان خود مىخواستند،اختلاف پديد نشود و فتنه بر نخيزد و يا لا اقل كردار خود را چنين توجيه مىكردند.اما چنانكه نوشتيم،اگر در اجتماعى اصلى مسلم (بهر غرض و نيت كه باشد) دگرگون شد،دستاويزى براى آيندگان مىشود.و آن آيندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند.و اگر داشتند مسلما امروز تاريخ مسلمانى رنگ ديگرى داشت.
نوشتهاند چون دختر پيغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنيد دل آزرده و خشمناك بخانه رفت و به شوهر خود چنين گفت:
پسر ابو طالب تا كى دستها را بزانو بستهاى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشستهاى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجهاى؟چرا امروز در چنگ اينان رنجهاى؟پسر ابو قحافه پرده حرمتم را دريد و نان خورش بچههايم را بريد!آشكارا بدشمنى من برخاست و از لجاجت چيزى نكاست!چندانكه ديگر مهاجر و انصار در يارى من نكوشيدند،و ديده حمايت از من پوشيدند.نه يارى دارم نه مدد كارى!خشم خوار رفتم و خوار برگشتم. آنروز زبون شدى كه از مرتبه بالا به دون شدى!ديروز شيران را در هم شكستى چرا امروز در بروى خود بستى؟من گفتم آنچه دانستم.ليكن چيره شدن بر آنان نتوانستم (12) .
كاش لختى پيش از اين خوارى مىمردم،و بر خطائى كه رفت دريغ نمىخوردم.اگر سخن به تندى گفتم،يا از اينكه مرا يارى نمىكنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد!واى بر من كه پشتم شكست و ياورم رفت از دست،بخدا شكايت مىبرم،و از پدرم حمايت مىخواهم،خدايا دست تو بالاى دستهاست!
على (ع) در پاسخ او گفت:
-دختر صفوت عالميان!و يادگار مهتر پيمبران!غم مخور كه واى نه براى تو است،براى دشمن ژاژخاى تو است!من از روى سستى در خانه ننشستم،و آنچه توانستم بدرستى بكار بستم.اگر نانخورش مىخواهى روزى تو مضمون است و آنكس كه آنرا تعهد كرده مامون!
-بخدا واگذار!
-بخدا واگذاشتم! (13)
اين گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذكر سند در مناقب آورده (14) و با اختلافى مختصر در بحار (15) ديده مىشود.آيا چنين گفتگوئى بين دختر پيغمبر و امير المؤمنين رخ داده است؟چگونه چنين چيزى ممكن است؟شيعه براى اين دو بزرگوار مقام عصمت قائل است.مىتوان پذيرفت دختر پيغمبر اين چنين شوهرش را سرزنش كند؟آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بديهى است كه مىتوان براى اين پرسش پاسخى نوشت،و گفتهها را توجيه كرد.اما اگر كار توجيه و پاسخ پرسش به بحثهاى منطقى و استدلالهاى دور و دراز بكشد،نتيجه آن بدينجا منتهى مىشود كه قدرت منطق كدام يك از دو طرف بيشتر باشد.يا چگونه بتواند روايات را به سود منطق خويش معنى و يا تاويل نمايد.چنين روش از حدود وظيفه پژوهندگان تاريخ بيرونست.
آنچه مىبينم اينست كه گفتار منسوب به دختر پيغمبر پر از آرايش معنوى و لفظى است،از استعاره،تشبيه،كنايه،طباق،سجع.اگر خطبه از چنين آرايشها برخوردار باشد زيور آنست، سخنى است كه براى جمع گفته مىشود.بايد در دل شنونده جا كند.در چنين گفتار خطيب در عين حال كه بمعنى توجه دارد به زيبائى آن،و نيز بآرايش لفظ بايد توجه داشته باشد.اما گفتگوى گله آميز زن و شوى چرا بايد چنين باشد؟مگر دختر پيغمبر مىخواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خويش نشان دهد؟بهر حال بقول معروف در اين اگر مگرى مىرود و حقيقت را خدا مىداند.
1.و كسى كه بگذشته خود باز گردد زيانى بخدا نمىرساند (آل عمران:144) 2.بلاغات النساء. 3.قسمتى از اين پاسخ مسجع استبدين جهت در ترجمه هم سجع رعايتشده است. 4.يرثنى و يرث من آل يعقوب-مريم:7. 5.و ورث سليمان داود-النحل:17. 6.بلاغات النساء.چاپ بيروت ص 31-32. 7.شرح نهج البلاغة ص 214. 8.زن روسپى كه در عصر جاهليتبوده است. 9.شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215. 10.و نگاه كنيد به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57. 11.پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم. 12.يا بن ابى طالب اشتملتشملة الجنين.و قعدت حجرة الظنين.نقضت قادمة الاجدل. فخاتك ريش الاعزل.هذا ابن ابى قحافة يبتزنى نحلة ابى.و بليغة ابنى.لقد اجهر فى خصامى.و الفيته الدفى كلامى.حتى حبسنى قتيلة نصرها.و المهاجرة وصلها.و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت كاظمة.وعدت راغمة.اضرعتحدك يوم اضعتخدك. افترست الذئاب و استرشت التراب.ما كففت قائلا و لا اغنيتباطلا و لا خيار لى. 13.ليتنى مت قبل هنيتى و دون ذلتى.عذيرى الله منك عاديا و منك حاميا.و يلاى فى كل شارق.ويلاى مات العمد.و وهنت العضد.و شكواى الى ابى و عدواى الى ربى.اللهم انت اشد قوة. فاجابها امير المؤمنين:لا ويل لك.بل الويل لشانئك.نهنهى عن وجدك يابنة الصفوة.و بقية النبوة.فما ونيت عن دينى و لا اخطات مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون.و كفيلك مامول و ما اعد لك خير مما قطع عنك.فاحتسبى الله!فقالتحسبى الله و نعم الوكيل. 14.ج 2 ص 208.15.ج 43 ص 148.
دختر پيغمبر در بستر بيمارى
(منصوب به فاطمه (س))
مرگ پدر،مظلوم شدن شوهر،از دست رفتن حق،و بالاتر از همه دگرگونىهائى كه پس از رسول خدا-بفاصلهاى اندك-در سنت مسلمانى پديد گرديد،روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانكه تاريخ نشان مىدهد،او پيش از مرگ پدرش بيمارى جسمى نداشته است.
نوشته نمىگويد،زهرا (ع) در آنوقتبيمار بود (2) !بعض معاصران نوشتهاند فاطمه اساسا تنى ضعيف داشته است (3) .
نوشته مؤلف كتاب«فاطمة الزهراء»هر چند در بيمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لكن بى اشارت نيست.عقايد چنين نويسد:
«زهرا لاغر اندام،گندمگون و رنگ پريده بود.پدرش در بيمارى مرگ،او را ديد و گفت او زودتر از همه كسانم به من مىپيوندد (4) هيچيك از اين دو نويسنده سند خود را نياوردهاند.
ظاهر عبارت عقايد اين است،كه چون پيغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و يا كم بنيه ديد بدو چنين خبرى داد.نمىخواهم چون بعض گويندگان قديم بگويم فاطمه (ع) در هر روزى بقدر يكماه و در هر ماهى بقدر يكسال ديگران رشد مىكرد (5) اما تا آنجا كه مىدانم و اسناد نشان مىدهد نه ضعيف بنيه و نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيمارى بوده است.بيمارى او پس از اين حادثهها آغاز شد.وى روزهائى را كه پس از مرگ پدر زيست،رنجور،پژمرده و گريان بود.او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمىكرد.و براى همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد.او مردن را بر زيستن بدون پدر شادى خود مىدانست.
داستان آنانرا كه بدر خانه او آمدند و مىخواستند خانه را با هر كس كه درون آنست آتش زنند،نوشتيم.چنانكه ديديم سندهاى قديمى چنان واقعهاى را ضبط كرده است.خود اين پيش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود.آيا راست است كه بازوى دختر پيغمبر را با تازيانه آزردهاند؟آيا مىخواستهاند با زور بدرون خانه راه يابند و او كه پشت در بوده است،صدمه ديده؟در آن گير و دارها ممكن است چنين حادثهها رخ داده باشد.اگر درست است راستى چرا و براى چه اين خشونتها را روا داشتهاند؟چگونه مىتوان چنين داستانرا پذيرفت و چسان آنرا تحليل كرد؟.
مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقيدت خود سختترين شكنجهها را تحمل كردند،مسلمانانى كه از مال خود گذشتند،پيوند خويش را با عزيزترين كسان بريدند،خانمان را رها كردند،بخاطر خدا به كشور بيگانه و يا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در ميدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك ساختند،چگونه چنين حادثهها را ديدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است كه:«آنجا كه آزمايش پيش آيد دينداران اندك خواهند بود». (6)
از نخستين روز دعوت پيغمبر تا اين تاريخ بيست و سه سال و از تاريخ هجرت تا اين روزها دهسال مىگذشت.در اين سالها گروهى دنياپرست كه چارهاى جز پذيرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند.دستهاى از اينان مردمانى تن آسان و رياست جو و اشراف منش بودند.طبيعت آنان قيد و بند دين را نمىپذيرفت.اگر مسلمان شدند براى اين بود كه جز مسلمانى راهى پيش روى خود نمىديدند.
قريش اين تيره سركش كه رياست مكه و عربستان را از آن خويش مىدانست پس از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت.و چون از بيم جان و يا باميد جاه مسلمان شد، مىكوشيد تا اين قدرت را در انحصار خود گيرد.بسيار حقيقت پوشى و يا خوش باورى مىخواهد كه بگوئيم اينان چون يك دو جلسه با پيغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفتهاند،در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نيز مسلمانى درستبودند.
از همچشمى و بلكه دشمنى عربهاى جنوبى و شمالى در سدههاى پيش از اسلام آگاهيم (7) مردم حجاز بمقتضاى خوى بيابان نشينى،مردم يثرب را كه از تيره قحطانى بودند و بكار كشاورزى اشتغال داشتند خوار مىشمردند.قحطانيان يا عربهاى جنوبى ساكن يثرب، پيغمبر اسلام را از مكه به شهر خود خواندند،بدو ايمان آوردند،با وى پيمان بستند.در نبردهاى بدر،احد،احزاب،و غزوههاى ديگر با قريش در افتادند،و سرانجام شهر آنان را گشودند.قريش هرگز اين خوارى را نمىپذيرفت.از اين گذشته مردم مدينه در سقيفه چشم به خلافت دوختند.تنها با تذكرات ابو بكر كه پيغمبر گفته است«امامان بايد از قريش باشند»عقب نشستند.اگر انصار چنانكه گرد پيغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مىشدند و اگر حريم حرمت اين خانواده همچنان محفوظ مىماند،چه كسى تضمين مىكرد كه قحطانيان بار ديگر دماغ عدنانيان را بخاك نمالند.اينها حقيقتهائى بود كه دست دركاران سياست آنروز آنرا بخوبى مىدانستند.ما اين واقعيت را بپذيريم يا خود را بخوش باورى بزنيم و بگوئيم همه ياران پيغمبر در يك درجه از پرهيزگارى و فداكارى بودهاند و چنين احتمالى درباره آنان نمىتوان داد،حقيقت را دگرگون نمىسازد.دشمنى ميان شمال و جنوب پس از عقد پيمان برادرى بين مهاجر و انصار در مدينه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پيغمبر نخستين نشانه آن ديده شد.و در سالهاى بعد آشكار گرديد.و چنانكه آشنايان به تاريخ اسلام مىدانند،اين درگيرى بين دو تيره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.
من نمىگويم خداى نخواسته همه ياران پيغمبر اين چنين مىانديشيدند.در بين مضريان و يا قريشيان نيز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنيا را و گاه براى رعايتحكم الهى از برادر و فرزند خود هم مىگذشتند،اما شمار اينان اندك بود.آيا مىتوان بآسانى پذيرفت كه سهيل بن عمرو،عمرو بن عاص،ابو سفيان و سعد بن عبد الله بن ابى سرح هم غم دين داشتند؟بسيار سادهدلى مىخواهد كه ما بگوئيم آنكس كه يك روز يا چند مجلس يا يك ماه يا يكسال صحبت پيغمبر را دريافت،مشمول حديثى است كه از پيغمبر آوردهاند«ياران من چون ستارگانند بدنبال هر يك كه رفتيد،راه را يافتهايد»من بدين كارى ندارم كه اين حديث از جهت متن و سند درست استيا نه،اين كار را بعهده محدثان مىگذارم، آنچه مسلم است اينكه در آنروزها يا لا اقل چند سال بعد،اصحاب پيغمبر رو بروى هم قرار گرفتند.چگونه مىتوان گفت هم آنان كه بدنبال على رفتند و هم كسانى كه پى طلحه و زبير و معاويه را گرفتند راه راست را يافتهاند.
خواهند گفتخليفه و ياران او از نخستين دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند.درست است.اما از خليفه و يك دو تن ديگر كه بگذريم پايه حكومت را چه گروهى جز قريش استوار مىكرد؟و مجريان حكومت كدام طايفه بودند؟براى استقرار حكومتبايد قدرت يك پارچه شود.و براى تامين اين قدرت بايد هر گونه مخالفتى سركوب گردد و بسيار طبيعى است كه با دگرگونى شرايط،منطق هم دگرگون شود.
1.در اين بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپيد او شب تاريك مىنمود
2.انساب الاشراف ص 405.
3.فاطمه فاطمه است ص 117.
4.فاطمة الزهراء ص 66.
5.روضة الواعظين ص 144.
6.فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين بن على عليه السلام) .
7.رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نيز رجوع شود به فصل«براى عبرت تاريخ»در همين كتاب.
قبر دختر پيغمبر (ص)
«و لاى الامور تدفن ليلا بضعة المصطفى و يعفى ثراها»
متاسفانه مزار جاى دختر پيغمبر نيز روشن نيست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد،و كوششى كه در پنهان داشتن اين خبر بكار بردهاند،معلومست كه خانواده پيغمبر در اين باره خالى از نگرانى نبودهاند.اين نگرانى براى چه بوده است؟درست نمىدانم.يك قسمت آن ممكن استبخاطر اجراى وصيت زهرا (ع) باشد.نخواسته است كسانى را كه از آنان ناخشنود بود،در تشييع جنازه،نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از ميان بردهاند؟و يا چرا پس از بخاك سپردن او صورت هفت قبر،يا چهل قبر در گورستان بقيع و يا در خانه او ساختهاند؟
چرا اينهمه اصرار در پنهان داشتن مزار او بكار رفته است؟اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خويش را از ديده مردم پنهان كردند،از بى حرمتى مخالفان مىترسيدند.اما وضع مدينه را در چهل روز يا حداكثر هشت ماه پس از مرگ پيغمبر با وضع كوفه در سال چهلم از هجرت يكسان نمىتوان گرفت.آنها كه بر سر مسائل سياسى و احراز مقام با على (ع) كشمكش داشتند،كسانى نيستند كه در سال يازدهم در مدينه حاضر بودند. و آنانكه در مدينه حاضر بودند،حساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مىكردند.براى رعايت ظاهر هم كه بوده استبدختر پيغمبر حرمت مىنهادند.
و مسلما به قبر او نيز تعرضى نمىكردهاند.نيز نمىتوانيم بگوئيم مرور زمان و يا فراموشى راويان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست.چه محل قبر دو صحابى پيغمبر در كنار قبر او معين است.قبر فرزندان زهرا را كه در بقيع آرميده استبه تقريب مىتوان روشن ساخت.پس موجب اين پوشيده كارى چيز ديگرى است.همان سببى است كه در فصل گذشته با جمال بدان اشارت شد.همان سببى است كه خود او در جملههائى كه شايد آخرين گفتارهاى او بوده استبر زبان آورد. همان سخنان كه بزنان عيادت كننده گفت:«دنياى شما را دوست نمىدارم و از مردان شما بيزارم»او مىخواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان بخاك رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.
ابن شهر آشوب نوشته است ابو بكر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند كه چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پيغمبر نماز بخوانند.وى سوگند خورد كه فاطمه چنين وصيت كرده بود و آنان پذيرفتند (1) بارى بر طبق روايتى كه كلينى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:
امام در پاسخ احمد كه از محل قبر فاطمه (ع) پرسيد گفت:او را در خانهاش بخاك سپردند.و چون بنى اميه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت (2) ابن شهر آشوب از گفته شيخ طوسى نويسد:آنچه درستتر مىنمايد اينكه او را در خانهاش يا در روضه پيغمبر بخاك سپردند (3) .
در مقابل اين روايت،ابن سعد كه در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روايت كند:مغيرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نيم روز گرمى ديدم كه در بقيع ايستاده بود.بدو گفتم:
-ابو هاشم براى چه در اين وقت اينجا ايستادهاى؟
-در انتظار تو بودم!بمن گفتهاند فاطمه (ع) را در اين خانه (خانه عقيل) كه پهلوى خانه جحشيين استبخاك سپردهاند.از تو مىخواهم اين خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!
-بخدا سوگند اين كار را خواهم كرد!
اما فرزندان عقيل آن خانه را نفروختند.عبد الله بن جعفر گفت هيچكس شك ندارد كه قبر فاطمه (ع) در آنجاست (4) .
اگر روايت احمد بن ابى نصر قرينه معارض نداشت پذيرفته مىشد.اما علماى شيعه روايتهائى آوردهاند كه نشان مىدهد دختر پيغمبر را در بقيع بخاك سپردهاند.بعلاوه در ضمن اين روايات آمده است كه براى پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر صورت هفت قبر (5) و بروايتى چهل قبر ساختند.و اين قرينهاى است كه قبر در داخل خانه نبوده،زيرا خانه محقر دختر پيغمبر جاى ساختن اين همه صورت قبر را نداشته است.و نيز روايتى در بحار ديده مىشود كه مسلمانان بامداد شبى كه دختر پيغمبر بجوار حق رفت در بقيع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه ديدند (6) .
مجلسى از دلايل الامامه و او باسناد خود روايتى از امام صادق آورده است كه بامداد آنروز مىخواستهاند جنازه دختر پيغمبر را از قبر بيرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهديد سخت على (ع) روبرو شدهاند از اين كار چشم پوشيدهاند (7) .
بهر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كسانى چند نشان مىدهد و پيداست كه او مىخواسته استبا اين كار آن ناخشنودى را آشكار سازد.
1.مناقب ج 1 ص 504.
2.اصول كافى ج 1 ص 461.
3.ج 3 ص 365.
4.طبقات ج 8 ص 20.
5.بحار ص 182.
6.بحار ص 171.
7.بحار ص 171.
حضرت فاطمه عليهاالسلام در خانه خود در بستر بيمارى قرار گرفت و غم و اندوه ديگرى بر آن خانه سايه افكند. فرزندان صغير و خردسال او در اطراف بستر مادر مانند پرندگان بال و پر شكسته سر به زير انداخته، در فكر فرورفته و چهره زرد و نحيف و سيلى خورده او را نظاره مىكردند. پرستاران او امسلمه زن ابورافع و اسماء بنت عميس بودند. خبر بيمارى و بسترى شدن فاطمه عليهاالسلام در ميان مردم مدينه و مهاجر و انصار طنينانداز شد. زنان مهاجر و انصار تصميم گرفتند به عيادت حضرت فاطمه عليهاالسلام بروند، گروهى گرد هم آمده و به حضور او رسيدند.
«فقلن كيف اصبحت من علتك يا بنة رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم فحمد اللَّه و صلت على ابيها، و به او خطاب كرده گفتند شب را چگونه به صبح كرديد از بيمارى خود اى دخرت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم، (فاطمه عليهاالسلام) حمد و ثناى الهى را بجا آورد و به پدر خود درود فرستاد.»
«ثم قالت اصبحت والله عائفة لدنيا كن قالية لرجالكن، سپس فرمود: به خدا سوگند صبح كردم در حالى كه از دنياى شما بيزارم و بغض مردان (ابوبكر و عمر و...) در دلم جاى گرفته است.» «لفظتهم بعد ان عجمتهم و شنأتهم بعد ان سبرتهم، از دهان به دورشان انداختم بعد از آنكه گاز گرفتمشان و از آنها بدم آمد بعد از آنكه امتحانشان كردم.»
اين كلمات كنايه و استعاره است. و به معنى آنست كه مردان شما را امتحان و ازمون نمودم اما آنها بد از امتحان درآمدند و لذا از آنها بيزار مىباشم.
«فقبحا لفلول الحد، چه زشت است كندى، آنچه تندى از آن مطلوب مىباشد.»
اين جمله نيز كنايه است. و به معنى آن است كه همانگونه كه از شمشير تيزى و تندى انتظار مىرود، حال اگر كند باشد زشت و نارواست. از مردان شما هم وفا و معاونت و همكارى انتظار مىرفت اما برعكس بىوفايى و بىاعتنايى ديده شد.
«واللعب بعد الحد، و چه زشت است بازى بعد از جديت و كوشش.»
يعنى زشت و نارواست براى مردمى كه كار را با اراده و جديت شروع كردند حال برگردند و بازيگر شوند.
«و قرع الصفاة و صدع القناء و خيل الاراء و زلل الاهواء، و چه زشت است كوبيدن بر سنگ خارا و چه قبيح است شكاف برداشتن سرنيزهها و حيله و نيرنگ در آراء و انديشهها و لغزش در خواستهها.»
يعنى كار اينها مانند مشت بر سنگ كوفتن و بالاخره نيزه به سنگ زدن كه عاقبت سرنيزه شكاف برمىدارد و مىشكند و فايده نمىبرد و زشت و قبيح است كه انسان مزورانه فكر كند و در خواستههاى خود راه لغزش و سقوط را دنبال كند.
«و بئس ما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله عليهم و فى العذاب هم خالدون، و مردان شما بد چيزى براى خود پيش فرستادند و آن اينكه خشم خدا را براى خود فراهم آوردند و در عذاب جهنم جاودان خواهند بود.»
«لا جرم لقد قلدتهم ربقتها و انما الناس مع الملوك والدنيا الا من عصم الله، به ناچار ريسمان فدك و خلافت را به گردن (ابوبكر و عمر) آنها انداختم و همانا مردم با شاهان و صاحبان قدرت و دنيا مىباشند، مگر آن كس را كه خدا حافظ و مراقب او باشد.»
دو جمله و نكته قابل ملاحظه در بيان اخير است، يكى اينكه حضرت فاطمه عليهاالسلام با دلآزردگى تمام و يأس از مهاجر و انصار فرمود: من آمدم از مردان شما استمداد كنم. اما وقتى ياريش نكردند و غاصبين اصرار در غصب داشتند آنها را رها كرد، ديگر آنكه هنگامى كه غاصبينى زمام امور را به دست گرفتند، مردم به بطلان آنها فكر نكردند و بلكه به دنبال آنها رفتند كه گوئيا اين رسم مردم است كه پيرو قدرت و همراه آن مىباشند!.
«و حملتهم اوقتها و سننت عليهم غاراتها فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمين، و سنگين بار آن را بر آنها تحميل نموده و تمام مظالم و مفاسد تغيير مسير حكومت را متوجه آنها نمودم، پس هلاكت و نابودى و جراحت و ناسالمى و دورى، از آن قوم ستمگر باد.»
«ويحهم انى زعزعوها عن رواسى الرسالة، واى بر آنها، به كجا حركت و تغيير جهت دادند خلافت را از آن پايگاههاى محكم رسالت.»
«و قواعد النبوة والدلالة و مهبط الروح الامين والطيبين بامور الدنيا والدين، و از پايههاى نبوت و رهبرى و از محل نزول جبرئيل امين و از كسى كه حاذق و آگاه به امور دين و دنيا مىباشد، خلافت را منحرف كردند.»
«الا ذلك هو الخسران المبين، آگاه باشيد كه اين بزرگترين زيانى آشكار است كه آنها مرتكب شدند.»
«و ما الذى نقموا من ابىالحسن، و چه عاملى باعث شد كه اينها انتقامجويانه با ابوالحسن «على عليهالسلام» برخورد نمايند.»
«نقموا واليد منه نكير سيفه و قلة مبالاته لحتفه، به خدا سوگند از او به خاطر شمشير باطل برانداز او انتقام گرفتند و به خاطر بىباكى و نترسيدن او از مرگ خود بود.»
«و شدة و طأته و نكال وقعته و تنمره فى ذات امه و صلى الله على محمد و آل محمد، و به علت محكمى قدمهاى او بر روى باطل و له كردن آن و به خاطر اينكه گناهكار و جنايتكار را به شدت عقوبت مىكرد و به خاطر پلتك صفتى و شجاعت و تسليمناپذيرى او در راه خدا.»
زنان مهاجر و انصار با شنيدن آن بيانات و حقايق، سرافكنده و شرمنده از حضور فاطمه عليهاالسلام خارج شدند و به خانههاى خود برگشتند و گفتار فاطمه عليهاالسلام را براى مردان خود بيان نمودند. عدهاى از مهاجرين و انصار تصميم گرفتند از فاطمه عليهاالسلام عيادت كنند و عذر تقصير بخواهند، لذا آمدند و وارد شدند و پس از حضور گفتند اى دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اگر قبل از آنكه ما با ابوبكر بيعت كنيم على عليهالسلام از ما خواسته بود كه با او بعيت كنيم دست از او نمىكشيديم. فاطمه عليهاالسلام كه گفتار آنها را مزورانه تلقى نمود با ناراحتى از آنها خواست كه منزل را ترك كنند و فرمود شما هيچ عذرى نداريد و مقصر مىباشيد. (1)
پس از آن موضع مزاجى حضرت فاطمه عليهاالسلام روز به روز بدتر مىشد. عباس عموى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيد كه فاطمه زمينگير شده و ديگر كسى به حضور نمىپذيرد پيغام براى حضرت على عليهالسلام فرستاد و گفت: عمويت عباس اسلام مىرساند و مىگويد من وقتى شدت كسالت فاطمه عليهاالسلام را شنيدم غمزده و افسرده شدم، چنين مىنمايد كه او اولين كسى است كه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم ملحق مىشود، پس اگر قضيه رحلت او حتمى است من مهاجرين و انصار را جمع كنم تا نماز بر او بخوانند و به ثوابى برسند و خود براى دين هم عظمت و زينتى خواهد بود.
عمار ياسر مىگويد: من حضور داشتم كه على عليهالسلام فرمود: سلام مرا به عمويم برسان و به او بگو خداوند محبت و لطف تو را از ما نگيرد، مشورت و نظر تو را فهميدم، اما حضرت فاطمه عليهاالسلام پيوسته مورد ستم بوده و او را از حق وى منع نموده و ارث او را به وى ندادند، توصيه و سفارش رسول خدا صلى اللَّه عليه آله و سلم را در حق او رعايت نكردند و از تو مىخواهم كه اجازه بدهى كه مطابق وصيت او عمل كنم كه سفارش كرده است مخفيانه دفن شود.
فرستاده عباس جواب على عليهالسلام را براى او آورد، عباس گفت: خدا پسر برادرم را رحمت كند كه او آمرزيده است، رأى و نظر او مطاع خواهد بود، از ميان فرزندان عبدالمطلب بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرزندى پربركتتر از على عليهالسلام متولد نشده است، على عليهالسلام در هر كرامتى با سابقهتر و در هر فضيلتى داناتر از همه و در سختيها و ناملايمات شجاعتر از همه و در يارى دين حنيف از همه با دشمن مبارزتر و اولين كسى است كه به خدا و رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم ايمان آورد. (2)
1ـ بحارالانوار، ج 43، ص 161.
2ـ بحارالانوار، ج 43، ص 210.
محدث اربلى، از علماى ارجمند قرن هفتم و صاحب «كشفالغمه فى معرفة الأئمه» در مورد آرزوى مرگ، در دل و جان دختر گرامى و با فضيلت پيامبر عاليقدر اسلام، بيان روشن و توضيحات مفيد و روشنگرى دارد كه بازگويى آن در بر دارندهى نكتههاست. از اين رو شمهاى از آن گفتار به صورت اختصار در اينجا نقل مىشود. وى مىگويد:
«طبيعت بشر بر حب ذات و علاقه به ادامهى حيات خويش نهاده شده است. عموما بشر از مرگ گريزاتن و عاشق و علاقمند حيات و زندگى خويش است. انبياى الهى هم با آن همه عظمت و جلالت قدر و فضيلت، باز از اين قاعده مستثنى نيستند، و در اين علاقه با عموم مردم شريك و يكساناند. داستان حضرت آدم (ع) با آن همه طول عمر و مدت زندگىاش باز هم آرزوى حيات و ادامهى زندگى را داشت و هميشه از خداوند متعال آرزوى عمر طولانى و زندگى بيشتر مىكرد، خود گواهى بر اين حقيقت است.
حضرت نوح (ع) كه از لحاظ سن و سال در حدى بود كه به تصريح قرآن مجيد، تنها 950 سال در ميان قوم خود به دعوت مردم و تبليغ راه حق و توحيد مشغول بود، وقتى اجلش فرارسيد هنوز از زندگى سير نبود. زيرا چون در لحظات آخر از او پرسيدند كه دنيا را چگونه يافتى؟ پاسخ داد: «دنيا را خانهاى ديدم داراى دو در، كه از يك در به اندرون آيند و از در ديگر بيرون روند» و مفهوم اين جمله، شدت علاقه به حيات و دشوارى جدايى از دنيا را در نظر آن پيغمبر كهنسال و منادى توحيد نشان مىدهد.
و يا حضرت ابراهيم (ع) از حقتعالى خواسته بود كه تا او خودش آرزوى مرگ نكرده است، او را از دنيا نبرد.
و يا حضرت موسى (ع) در مفارقت از دنيا و به هنگام فرارسيدن آخرين لحظات عمر، با ملك الموت محاجه و گفتگو داشت و دل از دنيا نمىبريد.
آرى اينها، فقط شمهاى از احوال انبياى عظام بود كه با وجود علو درجه و رفعت شأن و عظمت مقام، باز از دنيا سير نمىشدند و به ترك حيات و قطع زندگى رغبت نداشتند...
ولى فاطمهى زهرا (ع) با آن سن و سال اندك و در عنفوان جوانى، چنان با شور و شوق در انتظار مفارقت از دنيا و ترك حيات بود كه دريافت خبر رحلت خويش از پدرش را جشن و سرور تلقى مىكرد، و بسيار خوشحال و شادمان بود كه زودتر بر پدر بزرگوارش نزول خواهند كرد. و اين امر، يكى از اسرار عظمت روحى و معنوى اهلبيت (ع) است كه در آنان به وديعت نهاده شده، و امرى است كه تنها به آنان اختصاص دارد». (1)همين معنى را فاطمه (ع) خود نيز ضمن همان خطبهى شورانگيزى كه در مسجد مدينه و در حضور جمع كثيرى از مردم ايراد كرد، بيان فرموده است. بدينصورت كه حضرتش در آن گفتار كوبنده و پرشور، پيرامون رحلت پدر بزرگوار خود مىگويد:
«خداوند او را با رحمت و رأفت خويش به سوى جوار خود قبض روح فرمود، و از مشقت و رنج و درد اين دنياو تحمل وزر و بال آن آسوده ساخت و مشمول رضوان و خشنودى خود نمود».(2)
اين جملات عميق، خود مىتواند بازگوكنندهى ديدگاه كلى و عمومى زهرا (ع) نسبت به مرگ و انتقال از اين جهان باشد. در واقع اين سخنان پرمعنى، نگرش و جهانبينى زهراى اطهر (ع) را ترسيم مىكند و نشان مىدهد كه در نظر او، رخت بربستن از اين جهان و شتافتن به سوى باقى، عالىترين راه رهايى از مشقات دنيا و رسيدن به جوار رحمت و رأفت حق است. لذا كسى كه چنين ديدگاهى نسبت به مرگ دارد، طبيعى است كه در مورد مرگ خود نيز از همين ديدگاه به مسأله مىنگرد. آنچه از بيان زهرا (ع) در مورد رحلت پدر بزرگوارش استفاده مىشود، در حقيقت تأييدى استوار، بر همان عامل روحى و معنوى در نهاد اوست كه باعث مىشود تا از شنيدن خبر رحلت خود نيز شادمان گردد.
در روايت وارد است هنگامى كه فاطمه زهرا عليهاالسلام با تمام توان در دفاع از ولايت اميرالمؤمنين و حكومت اسلامى برآمد در اين مسير به مصيبتها و ناگواريهاى گوناگون گرفتار شد. پس از آنكه اميرالمؤمنين عليهالسلام را از حكومت كنار ديد و حادثهى غدير را فراموش شدهى امت وقت ديد و آن هنگام كه فدك و حقوق اقتصادى خود را در دستان نامردان نااهل ديد و در دفاع از حقوق خود نااميد گشت و پس از آنكه حريم و حرمت اهلبيت را توسط هتاكان منافق محل امنى نيافت، و آنگاه كه حتى مردم را از صداى گريههاى خود دلتنگ ديد دست به دعا برداشت و آرزوى ملاقات با خدا و رسول خدا را نمود. در كتاب نهجالحياة آمده است: دربارهى شكوهها و غمهاى جانكاه حضرت زهرا عليهاالسلام پيامبر گرامى اسلام به اصحاب خويش خبر داده و فرمود:
"دخترم آنچنان در امواج بلاها و مصيبتها، غمناك و نگران مىشود كه دست به دعا برداشته، از خدا آرزوى مرگ و شهادت كند، مىگويد:"
يا رب انى قد سئمت الحياة و تبرمت باهل الدنيا فالحقنى بأبى الهى عجل وفاتى سريعا.
(پروردگارا! از زندگى خسته و روى گردان شدهام و از دنيازدگان، بلاها و مصيبتهاى ناگوار ديدهام، خدايا مرا به پدرم رسول خدا متصل گردان و مرگ مرا زود برسان.) (3)
علت رنجورى و ناتوانى روزافزون زهرا (عليهاالسلام) تنها بيمارى نبود، بلكه افكار و غم و غصههاى فراوان، مغز و اعصاب آن بانوى عزيز را فشار مىداد، گاهى كه در اطاق كوچك خويش بر پوستى آرميده و بالشى كه از علف پر شده بود به زير سر داشت، افكار گوناگون بر آن حضرت هجوم مىآورد: آه چگونه به وصيتهاى پدرم اعتنا نكردند و خلافت شوهرم را غصب نمودند؟ آثار شوم و خطرناك غصب خلافت تا قيامت باقى خواهد ماند. خلافتى كه بوسيلهى زور و حيلهبازى بر ملت تحميل شد، عاقبت خوبى ندارد. علت پيشرفت و ترقى اسلام و عظمت مسلمين، اتحاد و يگانگى جهان مسلمين بود، آه چه نيروى بزرگى را از دست دادند! اختلافات را در داخل خودشان كشاندند، نيروى واحد و مقتدر اسلام را به نيروهاى پراكنده تبديل نمودند. جهان اسلام را در مسير ناتوانى و ضعف و پراكندگى و ذلت انداختند. آه آيا من همان فاطمه و عزيز كرده پيغمبرم كه در بستر بيمارى افتادهام و در اثر ضربات همين امت از درد مىنالم و مرگ را بالعيان مشاهده مىكنم؟!
پس آن همه سفارشهاى پيغمبر چه شد؟ خدايا على (عليهالسلام) را چكنم كه با وجود آن همه شجاعت و قدرتى كه در او سراغ دارم در وضعى گرفتار شده كه ناچار است براى حفظ مصالح اسلام دست بر روى دست بگذارد و در قبال غصب حق مشروعش سكوت اختيار كند؟ آه مرگ من نزديك شده و در روزگار جوانى از دنيا مىروم و از غم و غصه نجات مىيابم، اما كودكان يتيم را چه كنم؟ حسن و حسين و زينب و امكلثومم يتيم و بى سرپرست مىشوند. آه، چه مصيباتى بر سر عزيزانم وارد خواهد آمد، من بارها از پدرم مىشنيدم كه مىفرمود: حسنت را مسموم مىكنند و حسينت را با شمشير به قتل مىرسانند. هم اكنون آثار و علائمش را مى بينم.
گاهى حسين كوچك را مىگرفت و زير گلويش را مىبوسيد و براى مصيباتش اشك مىريخت. گاهى حسن را به سينه مىچسبانيد و بر لبهاى معصومش بوسه مىزد. گاهى گرفتاريهاى آينده و حوادث طاقتفرساى زينب و امكلثوم را به ياد مىآورد و براى آنان مىگريست.
آرى امثال اين افكار ناراحت كننده بود كه زهراى عزيز را رنج مىداد و روز بروز رنجورتر و ضعيفتر مىشد.
در روايت وارد شده كه فاطمه (عليهاالسلام) در هنگام وفات گريه مىكرد، على (عليهالسلام) فرمود: چرا گريه مىكنى؟ پاسخ داد: براى گرفتارىهاى آيندهى تو گريه مىكنم. فرمود: گريه نكن، به خدا سوگند اينگونه امور در نزد من مهم نيست.(4)
1ـ كشف الغمه، ج 2، ص 82.
2ـ «قبضه اللَّه قبضة رأفة و اختيار رغبة بمحمد عن تعب هذه الدار موضوعا عنه اعباء الأوزار محفوفا بالملائكة الأبرار و رضوان الرب الغفار و جوار الملك الجبار».
3ـ نهجالحياة/ ح 118/ ص 204
4ـ بحارالانوار ج 43 ص 218.
علل بيمارى و شهادت حضرت زهرا (س)
با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرايط جسمى و وضعيت روحىاش پس از آن رويدادهاى تلخ، و با وجود رازدارى امير مؤمنان، سرانجام خبر بيمارى بانوى بانوان در مدينه منتشر گرديد و همگان از شرايط آن حضرت آگاه شدند. لازم به يادآورى است كه فاطمه عليهاالسلام از بيمارى سختى شكايت نداشت كه غيرقابل مداوا برسد، بلكه آنچه او را سخت رنج مىداد و پيكرش را آب مىكرد، امواج دردها و مصيبتها و رنجهايى بود كه هر روز بر آن افزوده مىشد و اين فشارها بود كه بر رنج و بيمارى برخاسته از صدمات وارده در يورش به خانهاش، كمك مىكرد تا بانوى سرفراز گيتى را به بستر شهادت بكشاند.
در كنار اينها فشار سوگ پدر و گريه بسيار بر آن حضرت نيز از عواملى بود كه باعث شدت بيمارى و زوال شادابى و طراوت از خورشيد جهانافروز وجود او مىشد و بايد ستم و خشونت و مواضع ناجوانمردانهى برخى از مسلماننماها و نيز تحول ارتجاعى در سيستم سياسى و دگرگونى كارها و تغيير اوضاع و شرايط به سود ارتجاع و جاهليت را نيز از عواملى برشمرد كه فشار دردها و رنجها را هر لحظه بيشتر مىساخت و خورشيد وجود انديشمندترين و آزادهترين بانوى جهان هستى را بسوى افق مغرب پيش مىبرد.
فاطمه در يورش دژخيمان دولت غاصب به خانهاش به گونهاى ميان در و ديوار فشرده شد كه علاوه بر وارد آمدن صدمات سخت بر وجود گرانمايهاش، جنين وى نيز سقط گرديد و تازيانههاى بيدادى كه بر پيكر مطهرش فرود آمد، بدنش را مجروح و خونآلود ساخت و آثار عميقى در آن نازنينبدن برجاى نهاد. و نيز ضربات شديد ديگرى بر او وارد آمد كه جسم و جان و روح ملكوتىاش را به شدت آزرد.
آرى همه ى اين امور و رويدادهاى دردناك دست به دست هم دادند و آن حضرت را به بستر بيمارى كشانده و از انجام كارهاى خويش بازداشتند.
حضرت امام حسن مجتبى عليهالسلام در يك مجلس مناظره در حضور معاويه خطاب به مغيرة بن شعبه فرمود: «تو مادرم را زده و مصدوم و مجروح ساختى، تا اينكه او بچهاش را سقط كرد...» (انت الذى ضربت فاطمة بنت رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله حتى ادميتها و القت ما فى بطنها...) (1)و حضرت امام صادق عليهالسلام با تصريح بيشتر در مورد علت بيمارى و شهادت فاطمه عليهاالسلام مىفرمايند:
و كان سبب وفاتها ان قنفذا مولى الرجل لكزها بنعل السيف بامره فاسقطت محسنا، و مرضت من ذلك مرضا شديدا. (2)سبب شهادت فاطمه اين بود كه قنفذ (غلام خليفه دوم) با غلاف شمشير او را زده و بچهاش را كشت و مادرم از اين جهت به بستر بيمارى افتاد.
اسماء لحظهاى حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابى نشنيد، صدا زد اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامىترين كسى كه زنان حمل او را عهدهدار شدند، اى دختر بهترين كسى كه بر روى ريگهاى زمين پاى گذارده، اى دختر كسى كه به پروردگارش به فاصله دو تير كمان و يا كمتر نزديك شد، اما جوابى نيامد چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده كرد از دنيا رخت بر بسته است، خود را به روى حضرت انداخت و در حالى كه ايشان را مىبوسيد گفت: فاطمه آن هنگام كه نزد پدرت رسول خدا رفتى سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان، آنگاه گريبان چاك زده و از خانه بيرون آمد، حسنين به او رسيده و گفتند: اسماء مادر ما كجا است؟ وى ساكت شد و جوابى نداد، آنان وارد اتاق شده ديدند حضرت دراز كشيده حسين عليهالسلام حضرت را تكان داد ديد از دنيا رفته است، فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصيبت مادر پاداش دهد.حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مىبوسيد و مىگفت: اى مادر با من سخن بگو پيش از آن كه روح از بدنم جدا شود، و حسين جلو آمده و پاهاى حضرت را مىبوسيد و مىگفت: اى مادر من پسرت حسينم، پيش از آنكه قلبم منفجر شود و بميرم با من صحبت كن.
اسماء به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا برويد نزد پدرتان على عليهالسلام او را از مرگ مادرتان خبردار كنيد، آن دو از منزل بيرون رفته و صدا مىزدند:يا محمداه يا احمداه، امروز كه مادرمان از دنيا رفت رحلت تو تجديد شد، بعد به مسجد رفته و على عليهالسلام را خبردار كردند حضرت با شنيدن خبر فوت فاطمه عليهاالسلام از هوش رفت و با پاشيدن آب بر او به هوش آمد و چنين گفت: اى دختر حضرت محمد به چه كسى تسليت بگوئيم، من هميشه به وسيله تو دلدارى داده مىشدم، بعد از تو چه كسى موجب دلدارى و تسليت من خواهد شد.
كيفيت وفات حضرت زهرا (س)
1ـ به امسلمه فرمود: برايم آبى آماده كن تا بدان غسل كنم، امسلمه آب را آورد، غسل كرد و جامه پاكى پوشيد، دستور داد بسترش را در وسط اتاق بگستراند،به طرف راستش رو به قبله خوابيد و دست راستش را زير صورتش گذاشت.(3)
2- در روايت ديگرى آمده كه: حضرت به اسماء فرمود: آبى برايم آماده كن، بعد با آن غسل كرده و سپس فرمود: جامههاى جديدم را به من بده، آنها را پوشيده و فرمود: بقيه حنوط پدرم را از فلان جا برايم بياور و زير سرم بگذار و مرا تنها گذاشته و از اينجا بيرون برو، مىخواهم با پروردگارم مناجات كنم.
اسماء مىگويد: از اتفاق بيرون شدم و صداى مناجات آن حضرت را مىشنيدم، آهسته به طورى كه مرا نبيند وارد شدم ديدم دست به سوى آسمان دراز كرده و مىگويد: پروردگارا به حق محمد مصطفى و اشتياقى كه به ديدار من داشت، و به شوهرم على مرتضى و اندوهش بر من و به حسن مجتبى و گريهاش بر من و به حسين شهيد و پژمردگى و حسرتش بر من و به دخترانم كه پاره تن فاطمه مىباشند و غم و اندوهى كه بر من دارند، از مىخواهم كه بر گناهكاران امت محمد ترحم فرمائى و آنان را بيامرزى و به بهشت وارد كنى كه تو بزرگوارترين سؤال شوندگان و مهربانترين مهربانانى. (4)3- و گفت: قدرى مرا به خود واگذار و بعد مرا بخوان، اگر پاسخ تو را دادم كه بسيار خوب و اگر جوابى ندادم بدان كه من به سوى پدر خود، (يا پروردگارم) رفتم.
اسماء لحظهاى حضرت را به حال خود واگذاشت و بعد صدا زد و جوابى نشنيد، صدا زد اى دختر محمد مصطفى، اى دختر گرامىترين كسى كه زنان حمل او را عهدهدار شدند، اى دختر بهترين كسى كه بر روى ريگهاى زمين پاى گذارده، اى دختر كسى كه به پروردگارش به فاصله دو تير كمان و يا كمتر نزديك شد، اما جوابى نيامد چون جامه را از روى صورت حضرت برداشت، مشاهده كرد از دنيا رخت بر بسته است، خود را به روى حضرت انداخت و در حالى كه ايشان را مىبوسيد گفت: فاطمه آن هنگام كه نزد پدرت رسول خدا رفتى سلام اسماء بنت عميس را به آن حضرت برسان، آنگاه گريبان چاك زده و از خانه بيرون آمد، حسنين به او رسيده و گفتند: اسماء مادر ما كجا است؟ وى ساكت شد و جوابى نداد، آنان وارد اتاق شده ديدند حضرت دراز كشيده حسين عليهالسلام حضرت را تكان داد ديد از دنيا رفته است، فرمود: اى برادر خداوند تو را در مصيبت مادر پاداش دهد.
حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مىبوسيد و مىگفت: اى مادر با من سخن بگو پيش از آن كه روح از بدنم جدا شود، و حسين جلو آمده و پاهاى حضرت را مىبوسيد و مىگفت: اى مادر من پسرت حسينم، پيش از آنكه قلبم منفجر شود و بميرم با من صحبت كن.
اسماء به آنها گفت: اى فرزندان رسول خدا برويد نزد پدرتان على عليهالسلام او را از مرگ مادرتان خبردار كنيد، آن دو از منزل بيرون رفته و صدا مىزدند:يا محمداه يا احمداه، امروز كه مادرمان از دنيا رفت رحلت تو تجديد شد، بعد به مسجد رفته و على عليهالسلام را خبردار كردند حضرت با شنيدن خبر فوت فاطمه عليهاالسلام از هوش رفت و با پاشيدن آب بر او به هوش آمد و چنين گفت: اى دختر حضرت محمد به چه كسى تسليت بگوئيم، من هميشه به وسيله تو دلدارى داده مىشدم، بعد از تو چه كسى موجب دلدارى و تسليت من خواهد شد.پي نوشت ها
1ـ احتجاج طبرسى، ج 1، ص 414- بحارالانوار، ج 43، صص 197، ح 28- سفينة، ج 2، ص 339.
2ـ عوالم، ج 11، ص 504- بحار، ج 43، ص 170، ح 11.
3ـ بلادى بحرانى «وفات فاطمه الزهراء» 77.
4ـ وفاه فاطمة الزهراء/ 78.
اسماء مىگويد: پس از لحظاتى بانويم را صدا زدم، جواب نداد گفتم يا بنت محمد المصطفى اى دختر بهترين پيامبران، اى دختر بهترين مادران... چون جواب نيامد آمدم و روپوش را از روى مباركش برداشتم ديدم كه روح مطهرش به عالم ملكوت پرواز كرده است اسماء با ديدن اين منظره دلخراش، گريبان چاك زده مىناليدم كه ناگاه حسنين عليهماالسلام وارد شدند و فرمودند: اسماء اين امنا؟ مادر ما كجا است؟
اسماء ساكت بود و چيزى نمىگفت فرزندان زهرا عليهاالسلام وارد حجره مادر شدند و مادر را بيجان يافتند آه از دل بيرون كرده و يكديگر را تسليت گفتند آنگاه حسن عليهالسلام خود را روى مادر انداخته او را بوسيده و مىگفت: يا اماه كلمينى قبل ان يفارق روحى بدنى. مادر با من حرف بزن پيش از آن كه روح از بدنم مفارقت كند و آنگاه حسين عليهالسلام پاهاى مادر در آغوش گرفته و مىگفت: يا اماه انا ابنك الحسين، كلمينى قبل ان ينصدع قلبى فاموت.
مادر من فرزندت حسينم با من حرف بزن پيش از آنكه دلم از كار بيفتد اسماء به آنها دلدارى داده و مىگفت جگرگوشگان رسول خدا برويد در مسجد و از ماجراى وفات مادر پدرتان را خبر دهيد. آنها از خانه به طرف مسجد دويدند و فرياد برآورده: يا محمداه يا احمداه، اليوم جدد لنا موتك اذ ماتت امنا.
اى پيامبر بزرگ، اى رسول خدا اى جد گرامى امروز بار ديگر داغ فراق شما بر ما تازه شد مادر ما جان به جان آفرين تسليم كرد. سپس به طرف مسجد رفته و فوت مادرشان را به پدر بزرگوارشان خبر دادند. مولاى متقيان از شنيدن اين حادثه ناگوار غش كرد آب به صورت مباركش پاشيدند چون به هوش آمد فرمود: بمن العزاء يا بنت محمد، اى دختر رسول خدا به چه كسى در اين مصيبت تسليت بايد گفت، كنت بك اتعزى ففيم العزاء من بعدك؟ (1) اى سيده النساء من اندوه و غمم را به تو تسلى مىدادم بعد از تو به چه كسى خود را تسليت دهم. با اشك چشم و سوز دل اينگونه مىناليد:
لكل اجتماع من خليلين فرقة -و كل الذى دون الفراق قليل
و ان افتقادى فاطمة بعد احمد -دليل على ان لا يدوم خليل (2)
ميان هر اجتماعى از دو دوست فراق حاصل مىشود، و اساساً كم اتفاق مىافتد كه بين دوستان جدايى نيفتد.
گم كردنم فاطمه را بعد از رحلت رسول خدا (سلاماللَّهعليهما) بهترين دليل بر اين است كه دوست براى انسان نمىماند.
بعضى نوشتهاند: كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام به خاطر طاهره بودن به غسل نيازى نداشته است. امام صادق عليهالسلام فرمود: اميرالمؤمنين على عليهالسلام فاطمه زهرا را غسل داد زيرا او صديقه و معصومه بود نبايد جز معصوم، ديگرى او را غسل دهد چنانچه مريم را جز عيسى عليهالسلام كسى غسل نداد(3)
امام عليهالسلام چون كافور بر بدن مطهرش ريخت اين دعا را خواند:
اللهم انها امتك و بنت رسولك و خيرتك من خلقك اللهم لقنها حجتها و اعظم برهانها و اعل درجتها و اجمع بينها و بين محمد صلى اللَّه عليه و آله.
پروردگار اين است كنيز تو و دختر پيغمبر تو و بهترين خلق تو بارالها حجتش را تلقينش كن و برهاشن را بزرگ دار و درجهاش را بالا ببر و جمع كن بين او و بين محمد صلى اللَّه لعيه و آله و او را با حبيبت در يك درجه بدار.
آنگاه از حنوط باقيمانده رسولاللَّه او را حنوط كرد و در هفت پارچه كفن پوشانيد و عبا را بر روى آنها انداخت سپس فرزندانش را صدا كرد تا بيابند و بار ديگر از مادر توشه برگيرند. على عليهالسلام صدا زد: يا امكلثوم، يا زينب، يا فضه يا حسن يا حسين هلموا و تزودا من امكم الزهراء فهذا الفراق و اللقاء فى الجنة
بيائيد از مادرتان زهرا توشه برداريد كه اين ديدار آخر است و ملاقات بعدى در بهشت است حسن و حسين عليهماالسلام آمدند كنار جسد مطهر مادر مىناليدند فرزندان آن بانوى بزرگوار هر كدام اندوه دل را به اشك ديده فرونشانده و مىگفتند مادر وقتى خدمت جد ما رسولاللَّه رسيدى فاقرئيه منا السلام. سلام ما را به او ابلاغ نما و بگو كه ما بعد از تو يتيم شديم، اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمايد: ناگهان ديدم كه مادرشان آغوش باز كرد و آن دو عزيزش را به سينهاش چسبانيد كه هماندم شنيدم هاتفى از آسمان ندا مىكند.
يا اباالحسن ارفعهما عنها فلقد ابكيا واللَّه ملائكة السماء. يا على حسن و حسين را از روى نعش مادر بلند كن به خدا سوگند اينها فرشتگان آسمان را به گريه درآوردند (4)
براى برگزيدگان خداوند و تربيت شدگان مهد نبوت، زمان و مكان، طبيعت و خواص آنها مفهومى ندارد فىالمثل به طور معمول آتش كارش سوزاندن است ولى اگر خدا نخواهد خاصيت آتش تغيير مىكند و ديگر قدرت سوزاندن نخواهد داشت. چنانچه در داستان حضرت ابراهيم در قرآن كريم مىخوانيم كه اين پيامبر بزرگ را نمروديان به آتش افكندند ولى خداوند نخواست كه آتش او را بسوزاند
نسوزد آتشى تا او نخواهد -نبارد بارشى تا او نخواهد (5)
يا در داستان معراج حضرت رسول اكرم مىخوانيم كه با همين عنصر خاكى و بدن مطهرش به آسمانها عروج مىكند بدون اين كه جاذبه زمين مانع صعود آن حضرت شود يا سر بريده ابىعبداللَّه الحسين تلاوت قرآن مىكند كه مورد اتفاق تمام فرق اسلامى است يا كارد گلوى حضرت اسماعيل را نمىبرد و امثال اينگونه معجزات و خارق عادات نشاندهنده اين معنا است كه بر ما معلوم شود كه آنها به نيروى عظيم خداوندى مجهزاند از جمله معجزات حضرت زهرا عليهاالسلام پس از غسل و كفن پوشيدن در آغوش گرفتن فرزندانش حسنين عليهماالسلام است يا صحبت كردن آن بانو بعد از وفات با همسرش اميرالمؤمنين عليهالسلام است در اين رابطه روايات متعدد و مطالب گوناگون در كتب مختلف نقل شده كه بحث از آنها در اين مختصر نمىگنجد آنچه نقل شده ز باب نمونه است كه مبادا خوانندگان گرامى شك كنند كه چگونه انسانى كه روحش از بدن مفارقت مىكند قدرت دارد كارى را انجام دهد كه انجام آن از زندههاى داراى عصمت و ولايت پذيرفتنى است ولى از وفات يافتهها چگونه؟ و بدانند كه مقام معصوم عليهالسلام مقامى است فوق مقام بشر آنها مجهز به قدرتى هستند كه آن قدرت در حيطه علوم بشرى نيست و ابعاد معنويت آنها فراتر از دنياى انسانها است از اين روى هم در حال حيات صاحب معجزات محيرالعقول هستند و هم بعد از شهادت از آنها معجزاتى بروز مىكند كه عقول صاحبان خرد عاجز از تجزيه و تحليل آنها است مگر به نور ايمان و صفاى دل بر صدق معجزات و خوارق عادات آنها يقين پيدا كنند.
على عليهالسلام پيكر مطهر بانوى مظلومهاش را طبق وصيتش زير پيراهن غسل داد با آن كه خود به اهل خانهاش فرموده بود براى عمل كردن به سفارش بانويش آهسته سخن بگويند و گريه بلند بلند نكنند مبادا همسايهها مطلع شوند. اسماء بر پيكر مطهر آن بانوى رنجديده آب مىريخت و مولاى متقيان مىشست ناگهان ديدند كه مولا تكيه به ديوار داده هاىهاى گريه مىكند و نتوانست خويشتندارى كند وقتى پرسيدند يا اميرالمؤمنين چرا بىتاب شدهاى؟ فرمود: از حياء اين بانو اشك مىريزم چطور در اين مدت بعد از حادثه تازيانه خوردن اين همه درد و صدمه را از من مخفى داشته و اكنون كه دستم به بازوى ورم كردهاش رسيد دانستم كه چه بر سر اين بانو آمده است نتوانستم خويشتن را نگه دارم كه بىاختيار گريستم. (6)
هر قهرمان مدال خودش را نشان دهد -زهرا مدال خود به على هم نشان نداد
آرى پيكر مطهر حضرت زهرا عليهاالسلام را غسل داد و كفن كرد و تنها خودش و دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام و عمار و مقداد و عقيل و زبير و ابوذر غفارى و سلمان فارسى، بريده و عباس بن عبدالمطلب و ابن مسعود و تنى چند از بنىهاشم بر پيكر مطهر آن بانو نماز خواندند
على عليهالسلام سپس آن پيكر نورانى را به خاك سپرد و در كنار قبر آن بانوى پهلو شكسته نشست و خطاب به قبر آن بانو فرمود: يا ارض استودعتك وديعتى. هذه بنت رسولاللَّه فنودى منهايا على انا ارفق بها منك فارجع ولاتهتم (7)
اى زمين امانتم رابه تو مىسپارم اين دختر رسول خداست، ناگاه شنيد كسى مىگويد يا على من از تو نسبت به بانويت مهربانترم به سوى منزل بازگرد و غصه مخور. اميرالمؤمنين عليهالسلام در حين خاكسپارى حضرت زهرا عليهاالسلام كلماتى دارد كه سزاوار است در اينجا آورده شود.
1_فاطمة الزهراء، بهجة قلب مصطفى/ 576
2ـ بيتالاحزان/ 152
3_فاطمة الزهرا سيدة نساءالعالمين/ 439
4ـ فاطمة الزهرا بهجة قلب المصطفى/ 579
5ـ سروده: مؤلف
6ـ فاطمة الزهراء سيده نساء العالمين/ 450
7ـ ناسخ، ج 1/ 232
سؤال: گويند حضرت فاطمه(س) كتابي به نام مصحف دارد، كه قرآن جامع همان است، و در دست امامان(ع) دست به دست مي گشته، و اكنون در نزد حضرت مهدي آل محمد(عج) است، و هنگام ظهور، آن را آشكار مي سازد، آيا اين مصحف با قرآني كه در همه جا در دسترس ماست، فرق دارد؟
پاسخ: قرآني كه اكنون در همه جا در دسترس است، تحريف و كم و زياد نشده، بلكه همان قرآني است كه با املاء پيامبر اكرم(ص) نوشته شده و تنظيم گشته است، و شخص پيامبر(ص) در نام گذاري سوره ها و تقسيم قرآن به 114 سوره، و تنظيم آن به همين صورت فعلي نظارت كامل داشته است. ولي مصحف فاطمه زهرا(س) كتاب ديگر با محتواي ديگر است، و هيچ گونه تضادي با قرآن ندارد. توضيح اين كه، مطابق روايات، مصحف فاطمه(س) كتاب مخصوصي است با مطالبي كه آن مطالب از ناحيه فرشته مخصوص يا جبرئيل به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و حضرت علي(ع) آن را نوشته و تدوين كرده است، در اين كتاب سخني از حلال و حرام نيست، بلكه مشتمل بر حوادث غيبي آينده و اسرار آل محمد(ص) است، و در نزد امامان(ع) دست به دست مي گشته، و اكنون در نزد حضرت مهدي(عج) است و هنگام ظهور آن را آشكار مي سازد، بناب راين نسبت فوق نارواست. در اين راستا نظر شما را به چند روايت زير جلب مي كنيم:
1- شيخ كليني به سند خود از ابوعبيده نقل مي كند: كه يكي از اصحاب از امام صادق(ع) پرسيد:
«مصحف فاطمه(س) چيست؟»
امام صادق(ع) پس از سكوت طولاني فرمود: «فاطمه(س) 75 روز بعد از رسول خدا(ص) زنده بود، و در اين ايام از فراق پدر، بسيار غمگين بود. جبرئيل نزد فاطمه(س) مي آمد، و او را دلداري مي داد و احوال و مقام هاي پدرش را براي او بيان مي كرد، و از حوادث آينده و غيبي در مورد ظلم هاي دشمنان به فرزندانش به او خبر مي داد، حضرت علي(ع) آن مطالب را مي نوشت، و آن (مجموعه) نوشته شده، همان مصحف فاطمه(س) است.»1
2- روزي يكي از شاگردان امام صادق(ع) به نام حماد بن عثمان در محضر آن حضرت بود، سخن از مصحف فاطمه(س) به ميان آمد، حماد مي گويد: از آن حضرت شنيدم درباره مصحف فاطمه(س) چنين فرمود: «هنگامي كه رسول خدا(س) رحلت كرد، فاطمه(س) بسيار اندوهگين شد كه اندازه آن را كسي جز خدا نداند، در اين هنگام فرشته اي به حضور فاطمه(س) مي آمد، فاطمه(س) را دلداري مي داد، و با او هم سخن مي شد، فاطمه(س) حاضر شدن فرشته را احساس مي كرد، و صدايش را مي شنيد، ماجرا را به حضرت علي(ع) خبر داد، حضرت علي(ع) به فاطمه(س) فرمود: «وقتي كه حضور فرشته را احساس كردي و صدايش را شنيدي، به من بگو.» آنگاه فاطمه(س) به حضرت علي(ع) خبر مي داد، حضرت علي(ع) نزد فاطمه (س) مي آمد و هرچه (از فاطمه يا از فرشته) مي شنيد، مي نوشت. تا آن كه از آن نوشته ها مجموعه اي به نام مصحف، تدوين شد، در آن مصحف چيزي از حلال و حرام نيست، بلكه در آن از حوادث (غيبي) آينده، خبر داده شده است.»2
3- امام صادق(ع) در سخن ديگري فرمود: «مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، معتقد نيستم كه در آن، چيزي از قرآن باشد، آنچه را كه مردم به آن نياز دارند در اين وجود دارد، و ما به كسي احتياج نداريم، در آن مصحف، حتي مجازات يك تازيانه و نصف تازيانه و يك چهارم تازيانه و جريمه خراش هست.»3
4- امام صادق(ع) در ضمن گفتار و احتجاج در رد مخالفان فرمود: «اگر آنها راست مي گويند، مصحف فاطمه(س) را كه وصيتش در آن است، و سلاح پيامبر(ص) نيز همراه آن است بيرون آورند.»4 يعني مصحف فاطمه(س) در نزد ما است، و وصيت حضرت زهرا(س) كه در آن مصحف ذكر شده مخالفان را تكذيب مي كند.
5- فضيل بن سكره مي گويد: به محضر امام صادق(ع) شرفياب شدم، به من فرمود: آيا مي داني كه اندكي قبل چه چيزي را مطالعه مي كردم؟ گفتم: نه، فرمود: به كتاب فاطمه (س) مي نگريستم، نام همه سلاطين كه در زمين فرمان روايي مي كنند و همچنين نام پدران آنها در آن، ذكر شده است، ولي من از نوادگان امام حسن(ع) (و زمامداري آنها) چيزي را در مصحف نديدم.»5
از اين روايات فهميده مي شود، كه مصحف فاطمه(س) كتابي غير از قرآن است، و حاوي مطالبي از اخبار آينده و اسراري است كه توسط جبرئيل يا فرشته ديگر به حضرت فاطمه(س) القاء شده، و نيز مشتمل بر وصيت حضرت زهرا(س) مي باشد كه حضرت علي(ع) آن مطالب را تنظيم و تدوين نموده است، و اين مصحف در نزد امامان(ع) مي باشد. بنابراين آنچه بعضي به شيعه نسبت داده اند كه مصحف فاطمه(س) در نزد شيعيان همان قرآن حقيقي است و امام عصر(عج) هنگام ظهور، آن را آشكار مي كند، و آن غير از اين قرآني است كه در دست رس مسلمانان مي باشد، نسبت بيهوده و ناروا است. به نقل از: پاسدار اسلام- ش246
1- اصول كافي، ج1، ص241، حديث.50
2- همان، ص240، حديث.2
3- همان، حديث.3
4- همان، ص241، حديث.4
5- همان، ص242، حديث8
از سخنان اهلبيت عصمت و طهارت استفاده مىشود كه مصحف فاطمه بعد از رحلت رسول خدا كه فاطمهى زهرا عليهاالسلام به شدت محزون بود، (در طول هفتاد و پنج روز مدت زندگى آن حضرت بعد از پدرش)، نازل شده است.
حضرت امام صادق عليهالسلام در اين باره مىفرمايند:
ان فاطمه عليهاالسلام مكثت بعد رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله خمسه و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان ياتيها جبرئيل فيحسن عزاها على ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها و كان على عليهالسلام يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه.(1)
به يقين فاطمه عليهاالسلام بعد از پدرش تنها هفتاد و پنج روز در اين جهان زندگى كرد و در طول آن مدت غمها و غصههاى زيادى را تحمل نمود.
جبرئيل در آن ايام به طور مرتب به حضور فاطمه عليهاالسلام نازل مىشد و او را در عزاى پدر تسليت مىگفت و از مقام و جايگاهش در آن سوى جهان با خبر مىساخت و همچنين از اوضاع آيندهى دنيا و سرنوشت بچههايش آگاه مىنمود و على عليهالسلام آنها را مىنوشت و همهى اينها مصحف فاطمه عليهاالسلام را تشكيل مىداد.
و در يك حديث ديگرى امام صادق عليهالسلام مىفرمايند:
مصحف فاطمه ما فيه شىء من كتاب اللَّه و انما هو شىء القى عليها بعد موت ابيها. (2)
در مصحف فاطمه چيزى از آيات قرآن نيست، بلكه آن مصحفى است كه بعد از فوت پدرش به او داده شده است.
و بالاخره در حديث سومى از امام جعفر صادق مىخوانيم:
ان اللَّه تعالى لما قبض نبيه صلى اللَّه عليه و آله دخل على فاطمه عليهاالسلام من وفاته من الحزن ما لايعلمه الا اللَّه عز و جل فارسل اليه ملكا يسلى غمها و بحدثها فشكت ذلك الى اميرالمؤمنين عليهالسلام فقال عليهالسلام: اذا احسست بذلك و سمعت الصوت قولى لى فاعلمته بذلك فجعل اميرالمؤمنين يكتب كلما سمع حتى اثبت من ذلك مصحفا... (3) خداوند چون رسول خدا را قبض روح كرد، فاطمهى زهرا از اين جهت به شدت محزون گشت كه جز خدا كسى از درد دل او خبر نداشت.
لذا ملكى را به سوى او فرستاد، تا وى را تسليت گفته و با او گفتگو كند.
فاطمه عليهاالسلام اين موضوع را به اطلاع على عليهالسلام رسانيد، آن حضرت فرمود: هرگاه چنين احساس كردى مرا با خبر كن. بدين صورت فاطمه على عليهالسلام را از آمدن ملك با خبر مىساخت، و على عليهالسلام گفتگوها را مىنوشت. از اين طريق مصحف فاطمه به وجود آمد. از اين احاديث استفاده مىكنيم كه مصحف فاطمه در طول هفتاد و پنج روز زندگى مصيبتبار فاطمه بعد از رحلت پدر بزرگوارش به تدريج نازل شده و اميرالمؤمنين آن را نوشته و به نام مصحف فاطمه عليهاالسلام نامگذارى گرديده است.
در مجموع، از مطالب استفاده مىكنيم كه مصحف فاطمه از جانب خدا توسط پيك وحى (جناب جبرئيل) به فاطمه عليهاالسلام القاء شده و اوضاع آينده جهان و اخبار غيبى در مورد سرنوشت فرزندان فاطمه عليهاالسلام و جنايات خلفا و پادشاهان ستمگر و ساير مسائل غير فقهى در آن به ثبت رسيده و آن كتاب جزو ودايع امامت، هماكنون در محضر امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- مىباشد.
پيشوايان معصوم ما داراى علومى بودند، كه از قدرت ساير افراد خارج است و از جمله منابعى كه در دست آنان بود و از آنها در اين زمينه استفاده مىكردند عبارت بود از:
1- جامعه 2- جفر 3- مصحف فاطمه.
جامعه چيست؟
آنچه از روايات اهلبيت عليهمالسلام استفاده مىشود؛ جامعه كتابى است بسيار مفصل كه جبرئيل امين آن را بر قلب مبارك رسول خدا نازل نموده و سپس آن حضرت همهى آنها را بر اميرالمؤمنين املا فرموده و على عليهالسلام نيز آن را نوشته، كه تمام وقايع جهان از اول تا آخر و احكام مورد نياز جامعه در برمىگيرد. اين كتاب به قدرى بزرگ و جامع است كه طول آن هفتاد ذراع و به عرض چرمهاى معمولى مىباشد. در اين زمينه توجه شما را به يك روايت از امام صادق عليهالسلام جلب مىكنم:
قال الصادق عليهالسلام: ان عندنا الجامعه، و قال ابوبصير: جعلت فداك و ما الجامعه؟ قال: صحيفه طولها سبعون ذراعإ؛ ّّ بذراع رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و املائه و حظ على بيمينه، فيها كل حلال و حرام و كل شى يحتاج الناس اليه حتى الارش فى الخدش و ضرب بيده الى فقال: تاذن لى يا ابا محمد؟! قال: قلت جعلت فداك انما انا لك فاصنع ما شئت، قال: فغمزنى بيده و قال: حتى ارش هذا...
ابوبصير از شاگردان امام صادق از آن حضرت سؤال كرد: فدايت شوم «جامعه»
چيست؟حضرت فرمودند: كتابى است كه طول آن هفتاد ذراع به مقدار ذراع مبارك پيامبر، آن را پيامبر خدا املا فرموده و على نيز با دستش نوشته و شامل تمام حلال و حرام و احكام خدا و هر آنچه مردم به آن نياز دارند مىباشد، حتى ديهى كوچكترين خراش نيز در آن آمده است. ابوبصير مىگويد: در اين هنگام امام عليهالسلام با دستش مرا زد و فرمود: مرا اجازه مىدهى؟ گفتم: من در اختيار شما هستم، آنگاه با دست خود مرا مختصر فشارى داد و اظهار داشت. در «جامعه» حتى ديه اين كار نيز آمده است. (4)
جفر چيست؟
در روايات آمده است كه «جفر» ظرفى است از پوست به وسعت پوست گاو كه پر از علم خاص است و آن در پيش ائمهى اطهار عليهمالسلام مىباشد و شامل دو بخش است:جفر سفيد و جفر سرخ.
جفر سفيد شامل آن بخش ودايع خاص امامت است كه از تورات، انجيل، زبور، صحف ابراهيم و ساير علوم انبيا و اوليا تشكيل گرديده است.
و اما جفر سرخ شامل سلاحهاى مخصوص پيامبر مىباشد كه با آنها در راه خدا جهاد نموده و از اسلام و مسلمين دفاع فرموده است. از قبيل: شمشير، زره و غير آنها... (5)
1ـ بحارالانوار، ج 26، ص 41، ح 72- كافى، ج 1، ص 241، ح 5 و ص 458، ح 1- بصائر، ص 153 ح 6- عوالم، ج 11، ص 188.
2ـ بصائرالدرجات، ص 159، ح 27.
3ـ اصول كافى، ج 1، ص 240، ح 2- بحار، ج 26، ص 44، ح 77 و ج 43، ص 80، ح 68- بصائر ص 157، ح 18.
4ـ اصول كافى، ج 1، ص 239، ح 1- بصائر الدرجات، ص 152، ح 3- بحارالانوار، ج 26، ص 38 ح 70.
5ـ براى اطلاع بيشتر مىتوانيد به كتابهاى: اصول كافى جلد اول از صفحه 238 تا 242 - بحارالانوار جلد 26 از صفحه 18 تا 66 - بصائر الدرجات از صفحهى 142 تا 161 و ساير كتابهاى معتبر مراجعه فرماييد.