معرفی وبلاگ
با سلام خدمت دوستان تبلاگنویس من تصمیم گرفتم چون در اواخر سال 91 هستیم وآستانه عید نوروز سال 92:بر آن شدم تا باایجاد این تبلاگ درباره نوروز ایرانیان هم به این سنت ایرانی بپردازیم وهم ارزیابی کنیم سال تولید ملی وسالی که قرار است رهبرمان آن را نامگذاری کند :امید است که بتوانم با ایجاد این تبلاگ به شما دوستان کمک کنم سخنی از رهبر عزیزم درباره نوروز: به نظر من آن‌چه كه ملت ایران در باب عید نوروز انجام داده است، یكى از زیباترین و شایسته‌ترین كارهایى است كه مى‌شود با یك مراسم تاریخى و سنّتى انجام داد. اوّلِ سال شمسى ما ایرانی‌ها، - یعنى اوّل بهار - عید نوروز است. اوّلاً ملت ایران افتخار دارد كه سال شمسى او هم سال هجرى است؛ یعنى هم‌چنان‌كه سال قمرى ما - كه سال 1418 است - از مبدأ هجرت خاتم الانبیاء علیه و على آله الصّلاة والسّلام است، سال شمسى ما هم از مبدأ هجرت است. بقیه‌ى ملت‌هاى مسلمان براى سال شمسى خود، از سال میلادى استفاده مى‌كنند؛ ولى ما ایرانی‌ها، هجرت نبىّ اكرم را، هم مبدأ سال قمرى قرار دادیم، هم مبدأ سال شمسى. با ما همرا باشید
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 270147
تعداد نوشته ها : 182
تعداد نظرات : 3
Rss
طراح قالب
zekrollaei92:zahrazekrollaei




عيد نوروز در شعر امام خمينى(رحمت الله عليه)

باد نوروز وزيده است به كوه و صحرا
جامه عيد بپوشند، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما
صوفى و عارف از اين باديه دور افتادند
جام مى گير ز مطرب، كه روى سوى صفا
همه در عيد به صحرا و گلستان بروند
من سرمست زميخانه كنم رو به خدا
عيد نوروز مبارك به غنى و درويش
يار دلدار! زبتخانه درى رابگشا
گرمرا ره به در پير خرابات دهى
به سروجان به سويش راه نوردم نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسيدم، نكنم باز خطا [1]
حضرت امام(ره) ضمن مبارك شمردن عيد نوروز بر فقير و غنى و پوشيدن جامه نو در اين ايام، و رفتن به كوه وصحرا و باغ و بستان را ستوده و در وصف بهار قصيده ذيل را سروده است:
بهار شد در ميخانه باز بايد كرد
به سوى قبله عاشق نماز بايد كرد
نسيم قدس به عشاق باغ مژده دهد
كه دل ز هردو جهان بى نياز بايد كرد
كنون كه دست به دامان سرو مى نرسد
به بيد عاشق مجنون، نياز بايد كرد
غمى كه در دلم از عشق گلعذاران است
دوا به جام مى چاره ساز بايد كرد
كنون كه دست به دامان بوستان نرسد
نظر به سرو قدى سرفراز بايد كرد [2]
باز حضرت امام(ره) درباره اين عيد سعيد گفته است:
اين عيد سعيد عيد حزب الله است
دشمن زشكست خويشتن آگاه است
چون پرچم جمهورى اسلامى ما
جاويد به اسم اعظم الله است. [3]
و در رباعى ذيل «عيد» را چنين توصيف كرده است:
اين عيد سعيد عيد اسعد باشد
ملت به پناه لطف احمد باشد
برپرچم جمهورى اسلامى ما
تمثال مبارك محمد(ص) باشد. [4]
و در قصيده طولانى «بهاريه» كه چند بيت آن آورده مى شود سروده است:
آمد بهار و بوستان شد اشك فردوس برين
گلها شكفته در چمن، چون روى يار نازنين
گسترده بادجان فزا، فرش زمرد بى شمر
افشانده ابرپرعطا بيرون حد، در ثمين
از ارغوان و ياسمن طرف چمن شد پرنيان
وز اقحوان و نسترن سطح دمن ديباى چين
از لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جان فزا
وز سورى و نعمان وزد، هردم شميم عنبرين
از سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنان
وز سوسن ونسرين زمين،چون روضه خلدبرين
از فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارم
وز فيض ژاله گلستان، رشك نگارستان چين
از قمرى و كبك و هزار آيد نواى ارغنون
و ز سيره و كوكو وسار، آواز چنگ راستين
تا باد نوروزى وزد، هرساله اندر بوستان
تا ز ابر آذارى دمد ريحان و گل اندر زمين
بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان
بر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فرودين. [5]

پي نوشتها:

[*]. ماهنامه فرهنگ كوثر.
[1]. ديوان شعر امام خمينى(ره)، ص 39، چاپ ششم، دفتر نشر آثار حضرت امام(ره)، سال 1374 شمسى.
[2]. همان، ص 80.
[3]. همان، ص 196.
[4]. همان، ص 206.
[5]. همان، ص 261 و 262.

 

يکشنبه سیزدهم 12 1391 18:17

طبيعت در ادبيات فارسي 4

قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم

 

طبيعت از ديدگاه شاعران

طبيعت در شعر رودكي

بهار

در زمان ساسانيان به سبب مهارتش در داستان سرايي و غزل استاد شاعران نام گرفت. گذشته از قدرت بي مانند شاعري سخت خوش آواز بود و بر بط نيكو مي نواخت. گذشتكان از جمله عوفي نابيناي مادرزادش دانسته اند اما با توجه به اينكه طبيعت با تمام زيبائيهايش به همراه دنياي شگفت انگيز رنگها در شعر او جلوه تمام دارد پذيرفتن اين سخن دشوار است.( نوبخت. نظم و نثر فارسي درزمينه اجتماعي)

شعر رودكي نمونه كامل شعر سبك خراساني قرن چهارم يعني شعر عهد ساماني است. روح حماسي كه از مختصات مهم سبك خراساني است براي نخستين بار به صورت كامل در شعر او ديده مي شود. در ادبيات زير از قصيده اي كه در وصف بهار سروده شده است روح حماسي او مورد بررسي قرار داده مي شود :

 

 

آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب
    با صد هزار نزهت و آرايش عجيب
چرخ بزرگوار يكي لشكري بكرد    
  لشكرش ابر تيره و باد صبا نقيب
نفاظ برق روشن و تندرش طبل زن     
ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب
خورشيد را ز ابرو مدد روي گاه گاه
چو نان حصاري كه گذر دارد از رقيب

 

 شعرها

اولين دشواري، در برابر كسي كه بخواهد از چگونگي تصويرها وخيالهاي شاعرانه در ديوان رودكي سخن بگويد، مساله انتساب ابيات و عدم انتساب آنها بدوست. زيرا از اين شاعر پر شعر عصر ساماني جز ابياتي چند كه در ديواني به نام او گرد آمده سندي در دست نيست و از ميان آنچه به نام اوست، جز چند قطعه را به يقين نمي توان از آن او دانست و درباره شعرهاي ديگري كه به او منسوب است بايد با احتياط سخن گفت.

رودكي نماينده كامل و تمام عيار شعر عصر ساماني و بر روي هم اسلوب شاعري قرن چهارم است. خيال شاعرانه در ديوان او بيش و كم در قلمرو عناصر طبيعت سير مي كند و آنگاه كه از نفس طبيعت سخن مي گويد او را بيشتر با انسان و طبيعت جاندار مي سنجد و از اين روي تصويرهاي شعر او متحرك، جاندار و زنده است. در نظر او بهار داراي خصايص حيات انساني و زندگي آدميزاد است كه چرخ بزرگوار لشكري فراهم آورده است، در اين لشكر، كه ابر تيره است، باد صبا نقيب لشكر است، برق روشن به منزله نفاط است و تندر طبل زن است (ديوان رودكي) و ابر به مانند انسان سوگوار مي گريد و رعد چون عاشق كثيب و خورشيد نيز از زير ابر، آنگاه كه چهره مي نمايد و پنهان مي شود، حصاري است كه از مراقب خود حذر دارد روزگار بيمار بود و اينك بهبود يافت و بوي سمن داروي او شد خنديدن لاله از دور، به مانند سرانگشتان حنا بسته عروسي است ژاله بر لاله چون اشك مهجوران است رديف درختان بادام و سرو در كنار جوي مانند قطار اشتران است از همين نمونه ها به خوبي مي توان دريافت كه عناصر خيال او را، در وصف طبيعت بي جان، انسان و جانوران ديگر كه داراي حس و حركتند تشكيل مي دهد و همين امر سبب زنده بودن طبيعت در شعر اوست، حتي شراب نيز در شعر او داراي شخصيت و جان و زندگي است و در خم مي جوشد و مانند اشتر مست كفك به لب مي آورد، از هوش مي رود و به هوش مي‌آيد .

بهار

او تصوير را مثل شاعران اواخر قرن پنجم و يا حتي اوايل قرن پنجم خلاصه نمي كند. از اين روي در ديوان او استعاره بسيار كم است و اگر وجود داشته باشد حاصل تشبيهي بسيار معروف و محسوس است كه به ذهن هر كسي مي رسد :

  •              به حجاب اندرون شود خورشيد            
  • چون تو برداري از دو «لاله» حجيب

در ميان صور خيال او كمتر چيزي از عناصر غير طبيعي وجود دارد، تاثير علم را به هيچگونه در خيال او نمي توان جستجو كرد و اگر مساله كور مادرزاد بودن او امري مسلم باشد، در تمام صور خيال او جاي شك باقي مي ماند كه از ريشه هاي ديگري گرفته شده باشد زيرا اين گونه تصويرها كه از طبيعت ارائه مي دهد جز از رهگذر چشمي بينا كه تجربه حسي دارد، قابل قبول نيست مگر اين كه بگوييم او نيز مانند شاعران دوره هاي بعد اجزاي خيال خود را از شعر ديگران گرفته و فقط در ذهن خود آنها را با تخيل شاعرانه خويش تغيير داده و از خيالهاي ديگران خيالهاي تازه اي ابداع كرده است. (شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات414 تا438 )

 

طبيعت در شاهنامه

نخستين نكته اي كه در باب تصويرهاي شاهنامه بايد يادآوري كرد اين است كه شاعر(فردوسي) بر خلاف هم روزگارانش ـ كه تصوير را به خاطر تصوير در شعر مي آورده اند ـ مي كوشد كه تصوير را وسيله اي قرار دهد براي القاء حالتها و نمايش لحظه ها و جوانب گوناگون طبيعت و زندگي، آنگونه كه در متن واقعه جريان دارد.

در سراسر شاهنامه وصفهاي تشبيهي يا استعاري ـ كه سخن را دراز دامن مي كند ـ به دشواري مي توان يا فت يعني از آن دست وصفها كه در آثار مشابه شاهنامه به وفور ديده مي شود در شاهنامه به دشواري مشاهده مي شود زيرا هر يك از تصاوير طبيعت يا لحظه هاي حيات، چنان در تركيب عمومي شعر حل مي شود كه خواننده وجود انفرادي آن را در نمي يابد. در طول حوادث اين حماسه، بارها خورشيد طلوع وغروب مي كند و با اينكه او مجال هر گونه دراز سخني و اطناب در اين زمينه را دارد، از حد نيازمندي مقام هيچگاه تجاوز نمي كند و اغلب با ترسيم يك خط، تركيب عمومي شعر را از هنجار پسنديده اي كه دارد، بيرون نمي آورد، هيچ شب و صبحي چه در آغاز يك حادثه  و چه در خلال آن از دو بيت تجاوز نمي كند و بيشترين نمونه هاي تصوير صبح يا سپيده يا شب، در سراسر كتاب از اين گونه است :

بدانگونه كه درياي ياقوت زرد

زند موج بر كشور لاجورد

يا :

چو خورشيد تابنده بنمود تاج

بگسترد كافور بر تخت عاج  

يا :

چو شد روي گيتي ز خورشيد زرد

بخم اندر آمد شب لاژورد 

 

بهار

بسياري از گويندگان زبان فارسي، عنصر اغراق را در شعر به كار گرفته اند اما جهت ديد آنان متوجه جزئيات ريزه كاري هاي تصوير بوده از اين روي حاصل تصاوير ايشان چيزي است گاه زيبا اما كوچك و اندك تاثير، بر خلاف شاهنامه كه در همه تصاوير آن، اجزاي سازنده تصوير وسيع ترين عناصر هستي است : كوه است و دشت، ابر و دريا و خورشيد و ماه و اسنادهاي مجازي برخاسته از تصاوير او، به گونه پديده هاي عظيم هستي با ز مي گردد وبيابان و سياهي و سكوت و لشكري كه به نيروي اسناد مجازي تصويرمي كند چندان وسيع است كه عناصر سازنده آن همه جا ابر است و آفتاب و دريا و سپهر و ستاره زمان و زمين و او هيچ گاه، در اغراقها، جهت ديد خود را متوجه جزئيات و ريزه كاريهاي كوچك نمي كند و هميشه از مظاهر عظمت و بيكرانگي و ابديت كمك مي‌گيرد و اين خود يكي از علل اصلي توفيق او در سرودن حماسه شاهنامه است.

در سراسر شاهنامه نمي توان يافت كه اجزاي سازنده آن به طور طبيعي در خارج وجود نداشته باشد مگر به ندرت از قبيل درياي ياقوت زرد كه زند موج بر كشور لاژورد و اين نكته كه از ويژگيهاي اصلي شعر عصر ساماني است در دوره فروسي بيش و كم در شعر فارسي رعايت نمي شده و ديوان بسياري از شاعران مانند منوچهري پر است از تصويرهايي كه فقط اجزاء آن در خارج قابل تصور است نه تركيبات آن. (شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات440 تا470)

كامل ترين وصف خزان در شاهنامه اين است كه بهرام گور مي سرايد و آسمان را بسان پشت پلنگ مي بيند كه تشابه بهار و خزان در تصوير فردوسي از جهت تنوع رنگها يكسان است.

چو بينم رخ سيب بيجاده رنگ

شود آسمان همچو پشت پلنگ

تصاوير مربوط به زمستان را در مواضع مختلف شاهنامه مي توان يافت. فردوسي مخصوصا" مهارت تام دارد وقتي كه با چند كلمه بوران تندي را مي نماياند كه فورا" مي رسد. مثلا" :

بدان لشكر دشمن اندر فتاد

چنان كندر افتد به گلبرگ باد

فردوسي بيشتر بهار را توصيف مي كند. چشمه ها و رودها و نباتات به جهت بارانهاي بهاري دوباره قوت مي گيرند.

عجيب است كه فصل تابستان در شاهنامه غائب است، البته در جايي مي گويد :

بخنديد تموز با سرخ سيب

همي كرد بار برگش عتيب

بهار

فردوسي در عصري كه وصف طبيعت يكي از موضوعات اصلي است، از اين موضوع غافل نبوده است. گويي شاعري كه به اطراف خود مي نگرد به ناچار انعكاس زيبايي هاي عيني و خارجي را نمي‌تواند به صورت تخيل شاعرانه در نياورد     «ليكن فردوسي در اوصاف طبيعت كوشش نمي كند كه طبع شعر خود را نشان دهد و مقصدش در اين اوصاف آن است كه زمان و مكان حوادث حماسه خود را مقرر نمايد.

تعداد صحيح عده ادبيات شاهنامه كه در آنها وصف طبيعت ظاهر مي شود، مشكل است. با وجود اين اگر تشبيهات و استعارات عديده را كه اصلاحات آن از طبيعت گرفته شده كنار بگذارند، مي توان گفت در دويست و پنجاه موضوع شاهنامه به درستي وصف طبيعت مي كند». (ديوان ص 49)

در تشبيهاتي كه فردوسي از فصول سال به ويژه بهار و خزان دارد عنصر رنگ و حركت نمود بيشتري دارند كه نشان از تخيل زنده و پوياي شاعر است. به ويژه كه اين تصاوير زمينه ساز حركتي پر شتابترند كه همان صحنه هاي حماسي است.

 

 

كه مازندران شهر ما ياد باد
هميشه بر و بومش آباد باد
كه در بوستانش هميشه گل است
به كوه اندرون لاله وسنبل است
هوا خوشگوار و زمين پرنگار
نه سرد و نه گرم هميشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون

 

بي جهت نيست كه تني چند از هزاران شاعر فارسي زبان را جز اركان ادب فارسي شمرده اند و يكي از آنها فردوسي است و همين نشاط و پويايي در شعر مولوي هم با روحياتي ديگر و با مضامين شعري متفاوت در توصيف طبيعت به چشم مي خورد، وقتي كه مي سرايد : «بهار آمد بهار آمد بهار خوشگوار آمد» و يا «آب زنيد راه را اين كه نگار مي رسد ».( طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني.136و137)

در ادامه با مختصات طبيعت در شعرفرخي و منوچهري آشنا خواهيد شد ...


نويسنده : سعيده ره پيما

تهيه و تنظيم: بخش ادبيات تبيان

دسته ها : نوروز واشعارش
پنج شنبه دهم 12 1391 18:7

طبيعت در شعر فارسي 5

 قسمت اول ، قسمت دوم ، قسمت سوم ، قسمت چهارم

طبيعت در شعر فرخي

بهار

فرخي

هم از نظر تنوع حوزه خيالهاي شاعرانه و هم از نظر لطافت تصويرها، شاعري است ممتاز. از پيشينيان و معاصران او تنها منوچهري است كه در جهاتي قابل سنجش با اوست اما شعر منوچهري اگر در زمينه طبيعت و تصاوير مربوط به آن، غني تر از شعر فرخي باشد هيچ گاه از ارزش تصويرهاي شعر فرخي نمي كاهد چرا كه تنوع تصويرهاي فرخي در زمينه شعرهاي غنايي نكته اي است كه شعرش را در كنار شعر منوچهري از نظر تصاوير ارزش و اعتبار مي بخشد.

در شعر فرخي، تصويرها نرم و لطيف است و ذهن او بيشتر مي كوشد كه از عناصر موجود در خارج در دو سوي تصاوير خود استفاده كند، از اين روي تصويرهاي او به دقت تصاوير منوچهري  نيست، زيرا منوچهري براي هر يك از عناصر طبيعت از ذهن خويش برابري فرض مي كند و اين  معادل فرضي، چندان از نظر رنگ و هندسه دقيق خارجي قابل تطبيق با موضوع وصف اوست كه دو روي تصوير دقيقا" در برابر يكديگر قرار مي گيرند به حدي كه گويي آيينه اي در برابر اشياء نهاده است، اما فرخي با اينكه وصفهاي او دقيق و سرشار از تازگي است اين مايه دقت را نشان نمي دهد.

با اينكه گلها و پرندگان و ميوه هاي شعرش، گسترش گلها و پرندگان و ميوه ها و ديگر عناصر طبيعت را در ديوان منوچهري ندارد اما از نظر نمونه‌هاي وصف به ويژه وصف باغ ـ چه در بهار و چه درخزان ـ ديوانش يكي از غني ترين ديوانهاي شعر فارسي است.

با اينكه اين دوره ـ يعني شعر فارسي قرن هاي سوم  و چهارم و پنجم ـ را، دوره طبيعت خوانديم در سراسر اين سه قرن اگر دو شاعر به عنوان نمايندگان تصويرهاي طبيعت بخواهيم انتخاب كنيم بي گمان يكي از آنها فرخي است، زيرا تصويرهاي تازه و زنده طبيعت در ديوان او بيش از هر شاعر ديگري است و او در زمينه وصف طبيعت مجموعه اي از تصاوير خاص به وجود آورده كه در شعر فارسي به صورت كليشه در آمده و گويندگان قرن هاي بعد آنها را به طور تكراري در شعر خويش آورده اند از قبيل :

تا بر آمد جام هاي سرخ رنگ از شاخ گل

پنجه ها چون دست مردم سر بر آورد از چنار

بر روي هم قياس انسان با طبيعت و طبيعت با انسان و حلول شاعر در اشياء و عناصر طبيعت، از ويژگي‌هاي شعر فرخي است و جز منوچهري هيچ شاعري از اين نظر به پايه او نمي رسد و اگر قدرت تصاوير او در القاء حالتها و مسائل وجداني مورد نظر قرار گيرد او را در اين راه بر يك يك شاعران اين دوره بايد برتري داد. (شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات486 تا500)

شعر هميشه از عالم خارج و طبيعت مايه گرفته و شاعر مشهودات خويش را چنان كه خود دريافته و در خاطر پرورانده به مدد كلمات بيان كرده و خوانندگان آثارش را در احساسات و تاثيراتي كه داشته با خويشتن شريك و همدل گردانده است. پس توصيف طبيعت و زيبايي هاي آن چيزي نيست كه از فرخي شروع شده باشد. حتي مي توان گفت در ميان شعرايي كه در آن روزگار به شيوه او، يعني به سبك خراساني سخن مي گفتند از اين نظر وجوه اشتراكي درآثار آنها ديده مي شود. اوصاف فرخي نقاشي هايي كامل، نزديك به واقع و با شكوه تر و جاندارتر از طبيعت است. وصف ابر در ابيات زير، به خصوص توصيف هاي دقيق و متنوع از يك مضمون، نمايش حالات مختلف ابرها و رنگ آميزيهاي كه شاعر كرده بسيار زيبا و قابل توجه است :

 

برآمد قيرگون ابري ز روي نيلگون دريا
چو راي عاشقان گردان چو طبع بيدلان شيدا
چو گردان گشته سيلابي، ميان آب آسوده
چو گردان گردبادي تندگردي تيره اندر وا

 

( طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني.191)

 

طبيعت در شعر منوچهري

بيايان

منوچهري را بايد شاعر طبيعت خواند ديوان او گواه اين دعويست. كودكي او در دامغان با آن بيابانهاي فراخ و بي كران كه پيرامون آن را گرفته است گذشت و بخشي از جواني او نيز گويا در كناره هاي درياي خزر و دامنه هاي البرز به سر آمد. تاثير اين محيط عشق به طبيعت را به او القا كرد.

عشق به زندگي در توصيفهايي كه شاعر از گلها، مرغها و ميوه ها مي كند محسوس تر است. زندگي چيز تحقير كردني نيست زيرا از زيبايي آكنده است زيبايي آن در خزان نيز مانند بهار دريافتني و پسودني است روزهاي پاييز (غم انگيز) شاعر را به تفكر و انديشه نمي گذراند. گريز ايام اورا به عالم درون , عالم حكيمان وصوفيان نمي كشاند. شايد او نيز مثل بسياري از واقع بينان در دنياي درون جز تيرگي و ابهام چيزي سراغ ندارد. دنيايي كه صوفيان در آن همه جذبه و شور وحال مي ديدند بر روي يك شاعر عشرت جوي بي بند وبار بكلي بسته است. اين منوچهري مرد خانقاه نيست مرد عشرت است اما آن شوق و جذبه اي كه در صومعه ها و خانقاه هاي بلخ و غزنه و نيشابور شور و ولوله مي افكند در كاخهاي اميران و باغ هاي خواجگان غزنه به خاموشي گرائيده بود. از اين روست كه دنياي باطن براي او هيچ نيست. آنچه دوست داشتني و دريافتني است دنياي ظاهر است. دنياي زيبائيهاي محسوس و مجرد است زندگي با همه مظاهر آن نيز از لطف و زيبائي آكنده است. در بهار آن , چشم زيبايي شناس شاعر همه جا بدايع و لطائف تازه كشف مي كند. لطايف و بدايعي كه از فرو شكوه يك زندگي پر تجمل درباري ياد مي آورد. ميوه هاي خزان در دل انگيزي و فريبندگي از گلهاي بهاري هيچ كم ندارد و آسمان گرفته و ابر آلود آبان ماه در زيبايي و طرب انگيزي آسمان روشن و شفاف ارديبهشت كمتر نيست.از اين روست كه شاعر با همان شور و هيجاني كه زيباييهاي بهار را مي ستايد جادوييهاي خزان را نيز توصيف مي كند. آنچه در توصيف بيابانهاي گرم و خشك در پاره اي از قصايد او به نظر مي آيد آفريده وهم وپندار نيست شايد شاعر در آن توصيف ها تقليدي از شاعران عرب را در نظر داشته اما رنگ و گونه محلي در آنها بارز و هويداست اين دشتها و بيابانها كه وصف آنها گاه موي بر اندام انسان راست مي كند بسا كه در اطراف كومش و دامغان رهگذار شاعر بوده است وبارها از رنج و سختي جان او را به لب آورده است آنچه اورا به وصف و ستايش شتر وا مي دارد تقليد از يك سنت ادبي شاعران عرب نيست بسا كه در كرانه هاي بيابان كومش و كوير ديدگان خسته و درد كشيده او حركت آرام و ملال انگيز اين رهنورد بيابان ها را شاهد بوده است. خاطره اقامت در ري و كناره هاي درياي آبسكون نيز در توصيفهايي كه از زيباييهاي كوه البرز و دامنه هاي سر سبز و شاداب شمال آن كرده است انعكاس دارد. روح او در برخورد با اين زيباييهاي و تازگيها با طبيعت آميزگاري مي يابد و در اين جذبه هاي هنرمندانه است كه او با قدرت و ابتكار به تبيين و ادراك طبيعت مي پردازد. رنگها و

بهار

آهنگ هايي كه در اشعار او چنان هنرمندانه توصيف شده اند از ذوق موسيقي و نقاشي او حكايت مي كند. امواج رنگها نيز در چشم زيباپسند او انعكاس دلپذيري مي بخشد. الوان رياحين و سبزه ها و بدايع قوس قزح با خرده بيني خاصي در شعر او بيان مي شود اما زيبايي گلها بيشتر از همه مظاهر جمال ذوق او را تحريك مي كند و شيفتگي و دلدادگي او درباره اين زيباييها خاموش و حساس چنان بارزو هويداست كه خواننده را به شگفتي مي اندازد. منوچهري چون خيام و مولانا و سعدي و... وصف طبيعت را وسيله بيان معاني ديگر قرار نمي دهد توصيفهاي منوچهري دريافت حواس است از زيباييهاي جهان بي تقليد از ديگران و دگرگونه و يگانه. به بيان ديگر منوچهري با طبيعت محض و بيروني سرو كار دارد. استادي منوچهري در رعايت هماهنگي بين محتوا و قالب در قصيده است وي با توجه به محتوا , وزن واژه ها را بر مي گيرند مثلا در توصيف بيابان براي القاي سكوت و تنهايي آن از تركيب مصوتهاي بم استفاده مي كند برعكس در اشعاري چون قصيده در وصف شب كه با توصيف باران و طوفان و سيل همراه است از وزن پر طنطنه و واژه هاي پر تحرك سود جسته است.

 

شعرها (در وصف بهار، بهار دل انگيز، نو بهار، شب و خزان و... )

از آنجا كه اين دوره از شعر فارسي را بايد دوره طبيعت و تصاوير طبيعت در شعر فارسي دانست منوچهري بهترين نماينده اين دوره از نظر تصاوير شعري به شمار مي رود، زيرا از نظر توفيق در مجموعه وسيعي از تصاوير گوناگون طبيعت با رنگها و خصايص ويژه ديد شخصي شاعر، او توانسته است شاعر ممتاز اين دوره و بر روي هم، در حوزه تصويرهاي حسي و مادي طبيعت، بزرگترين شاعر در طول تاريخ ادب فارسي به شمار آيد.

تصاوير شعري او اغلب، حاصل تجربه هاي حسي اوست و از اين نظر طبيعت در ديوان او زنده ترين وصف ها را داراست، چرا كه بيان مادي و حسي او از طبيعت با كنجكاوي عجيبي كه در زواياي وجودي هر يك از  اشياء دارد، چندان قوي است كه هر تصوير او از طبيعت چنان است كه گويي آيينه اي فرا روي اشياء داشته و از هر كدام تصويري در اين آيينه ـ كه روشن است و بي كرانه ـ به وجود آورده است.

بي هيچ گمان تجربه هاي حسي او در زمينه هاي گوناگون طبيعت، متنوع ترين و تازه ترين تجربه هاي شعري در ادب فارسي است و ميزان تجربي بودن تصاوير او را در قياس با تصاوير شعري ديگر گويندگان به طور محسوس تري مي توان دريافت و هر كس در همان نمونه هاي تصوير باران دقت كند در خواهد يافت كه مجموعه آن تصاوير حاصل تجربه يك روز باراني است و از قياس آنها با اين تصاوير باران كه در فضاي ديگري ارائه شده و باران ديگري است :

 

 

فرو باريد باراني ز گردون
چنان چون برگ بارد به گلشن
و يا اندر تموزي مه ببارد
جراد منتشر بر بان و برزن  

 

در ميان تصويرهاي او آنها كه هر دو سوي تصوير از طبيعت گرفته شده و جنبه خيالي ندارد، اگر چه كمتر است اما زنده تر و زيباتر است.

شبي گيسو فرو هشته به دامن

پلاسين معجر و قيرينه گرزن

طلوع

آورده و در آنجا طلوع خورشيد به مانند دزدي است خون آلود كه از كمين گاه به در آيد يا چراغي كه هر لحظه روغنش بيفزايد و آمدن مه چنان است كه در هزاران خرمن تر به عمدا" آتش در زنند و در همين گونه تصاوير است كه او بيشتر مي كوشد طبيعت مرده را با طبيعت زنده در كنار هم قرار دهد و از اين رهگذر حركت و حيات عجيبي در تصاوير او ديده مي شود.

منوچهري نه تنها به تصويرهايي از طبيعت كه در حوزه مبصرات و نيروي بينايي است پرداخته، بلكه نسبت به معاصرانش توجه بسياري به مساله اصوات در طبيعت دارد، از اين روي در ديوان او تصاويري در باب آهنگ ها و نغمه هاي مرغان ديده مي شود كه خود قابل توجه است و يكي ديگر از عوامل زنده بودن طبيعت در شعر او همين توجهي است كه به  اصوات دارد. زيرا از راه گوش و از راه چشم، هر دو، خواننده را به موضوعات وصف خود نزديك مي كند.( شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات501تا525)

در ادامه با ويژگي هاي توصيف طبيعت در شعر ديگر شعراي سبك خراساني آشنا مي شويد...


نويسنده : سعيده ره پيما

تهيه و تنظيم : بخش ادبيات تبيان

دسته ها : نوروز واشعارش
پنج شنبه دهم 12 1391 18:5

طبيعت در ادبيات فارسي 3

قسمت اول ، قسمت دوم

خصايص عمومي عناصر طبيعت درصورخيال (عصرمنوچهري و فخر الدين گرگاني) 400 تا450 هجري            

گل

نيمه اول قرن پنجم از نظر فراواني شعرهاي موجود، و هم از نظر وجود چند شاعر برجسته از قبيل منوچهري وفرخي و فخر الدين گرگاني وناصر خسرو (اگر چه مقداري از زندگي وي در نيمه دوم اين قرن گذشته) وقطران تبريزي و هم از نظر گسترش دامنه  تصاوير شعري سرشارترين دوره هاي شعر فارسي است. زيرا در اين دوره خصايص برجسته صور خيال شاعران دوره قبل هنوز در شعر گويندگان درجه اول از قبيل منوچهري و فرخي و ناصر خسرو ديده مي شود و از سوي ديگر نشانه‌هاي بعضي تازگي ها نيز در اسلوب ارائه تصاوير بيش و كم ديده مي شود كه درحد اعتدال است، ولي از سوي ديگر شاعران درجه دومي نيز در اين عصر زيسته اند كه از شعرشان سندي قابل توجه در دست نيست.

ذهن شاعران بيشتر مي كوشد، در ساختن تصاوير مادي، در تركيب عناصر طبيعت تصرف كند و از اين روي در اين دوره مجموعه اي از «تشبيهات خيالي» داخل شعر فارسي مي شود كه نمونه وسيع آن را در تصاوير شعر منوچهري مي بينيم و در شعر ديگر گويندگان نيز بيش وكم وجود دارد و در دوره بعد در شعر ازرقي به حد افراط مي رسد. اين خصوصيت كه در واقع صورت متبلور و اغراق آميز رنگ اشرافي تصاوير شعر فارسي است، در دوره قبل بسيار كم بود، ولي در اين دوره شيوع بيشتري دارد و مي بينيم كه در شعر منشوري سمرقندي از درياي مشكي كه آبش زر است و موجش زرين و نهنگش از سندروس و تمساحش نيز زرين است سخن به ميان مي آيد و هچنين از عبهر سيمين و سرو ياقوتين درين تصوير آتش :

       گهي چون عبهري سيمين همي بر آسمان يازد            گهي چون سرو ياقوتين همي بالد با بر اندر

 

با همه توجهي كه نسبت به تشبيهات خيالي در شعر اين دوره ديده مي شود و همچنين گرايشي كه ذهنها به تصويرهاي انتزاعي دارد، باز هم سهم عمده اجزاء خيال از طبيعت گرفته مي شود و اين دوره، همچنان ادامه دوره طبيعت در شعر فارسي است و وجود منوچهري و فرخي در اين عصر ـ از نظر تصاوير طبيعت ـ به حدي داراي اهميت است كه روزگار ايشان را بايد دوره كمال شعر طبيعت در شعر فارسي به شمار آورد.

از اين روي حركت و پويايي در نوع تصاوير شاعران اين دوره نسبت به دوره قبل امري است آشكار. اغراقها گسترشي بيشتر يافته ولي درحوزه طبيعت و تشبيهات و استعارات، هنوز به حد تفريط و افراط نرسيده اما در زمينه مدح شاعران اغراق و غلو را وسعت داده اند.

پروانه

بر روي هم دو جريان در شعر اين دوره وجود دارد كه نماينده يكي از آنها عنصري است و نماينده ديگري منوچهري. كوشش منوچهري و اسلوب او بر اين است كه گرد تصاوير موجود گويندگان دوره قبل، نگردد و تخيل خويش را، در زمينه طبيعت و اشياء به كار وا دارد و هر چيز را از ديدگاه خود بنگرد و كوشش عنصري بيشتر بر اين است كه تصاوير ديگران را بگيرد و با تصرفي عقلاني آن را به صورتي تازه جلوه گر كند و در حقيقت از صنعت به جاي طبع، كمك بگيرد.

با اينكه تصويرها تنوع بيشتري يافته و محدوديت دوره قبل ـ كه فقط به تشبيه نظر داشتند ـ در شعر گويندگان اين عصر ديده نمي شود، هنوز تزاحم تصويرها در شعر اين دوره به حدي نيست كه ايجاد پيچيدگي و تضاد كند و اغلب وصف ها حسي و طبيعي مي نمايد و اين دوره را نيز بايد دوره «تصوير به خاطر تصوير» خواند زيرا كوشش اصلي شاعران در همين راه محدود مي شود.

با كوشش عنصري و اقمار او تصويرهاي تلفيقي در شعر اين دوره آغاز مي شود و صورت افراطي آن را در شعر نيمه دوم قرن پنجم خواهيم ديد. با اين همه در كنار اين جريان، همانگونه كه ياد شد، دسته اي ديگر از شاعران  از قبيلمنوچهري و فخر الدين اسعد وقطران تا حدي به تجربه هاي شخصي خود نظر دارند.

از صور خيال، كه در اين دوره نسبت به دوره قبل شيوع بيشتري يافته، يكي تمثيل است كه بيشتر در زمينه هاي غير وصفي و غير طبيعت مورد استفاده قرار مي گيرد و هر چه شاعران از وصف ها و تصويرهاي طبيعت دورتر مي شوند و به انديشه و به خصوص معاني حكمي روي مي آورند، شيوع بيشتري مي يابد و در دوره هاي بعد رواج آن بيشتر مي شود. (شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال در شعر فارسي،خلاصه صفحات474 تا 485)

 

خصايص عمومي عناصر طبيعت در صورخيال (عصر بلفرج روني و ازرقي هروي)450 تا 500 هجري

در اين دوره شعر فارسي در دو جهت سير مي كند، يك دسته از شاعران همان اسلوب متقدمان را ادامه مي دهند و خصوصيات تصاوير شعري ايشان، همان خصايص تصاوير گويندگان دوره قبل است، با اين تفاوت كه در صور خيال اينان هيچ يك از تشبيهات و يا استعارات حاصل تجربه مستقيم گوينده نيست و آنچه هست همان تصاوير رايج دوره قبل است كه با نوعي تصرف عقلي و منطقي ـ چنانكه عنصري در دوره قبل مي كرد ـ همراه شده و در حقيقت دوره مضمون سازي است. از نمايندگان اين گونه شعرها لامعي و معزي را بايد نام برد كه در سراسر ديوان اين دو تن كمتر مي توان به تصويري برخورد كه براي نخستين بار در شعر فارسي عرضه شده باشد و چنانكه خواهيم ديد اين گونه شاعران جز زير و بالا كردن تصاوير رايج شاعراني از قبيل منوچهري و فرخي كاري ندارند، در حقيقت دوره تصويرهاي تلفيقي است كه پيش از اين درباره اش سخن گفتيم.

دسته ديگر از شاعران مي كوشند در اسلوب تصاوير شعري خود تجديد نظري كنند و اين تجديد نظر طلبي در شعر ازرقي رنگي دارد و در شعر بلفرج رنگي ديگر. ازرقي از رهگذر توجه به تصويرهاي خيالي در صور خيال خود نوعي تازگي ايجاد مي كند كه تا قرنها اهل ادب اين گونه تشبيهات را از خصايص كار او مي شمارند و بعضي مانند رشيد وطواط به شدت از آن انتقاد مي كنند.

طبيعت

در همين عصر،مسعود سعد سلمان ـ كه بزرگترين شاعر اين دوره بايد به حساب آيد ـ بيش و كم تمايلاتي به همين اسلوب دارد، اگر چه از جهتي ديگر وي به اسلوب عنصري ـ كه تلفيق منطقي تصاوير و ديگران بود ـ متمايل است و در شعرهاي غير حسي او ـ كه تجربه مستقيم ندارد ـ رنگ تقليد و تكرار چيزي است آشكارا.

اين دوره، دوره ختم تجربه هاي حسي در زمينه طبيعت است و شاعران بيشتر از ديوانهاي پيشينيان خود مايه خيالها مي گيرند و به همين جهت است كه هيچ يك از وصفهاي طبيعت كه در شعر اين دوره آمده آن زيبايي و لطف شعر دوره قبل را ندارد و اغلب تصاويري است مرده، مثل گلي كه از جاي خود آن را در آورده باشند و در جاي نامناسبي كاشته باشند و آن گل در نتيجه اين تغيير جا پژمرده باشد و به همين جهت است كه تصاوير شعري از تناسب و هماهنگي با يكديگر محرومند و چنانكه در شعر  معزي ديده مي شود. وي به علت دوري از تجربه هاي حسي، تصاويري در شعر خود آورده كه يكديگر را نفي مي كنند و با اينكه اين دوره يكي از پر شعرترين دوره هاي ادب فارسي است و حوزه جغرافيايي زيست شاعران از دوره هاي قبل وسيع  تر است ؛ رنگي محلي را به هيچ روي در تشبيهات و وصفهاي گويندگان اين عصر نمي توان ديد. (شفيعي كدكني. محمدرضا صور خيال در شعر فارسي، خلاصه صفحات577 تا612)

 

خصايص عمومي عناصر طبيعت در صور خيال( عناصر معنوي شعر) 500 تا600

اگر عامل اصلي را در محدوديت خيالهاي شعرهاي فارسي در اواخر قرن پنجم و حتي قرن ششم ـ جز در مورد يكي دو تن ا زچهره هاي استثنايي ـ اين تصور غلط ادبا و شعرا ندانيم (اغلب تصور مي كرده اند كه اگر كوششي براي تازگي و ابداعي انجام شود بايددر جهتي از جهات تعيين شده به وسيله اديبان باشد)، بي گمان يكي از عوامل برجسته، همين تصور محدودي است كه از جداول امكانات براي ايجاد خيال شاعرانه در ذهن ايشان وجود داشته است. اينان به جاي اينكه عناصر تازه اي از طبيعت و زندگي را در داخل شعر كنند و كوشش خود را صرف گسترش حوزه عناصر خيال خود سازند، همواره در حوزه ارتباطهاي جدولي ميان همان عناصري كه قدما داخل شعر كرده بودند، مي انديشيدند، و از اين روي در تمام شعرهاي آنها نوعي حساب شدگي و ريزه كاريهايي كه فقط حاصل انديشه است، نه احساس، ديده مي شود. اين عامل يكي از عوامل اين طرز تصور از خيالهاي شاعرانه است، زيرا مي بينيم كه هنگامي كه خاقاني در عناصر خيال تجديد نظر مي كند، شعر او و شعر كساني كه در حوزه او هستند تا مدتها از محدوديت شاعران اواخر قرن پنجم رهايي مي يابد. اما پيش از او، و با پذيرفتن عناصر ثابت شده به وسيله قدما، هر گونه كوششي كه انجام شده به ساماني نرسيده است و بهترين نمونه ازرقي است كه در همه جا و درهمه تذكره ها به شعر او اشاراتي دارند كه وي تجديد نظري در خيال شاعرانه انجام داده است، اما اين كوشش او فقط و فقط در اين بوده است كه اغلب يك سوي خيال را از مفاهيم

طبيعت

انتزاعي و غير موجود در خارج، به اعتباري وهمي، برگزيده است؛ اما حوزه تصويرهاي شاعرانه او از نظر عناصر اصلي، همان حوزه شعر قدماست، يعني اگر رودكي از نرگس و ارتباط آن با چشم و ديگر خيالهاي وابسته بدان سخن مي گفت، او از نرگس زرين، كه مفهومي اعتباري و وهمي است، سخن گفته است و به همين جهت كوشش او جز در حد همين ابداع به ساماني نرسيده است.از اين روي مي توان در رابطه با ميزان تاثير از محيط اجتماعي و سياسي و... يا طبيعت و صورتهاي آن سخن گفت به طور مثال تحقيق اين كه آيا عناصر طبيعت كه مواد سازنده بعضي از اين خيالها هستند، تا چه اندازه از قلمرو جغرافيايي و محيط زيست شاعر مايه گرفته و چه مقدار از رهگذر سنت داخل شعر او شده است، و آيا ميان تصويرها و خيالهاي شاعرانه او مناسبتي با مورد استفاده ا زآنها وجود دارد يا نه و اين تناسب تا چه حدي است.( شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال در شعر فارسي.,خلاصه صفحات23تا50)

در ادامه با مفهوم طبيعت در شعر شاعران به تفكيك ياد خواهيم كرد.


نويسنده : سعيده ره پيما

تهيه و تنظيم : بخش ادبيات تبيان

دسته ها : نوروز واشعارش
پنج شنبه دهم 12 1391 18:5

طبيعت در ادبيات فارسي (1)

    

بهار

مقدمه :

طبيعت از ابتدا تا امروز همواره يكي از خاستگاه ها و سرچشمه هاي هنر بوده است.نقاشي مثلا"، از مينياتورهاي چيني و ژاپني و نقاشي هاي هندسي آنها بگيريم تا نقاشي ها و مينياتورهاي عصر تيموري و صفوي و تا منظره سازي هاي نقاشان قرن هفدهم و هجدهم و اوائل قرن نوزدهم مثل «‌‌ترنر » و « كانستبل » و تا نقاشان امپرسيونيست ون گوگ، گوگن،‌‌ مونه،‌ پيسارو و نيز امروزكه در كنار مكاتب گوناگون قرن بيستم آثاري هست كه به صورتي نو از طبيعت مايه مي گيرد. يا حتي در موسيقي كه هنري است شنيداري و در وهله اول چنين به نظر مي رسد كه با طبيعت هيچ ارتباطش نيست. در صورتي كه بسياري از آثار معروف آهنگسازان نامدار جهان خاستگاهي طبيعي دارد. امثال سمفوني« پاستورال» بتهوون يا«در يچه قوي» چايكوفسكي يـــــا«چهارفصل» ويدالدي، كه هر كدام به نحوي بر اثر تاثير ويژه آهنگساز از طبيعت آفريده شده‌اند و از همه بارزتر در هنر شعر، كه نمونه ها و نشانه هاي آن را از قديم ترين ايام تا كنون، در آثار منظوم و شاعرانه همه كشورهاي جهان مي توان ديد. از ترانه ها و شعرهاي «سافو »و «‌بيلي تيس » در سرزمين سرسبز و سواحل جادويي يونان بگيريد تا شاعران جاهلي عرب مثلا" « امرء القيس » در بيابانهاي پر از « ربع و اطلال و دمن » يا تغزلات آغاز قصايد قصيده سرايان قرون پنجم و ششم، مثلا" «فرخي » و « ازرقي » و « خاقاني » و به ويژه « منوچهري » كه اصلا"شاعر طبيعت نام گرفته است. تا كلا" همه شاعران رمانتيك قرن نوزدهم سراسر اروپا كه ديگر زمينه اصلي و چشم انداز غالب آثار شعر آنها طبيعت رنگارنگ و رويايي است امثال « لامارتين »، «‌ هوگو »، « موسه »، «‌ هاينه »، « بايرون » و بسياري ديگر، و تا شاعران امروز، مثلا « سن ژون پرس» و رابطه او با دريا و «رابرت فراست» و رابطه او با صحرا و جنگل يا «نيما»‌ و طبيعت مازندران يا "نرودا" كه حتي بهاجزاي طبيعت نيز به چشم اعضاي محبوب خود نگاه مي كند.

و جز اينان، شاعران ديگر هم. كه البته مستقيما"‌ با طبيعت صرف روبه‌رو نيستند. يعني صرف وصف طبيعت را در شعر آنان نمي توان ديد، ولي آنها نيز به نحوي با طبيعت در آميخته اند و در اشعار آنها، تصويرهاي گوناگون طبيعت در حكم ما به ازاء هاي بيان انديشه هاي آنهاست. و البته شاعراني بوده اند و هستند كه مطلقا" با طبيعت سر و كار نداشته اند و طبيعت همواره در حاشيه شعر آنها و در حقيقت تحت ااشعاع دور پروازهاي تخيل و تفكر آنها بوده است. مثلاً «فردوسي»‌ و «مولوي» و «حافظ» يا «دانته» و «شكسپير و «گوته»‌. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني،87 و88)

شايد بتوان گفت كه در يك دوره از تاريخ، همه انسانها شاعر بوده اند، در آن دوره اي كه از رويدادهاي عادي طبيعت در شگفت مي شدند و هر نوع ادراك حسي از محيط براي آنها تازگي داشت، حيرت آور بود و نام نهادن بر اشياء خود الهام شعري بود. ديدن صاعقه، با احساس جريان رودخانه و سقوط برگها بدون هيچگونه نسبتي با زندگي انسان، خودبخود تجربه ابتدايي و بيداري شعري و شعوري بود.كشف هر يك از قوانين طبيعت، خود نوعي بيداري است، نوعي تجربه است، نوعي شعر است.

تابستان

اشعار پر شور بزرگترين شاعر عبري، با تصويرهاي وام گرفته از پرستندگان مشرك طبيعت كه آنها را احاطه كرده بودند يا در دوران تبعيد از دياري به ديار ديگر مي ديدند، سر زده است. در اين شعرها هر نمود طبيعت، زنده به نظر مي آيد، چنان كه در اشعار رمي، يوناني، مصري، بابلي و هندي. در ادب (ادبيات) بدوي هندي و در تصاوير اشعار چيني و ژاپني، طبيعت به مثابه يك كل عظيم خدايي شده، جلوه مي كند و در صورتهاي جلوه، گر چه در مواردي گوناگون است،‌‌ اما به اشكال مشابه اشارت دارد. (طبيعت وشعر در گفتگو با شاعران شاه حسيني.62)

اولين بار كه ادراك نسبي ميان عنصري از طبيعت با عنصري ديگر از طبيعت يا زندگي بوجود مي‌آيد، آن نخستين ادارك كننده نسبت به آن تجربه يا بيداري، شاعر است و آنكه بار ديگر از آن تجربه به همانگونه سخن بگويد، در حقيقت از آگاهي خويش نسبت به آن بيداري اولي سخن گفته است.(طلا در مس، در شعر و شاعري براهني )

ژراردونروال كه مي گويد : «آنكه براي نخستين بار روي خوب را به گل تشبيه كرد، شاعر است و ديگران مقلد او».

امروز ناقدان معاصر، بر اساس همين عقيده، مي كوشند كه شعر را وهنر را تجربه انسان بنامند و قديمي‌ترين كسي كه از شعر به عنوان تجربه ياد كرده است، يكي از ناقدان اسلامي، يعني ابن اثير است كه در كتاب الاستدراك  از ارتباط شعر و تجربه سخن گفته است و در اروپا اميل زولا اين تعبير را رواج داده است.

تجربه شعري چيزي نيست كه حاصل  اراده شاعر باشد، بلكه يك رويداد روحي است كه ناآگاه در ضمير او انعكاس مي يابد، مجموعه اي از حوادث زندگي اوست، به گفته اليوت : خواندن كتاب اسپيوزا وصداي ماشين تايپ و بوي غذايي كه براي شام در حال پخته شدن است، همه اينها ممكن است تجربه يك لحظه باشد.

از آنجا كه هر كسي در زندگي خاص خود تجربه هايي ويژه خويش دارد، طبعا" صور خيال او نيز داراي مشخصاتي است و شيوه خاصي دارد كه ويژه خود اوست و نوع تصاوير هر شاعر صاحب اسلوب و صاحب شخصيتي بيش و كم اختصاصي اوست و آنها كه شخصيت مستقل شعري ندارند، اغلب از رهگذر اخذ و سرقت در خيالهاي شعري ديگران آثاري بوجود مي آورند. (كدكني. صور خيال در شعر فارسي)

در رابطه با اين موضوع و صور خيال و برداشت هاي شاعران از طبيعت دسته بندي هاي گوناگوني را مي توان انجام دادو همانطور كه در ادامه مطالب آورده خواهد شد نوع نگاه شاعر, دوره و زمان زندگي و مسا‌‌ئل اقتصادي وسياسي و... يا برداشت از طبيعت باعث ايجاد اين تفاوتها شده است. براي بيشتر آشنا شدن با اين تغييرات در ابتدا به صورت كلي ادوار شعر فارسي و نوع سبكهاي بوجود آمده توضيحات مختصري داده خواهد شد و در ادامه به بحث موردي در رابطه با نوع نگاه شاعراني كه بيشترين تاثيراز طبيعت در اشعار آنها ديده مي شود مي پردازيم : (ابن  اثير. الاستدراك في الرد علي رساله ابن الدهان، مصر 1958 ص 17 مقدمه.)

ادوار شعر فارسي

ادوار شعر فارسي بنا به آنچه معمول است به صورت زير تقسيم شده است :

سبك خراساني، نيمه دوم قرن سوم، قرن چهارم و قرن پنجم

سبك حد واسط يا دوره سلجوقي، قرن ششم

سبك عراقي، قرن هفتم، هشتم و نهم

سبك حد واسط يا مكتب وقوع و واسوخت، قرن دهم

سبك هندي، قرن يازده و نيمه اول دوازده

دوره بازگشت، اواسط قرن دوازده تا پايان قرن سيزدهم

سبك حد واسط يا دوران مشروطيت، نيمه اول قرن چهاردهم

سبك نو، از نيمه دوم قرن چهاردهم به بعد (خلاصه سبك شناسي شعر فارسي، سيد)

 

شعر ايران از آغاز تا قرن ششم هجري

پاييز
در شعر پارسي اين دوره كه به سبك خراساني يا تركستاني معروف شده است معمولترين قالب شعري قصيده و مثنوي است و از نظر محتوانوع غالب در مثنوي حماسه است ودر قصيده مدح وستايش و وصف طبيعت است وهجو كه مسائل اجتماعي و عواطف شخصي شاعر است رادرآن راهي نيست. در اين دوره شاهنامه هاي منظومي چون شاهنامه دقيقي، گرشاسبنامه اسدي توسي، شاهنامه فردوسي و... تاليف شد. ( نوبخت. نظم ونثر پارسي در زمينه اجتماعي)

مختصات فكري سبك خراساني

شعر اين دوره شعري شاد و پر نشاط است و از محيط هاي اشرافي و گردش و تفريح و باغ و بزم سخن مي گويد و دلايل آن يكي روحيه ايرانيان كهن و دوم زندگي شاعران بود كه صله هاي گران مي گرفتند و مرفه مي زيستند و به دربارها رفت و آمد داشتند. با اين همه از پند و اندرز و موعظه خالي نيست. روحيه حماسي بر اشعار اين دوره حاكم است برونگراست و هرچند دقايق امور عيني را وصف مي كند اما با دنياي درون و احساسات و عواطف و هيجان ها و مسائل روحي سر و كار ندارد. توصيف آنقدر غني است و از جزئيات طبيعت از قبيل انواع گلها و پرنده ها و باغها و مي و مطرب و باده انداختن و برف و تيغ و رنگين كمان توصيفات دقيقي شده است. عيني بودن شعر سبب شده است كه شاعران به توصيف جزئيات طبيعت بپردازند و شيوه آنها در اين زمينه تشبيه مركب و تشبيه تفصيلي (تشبيه حماسي) است. (سبك شناسي، شميسا)

شاعران معروف اين دوره رودكي، فردوسي، عنصري، فرخي، منوچهري و ناصر خسرو هستند.

شعر پارسي از قرن ششم تا قرن يازدهم :

درسال 616 هجري مغولان بر ايران تاختند وچون آوار بر سر ايران فرود آمدند وتمدن ايران را به تباهي كشاندند آواره گي مداحان آوازه جو بيشتر شد اين آواره گي آنان را با ناكامي ها و تباهي هاي جامعه آشنا كردو تلخكام و نوميد و خيال بافشان ساخت شاعران كه ديگر به ندرت خادم خان و اميري مقتدر بودند از الفاظ و معاني رسمي و زبان تشريفاتي آزاد شدند و به جاي مفاهيم قالبي گذشته به درد دل پرداختند و به جاي قصيده و قطعه كه مفهوم ها را منظم و منطقي بيان مي كرد متناسب با اوضاع واحوال پريشان روزگار به غزل و رباعي كه فاقد تسلسل معاني است توسل جستند. مثنوي هاي حماسي، جاي به مثنويهاي روايي تغزلي، عرفاني و اخلاقي داد. نابساماني ها در ادبيات غزل هم رخ نمود به طوري كه هرچه از دوران حمله مغول پيش تر مي رويم ابيات غزل مستقل تر مي شود كه اوج آن را در غزلهاي حافظ مي بينيم. حافظ خود به آن نظم پريشان مي گويد. به جز آن دامنه زيبايي شناسي در غزل سبك عراقي گسترده شد. در كنار عناصري چون كمان ابرو و كمند زلف و ترك غارتگر و... كه زمينه هاي اجتماعي آن در چپاولگري هاي هلاكويي و تيموري وجود داشت عناصر زيبايي شناسي برگرفته از طبيعت هم جاي گرفت. شاعر زيبايي گلزار و آب و رنگ ارغوان را در چهره يار ديد گل و سنبل و سرو و بوستان و پرندگان و آهوان و حالات آنها به جاي آن كه در تشبيت قصيده جاي بگيرد وسيله اي شد براي وصف معشوق.

در اين دوره عناصر زيبايي شناسي مدام در حال دگرگوني است شاعر ديگر به كمند زلف قانع نيست از موي پيچش آن را مي بيند و از ابرو اشارتهاي ابرو را.

در دوره مورد بحث (سبك عراقي) غزل عاشقانه و عارفانه در كنار هم مي زيستند و يكديگر تاثير مي گذاردند. هم عاشقان معشوق مجازي از تعبيرات عارفانه سود مي جستند و هم شعراي عارف تعابير مجازي را به طور نمادين براي بيان مقصود به كار مي بردند. با آغاز نمادگرايي عرفاني در شعر عناصر زيبايي شناسي ياد شده به صورت نمادهاي اسطوره اي جاودانه در آمد. كمند موي نماد عالم كثرت شد و خال كه از اسباب حسن بود به عالم وحدت تعالي يافت و نمونه هاي ديگر از اين دست. آن گاه عشق مجازي و حقيقي به هم پيوند خورد و شاعر عارف جلوه معشوق ازلي را در جمال معشوق زميني ديد و به آن تعبير معروف ماه را در طشت خانه به تماشا ايستاد اين ويژه گي سبب شده است كه در بسياري از غزليات اين دوره ,بدون آشنايي با جهان بيني شاعر نمي توان خط قاطعي بين آن دو كشيد. (نوبخت. نظم ونثر پارسي در زمينه اجتماعي)

سبك آذربايجاني

به طور كلي از نظر تحول در فكر و مختصات ادبي شعر سبك آذربايجاني در اوج روند تكامل شعري قرن ششم قرار دارد. در شعر سبك آذربايجاني از نظر فكري فاضل نمايي و اشاره به علوم مختلف، تعليمات گوناگون از جمله به آداب و رسوم مسيحيت (آران همجوار با ارمنستان)، اشاره به فولكور و عقايد عاميانه از جمله طب و نجوم و جانور شناسي عاميانه مطرح است به نحوي كه شعر اين مكتب غالب محتاج به شرح و تفسيراست. لحن حماسي در شعر اين دوره تبديل به مفاخره شده است و شاعران اين مكتب معمولا درستايش خود داد سخن داده اند. شاعران ديگر را قبول ندارند و هجو مي كنند و هم چنين نوعي عرفان نزديك به شرع از نوع عرفان سنايي در اشعار اين مكتب هست. ديگر از مميزات فكري شعر اين مكتب ايران دوستي و توجه به معارف ايران باستان است چنان كه خاقاني در قصيده ايوان مدائن از مجد و عظمت گذشته ايران ياد كرده است و نظامي متهم به طرفداري از آيين گران و مجوسان بوده است.

نمونه كامل اشعار اين مكتب را در قصيده درديوان خاقاني ودر مثنوي در آثار نظامي مي توان جست.(سبك شناسي، شميسا)

قرن ششم (شعرعرفاني)

بي توجهي شاهان سلجوقي در اوايل كار به شاعران (نسبت به دوره غزنوي) باعث شد كه شاعران كم و بيش به غزل هم توجه كنند يعني به جاي مدح ممدوح به مدح معشوق و به جاي توصيف طبيعت به بيان عواطف و احساسات خود بپردازند و به طور كلي از قصيده گاهي به تغزل آن بسنده نمايند. اما در دوره هاي قبل بازار قصيده و مدح و صله داغ بود. (سبك شناسي، شميسا)

سبك هندي

زمستان

در سبك هندي چگونگي برخورد شاعر با طبيعت سخت شايان است، شاعر به جاي آنكه در طبيعت قرار بگيرد و آن را وصف كند طبيعت است كه در روح شاعر تاثير كرده و شعر بيان اين تاثر است. در سبك هندي شاعر نقاش طبيعت نيست آنچه در عالم خارج واقع مي شود براي شاعر مهم نيست بلكه مهم حالاتي است كه اين امور خارجي در ذهن شاعر به وجود مي آورد برون نگري جاي خود را به درون نگري مي دهد. گل با در آغوش شبنم خفتن تر دامن مي شود شاخه دشمن دوست نهايي است كه زندان بلبل خواهد شد و آبشار دردمندي است كه سر به ديوار مي كوبد و مي گريد اينگونه برخورد شاعرسبك هندي با طبيعت سمبوليستهاي اروپا را تداعي مي كند (شعر نقاشي نيست بلكه تظاهري از حالات روحي است و تا سرحد امكان بايد ازواقعيت عيني به واقعيت ذهني رسيد. سمبوليستها مي گويند : نظرات ما درباره طبيعت عبارت از زندگي روحي خودمان است. ماييم كه حس مي كنيم و نقش روح خودمان است كه در اشيا منعكس مي شود از ديگر ويژه گيهاي سبك معروف به هندي ورود واژه ها و اصطلاحهايي است كه تا آن زمان بار ورود به بارگاه شعر را نداشته اند. (سبك شناسي، شميسا) 

در ادامه با عناصر خيال در شعر آشنا خواهيد شد...

نويسنده : سعيده ره پيما

تهيه و تنظيم:بخش ادبيات تبيان

دسته ها : نوروز واشعارش
پنج شنبه دهم 12 1391 18:5

طبيعت در ادبيات فارسي(2)

 

قسمت اول

عناصر طبيعت در صور خيال در سه قرن نخستين

گل

شعر فارسي را در فاصله سه قرن نخستين، يعني تا پايان قرن پنجم هجري، بايد شعر طبيعت خواند. زيرا، با اينكه طبيعت هميشه از عناصر اوليه شعر در هر زمان و مكاني است و هيچگاه شعر را از طبيعت به معني وسيع كلمه نمي توان تفكيك كرد، شعر فارسي در اين دوره به خصوص از نظر توجه به طبيعت، سرشارترين دوره شعر در ادب فارسي است. چرا كه شعر فارسي در اين دوره شعري است آفاقي و برون گرا. يعني ديد شاعر بيشتر در سطح اشياء جريان دارد و در وراي پرده طبيعت و عناصر مادي هستي، چيزي نفساني و عاطفي كمتر مي جويد بلكه مانند نقاشي دقيق كه بيشترين كوشش او صرف ترسيم دقيق موضوع نقاشي خود شود شاعر نيز در اين دوره همت خود را مصروف همين نسخه برداري از طبيعت و عناصر دنياي بيرون مي كند و كمتر مي توان حالتي عاطفي يا تاملي ذهني را در وراي توصيفهاي گويندگان اين عصر جستجو كرد.

به گفته اليزابت درو :

  1. «شعري كه از طبيعت سخن بگويد درهمه اعصار مورد نظر شاعران بوده است اگر چه نوع آن به اختلاف ذوق هر دوره و حساسيت شاعران، متفاوت بوده است»

 اما در شعر فارسي‌، با در نظر گرفتن ادوار مختلف آن، هيچ دوره اي شعر به طبيعت ساده و ملموس اين مايه وابستگي نداشته ست و اين قدر نزديك نبوده است زيرا كه در هيچ دوره اي شعر فارسي اينقدر از جنبه نفساني انساني و خاطر آدمي به دور نبوده است و اين مساله آفاقي بودن شعر فارسي در اين عصر‌، بيشتر به خاطر اين است كه در اين دوره از نظر موضوعي بيشترين سهم از آن شعرهاي درباري و مدحي است و يا حماسه ها و در هر دو نوع، «من» شاعر مجال تجلي نمي يابد تا شعر را به زمينه هاي انفسي و دروني بكشاند.

طبيعت در شعر اين دوره به دو گونه مطرح مي شود نخست از نظر توصيف هاي خالص كه وصف به خاطر وصف بايد خوانده شود و اينگونه وصفها در قطعه هاي كوتاهي كه از گويندگان عصر ساماني از قبيل شعرهاي كسايي بر جاي مانده به خوبي ديده مي شود و بي گمان اين شعرها شعرهايي است كامل و نبايد تصور كرد كه بريده هايي از يك قصيده  مدحي است مانند :

 

آن خوشه هاي رزنگر آويخته سياه
گويي همه شبه به زمرد درو زنند
و آن بنگ چزد بشنو در باغ نيمروز
همچو سفال نو كه به آبش فرو زنند

 (عوفي. لباب الاباب، ص272)

 

و اينگونه قطعه هاي كوتاه وصفي در شعر شاعران تازي از قبيل ابن معتز و ابن رومي و سري رفاء نمونه‌هاي بسيار دارد و منظور از آنها وصف به خاطر وصف است و نوعي نقاشي.

از اين گونه شعرهاي كوتاه كه بگذريم قصايدي است درباره طبيعت كه مستقيما" مطرح مي شود اما به بهانه مديح يا بندرت موضوعي ديگر در همين حدود، اين دسته شعرها را نيز بايد از مقوله وصف به خاطر وصف به شمار آورد، از قبيل بيشتر وصفهاي منوچهري.

گل

در اين گونه وصفها، كه حاصل مجموعه اي از تصاوير طبيعت است، جز ترسيم دقيق چهره هاي طبيعت شاعر قصدي هنري ندارد و اينگونه تصاوير طبيعت گاه به طور تركيبي در ضمن قصايد ترسيم مي شود و گاه جنبه روايي و وصف قصه وار دارد و در اين وصفهاي قصه وار، اگر چه تنوع كمتر ديده مي شود، اما حركت و حيات بيشتر است، از قبيل بعضي قصايد منوچهري كه درآن به طور روايي به وصف طبيعت مي پردازد و نمونه دقيق تر آن را بايد در مسمط هاي او جستجو كرد.

درمجموع، همه اين انواع توصيف ـ كه بايد انها را وصف به خاطر وصف خواند ـ تصويرهايي هستند بسيار ساده و آفاقي دور از هر ـ گونه زمينه عاطفي و در بحث ما مجال تحقيق درباره انواع و جزئيات اين وصفها نيست، اما يك نكته را در باب اينگونه وصفها نبايد فراموش كرد كه عناصري كه صور خيال را تشكيل مي دهد به طور طبيعي از اجزاي ديگر طبيعت و دنياي ماده است و اين كار نتيجه طبيعي موضوع شعر است، اگر چه در همين نوع شعرها نيز ـ در پايان اين دوره ـ گاه، يك روي تصوير طبيعت امور انتزاعي و ذهني است آنگونه كه در اواخر اين دوره در شعر مسعود سعد مي‌خوانيم‌ :

 

 

دوش گفتي ز تيرگي شب من
زلف حور است و راي اهريمن
زشت چون ظلم و بيكرانه چون حرص
تيره چون محنت و سيه چون حزن

 

و با اينكه طبيعت يك چيز است برداشت شاعران از آن دگرگون مي شود و يادآور آن سخن كالريج است كه گفت :

  1. «طبيعت هرگز تغيير نمي كند بلكه تاملات شاعران درباره طبيعت است كه دگرگوني مي پذيرد و پيرو احساسات و طبايع ايشان است.»

گذشته از وصفهاي متنوع و گسترده كه در شعر اين دوره وجود دارد طبيعت به گونه اي ديگر در صور خيال گويندگان اين عصر تجلي دارد كه از نظر مجموعه تصاوير شعري اين دوره قابل بررسي است، بدينگونه كه گويندگان، گذشته از وصفهايي كه از طبيعت مي كنند، در زمينه هاي غير از طبيعت ـ يعني در حوزه بسياري از معاني تجريدي و يا تصاويري كه از انسان و خصايص حياتي  اوست ـ باز هم از طبيعت و عناصر آن كمك مي گيرند. در اينجاست كه رنگ اصلي عنصر طبيعت در تصاوير شعري اين دوره روشن تر و محسوس تر آشكار مي شود، زيرا در وصف مستقيم طبيعت از طبيعت كمك گرفتن امري است بديهي اما به هنگام سخن گفتن از چيزهايي كه بيرون از حوزه طبيعت است اگر شاعري از طبيعت و عناصر آن كمك بگيرد در آنجاست كه شعرش بيشتر عنوان شعر طبيعت مي تواند پيدا كند و اين نكته اغلب از نظر ناقدان و شاعران عصر ما نيز مورد غفلت واقع شده است كه تصور مي‌كنند سخن گفتن مستقيم از روستا، تصاوير يا ديد شاعر را روستايي مي كند. همچنين اگر گوينده‌اي درباره جبر يا اختيار يا مرگ و زندگي سخن گفت ديد فلسفي دارد، در صورتي كه در چنين مواردي، نفس موضوع است كه روستا است و نفس موضوع است كه فلسفه است.

گل

جستجوي عناصر طبيعي در شعر گويندگان اين عصر نشان مي دهد كه ديد گويندگان اين دوره بيشتر ديد طبيعي است و نه تنها در وصفهاي طبيعت بلكه در زمينه هاي ديگر نيز توجه شاعران به طبيعت نوعي تشخص و امتياز دارد و در هر زمينه اي از زمينه هاي معنوي شعر، در تصويرهاي شعر، عنصر طبيعت بيشترين سهم را داراست. البته اين طبيعت در اين سه قرن تحولاتي دارد كه نبايد فراموش  شود زيرا در دوره نخستين تا نيمه اول قرن چهارم ـ بجز موارد استثنايي ـ ساده و زنده است و در شعر نيمه دوم قرن پنجم ـ بجز در موارد استثنايي ـ طبيعتي است مصنوعي، ولي در هر دو دوره، طبيعت امري آشكار است. چنانچه در مديحه هاي منوچهري خصايل رواني ممدوح با طبيعت و عناصر طبيعت سنجيده مي شود و تصاويري از اينگونه در شعر او و معاصرانش بسيار مي توان ديد :

 

 

الا يا سايه يزدان و قطب دين پيغمبر!
به جود اندر چو بارانها، به خشم اندر چو آذرها
بهار نصرت و مدحي و اخلاقت رياحينها
بهشت حكمت و جودي و انگشتانت كوثرها

 

كه تصاويري از نوع «به جود اندر چو بارانها» و «به خشم اندر چو آذرها» و يا «بهار نصرت و مدح» و «رياحين اخلاق» همه تصاويري هستند ساخته از عناصر طبيعت و معاني انتزاعي و اين جنبه گسترش عناصر طبيعت را در تصاوير اين دوره، در شريطه هاي قصايد بيشتر مي توان احساس كرد چنانكه در اين شريطه فرخي :

 

 

همي تا در شب تاري ستاره تابد از گردون
چو بر ديباي فيروزه فشاني لؤلؤ لالا
گهي چون آينه ي چيني نمايد ماه دو هفته
گهي چون مهره سيمين نمايد زهره زهرا
عديل شادكامي باش و جفت ملكت باقي
قرين كامكاري باش و يار دولت برنا

 

ديده مي شود و در وصفهايي كه فرخي و دقيقي و ديگر گويندگان اين عصر از معشوق در تغزلهاي خود دارند، رنگ طبيعت و زمينه عناصر طبيعي را در تصاوير ايشان به روشني مي توان احساس كرد :

 

 

شب سياه بدان زلفكان تو ماند
سپيد روز به پاكي رخان تو ماند
به بوستان ملوكان هزار گشتم بيش
گل شكفته به رخساران تو ماند
دو چشم آهو، دو نرگس شكفته به بار
درست و راست بدان چشمكان تو ماند
ترا بسروين بالا قياس نتوان كرد
كه سرو را قد و بالا بدان تو ماند

دقيقي (لازار، اشعار پراكنده، 147)

 

كه اگر چه به ظاهر طبيعت را با معشوق قياس كرده ولي منظور ارائه تصاويري از زيبايي معشوق است و در همه اين تصاوير يك روي تركيب خيال، طبيعت است و اين گسترش عناصر طبيعت در تصويرها به تصاوير شعرهاي غنايي و مدحي محدود نمي شود حتي در حماسه نيز بيشترين سهم، از آن تصاويري است كه اجزاي آن را عناصر طبيعت تشكيل مي دهد چه در تصويرهايي كه به گونه اغراق ارائه مي شود از قبيل :

 

 

سپاهي كه خورشيد شد ناپديد
چو گرد سياه از ميان بر دميد
نه دريا پديد و نه هامون در كوه
زمين آمد از پاي اسبان ستوه

(فردوسي، شاهنامه، ج 2؛ ص117)

 

و چه در تصويرهايي كه جنبه تشبيهي يا استعاري دارد مانند :

 

 

زگرد سواران هوا بست ميغ
چو برق درخشنده پولاد تيغ
هوا را تو گفتي همي برفروخت
چو الماس روي زمين را بسوخت
به  مغز اندرون بانگ پولاد خاست
به ابر اندرون آتش و باد خاست

 (فردوسي، شاهنامه، ج 1؛ ص123)

 

و از آنجا كه شعر اين دوره، بيشتر، آفاقي است و به ندرت نمونه شعري كه گرايش به بيان انفسي داشته باشد مي توان يافت ـ مگر در اواخر اين عهد در بعضي شعرهاي مسعود سعد و در رباعيهاي خيام كه بياني كاملا" انفسي دارد ـ در شعر اين دوره بيشترين عنصر، عنصر طبيعت است كه ديد گويندگان همواره در كار پيوستن اجزاي آن است چه در وصفهاي عمومي و چه در ساختن تصويرهاي ديگر، از اين روي هيچ جاي اغراق نيست اگر بگوييم شعر فارسي در اين دوره شعر طبيعت است هم از نظر وسعت عناصر طبيعت در تصاوير گويندگان اين عصر و هم از نظر توجه به سطح و قشر ظاهري طبيعت كه طبيعت را در شعر اين دوره ملموس و ساده محفوظ نگه داشته و شاعر به هيچ روي در آن سوي تصاوير طبيعت امري معنوي را جستجو نمي كند.

گل

البته ميزان دلبستگي گويندگان اين دوره به طبيعت يكسان نيست و بر اثر همين اختلاف در زمينه دلبستگي به طبيعت است كه تصاوير شعري بعضي از گويندگان از قبيل منوچهري در قياس با گويندگاني از قبيل عنصري از نظر مواد طبيعت غني تر است و اين تفاوت در قياس شعر گويندگان قرن چهارم با گويندگان نيمه دوم قرن پنجم نيز به خوبي آشكار است هم از نظر توجه به وصف طبيعت ـ چه وصفهاي كوتاه كه آن را وصف به خاطر وصف خوانديم، و چه از نظر وصفهاي ديگر ـ و هم از نظر استفاده از عناصر طبيعت؛ مثلا" قياس شعر فرخي سيستاني با ابوالفرج روني مي تواند نماينده خوب اين اختلاف باشد كه نخستين مي كوشد مسائل بيرون از حوزه طبيعت را با كمك تصويرهاي طبيعت حسي كند و دومي مي كوشد طبيعت ملموس را از رهگذر تصويرهاي انتزاعي تازگي و لطافت و رقت بيشتري ببخشد و اين كوشش او شعرش را از جنبه ملموس بودن و حسي بودن دور كرده و به صورت مجموعه اي از تصاوير پيچيده و گاه نامفهوم در آورده است و همچنين مسعود سعد سلمان، در قياس با منوچهري. اما هيچكدام از اين گويندگان جز در موارد استثنايي نتوانسته اند مانند شاعران دوره هاي بعد نهفتگي درون انسان را در تصويرهاي طبيعت كشف كنند و اين خصوصيتي است كه در شعر اروپايي نيز در دوره هاي خاصي تجلي دارد، مثلا" در ادب انگليسي وردزورت و پيروان او چنين كوششي در شعرهاي طبيعت از خود نشان داده اند.

از ملاحظه شعر فارسي در اين عصر، كه به حق بايد آن را دوره طبيعت در شعر فارسي خواند، به خوبي دانسته شود كه با همه فراخي دامنه جغرافيايي محيط زيست شاعران و با همه اختلافاتي كه از نظر  اوضاع طبيعي در هر ناحيه اي از نواحي مختلف نفوذ شعر فارسي وجود داشته، رنگ عمومي شعرهاي طبيعت يكسان است و بهار يا پاييز يا هر پديده ديگر از پديده هاي طبيعت، در شعر مسعود سعد و معزي و قطران يكسان است با اينكه محيط زيست ايشان از يكديگر جداست، مسعود در هند زيسته و معزي در خراسان و قطران در آذربايجان و بالتبع هر كدام از اين نواحي از نظر طبيعت ويژگي هاي خاصي را داراست. (شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي، خلاصه صفحات300تا326)

در ادامه با خصايص عمومي طبيعت در دوره هاي متفاوت شعر فارسي اشنا خواهيد شد .

نويسنده : سعيده ره پيما

تهيه و تنظيم:بخش ادبيات تبيان

دسته ها : نوروز واشعارش
پنج شنبه دهم 12 1391 18:2

نوروز در اشعار پارسي

جشن نوروز 4

گويندگان ايراني از ديرباز تاكنون در وصف نوروز و جشن فروردين كه همراه مواهب گرانبهاي طبيعت و هنگام تجديد عهد

بهار نشاط و شادماني است، داد سخن داده‌اند و ما در ذيل به برخي از لطايف اشعار پارسي در اين موضوع اشارت مي‌كنيم:

 

 

نوروز فراز آمد و عيدش به اثر بر
نزد يكدگر و هر دو زده يك بدگر بر
نوروز جهان پرور مانده ز دهاقين
دهقان جهان ديده‌اش پرورده ببر بر
آن زيور شاهانه كه خورشيد برو بست
آورد همي خواهد بستن به شجر بر...

 

و هم او در قصيدۀ ديگر چنين گويد:

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 17:52

نوروز و ادبيات شفاهي

نماد

يكي از اجزاي مهم فولكلور هر قوم و ملتي، فولكلور موسمي و فصلي يا فولكلور تقويمي است. منظور از فولكلور موسمي يا تقويمي آن دسته از آداب، آيين‌ها، مراسم و باورهايي است كه در موسم، فصل و روزهاي معيني از سال برگزار مي‌شود. اين بخش از فولكلور يكي از منابع مهم ادبيات شفاهي است. البته به تصريح و تاكيد بايد گفت كه اين ادبيات را نمي‌توان به صورت تجريدي و جدا از متن، يعني مراسم و آيين‌هاي مربوط به آن، مورد بررسي قرار داد.

فولكور موسمي يا تقويمي ايران بسيار غني و گسترده بوده و شامل دو بخش است؛ يكي، آن دسته از مراسم و آيين‌هايي كه براساس تاريخ خورشيدي برگزار مي‌شوند و ريشه در فرهنگ و تاريخ پيش از اسلام ايرانيان دارد ودوم مراسم، آداب و آيين‌هايي كه بر اساس تقويم قمري برگزار مي‌شوند. دسته اخير منبعث از اعتقادات و باورهاي اسلامي مردم ما هستند. البته مراسم و آيين‌هاي اين دو بخش، آميختگي‌هاي فراواني با هم دارند و از همديگر تاثيرات بسياري پذيرفته‌اند. در مثل، نوروز به رغم آنكه بر اساس تقويم خورشيدي برگزار مي‌شود و خاستگاهي اساطيري دارد اما پس از اسلام آوردن ايرانيان، تاثيرات فراواني از اين دين پذيرفته است. دعاي تحويل سال و قرار دادن قرآن، مهر و جانماز در سفره نوروزي از اين گونه تاثيرات هستند. تاثير برخي سنت‌هاي پيش‌ اسلامي بر بعضي از آيين‌هاي مذهبي مردم ما، مانند تاثيرات آيين سوگ سياوش بر شكل‌گيري تعزيه و تعزيه‌خواني را نيز بايد نتيجه همين تعامل مثبت دانست.

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 17:44

 

جوان باد بخت تو در فرودين

  1. جوان باد بخت تو در فرودين
  2.  چو در فرودين ماه روي زمين (فردوسي)

در ايران هر سال 12 ماه و هر ماه 30 روز و هر روز به نام ايزدي بوده كه نماينده خوبي و خوشي و فرخندگي و نگهبان همه‌ي زيبائي‌ها بود. هر روز كه نام ماه و نام روز باهم يكي ميشد، جشن ميگرفتند و شادي ميكردند و گذشته از اين جشن‌هاي ماهانه جشنهاي بزرگي چون نوروز و مهرگان و سده داشتند كه هر كدام ازين ها در ادبيات به گونه اي نمود يافته اند.

بگفته ابوريحان در كتاب التفهيم:

"نوروز نخستين روز است از فروردين ماه و از اينجهت،‌ روزنو، نام كردند، يراك، پيشاني سال نوست "نوروز را بجمشيد نسبت ميدهند كه در چنين روزي او بگفت تا جشن گرفتند و شادي كردند و رخت نو پوشيدند و تا به امروز بنام نوروز جمشيدي مانده است. در همه تاريخها اين نكته ياد شده است كه براي نمونه تنها بچند بيت از شاهنامه بسنده ميكنيم زيرا ياد همه كتابها كه در اين زمينه چيز نوشته‌اند خود در خور دفتريست. فردوسي در باره پيدايش نوروز و نسبت آن بجمشيد چنين ميگويد:‌

تخت جمشيد

 

چو رفت از جان نامور شهريار
 پسر شد بجاي پدر تاجدار

گرانمايه جمشيد فرزند اوي

كمر بسته و دل پر از پند اوي
برآمد بر آن تخت فرخ پدر
به رسم كيان بر سرش تاج زر
كمر بسته با فر شاهنشهي
جهان سر بسر گشته او را رهي
جهان انجمن شد بر تخت او
از آن بر شده فره بخت او
به جمشيد بر، گوهر افشاندند
 مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو، هرمز فرودين
بر‌آسوده از رنج ، تن ، دل زكين
به نوروز نو ، شاه گيتي فروز
بر آن تخت بنشست فيروز روز
بزرگان به شادي بياراستند
مي و رود و رامشگران خواستند
چنين جشن فرخ از آن روزگار
بمانده از آن خسروان يادگار

و از آنجا كه فرهنگ ايران بر آئين دادگري استوار است، براي شناخت آن باين قسمت از تاريخ بلعمي نيز اشاده ميكنم:

در تاريخ طبري ترجمه ابوعلي بلعمي آمده:

  1. پس علما گرد كرد و از ايشان پرسيد كه چيست اين پادشاهي برمن باقي و پاينده دارد؟ گفتند: داد كردن و در ميان خلق نيكي، پس او داد بگسترد و علما را بفرمود كه روز مظالم، من بنشينم، ‌شما نزد من آييد تا هر چه درو، داد باشد،‌ مرا بنماييد تا من آن كنم و نخستين روز كه مظالم بنشست، روز هرمزد بود از ماه فروردين پس آنروز را،‌ نوروز نام كرد. تا اكنون سنت گشت

و سخنان ديگر كه همه نزديك بهمين‌اند. گذشته از اين روايات و داستانها گزينش اين روز در چنين زماني نشان ژرف بيني و آگاهي و بيدار دلي مردم مرز و بوم ايران بوده است. زيرا چنانكه ميدانيم در نوروز يعني نخستين روز بهار آفتاب به برج بره در ميآيد و روز و شب برابر ميشود و هوا نه گرم و نه سرد است. و طبيعت خفته بيدار ميگردد و هر چيزي زندگي نوي را آغاز ميكند اين آشنائي و بهم پيوستگي ايرانيان با طبيعت شايان بررسي است. نوروز و مهرگان هر دو نقطه اعتدالي هستند با اين تفاوت كه راه پيش روي نوروز، راه پشت سر مهرگان است. و ناصر خسرو در اين باره ميگويد:

نوروز به از مهرگان اگر چه        هر دو ز مانند اعتدالي

و خاقاني در يكي از چكامه‌هاي خود درآمدن خورشيد را به برج بره و برابري شب و روز را در نوروز با پيچيدگي لفظي چنين ميگويد:

آهوي آتشين روي چون در بره درآيد     كافور خشك گردد با مشك تر برابر

فرخي سيستاني در ترجيع بند زيباي خود بهار و نوروز را چنين جلوه مي دهد: 

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 17:40

در وصف بهار از زبان سعدي

پرنده

 

بامدادي كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار
صوفي از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار
 كه نه وقتست كه در خانه بخفتي بيكار
بلبلان وقت گل آمد كه بنالند از شوق
نه كم از بلبل مستي تو، بنال اي هشيار
آفرينش همه تنبيه خداوند دلست
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

 

 

 

دشت

 

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
 هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
كوه و دريا و درختان همه در تسبيح‌اند
 نه همه مستمعي فهم كنند اين اسرار
خبرت هست كه مرغان سحر مي‌گويند
آخر اي خفته سر از خواب جهالت بردار
هر كه امروز نبيند اثر قدرت او
 غالب آنست كه فرداش نبيند ديدار

 

 

 

گل

 

 تا كي آخر چو بنفشه سر غفلت در پيش
حيف باشد كه تو در خوابي و نرگس بيدار
كي تواند كه دهد ميوه‌ي الوان از چوب؟
 يا كه داند كه برآرد گل صد برگ از خار
وقت آنست كه داماد گل از حجله‌ي غيب
به در آيد كه درختان همه كردند نثار
آدمي‌زاده اگر در طرب آيد نه عجب
 سرو در باغ به رقص آمده و بيد و چنار

 

 

گل

 

 

باش تا غنچه‌ي سيراب دهن باز كند
بامدادان چو سر نافه‌ي آهوي تتار
مژدگاني كه گل از غنچه برون مي‌آيد
صد هزار اقچه بريزند درختان بهار
باد گيسوي درختان چمن شانه كند
 بوي نسرين و قرنفل بدمد در اقطار
ژاله بر لاله فرود آمده نزديك سحر
راست چون عارض گلبوي عرق كرده‌ي يار

 

 

گل

 

باد بوي سمن آورد و گل و نرگس و بيد
 در دكان به چه رونق بگشايد عطار؟
خيري و خطمي و نيلوفر و بستان افروز
 نقشهايي كه درو خيره بماند ابصار
ارغوان ريخته بر دكه خضراء چمن
همچنانست كه بر تخته‌ي ديبا دينار
اين هنوز اول آزار جهان‌افروزست
باش تا خيمه زند دولت نيسان و ايار

 

 

 

 

 

 


تهيه و تنظيم : بخش ادبيات تبيان

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 17:30

سرود گل / بهار را باور كن

سرود گل

1-

اشك

با همين ديدگان اشك آلود ،

از همين روزن گشوده به دود ،

به پرستو ، به گل ، به سبزه درود !

به شكوفه ، به صبحدم ، به نسيم ،

به بهاري كه مي رسد از راه ،

چند روز دگر به ساز و سرود .

ما كه دل هاي مان زمستان است ،

ما كه خورشيدمان نمي خندد،

ما كه باغ و بهارمان پژمرد ،

ما كه پاي اميدمان فرسود ،

ما كه در پيش چشم مان رقصيد ،

اين همه دود زير چرخ كبود ،

سر راه شكوفه هاي بهار

گريه سر مي دهيم با دل شاد

گريه شوق ، با تمام وجود !

سال ها مي رود كه از اين دشت

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 17:29

منوچهري


     
 

منوچهري دامغاني از جمله شعراي طراز اول ايران در نيمه اول قرن پنجم هجري است . در شعر او نوعي موسيقي و آهنگي خاص وجود دارد چنانكه با خواندن اشعار  گويي خواننده با آهنگي سرگرم است .

اين موسيقي خوشايند از ويژگي هايي مانند رواني ، سادگي فكر ، صراحت وشادابي برخوردار است واشعار او  بي اندازه طربناك و دل انگيز است.

بر لشكر زمستان نوروز نامدار
كردست راي تاختن و قصد كار زار
وينك بيامدست پنجاه روز پيش
جشن سده طلايه نوروز نامدار
آري هر آنگهي كه سپاهي شود برزم
ز اول بچند روز بيايد طلايه دار
اين باغ و راغ ملكت نوروز ماه بود
اين كو و كوهپايه و اين جوي و جويبار
جويش پر از صنوبر و كوهش پر از سمن
راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار
بر سبزه بهار نشيني و مطربت
بر سبزه بهار زند سبزه بهار
( سبزه بهار نام آهنگ است )
آمد نوروز و هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ايستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد
روي گل سرخ بياراستند
زلفك شمشاد بپيراستند
كبكان بركوه بتك خاستند
بلبلكان زير و ستا خواستند
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزي فراز
كامگارا گيتي ، تازه از سر گير باز

 همچنين منوچهري مسمطي درباره  نوروز ساخته كه بند اول آن اين است:

 آمد نوروز هم از بامداد

 

آمدنش فرخ و فرخنده باد

باز جهان خرم و خوب ايستاد

مرز زمستان و بهاران بزاد

 

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 10:45

فرخي سيستاني


     
 

 

فرخي سيستاني شاعر بزرگ اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم و از جمله سرآمدان سخن در عهد خويش و در همه ادوار تاريخ ادبي ايران است .

اين شاعر يك ترجيع بند بلند در باره نوروز دارد كه بخش اول آن آورده مي شود :

ز باغ اي باغبان ما را همي بوي بهار آيد

كليد باغ ما را ده كه فردامان بكار آيد

كليد باغ را فردا هزاران خواستار آيد

تو لختي صبر كن چندانكه قمري بر چنار آيد

چو اندر باغ تو بلبل بديدار بهار آيد

ترا مهمان ناخوانده بروزي صد هزار آيد

كنون گر گلبني را پنج شش گل در شمار آيد

چنان داني كه هر كس را همي زو بوي يار آيد

بهر امسال پنداري همي خوشتر ز يار آيد

از اين خوشتر شود فردا كه خسرو از شكار آيد

بدين شايستگي جشني بدين بايستگي روزي

ملك را در جهان هر روز جشني باد و نوروزي

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 10:45

مولوي

 
     
 

 

مولوي معتقد است كه غم و شادي دو پديده طبيعي روح بشر است و هرگز نميتوان آن را از قاموس زندگي بشر حذف كرد . غم وشادي  هر دو براي رشد و كمال شخصيت آدمي لازم است .

مولوي با الهام از وضعيت بهار و سرسبزي گلستان و روييدن گلها و برآمدن شكوفه ها ، به اين نكته اشاره دارد:

آتش و آبي ببايد ميوه را

واجب آيد ابر و برق اين شيوه را

تا نباشد برق دل و ابر دو چشم

كي نشيند آتش تهديد و خشم ؟

كي برويد سبزه ذوق وصال

كي بجوشد چشمه ها زآب زلال؟

كي گلستان ، راز گويد با چمن

كي بنفشه عهد بندد با ياسمن

كي چناري كف گشايد در دعا

كي شكوفه سرفشاند در هوا ؟

كي شكوفه آستين پر نثار

برفشاند گردد ايام بهار ؟

كي ز درد لاله را رخ همچو خون

كي گل از كيسه برآرد زر برون

كي بيايد بلبل و گل بو كند

 كي چو طالب، فاخته كوكو كند ؟

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 10:45

سعدي

 
     
 

به راستي كه استاد سخن سعدي است . راز شورانگيزي سخن سعدي كه با گذشتن بيش از هفتصد سال هنوز هم پايدار مانده است و كلام اثربخش وي نمودار كمال شيوايي و رسايي زبان فارسي شمرده مي شود . طبع لطيف و ذوق بي مانند و استعداد شگرف سعدي كه بخشش ايزدي است ، نيك پرورش يافت و به كمال نزديك شد .

بي گمان آب و هواي فرح بخش شيراز و صحراهاي سبز و خرم و دشتهاي پرگل و لاله و مرغان خوش نوا نيز در الهام گرفتن وي از جمال طبيعت ، تاثير فراوان داشته است .

درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

جهان جوان شد و ياران بعيش بنشستند

بساط سبزه لگد كوب شد به پاي نشاط

ز بس كه عارف و عامي برقص برجستند

برآمد باد صبح و بوي نوروز

بكام دوستان و بخت پيروز

بهاري خرمست اي گل كجائي

كه بيني بلبلان را ناله و سوز

بهار آمد كه هر ساعت رود خاطر به بستاني

بغلغل در سماع آيند هر مرغي بدستاني

بوي گل و بانگ مرغ برخواست

هنگام نشاط و روز صحراست

فراش خزان ورق بيفشاند

نقاش صبا چمن بياراست

وقتي دل سودائي ميرفت ببستانها

بيخويشتنم كردي ، بوي گل و ريحانها

گه نعره زدي بلبل ، گه جامه دريدي گل

با ياد تو افتادم ، از ياد برفت آنها

دسته ها : نوروز واشعارش
چهارشنبه نهم 12 1391 10:45

سوز و نوروز

السلام علي ربيع الانام و نضره الايام

سلام و درود بر بهار انسانها و شكوفايى دورانها

 

نوروز ‌‌ روزي است كه قائم ما حضرت مهدي (عج) ظهور خواهد كرد و هيچ نوروزي نيست مگر اينكه ما اهل بيت  به انتظار فرج نشسته ايم .   امام صادق (ع)

                                                                                                   وسايل الشيعه - ج ۵ - ص ۲۸۸

امام زمان عليه السلام

 

گل نو رسيد و بويي ز بهار من نيامد
چه كنم نسيم گل را كه ز يار من نيامد؟
همه عمر تشنه بودم به اميد آب حيوان
به جز آب شور ديده به كنار من نيامد
اگر ، اي حريف ، داري نظري به روي ياري
به بهار خويش خوش شو كه بهار من نيامد...

 

مسيح نسيم در كالبد تيره زمين دميده و مريم ها سرود خوان و معطر از خاك رسته . قل قل چهار قل خواندن جويبار به ريشه هاي كهن سپيدار دخيل بسته و دستهاي بلند كبوده به سمت آسمان آبي استجابت جوانه زده. بوي ريحان و پونه از كنار سجاده آبشار بلند شده و ذكر گاه و بيگاه پوپك در قلب جنگل غوغا به پا كرده. مضراب باد ساقه هاي ترد شقايق را نواخته و بازوان بيد را به رقص آورده و تسبيح شاخه يِ گيلاس را پاره كرده ، عطر گلبرگ هاي لطيف با هوا آميخته و ورد آرام شكوفه هاي جاري در آب و آسمان را كوه شنيده و با باران بارها و بارها خوانده : بهار آمده است. اما...

 بهار

 

 

صبا رسيد در او بوي يار نيست چه سود؟
نسيم سنبل آن گلعذار نيست چه سود؟
هزار گونه گل اندر بهار گرچه شكفت
چو بوي از گل من در بهار نيست چه سود؟
درون بوته مهرش دلم بسوخت ولي
متاع قلب مرا چون عيار نيست چه سود؟

 

 

خاك تيره را فروردين روشن مي كند اما  جان  تيره را جز " دين " هيچ روشني نيست . جان تيره را دين روشن مي كند اما روزگار تيره را جز " امام مبين" هيچ روشنگري نيست.  روزگار تيره را امام مبين روشن مي كند اما تيره بختي هجران زدگانش را جز اميد وصال هيچ پاياني نيست.

بهار

 

گذشت عمر و خلاص از محن نمي يابم
دواي درد دل ممتحن نمي يابم
به جستجو همه آفاق را بپيمودم
خبر ز گمشده ي خويشتن نمي يابم
بهار آمد و گلها شكفت ليك چه سود؟
گلي كه مي طلبم در چمن نمي يابم
مرا زباغ و گلستان نمي گشايد دل
كه بوي او زگل و نسترن نمي يابم
بسوخت بال و پر جان من چو پروانه
كه شمع خويش به هيچ انجمن نمي يابم
چگونه چاك نگردد لباس طاقت من ؟
كه بوي يوسفم از پيرهن نمي يابم

 

هامون ها به يد بيضاي بهار شكافته شده اند و درختان سرد و ساكتشان شعله شكوفه به سر آورده اند اما آيا كسي از تاكستان هاي ازلي قلب ها نمي پرسد؟

سرزمين هايي در عمق جان انسانها كه مستي ، پياله پياله از شاخسارشان آويخته بود و باغباني روحاني با دستاني روشنتر از دستان موسي ريشه هاي بي گناهشان را در خاكي خدايي محكم  و با معرفت و محبت آبياري مي كرد.

باغباني كه بهار جانهاي انسانها بود. باغباني كه بهار جانهاي انسانها هست.

گل نرگس

باغباني كه صد نيل غفلت بين باغ هاي افسرده و او فاصله افتاده.

باغباني كه اژدهاي گناه گياهانش عصاي معجزه اش را بلعيده.

باغباني كه درخت طورش در هجران و دوريش تمام سوخته.

باغباني كه از او تنها نام " گل نرگس" براي ما مانده.

باغباني كه با وجود تمام اينها بهاري است پاينده.

باغباني كه در دست او حقيقت حيات نهفته.

ودر چشمش هرگز نگراني باغش نخفته.

باغباني كه  نوري است تابنده.

نوروزيست  كه در ازل دميده،

و تا ابد زمان را در نورديده ....

 

 

چه فرخ ساعتي باشد كه يار از در درون آيد
به گلزار خزان ديده بهار از در درون آيد

به هجران رفت عمرم ، وه كه آسان چون رود از دل،

كسي كه بعد چندين انتظار از در درون آيد؟
بهار

اي بهار انسانها و شكوفايى دورانها

 

خجسته عيد من آندم كه چهره بگشايي
هلال عيد ز ابروي خويش بنمايي
رسيد عيد و بهار آمد و  جهان خوش شد
ولي چه سود ز اينها مرا تو ميبايي
اگر حديث تو نبوَد چه حاصل از گوشم؟
وگر تو رخ ننمايي چه سود بينايي؟
به سوي روضه ي رضوان نظر نيندازم
اگر تو روضه به ديدار خود نيارايي
در آرزوي تو از جان نماند جز نفسي
چه شد كه يك نفس اي جان من نمي آيي؟
دمي بيا كه به روي تو جان برافشانم
كه نيست بي تو مرا طاقت شكيبايي
لطافت همه خوبان ز حسن تو اثري است
زهي لطافت خوبي و حسن و زيبايي
براي ديدن حسن تو ديده مي بايد
وگرنه در همه اشيا به حسن پيدايي

 

شايد امسال آخرين سالي باشد كه زمين بهاري مي شود و زمان نمي شود

شايد آخرين سالي باشد كه از دور به او سلام مي كنيم و مي گوييم :

السلام علي ربيع الانام و نضره الايام

امام زمان عليه السلام

اللهم عجل لوليك الفرج

 


مريم امامي - تبيان

دسته ها : نوروز واشعارش
دوشنبه هفتم 12 1391 17:11

اشعـــــــــار بهاري

اشعـــــــــار بهاري

رسيد يار و نديديم روي يار افسوس
گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس
گذشت عمر گرانمايه در فراق دريغ
نصيب غير شد آخر وصال يار افسوس
گريست عمري آخر ز بيوفائي چرخ
نديد روي تو را چشم اشكبار افسوس
خزان چو بگذرد از پي بهار مي‌آيد
خزان عمر ندارد ز پي بهار افسوس
به خاك هاتف مسكين گذشت و گفت آن شوخ
ازين جفاكش ناكام صد هزار افسوس

هاتف

¤¤¤¤¤

دست قبا در جهان نافه گشاي آمده است
بر سر هر سنگ باد غاليه‌ساي آمده است
ابر مشعبد نهاد پيش طلسم بهار
هر سحر از هر شجر سحر نماي آمده است
لاله ز خون جگر در تپش آفتاب
سوخته دامن شده است لعل قباي آمده است
بلبل خوش نغمه زن هست بهار سخن
بين كه عروس چمن جلوه نماي آمده است
فاخته در بزم باغ گوئي خاقاني است
در سر هر شاخسار شعر سراي آمده است

خاقاني

¤¤¤¤¤

صبح است ساقيا قدحي پرشراب كن
دور فلك درنگ ندارد شتاب كن
زان پيشتر كه عالم فاني شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب كن
خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع كرد
گر برگ عيش ميطلبي ترك خواب كن
روزي كه چرخ از گل ما كوزهها كند
زنهار كاسه سر ما پرشراب كن
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
با ما به جام باده صافي خطاب كن
كار صواب باده پرستيست حافظا
برخيز و عزم جزم به كار صواب كن

حافظ

دسته ها : نوروز واشعارش
يکشنبه ششم 12 1391 16:57

X