السلام علي ربيع الانام و نضره الايام
سلام و درود بر بهار انسانها و شكوفايى دورانها
نوروز روزي است كه قائم ما حضرت مهدي (عج) ظهور خواهد كرد و هيچ نوروزي نيست مگر اينكه ما اهل بيت به انتظار فرج نشسته ايم . امام صادق (ع)
وسايل الشيعه - ج ۵ - ص ۲۸۸
گل نو رسيد و بويي ز بهار من نيامد |
چه كنم نسيم گل را كه ز يار من نيامد؟ |
همه عمر تشنه بودم به اميد آب حيوان |
به جز آب شور ديده به كنار من نيامد |
اگر ، اي حريف ، داري نظري به روي ياري |
به بهار خويش خوش شو كه بهار من نيامد... |
مسيح نسيم در كالبد تيره زمين دميده و مريم ها سرود خوان و معطر از خاك رسته . قل قل چهار قل خواندن جويبار به ريشه هاي كهن سپيدار دخيل بسته و دستهاي بلند كبوده به سمت آسمان آبي استجابت جوانه زده. بوي ريحان و پونه از كنار سجاده آبشار بلند شده و ذكر گاه و بيگاه پوپك در قلب جنگل غوغا به پا كرده. مضراب باد ساقه هاي ترد شقايق را نواخته و بازوان بيد را به رقص آورده و تسبيح شاخه يِ گيلاس را پاره كرده ، عطر گلبرگ هاي لطيف با هوا آميخته و ورد آرام شكوفه هاي جاري در آب و آسمان را كوه شنيده و با باران بارها و بارها خوانده : بهار آمده است. اما...
صبا رسيد در او بوي يار نيست چه سود؟ |
نسيم سنبل آن گلعذار نيست چه سود؟ |
هزار گونه گل اندر بهار گرچه شكفت |
چو بوي از گل من در بهار نيست چه سود؟ |
درون بوته مهرش دلم بسوخت ولي |
متاع قلب مرا چون عيار نيست چه سود؟ |
خاك تيره را فروردين روشن مي كند اما جان تيره را جز " دين " هيچ روشني نيست . جان تيره را دين روشن مي كند اما روزگار تيره را جز " امام مبين" هيچ روشنگري نيست. روزگار تيره را امام مبين روشن مي كند اما تيره بختي هجران زدگانش را جز اميد وصال هيچ پاياني نيست.
گذشت عمر و خلاص از محن نمي يابم |
دواي درد دل ممتحن نمي يابم |
به جستجو همه آفاق را بپيمودم |
خبر ز گمشده ي خويشتن نمي يابم |
بهار آمد و گلها شكفت ليك چه سود؟ |
گلي كه مي طلبم در چمن نمي يابم |
مرا زباغ و گلستان نمي گشايد دل |
كه بوي او زگل و نسترن نمي يابم |
بسوخت بال و پر جان من چو پروانه |
كه شمع خويش به هيچ انجمن نمي يابم |
چگونه چاك نگردد لباس طاقت من ؟ |
كه بوي يوسفم از پيرهن نمي يابم |
هامون ها به يد بيضاي بهار شكافته شده اند و درختان سرد و ساكتشان شعله شكوفه به سر آورده اند اما آيا كسي از تاكستان هاي ازلي قلب ها نمي پرسد؟
سرزمين هايي در عمق جان انسانها كه مستي ، پياله پياله از شاخسارشان آويخته بود و باغباني روحاني با دستاني روشنتر از دستان موسي ريشه هاي بي گناهشان را در خاكي خدايي محكم و با معرفت و محبت آبياري مي كرد.
باغباني كه بهار جانهاي انسانها بود. باغباني كه بهار جانهاي انسانها هست.
باغباني كه صد نيل غفلت بين باغ هاي افسرده و او فاصله افتاده.
باغباني كه اژدهاي گناه گياهانش عصاي معجزه اش را بلعيده.
باغباني كه درخت طورش در هجران و دوريش تمام سوخته.
باغباني كه از او تنها نام " گل نرگس" براي ما مانده.
باغباني كه با وجود تمام اينها بهاري است پاينده.
باغباني كه در دست او حقيقت حيات نهفته.
ودر چشمش هرگز نگراني باغش نخفته.
باغباني كه نوري است تابنده.
نوروزيست كه در ازل دميده،
و تا ابد زمان را در نورديده ....
چه فرخ ساعتي باشد كه يار از در درون آيد |
به گلزار خزان ديده بهار از در درون آيد |
به هجران رفت عمرم ، وه كه آسان چون رود از دل، |
كسي كه بعد چندين انتظار از در درون آيد؟ |
اي بهار انسانها و شكوفايى دورانها
خجسته عيد من آندم كه چهره بگشايي |
هلال عيد ز ابروي خويش بنمايي |
رسيد عيد و بهار آمد و جهان خوش شد |
ولي چه سود ز اينها مرا تو ميبايي |
اگر حديث تو نبوَد چه حاصل از گوشم؟ |
وگر تو رخ ننمايي چه سود بينايي؟ |
به سوي روضه ي رضوان نظر نيندازم |
اگر تو روضه به ديدار خود نيارايي |
در آرزوي تو از جان نماند جز نفسي |
چه شد كه يك نفس اي جان من نمي آيي؟ |
دمي بيا كه به روي تو جان برافشانم |
كه نيست بي تو مرا طاقت شكيبايي |
لطافت همه خوبان ز حسن تو اثري است |
زهي لطافت خوبي و حسن و زيبايي |
براي ديدن حسن تو ديده مي بايد |
وگرنه در همه اشيا به حسن پيدايي |
شايد آخرين سالي باشد كه از دور به او سلام مي كنيم و مي گوييم :
السلام علي ربيع الانام و نضره الايام
مريم امامي - تبيان