از سخنان اهلبيت عصمت و طهارت استفاده مىشود كه مصحف فاطمه بعد از رحلت رسول خدا كه فاطمهى زهرا عليهاالسلام به شدت محزون بود، (در طول هفتاد و پنج روز مدت زندگى آن حضرت بعد از پدرش)، نازل شده است.
حضرت امام صادق عليهالسلام در اين باره مىفرمايند:
ان فاطمه عليهاالسلام مكثت بعد رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله خمسه و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان ياتيها جبرئيل فيحسن عزاها على ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها و كان على عليهالسلام يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه.(1)
به يقين فاطمه عليهاالسلام بعد از پدرش تنها هفتاد و پنج روز در اين جهان زندگى كرد و در طول آن مدت غمها و غصههاى زيادى را تحمل نمود.
جبرئيل در آن ايام به طور مرتب به حضور فاطمه عليهاالسلام نازل مىشد و او را در عزاى پدر تسليت مىگفت و از مقام و جايگاهش در آن سوى جهان با خبر مىساخت و همچنين از اوضاع آيندهى دنيا و سرنوشت بچههايش آگاه مىنمود و على عليهالسلام آنها را مىنوشت و همهى اينها مصحف فاطمه عليهاالسلام را تشكيل مىداد.
و در يك حديث ديگرى امام صادق عليهالسلام مىفرمايند:
مصحف فاطمه ما فيه شىء من كتاب اللَّه و انما هو شىء القى عليها بعد موت ابيها. (2)
در مصحف فاطمه چيزى از آيات قرآن نيست، بلكه آن مصحفى است كه بعد از فوت پدرش به او داده شده است.
و بالاخره در حديث سومى از امام جعفر صادق مىخوانيم:
ان اللَّه تعالى لما قبض نبيه صلى اللَّه عليه و آله دخل على فاطمه عليهاالسلام من وفاته من الحزن ما لايعلمه الا اللَّه عز و جل فارسل اليه ملكا يسلى غمها و بحدثها فشكت ذلك الى اميرالمؤمنين عليهالسلام فقال عليهالسلام: اذا احسست بذلك و سمعت الصوت قولى لى فاعلمته بذلك فجعل اميرالمؤمنين يكتب كلما سمع حتى اثبت من ذلك مصحفا... (3) خداوند چون رسول خدا را قبض روح كرد، فاطمهى زهرا از اين جهت به شدت محزون گشت كه جز خدا كسى از درد دل او خبر نداشت.
لذا ملكى را به سوى او فرستاد، تا وى را تسليت گفته و با او گفتگو كند.
فاطمه عليهاالسلام اين موضوع را به اطلاع على عليهالسلام رسانيد، آن حضرت فرمود: هرگاه چنين احساس كردى مرا با خبر كن. بدين صورت فاطمه على عليهالسلام را از آمدن ملك با خبر مىساخت، و على عليهالسلام گفتگوها را مىنوشت. از اين طريق مصحف فاطمه به وجود آمد. از اين احاديث استفاده مىكنيم كه مصحف فاطمه در طول هفتاد و پنج روز زندگى مصيبتبار فاطمه بعد از رحلت پدر بزرگوارش به تدريج نازل شده و اميرالمؤمنين آن را نوشته و به نام مصحف فاطمه عليهاالسلام نامگذارى گرديده است.
در مجموع، از مطالب استفاده مىكنيم كه مصحف فاطمه از جانب خدا توسط پيك وحى (جناب جبرئيل) به فاطمه عليهاالسلام القاء شده و اوضاع آينده جهان و اخبار غيبى در مورد سرنوشت فرزندان فاطمه عليهاالسلام و جنايات خلفا و پادشاهان ستمگر و ساير مسائل غير فقهى در آن به ثبت رسيده و آن كتاب جزو ودايع امامت، هماكنون در محضر امام زمان- عجل اللَّه تعالى فرجه- مىباشد.
پيشوايان معصوم ما داراى علومى بودند، كه از قدرت ساير افراد خارج است و از جمله منابعى كه در دست آنان بود و از آنها در اين زمينه استفاده مىكردند عبارت بود از:
1- جامعه 2- جفر 3- مصحف فاطمه.
جامعه چيست؟
آنچه از روايات اهلبيت عليهمالسلام استفاده مىشود؛ جامعه كتابى است بسيار مفصل كه جبرئيل امين آن را بر قلب مبارك رسول خدا نازل نموده و سپس آن حضرت همهى آنها را بر اميرالمؤمنين املا فرموده و على عليهالسلام نيز آن را نوشته، كه تمام وقايع جهان از اول تا آخر و احكام مورد نياز جامعه در برمىگيرد. اين كتاب به قدرى بزرگ و جامع است كه طول آن هفتاد ذراع و به عرض چرمهاى معمولى مىباشد. در اين زمينه توجه شما را به يك روايت از امام صادق عليهالسلام جلب مىكنم:
قال الصادق عليهالسلام: ان عندنا الجامعه، و قال ابوبصير: جعلت فداك و ما الجامعه؟ قال: صحيفه طولها سبعون ذراعإ؛ ّّ بذراع رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و املائه و حظ على بيمينه، فيها كل حلال و حرام و كل شى يحتاج الناس اليه حتى الارش فى الخدش و ضرب بيده الى فقال: تاذن لى يا ابا محمد؟! قال: قلت جعلت فداك انما انا لك فاصنع ما شئت، قال: فغمزنى بيده و قال: حتى ارش هذا...
ابوبصير از شاگردان امام صادق از آن حضرت سؤال كرد: فدايت شوم «جامعه»
چيست؟حضرت فرمودند: كتابى است كه طول آن هفتاد ذراع به مقدار ذراع مبارك پيامبر، آن را پيامبر خدا املا فرموده و على نيز با دستش نوشته و شامل تمام حلال و حرام و احكام خدا و هر آنچه مردم به آن نياز دارند مىباشد، حتى ديهى كوچكترين خراش نيز در آن آمده است. ابوبصير مىگويد: در اين هنگام امام عليهالسلام با دستش مرا زد و فرمود: مرا اجازه مىدهى؟ گفتم: من در اختيار شما هستم، آنگاه با دست خود مرا مختصر فشارى داد و اظهار داشت. در «جامعه» حتى ديه اين كار نيز آمده است. (4)
جفر چيست؟
در روايات آمده است كه «جفر» ظرفى است از پوست به وسعت پوست گاو كه پر از علم خاص است و آن در پيش ائمهى اطهار عليهمالسلام مىباشد و شامل دو بخش است:جفر سفيد و جفر سرخ.
جفر سفيد شامل آن بخش ودايع خاص امامت است كه از تورات، انجيل، زبور، صحف ابراهيم و ساير علوم انبيا و اوليا تشكيل گرديده است.
و اما جفر سرخ شامل سلاحهاى مخصوص پيامبر مىباشد كه با آنها در راه خدا جهاد نموده و از اسلام و مسلمين دفاع فرموده است. از قبيل: شمشير، زره و غير آنها... (5)
1ـ بحارالانوار، ج 26، ص 41، ح 72- كافى، ج 1، ص 241، ح 5 و ص 458، ح 1- بصائر، ص 153 ح 6- عوالم، ج 11، ص 188.
2ـ بصائرالدرجات، ص 159، ح 27.
3ـ اصول كافى، ج 1، ص 240، ح 2- بحار، ج 26، ص 44، ح 77 و ج 43، ص 80، ح 68- بصائر ص 157، ح 18.
4ـ اصول كافى، ج 1، ص 239، ح 1- بصائر الدرجات، ص 152، ح 3- بحارالانوار، ج 26، ص 38 ح 70.
5ـ براى اطلاع بيشتر مىتوانيد به كتابهاى: اصول كافى جلد اول از صفحه 238 تا 242 - بحارالانوار جلد 26 از صفحه 18 تا 66 - بصائر الدرجات از صفحهى 142 تا 161 و ساير كتابهاى معتبر مراجعه فرماييد.
محمد حسن امانى
فاطمه(س) خود سرى از اسرار الهى است و دسترسى و شناخت مقام بلندش براى ما انسانهاى خاكى به سادگى ممكن نيست، بالاتر از آن، گوشههاى بسيارى از زندگانىاش چون در در صدف مخفى و پنهان باقى مانده است.
مصحف فاطمه(س)، سرچشمه جوشان معنويت و دانشها كه از طريق وحى بر او نازل گشته مانند قبر مطهرش رازى است كه در پرده مانده و در اختيار ما خاكيان نيست. به راستى مصحف فاطمه(س) چيست؟ چه زمانى به وجود آمد؟ چه مطالبى را در بر دارد؟ و اكنون كجاست و در اختيار كيست؟ و ... پرسشهايى است كه تا حدودى پاسخ آنها در اين نوشتار مختصر روشن مىگردد.
از نامهاى معروف فاطمه زهرا(س) محدثه است كه امام صادق(ع) در سبب نامگذارى مادرش فاطمه به محدثه چنين مىفرمايد:
انما سميت فاطمة محدثة لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها كما تنادى مريم بنت عمران (1) اينكه فاطمه(س) به محدثه نامگذارى شد چون فرشتگان پيوسته از آسمان فرود مىآمدند و به فاطمه(س) خبر مىدادند همانطور كه به مريم دختر عمران خبر مىدادند.
فرشتگان خطاب به فاطمه(س) اين آيات را تلاوت مىكردند: - يا فاطمة - ان الله اصطفيك و طهرك و اصطفيك على نساء العالمين - يا فاطمة - اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الراكعين. (2)
فاطمه(س) به فرشتگان خبر مىداد و آنان به او خبر مىدادند و سخنانى با يكديگر داشتند كه در يكى از شبها فاطمه به آنها گفت: آيا مريم دختر عمران بر زنان عالم برترى ندارد؟
گفتند: مريم در روزگار خويش بانوى بزرگ زنان بود ولى خداوند عز و جل تو را در عصر خويش و در عصر او بزرگ بانوى زنان قرار داده است و تو «سيدة نساء الاولين و الآخرين» هستى. (3)
گر چه فرشتگان با كسى جز انبياء الهى گفتگو نداشتند ولى چهار بانوى بزرگ در تاريخ انبياء بودند كه پيامبر نبودند و در عين حال فرشتگان با آنان سخن مىگفتند:
الف) مريم، مادر حضرت عيسى(ع)
ب) همسر عمران مادر حضرت موسى و مريم(عليهماالسلام)
ج) ساره، مادر حضرت اسحاق و يعقوب(ع)
د) فاطمه زهرا(س). (4)
پيامبر اسلام(ص) در بستر بيمارى از هوش رفته بود كه در خانه كوبيده شد. فاطمه(س) فرمود: كوبنده در كيست؟ عرض كرد: مرد غريبى هستم و پرسشى از رسول خدا دارم اجازه ورود مىدهيد؟ فاطمه پاسخ داد: برگرد خدا تو را رحمت كند! حال رسول الله مساعد نيست.
رفت و سپس برگشت و در را زد و گفت: غريبى است كه از رسول خدا اجازه مىگيرد آيا به غريبان اجازه ورود مىدهند؟ ناگاه رسول خدا(ص) به هوش آمد و فرمود: اى فاطمه! آيا مىدانى چه كسى است؟ عرض كرد: خير يا رسول الله! فرمود: اين همان است كه جماعتها را بهم مىزند و لذتهاى دنيوى را از بين مىبرد او فرشته مرگ است! به خدا قسم پيش از من از احدى اجازه نگرفت و پس از من از كسى اجازه نخواهد گرفت و به سبب بزرگوارى و كرامتى كه در پيشگاه خداوند دارم تنها از من اجازه مىگيرد به او اجازه ورود بده!
فاطمه فرمود: داخل شو خداوند تو را رحمت كند!
فرشته مرگ چون نسيم ملايمى وارد شد و فرمود: السلام على اهل بيت رسول الله (5)
اين جريان ناگوار از نوع سخنانى است كه فاطمه زهرا(س) با فرشته داشته است و به راستى كه فاطمه محدثه است.
زهرا(س) پس از رحلت پيامبر(ص) 75 يا 95 روز، در جهان زندگى كرد. در اين مدت بسيار كوتاه كه دوره صبر و استقامت، حمايت از حريم ولايت و در عين حال حزن و اندوه زهراى مرضيه بود; جبرئبل امين - فرشته وحى - بر او فرود آمد و با گزارشهايى كه از منزلت پدر بزرگوارش در نزد خدا و نيز آينده تاريخ اسلام و تشيع الهام مىكرد كتاب ارزشمندى به نام «مصحف فاطمه(س)» براى امامان معصوم(ع) به يادگار ماند.
امام صادق(ع) در پاسخ به محدثانى كه در باره مصحف فاطمه(س) سؤال كردند مدت طولانى سكوت كرد. ... ثم قال: انكم لتبحثون عما تريدون و عما لا تريدون ان فاطمة مكثتبعد رسول الله(ص) خمسة و سبعين يوما و كان دخلها حزن شديد على ابيها و كان جبرئيل(ع) ياتيها فيحسن عزاءها على ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها و كان على(ع) يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة(س) (6)
سپس فرمود: شما در باره چيزهايى كه چه لازم داريد و يا لازم نداريد جستجو و تحقيق مىكنيد. فاطمه(س) پس از رسول خدا هفتاد و پنج روز حيات داشت و بر اثر رحلت پدرش اندوه فراوان بر او وارد گشت. جبرئيل - فرشته وحى - پيوسته بر او فرود مىآمد و ناگواريها و اندوه جدايى پدر را به خوبيها جلوه مىداد و به جانش آرامش مىبخشيد. به او از پدر و جايگاه بلندش در نزد پروردگار خبر مىداد و نيز از حوادث آينده كه بعد از فاطمه(س) نسبتبه فرزندانش واقع خواهد شد گزارش مىداد. على(ع) تمام آن گزارشها و اخبار را مىنوشت كه همين مصحف فاطمه(س) را شكل داد.
در حديث ديگرى امام صادق(ع) در پاسخ محدثى كه سؤال كرد: مصحف فاطمه چيست؟ چنين فرمود: خداوند متعال زمانى كه پيامبر را قبض روح كرد،بر فاطمه(س) از اثر رحلت پيامبر(ص) اندوهى وارد شد كه جز خداى عز و جل كسى نمىداند چه حزنى بود. لذا خداوند فرشتهاى را به سوى او فرستاد تا غم و اندوهش را برطرف نمايد و با او سخن گويد. فاطمه(س) جريان را به اميرالمؤمنين گزارش داد و على(ع) فرمود: هر وقت ورود فرشته را احساس كردى و صدايش را شنيدى به من بگو و مرا از سخنانش آگاه كن. بنابراين اميرالمؤمنين(ع) آنچه را كه مىشنيد مىنوشت تا آنكه از سخنان و گزارشهاى نوشته شده مصحفى به وجود آمد. (7)
با دقت در اين دو حديثشريف مىتوان گفت:
الف: مصحف فاطمه(س) در فاصله زمانى پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) تا شهادت صديقه طاهره(س) به وجود آمده است.
ب: مصحف فاطمه(س) سخن وحى است كه توسط جبرئيل امين(ع) به فاطمه زهرا(س) الهام شده است.
ج: مصحف فاطمه(س) به دست مبارك مولا على(ع) نوشته شده است.
گرچه پيدايش و اتمام مصحف فاطمه(س) پس از رحلت رسول خدا انجام گرفت و از جانب خداوند به او الهام گشت كه احاديث زيادى بر اين دلالت دارد; ولى در برخى از روايات زمينههاى پيدايش آن را از زمان حيات رسول الله مىداند.
از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: مصحف فاطمه(س) به املاء رسول الله و خط على(ع) شكل گرفت. (8)
چنين مصحفى در چندين حديثبا اسناد مختلف از امام صادق(ع) نقل شده است و اينكه رسول خدا املا كرد و على(ع) با دست مباركش نوشت اين نظريه را اثبات مىكند كه مصحف فاطمه(س) در زمان پدرش بوجود آمد.
البته برخى قائلاند كه جمله «رسول الله» در اين احاديث منظور پيامبر اسلام نيست، بلكه همان فرستاده خدا فرشته وحى است كه اخبار و گزارشها را املا كرد و على(ع) آنها را نوشت. (9)
شاهدى كه سخن اين گوينده را تاييد مىكند حديثى است كه ابوبصير از امام صادق(ع) نقل كرده و در آن كلمه رسول نيست. «انما هو شىء املاه الله عليها و اوحى اليها» (10) همانا - مصحف فاطمه(س) - چيزى است كه خداوند آن را بر فاطمه(س) املاء و به سوى او وحى كرد. و روشن است كه املاء خدا به واسطه فرشته وحى است.
بنابراين مفهوم اين احاديث نيز شبيه آن رواياتى مىشود كه پيش از آن نقل كرديم كه در آنها پيدايش مصحف فاطمه را پس از رحلت پيامبر(ص) مىداند.
البته صحيفههايى از مصحف فاطمه(س) كه برگها و قسمتهاى جزئى از آن مجموعه ارزشمند خدادادى است پيامبر در زمان حيات به فاطمه(س) ارزانى داد كه بعدها كامل گشت و به نام مصحف فاطمه(س) در اختيار امامان معصوم(عليهمالسلام) قرار گرفت. چرا كه بخشى از آن مصحف در زمان پيامبر(ص) در اختيار جابر بنعبدالله انصارى (11) قرار گرفت كه هماكنون همين صحيفه در جوامع حديثى شيعى در دسترس علاقهمندان است.
امام صادق(ع) فرمود: پدرم - امام محمدباقر(ع) - به جابر بنعبدالله انصارى گفت: پرسشى داشتم كه هر وقت مناسب شد آن را مطرح كنم. جابر عرض كرد: هر زمان كه دوست داشتى در محضرتان خواهم بود. تا آنكه فرصت مناسبى پيش آمد و پدرم خطاب به جابر گفت: اى جابر! به من خبر ده از لوحى كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول الله (عليهما السلام) ديدى و مادرم از نوشتههاى آن لوح به تو چه خبر داد؟
جابر عرض كرد: خداى را گواه مىگيرم كه در حيات رسول خدا براى عرض تبريك ولادت حسين(ع) بر مادرت فاطمه(س) وارد شدم كه در دستش لوح سبزرنگى چون زمرد درخشش داشت و در آن نوشته سفيدى كه چون خورشيد نورانيت داشت مشاهده كردم. عرض كردم: پدر و مادرم فدايت اى دختر رسول الله! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحى است كه خداوند به پيامبرش هديه داده است و در آن نام پدرم، نام همسرم، نام فرزندانم و نام اوصياء از فرزندان نوشته شده است كه پدرم آن را به من بخشيد تا به سبب آن مرا خشنود كند. جابر گفت: مادرت فاطمه(س) آن را به من عطا كرد و خواندم و از آن رونوشت كردم. پدرم - امام محمدباقر(ع) - به جابر گفت: آيا ممكن است آن نوشته را بر من عرضه كنى؟ گفت: آرى! پدرم همراهش به منزل جابر رفت و پيش از آنكه آن لوح را بياورد ناگاه صحيفهاى از ورق نازكى كه در آن نوشته شده بود درآورد و گفت: اى جابر! نگاه كن در نوشته خودت تا من برايتبخوانم. جابر هم در نوشته خودش نگاه كرد و پدرم از روى نوشتهاى كه داشتخواند; تا جايى كه اين دو نوشته حتى در يك حرف هم با يكديگر تفاوت نداشتند.
آنگاه جابر گفت: خدا را گواه مىگيرم نوشتهاى كه در آن لوح ديدم چنين بود... (12)
مصحف فاطمه(س) به عنوان اسرار رسالت و امامت، تنها در دست ائمه معصومين (عليهمالسلام) به يادگار ماند و در بين حجتهاى خدا در روى زمين يكى پس از ديگرى دستبه دست گشت كه در اختيار داشتن آن را يكى از نشانههاى امامت دانستهاند.
امام رضا(ع) وقتى علامت و نشانههاى امام معصوم را شمارش كرد فرمود:
«و يكون عنده مصحف فاطمة(س)» (13)
مصحف فاطمه(س) در نزد او از نشانههاى امامت مىباشد.
روايات بسيارى دلالت دارد بر اينكه «جامعه»، «جفر» و «مصحف فاطمه(س)» در نزد ائمه است كه در فرصت مناسب به آنها مراجعه و مشكلات و نيازهاى فكرى و علمى انسانها را حل مىكردند. تمام اين آثار گنجينههاى گرانبهايى از معارف و دانشها بود كه تصور آنها در افكار مادى ذهن بشر نمىگنجد.
ابوبصير مىگويد: به حضور امام صادق(ع) رسيدم و عرض كردم: قربانت گردم! از شما سؤالى داردم، راستى در اينجا كسى - نامحرمى - هست كه سخن مرا بشنود؟، امام صادق(ع) پردهاى را كه ميان آنجا و حجره ديگر بود بالا زد و در آنجا سر كشيد سپس فرمود: اى ابا محمد! هر چه مىخواهى بپرس.
... آنگاه فرمود: اى ابا محمد! همانا «جامعه» نزد ما است و مردم چه مىدانند «جامعه» چيست؟ عرض كردم: قربانتشوم! جامعه چيست؟ فرمود: طومارى استبه طول هفتاد ذراع با املاء رسول خدا و دستخط على(ع) كه تمام حلال و حرام و همه نيازهاى مردم در آن موجود استحتى جريمه خراش.
... آنگاه فرمود: همانا «جفر» در نزد ما است و مردم چه مىدانند «جفر» چيست؟
عرض كردم: جفر چيست؟ فرمود: مخزنى از چرم است كه علم پيامبران و اوصياء و دانشمندان گذشته بنىاسرائيل در آن وجود دارد.
... آنگاه فرمود: و ان عندنا لمصحف فاطمه(س) و ما يدريهم ما مصحف فاطمه(س)؟ (14)
همانا مصحف فاطمه(س) در نزد ما است و مردم چه مىدانند كه مصحف فاطمه(س) چيست؟
ابوعبيده حذاء مىگويد: ابوجعفر - امام محمدباقر(ع) - خطاب به من فرمود: اى ابا عبيده! كسى كه نزد او شمشير رسول الله، زره، پرچم برافراشتهاش و مصحف فاطمه(س) باشد، چشم روشنى دارد.
راوى نقل مىكند در محضر امام صادق(ع) بودم كه جمعى از محدثان نيز در مجلس حضور داشتند يكى از محدثان (15)
خطاب به امام عرض كرد: قربانت گردم! عبدالله بنحسن (16) در باره امامت و خلافت مىگويد: اين منصب از آن ماست و
به ديگران نخواهد رسيد! امام صادق(ع) پس از سخنانى فرمود: چه شگفتانگيز است از عبدالله! مىپندارد كه پدرش
على(ع) امام نبوده؟ ولكن به خدا قسم (در حالى كه با دستبه سينهاش اشاره مىكرد) اسرار نبوت و نيز شمشير و زره
رسول الله در نزد ما است. «و عندنا و الله مصحف فاطمة» به خدا قسم مصحف فاطمه(س) در نزد ما است. (17)
برخى از نااهلان و يا مغرضان بر شيعه خرده گرفتهاند كه شيعيان قرآن ديگرى تراشيدهاند! و ممكن است در عصر حاضر نيز چنين اتهاماتى را وارد كنند و ناآگاهانه به باد انتقاد بگيرند. اين انتقادهاى نابخردانه و اهانتهاى ناروا ممكن است از چند چيز نشات گيرد:
الف: عدم رجوع به متون و منابع حديثى و جوامع روايى شيعى و ناآگاهى و عدم اطلاع از اينكه تشيع كه قائل است زهراى مرضيه(س) داراى كتاب و مصحف بوده است مقصود چيست؟
ب: عناد و لجاجتبا انديشههاى اسلام ناب و باورهاى اعتقادى و معارف كه از طريق امامان معصوم(ع) اين حجتهاى خدا در روى زمين در اختيار انسانها گذارده شد.
ج: ذهنيت و تصورى كه پس از رحلت پيامبر اسلام(ص) در اذهان مسلمانان حتى اصحاب و ياران پيامبر از كلمه «مصحف» بود. چرا كه «مصحف» بيشتر به نوشتههايى از آيات قرآن اطلاق مىشد و در آن زمان مصحفهاى متعددى وجود داشت و شخصيتى كه داراى مصحف بود به همو نسبت مىدادند مثل اينكه مىگفتند مصحف على(ع) به اعتبار اينكه مولا على(ع) داراى مصحف بود. البته هماكنون نيز تعبير «مصحف شريف» به قرآن مجيد شهرت بسيار دارد.
گرچه چنين استعمالى در آن زمان شهرت فراوان داشت ولى اينطور نبوده كه مصحف تنها به نوشتههاى آيات قرآن گفته شود بلكه نظرشان به معناى لغوى مصحف بوده چرا كه به مجموعه صحيفههاى نوشته شده بين دو جلد كه به صورت كتاب درآمده باشد مصحف يا مصحف مىگويند. (18)
بنابراين به مجموعه صحيفهها و نوشتههايى كه در موضوعات و مطالبى غير از آيات قرآن نوشته شده باشد مصحف اطلاق مىگردد و مصحف فاطمه(س) به همين اعتبار است.
ابوبصير مىگويد: در محضر امام صادق(ع) بودم و پرسيدم:
و ما مصحف فاطمه؟ قال: مصحف فيه مثل قرآنكم ثلاث مرات، و الله ما فيه من قرآنكم حرف واحد. (19)
مصحف فاطمه چيست؟ فرمود: مصحفى استسه برابر قرآن كه در دستشما است، ولى به خدا قسم حتى يك حرف از قرآن شما هم در آن نيست.
اين حديث آشكار مىسازد كه مصحف فاطمه(س) از نظر كميت و حجم سه برابر قرآن است ولى از نظر محتوا و مطالب حتى يك حرف از ظاهر قرآن هم در آن وجود ندارد.
علامه مجلسى در توضيح اين حديث مىنويسد: ممكن است كسى اين شبهه را كند كه در احاديثبسيارى وارد شده قرآن همه احكام را در بردارد و نيز مشتمل بر حوادث و گزارشهاى حال و آينده تاريخ است. پس مصحف فاطمه در پى چه چيزى است و اين حديث چگونه معنا مىشود؟
در پاسخ شبهه مىگويد: آرى قرآن چنين است ولى ممكن است منظور از مصحف معانى و تاويلاتى باشد كه ما از قرآن نمىفهميم نه معناى ظاهرى كه از الفاظ درك مىكنيم و مىفهميم. لذا مقصود از قرآن شما همان الفاظ ظاهرى قرآن است كه در مصحف فاطمه(س) وجود ندارد. (20)
البته احاديثى كه در آينده ذكر خواهد شد مطالب و موضوعات موجود در مصحف فاطمه را تا حدودى روشن مىسازد.
محمد بنمسلم از امام باقر و يا از امام صادق(ع) چنين نقل كرده است:
«و خلفت فاطمة مصحفا ما هو قرآن ولكنه كلام من كلام الله انزل عليها.» (21)
فاطمه(س) مصحفى را به يادگار گذاشت كه آن مصحف قرآن نيست ولى سخنى از سخن خداست كه بر فاطمه(س) نازل كرده است.
حسين بنابىالعلاء مىگويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود:
«ان عندى ... مصحف فاطمة ما ازعم ان فيه قرآنا» (22)
نزد من، مصحف فاطمه(س) است. البته تصور نكن كه در آن آيات قرآن باشد.
ابىحمزه مىگويد: امام صادق(ع) فرمود: «مصحف فاطمة(س) ما فيه شيء من كتاب الله و انما هو شيء القى عليها بعد موت ابيها» (23)
در مصحف فاطمه(س) چيزى از كتاب خدا - قرآن مجيد - نيست و تنها مصحف چيزى است كه بر فاطمه(س) پس از رحلت پدرش الهام گشته است.
روايات ديگرى نيز وجود دارد كه دلالت مىكنند مصحف فاطمه(س) قرآن نيست و موضوعات و مطالب آن غير از آيات قرآن است. (24)
دانشهايى كه بشر آنها را كسب مىكند بسيار جزئى و محدود است و پس از مدتى فراموشش مىشود و نسبتبه علوم و دانشهايى هم كه در آينده وجود مىآيد بىاطلاع است. لذا تنها به علومى واقف است كه در حال حاضر به آنها دسترسى پيدا كرده است. اصطلاحات و دانش گذشته را كم كم از ياد مىبرد و از آينده هم آگاهى ندارد.
ولى خداوند متعال كه عالم مطلق است علم او محدود به زمان نيست و گذشته و حال و آينده در نزد او يكسان است. اين دانش و حكمتخدايى كه زمان را در مىنوردد و تنها در اختيار اوستشمهاى از آن را به هر كس كه اراده كند عطا مىكند. يؤتى الحكمة من يشاء و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا. (25)
حكمت را به هر كه مشيتش تعلق گيرد مىدهد و آن كس كه حكمت داده شده است همانا خيرى بسيار داده شده است.
البته اين دانش و اسرار الهى در حد اعلاى آن به پيشوايان دين ارزانى گشته است و مصحف فاطمه(س) مصداق بارزى از معارف و دانشهاى خدايى است كه به زهراى مرضيه(س) الهام شد و به عنوان اسرار نبوت و امامت در اختيار ائمه معصومين (عليهمالسلام) قرار گرفت. بنابراين دانش و حكمتهاى موجود در مصحف فاطمه(س) از سوى خدا است كه محدود به زمان و مكان نيست و قابل قياس با دانشهاى بشرى نيست.
ابوبصير مىگويد: از امام محمدباقر(ع) از مصحف فاطمه(س) پرسيدم. فرمود: پس از رحلت پدرش بر فاطمه(س) نازل گشته است.
عرض كردم: آيا در آن چيزى از آيات قرآن است؟
فرمود: چيزى از آيات قرآن در آن نيست.
عرض كردم: برايم آن را توضيح دهيد.
فرمود: جلدها و اطراف آن از ياقوت زينت داده شده است و برگهاى آن از در سفيد است.
عرض كردم: قربانت گردم! در آن چه سخنانى است؟
فرمود: خبرهاى عصر حاضر و نيز خبرهايى كه تا روز قيامت اتفاق خواهد افتاد در آن موجود است. خبر آسمانها و شماره فرشتگان آسمانى، تعداد و نامهاى تمام كسانى كه خداوند آنها را آفريده است. نامهاى رسولان، نامهاى تكذيبكنندگان و اسامى همه مؤمنان و كافران از آغاز آفرينش تا فرجام در آن موجود است.
اسامى و معرفى هر يك شهرهايى كه در شرق و غرب زمين است، تعداد مؤمنان و كافران هر شهر، اوصاف تكذيبكنندگان و نيز اوصاف ملتهاى گذشته و تاريخ آنها، طغيانگرانى كه حاكماند تعداد آنها و زمان حكومتشان، نامهاى پيشوايان و اوصاف آنها و آنچه در زمين يكى پس از ديگرى مالك مىشوند، شرح حال بزرگان آنها و هر كس كه در ادوار آينده بيايد در مصحف موجود است.
اوصاف بهشتيان و تعداد كسانى كه وارد بهشتخواهند شد، اوصاف جهنميان و نامهاى آنها در مصحف موجود است.
دانش قرآن آنطور كه نازل شده، دانش تورات و انجيل آنطور كه نازل گشتهاند و دانش زبور و شماره درختهايى كه در تمام بلاد است در مصحف موجود است. (×26)
جبرئيل - فرشته وحى - كه پس از رحلت پيامبر(ص) بر فاطمه نازل مىشد دو قسم گزارش و اخبار به او وحى مىكرد. «و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها» (27)
الف: از پدرش و جايگاه و منزلتى كه در نزد پروردگار داشتخبر مىداد.
ب: از حوادث تلخ آينده تاريخ كه پس از شهادت صديقه طاهره(س) نسبتبه فرزندانش از ناحيه دشمنان اهل بيت واقع خواهد شد گزارش مىداد.
بنابراين مصحف فاطمه(س) اين دو نوع گزارش و اخبار را هم در بردارد.
امام صادق(ع) مىفرمايد: اما انه ليس فيه شىء من الحلال و الحرام و لكن فيه علم ما يكون. (28)
آگاه باشيد! مصحف فاطمه(س) چيزى از حلال و حرام خدا را در برندارد بلكه در آن دانش آينده تاريخ است.
امام صادق(ع) فرمود: در مصحف فاطمه(س) آنچه را كه مردم به ما نيازمندند ولى ما به احدى نياز نخواهيم داشت، حتى ارش خراش در آن موجود است. (29)
عبدالله بنحسن، تصورش اين بود دانشى كه امام صادق(ع) دارد مثل دانش بقيه مردم است. ولى امام صادق(ع) فرمود: آرى! راست گفته است عبدالله بنحسن چون علمى كه او دارد مثل علم مردم است ولى به خدا قسم در نزد ما «جامعه» است كه در آن حلال و حرام خداست و در نزد ما جفر است و عبدالله بنحسن چه مىداند كه جفر آيا پوستشتر استيا پوست گوسفند و نزد ما مصحف فاطمه(س) است كه به خدا قسم حرفى از قرآن در آن نيست ... خوب عبدالله بنحسن آنگاه كه مردم از اطراف عالم بيايند و از او سؤال كنند چه جواب خواهد داد و چكار خواهد كرد؟! (30)
امام صادق(ع) در برابر كسانى كه حرفهايى مىزدند و اعتراضاتى داشتند مىفرمود:
اگر راست مىگويند مصحف فاطمه(س) را در بياورند و نشان دهند; مصحفى كه در آن وصيت فاطمه موجود است. (31)
ائمه معصومين (عليهمالسلام) به مصحف فاطمه(س) مراجعه و حوادث آينده را پيش از وقوع آن يادآورى مىكردند. حماد بنعثمان مىگويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه فرمود: زنادقه (32) در سال 128 قمرى، قيام مىكنند و اين سخن را كه مىگويم به خاطر آن است كه در مصحف فاطمه(س) نگاه كردم. (33)
وليد بنصبيح مىگويد: امام صادق(ع) به من فرمود: اى وليد! من در مصحف فاطمه(س) دقت كردم و از آن مساله كه پرسيدى، چيزى در باره فرزندان فلانى، در آن نديدم جز گرد و غبارى كه بر اثر سم اسبان بلند مىشود. (34)
امام صادق(ع) مىفرمايد: اما مصحف فاطمه(س) هر نوآورى كه به وجود بيايد و نيز نامهاى كسانى كه تا روز قيامت مىآيند و حكومت دارند، در آن موجود است. (35)
فضيل سكره مىگويد: به محضر امام صادق(ع) مشرف شدم كه خطاب به من فرمود: اى فضيل! آيا مىدانى در چه چيزى پيش از اين نگاه مىكردم؟! عرض كردم: خير! فرمود: من در كتاب فاطمه(س) نگاه مىكردم، البته حاكمى نيست كه حكومت كند مگر آنكه نام او و نام پدرش در كتاب فاطمه نوشته شده است و براى فرزند حسن اثرى در آن نديدم. (36)
عبدالملك بناعين مىگويد: به امام صادق(ع) عرض كردم كه زيديه و معتزله اطراف محمد بنعبدالله (37) را گرفتهاند، آيا او حاكم خواهد شد؟ در پاسخ فرمود: به خدا قسم نزد من دو كتاب است كه در آن كتابها نام هر پيامبر و نام هر حاكمى كه در زمين حكومت كند موجود است. خير! به خدا قسم كه محمد بنعبدالله هيچ كدام از اينها نيست. (38)
معلى بنخنيس مىگويد: امام صادق(ع) فرمود: هيچ پيامبر و جانشين پيامآور و حاكمى نيست مگر آنكه در كتابى كه نزد من موجود است، اسم آنها ذكر شده است. خير! به خدا قسم كه از محمد بنعبدالله بنحسن در آن نامى نيست. (39)
در صحيفهاى كه قسمتى از مصحف فاطمه زهرا(س) است و توسط جابربن عبدالله انصارى در اختيار همگان قرار گرفته است نامهاى مبارك ائمه معصومين(عليهم السلام) يكى پس از ديگرى ذكر شده است و اين خود يكى از مطالب مصحف فاطمه(س) را تشكيل مىدهد. (40)
صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به زهراى مرضيه است از ما است. (امام خمينى(ره) (41)
مصحف فاطمه(س) اين خير كثير الهام شده از سوى خداوند متعال، به عنوان ميراث بس ارزشمندى در نزد امامان معصوم(ع) دستبه دست گشته است و هم اكنون در اختيار مهدى فاطمه حجتخدا بر روى زمين است.
روايات بسيارى از ائمه نقل شد كه در آنها لفظ «عندنا» يا «عندى» است و اين تعبير مىفهماند كه مصحف فاطمه(س) به مثابه علامت و نشانهاى از امامت، تنها در اختيار آنان بوده است و در مواردى نيز عليه كجانديشان و منحرفان از مسير امامتبدان احتجاج مىكردند و به اين وسيله حقانيتخويش و ادعاى دروغين آنها را آشكار مىساختند.
ابوبصير مىگويد: از امام صادق(ع) شنيدم كه مىفرمود: «ما مات ابوجعفر(ع) حتى قبض مصحف فاطمه(س)» (42)
ابوجعفر - امام محمد باقر(ع) - از دنيا نرفت تا آنكه مصحف فاطمه(س) را تحويل داد.
على بنابىحمزه مىگويد: عبد صالح - منظور امام موسى كاظم(ع) - فرمود: عندى مصحف فاطمه(س) ليس فيه شئ من القرآن. (43)
نزد من، مصحف فاطمه(س) است كه البته چيزى از قرآن در آن نيست.
ابوبصير مىگويد: به امام محمد باقر(ع) عرض كردم: جانم فدايت! پس از رحلت جانسوز فاطمه(س) آن مصحف به چه كسى انتقال گرديد؟
فرمود: فاطمه(س) شخصا آن را به اميرالمؤمنين(ع) تحويل داد و پس از شهادت على(ع) به امام حسن(ع) منتقل گشت و پس از او به امام حسين(ع) و آنگاه در خاندان حسين(ع) دستبه دست گشت تا اينكه به صاحب الامر(عج) تحويل داده شد. (44)
اللهم صل على فاطمة و ابيها و بعلها و بنيها و السر المستودع فيها بعدد ما احاط به علمك.
1- عوالم العلوم و المعارف والاحوال، علامه بحرانى، ص36.
2- آل عمران،3 / 42 ،43 آيات خطاب به مريم است و اذا قالت الملائكة يا مريم ... و چون فرشتگان همين آيات را خطاب به فاطمه زهرا(س) تلاوت كردهاند به جاى يا مريم يا فاطمه گفتهاند.
3- عوالم العلوم و المعارف و الاحوال، ص36.
4- مناقب ابنشهر آشوب، انتشارات علامه، ح3، ص336.
5- همان مدرك.
6- اصول كافى، ج 1، ص 241 و 458; بصائر الدرجات، ابوجعفر محمد بن حسن صفار، ص153; مسند فاطمة الزهراء، عزيزالله عطاردى، چاپ اول، ص 281; بحارالانوار، ج 22، ص 545 و ج43، ص79.
7- اصول كافى، ج 1، ص 240; بصائر الدرجات، ص157; مسند فاطمة الزهراء، ص 282; بحارالانوار، ج43، ص 80 و ج26، ص 44 و ج47، ص 65.
8- بصائر الدرجات، ص156،157، 161; بحارالانوار، ج26، ص 40 و46 و 48; ج47، ص 271.
9- بحارالانوار، ج26، ص 42.
10- بحارالانوار، ج26، ص39.
11- جابر بن عبدالله پانزده سال پيش از هجرت در مدينه به دنيا آمد، از طايفه خزرجيان بود. او و پدرش عبدالله بنحرام از پيشتازان اسلام بودند. پدرش در جنگ احد به شهادت رسيد. جابر از مسلمانان پيش از هجرت و از اصحاب با فضيلت رسول خدا(ص) بود كه در19 غزوه، از جمله جنگ بدر در ركاب پيامبر(ص) حضور داشت و در جنگ صفين نيز در ركاب على(ع) جنگيد. اين محدث بزرگ شيعه در اواخر عمر نابينا شد و با همان حال، همراه عطيه عوفى در اولين اربعين به زيارت كربلا آمد. وى آخرين فردى بود كه از حاضران پيمان عقبه بود. بدن او را به جرم دوستى اهل بيت، در زمان حجاج داغ نهادند و سرانجام در سال 78 هجرى قمرى، در سن نود و چند سالگى در حالى كه نابينا بود از دنيا رفت و در بقيع به خاك سپرده شده. (فرهنگ عاشورا، جواد محدثى، ص127).
12- رك: اصول كافى، ج 1، ص527; الاختصاص، شيخ مفيد، ص 210; مسند فاطمة الزهراء، ص286.
13- بحارالانوار، ج 25، ص117.
14- حديثبا تلخيص نقل شده. اصول كافى، ج 1، ص239; بصائر الدرجات، ص 151; بحارالانوار، ج26، ص 38.
15- بحارالانوار، ج26، ص 211.
16- امام حسن مجتبى(ع) پسرى داشت كه نام او هم حسن بود و به همين سبب به او «حسن مثنى» مىگفتند. حسن مثنى در كربلا در خدمت امام حسين(ع) بود. مجروح شد و در ميان مجروحين افتاده بود. بعد كه به سراغ مجروحين آمدند، يك كسى كه با او خويشاوندى مادرى داشت واسطه شد و متعرضش نشدند، خودش را معالجه كرد و خوب شد. بعدها با فاطمه دختر امام حسين(ع) ازدواج كرد و از اين ازدواج فرزندانى به وجود آمد كه يكى از آنها همين عبدالله است. عبدالله از طرف مادر نوه امام حسين(ع) از طرف پدر نوه امام حسن(ع) است. به همين جهت افتخار مىكرد و مىگفت من از دو طريق فرزند پيغمبرم و از دو راه فرزند فاطمه(س) هستم. لذا به او «عبدالله محض» مىگفتند يعنى خالص از اولاد پيغمبر. عبدالله در زمان امام صادق(ع) رئيس اولاد امام حسن(ع) بود چنانكه امام صادق(ع) رئيس و بزرگتر بنىالحسين بود. در جريانات سياسى كه در عصر امام صادق(ع) پيش آمد و عباسيان روى كار آمدند. در آغاز عبدالله بن حسن راه ديگرى رفت و گوش به سخن امام صادق(ع) نداد و پندها و سخنان امام را به حسادت حمل مىكرد! تا آنكه از بنىعباس و ديگران براى فرزندش بيعت گرفت و بنىعباس هم چون در ابتدا زمينه را براى خودشان فراهم نمىديدند از وجاهت و موقعيت آل على استفاده كردند و با محمد پسر عبدالله به عنوان مهدى امتبيعت كردند. خواستند از امام صادق(ع) بيعتبگيرند ولى امام(ع) مخالفت كرد كه مساله مهدى فعلا وقتش نيست، دروغ است. مهدى امت اين نيست ولى تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم حاضرم همكارى و بيعت كنم. (براى آگاهى بيشتر مراجعه كنيد به سيرى در سيره ائمه اطهار، شهيد مطهرى، از ص 124 به بعد).
17- بصائر الدرجات، ص153; بحارالانوار، ج26، ص 40.
18- رك، لسان العرب، ج 10، كلمه صحف و مفردات راغب.
19- حديث قسمتى از حديثى است كه در پاورقى 14 منابع آن ذكر گرديده است.
20- بحارالانوار، ج26، ص 40.
21- بصائر الدرجات، ص156.
22- اصول كافى، ج 1، ص 240; بصائر الدرجات، ص 150 و 154; بحارالانوار، ج26، ص37.
23- بصائر الدرجات، ص159; مسند فاطمة الزهراء(س)، ص 292; بحار، ج26، ص47.
24- بصائر الدرجات، ص 154 و 160; بحار، ج26، ص46.
25- بقره، 2،269.
26- مسند فاطمة الزهرا(س)، ص 290 و 291. البته با كمى تلخيص نقل شده است.
× امكان ذخيرهسازى و بازيابى حجم بالاى اطلاعات در ديسكهاى CD ليزرى با سرعت مافوق تصور، شاهد خوبى بر اين است كه مىتوان در جايگاه محدودى اين حجم بالاى اطلاعات را ذخيره نمود.
27- قسمتى از حديثى است كه منابع آن در پاراگراف6 نقل شده است.
28- قسمتى از حديثى است كه منابع آن در پاورقى7 ذكر شده است.
29- بصائر الدرجات، ص 150; اصول كافى، ج 1، ص 240، بحار، ج26، ص37.
30- بصائر الدرجات، ص157 و 161، بحار، ج26، ص46.
31- اصول كافى، ج 1، ص 241; بصائر الدرجات، ص157 و158.
32- زنادقه جمع زنديق است و زنديق در اصطلاح به مسلمان ملحدى گويند كه تفسيرهاى او از نصوص شرعيه قرآن و سنت، موجب گمراهى مسلمانان گردد. كلمه زنديق، از ريشه پهلوى زنديك مىآيد كه به معنى مفسر «اوستا» كتاب زرتشت است و چون مانويان و مزدكيان جرات اظهار عقايد دينى خود را نداشتند به تفسير اوستا پرداخته و مىگفتند: منظور ما از اين سخنان شرح و تفسير اوستا مىباشد، از آن جهت ايشان را زنديك ناميدند. زنادقه غالبا قائل به اباحه و شك در دين و نوعى آزادانديشى و اغلب «ثنوى» بودند مانند صالح بن عبدالقدوس كه قائل به دو اصل قديم «نور» و «ظلمت» بود. زنادقه از اساس منكر خدا و اديان بودند و طبقهاى بودند كه تعهدى نداشتند و حتى در حرمين مكه و مدينه و در مسجد الحرام و مسجد النبى مىنشستند و حرفهايشان را مىزدند. البته به عنوان اينكه بالاخره فكرى است، شبههاى است كه براى ما پيدا شده و بايد بگوييم زنادقه طبقه متجدد و تحصيل كرده آن عصر بودند كه با زبانهاى زنده آن روز دنيا آشنا بودند، زبان سريانى را كه در آن زمان بيشتر زبان علمى بود مىدانستند، بسيارى از آنها زبان يونانى و بسيارى ايرانى بودند و زبان فارسى مىدانستند و بعضى هم زبان هندى. بيشتر معتقدند كه ريشه زندقه از مانويها است. (رك، فرهنگ فرق اسلامى، محمد جواد مشكور، ص 210; سيرى در سيره ائمه اطهار، شهيد مطهرى، ص146).
33- آغاز حديثى است كه منابع آن در پاورقى7 ذكر شده است.
34- بصائر الدرجات، ص 161; مسند فاطمة الزهرا(س)، ص 292; بحار، ج26، ص 48 و156.
35- بحارالانوار، ج26، ص 18.
36- اصول كافى، ج 1، ص 242، بحار، ج26، ص 155.
37- محمد بنعبدالله بنحسن معروف به «نفس زكيه» كه به عنوان مهدى استبا او بيعتشد و خودش هم باورش شده بود كه مهدى است. ولى امام صادق(ع) مخالفت كرد كه دروغ است، مهدى امت ايشان نيست و امام(ع) پيشبينى كرد كه فرزندان عبدالله بنحسن به دست منصور دوانقى كشته مىشوند و آنهايى كه حكومت مىكنند نه عبدالله و فرزندان او. طولى نكشيد كه پيشبينى امام محقق شد و حكومتبه دست ابوالعباس سفاح و برادرانش افتاد و محمد بنعبدالله (نفس زكيه) توسط منصور كشته شد. (براى توضيح بيشتر از جريانات سياسى اين عصر رجوع كنيد به سيرى در سيره ائمه اطهار، شهيد مطهرى، ص133 به بعد).
38- اصول كافى، ج 1، ص 242.
39- بحارالانوار، ج26، ص156 و ج47، ص 32.
40- اصول كافى، ج 1، ص527; الاختصاص، شيخ مفيد، ص 210. اين صحيفه به نقلهاى ديگرى نيز رسيده است كه در يكى از نقلها علاوه بر اسامى ائمه معصومين(ع) نام مادر هر يك از امامان نيز ذكر شده است. (مسند فاطمة الزهراء، ص 248)
41- وصيتنامه سياسى الهى امام خمينى(ره)، ص3. منظور حضرت امام از كلمه صحيفه همان مصحف فاطمه است كه به معناى كتاب است. گرچه صحيفه چيزى است كه در آن مىنويسند و از مجموعه صحيفه نوشته شده، كتاب حاصل مىشود ولى خود صحيفه نيز به معناى كتاب آمده است (ر.ك، لسانالعرب، ج7، ص 291) چنانچه به مجموعه دعاهاى امام سجاد(ع)، صحيفه سجاديه، و به مجموعه سخنرانيها، بيانيهها و اعلاميههاى حضرت امام راحل(ره)، صحيفه نور، گفته مىشود.
42- بصائر الدرجات، ص 158; بحار، ج26، ص47.
43- همان، ص 154; بحار، ج26، ص 45.
44- مسند فاطمة الزهرا(س)، ص 292.
علامه آقابزرگ تهرانى در الذريعه، ج 21، رقم 4248 از مصحف فاطمه(س) نام برده و مىنويسد: مصحف فاطمه از امانات امامت است كه در نزد امام و مولايمان صاحبالزمان(عج) موجود است.
ترجمه آزاد و برگرفته از كتاب حقيقه مصحف فاطمه سلام الله عليها عند الشيعه
پيشگفتار
در باره مصحف فاطمه(س) پرسشها و ابهاماتـى است; آيا همان گـونه كه از عنـوان ((مصحف)) بـرمـىآيـد، قـرآنـى ويژه حضـرت زهـــرا عليهاالسلام بـوده، يا كتابى در موضوعى ديگر است؟ اگر جواب، فرض دوم است، آيا خـود حضـرت آن را نـوشته انـد؟ محتـواى آن چيست؟ و اكنون اين كتاب كجا است؟
جواب اين پرسشها از روايات مربـوط به ايـن موضوع به دست مىآيد.
البته بيان ايـن روايات مختلف است; بعضى محتـواى مصحف را احكام حلال و حرام مى دانند، برخـى مـى گـويند ديكته كننـده آن پيامبر(ص) بـوده، در حالـى كه بعضـى جبرئيل را گـوينده آن مى دانند، كه در اين صورت بايد به ايـن پرسش پاسخ گوييـم كه آيا جبرئيل با شخصى كه پيامبر نيست، سخـن مى گويد؟ و اگر چنيـن باشد، چگونه با حضرت فاطمه(س) سخـن گفته است؟ مگر پـس از وفات پيامبـر(ص)، وحـى قطع نشده بود؟
به هـر روى، پـرسشهاى بسيـارى در ايـن زمينه وجــــود دارد، كه پـاسخگـويـى به آن، مـورد اهتمـام مقـاله حـاضـر است.
شايع تـريـن پـرسـش در بـاره ايـن مصحف، عنـوان جنجال بـرانگيز و شبهه ناك آن، يعنـى ((مصحف)) است، زيرا چنين بـرمـىآيـد كه ايـن مصحف، قرآن خاصى است. اما اگر به روايات بنگريم، مى يابيـم ايـن مصحف حتـى يك آيه در بـر نـدارد. بسيـارى از بــرادران اهل سنت مـى پندارند شيعه، قرآنى ديگر ـ به جز قرآن مـوجـود ـ در اختيار دارد! و گمان بـرده انـد مصحف فـاطمه سلام الله عليها همـان قـرآن است! ايـن پنـدار حتـى در مطبـوعات دنياى عرب نمايان شـده است; براى نمـونه روزنامه ((آخر خبـر)) (آخـريـن خبـر) در سـودان از تاريخ ششـم رجب 1416 سلسله مقالاتـى را درج كرده و مدعى شده است شيعيان قرآنى ديگر به نام مصحف فاطمه دارند! برخـى احاديثـى كه در بـاره مصحف فـاطمه سلام الله عليها آمـده است، بـا هميـن واژه (=مصحف) است، از ايـن رو به پندار مزبـور دامـن مى زند; از جمله:
محمـد بـن مسلـم از امام جعفـر صـادق(ع) روايت مـى كنـد: ((فاطمه عليهاالسلام مصحفى از خـود به جا گذاشت، كه قرآن نيست.))(2)
على بـن سعيـد از امـام صـادق(ع) روايت مـى كند:
((به خدا سـوگند! مصحف فاطمه عليهاالسلام نزد ماست و در آن حتـى يك آيه از كتاب الله نيست.))(3) امام صادق(ع) مـى فرمايـد: ((در آن[ مصحف] سه بـرابـر ايـن قـرآن، مطلب هست.))(4) بـرخـى گمـان كـرده انـد از آن رو كه ((مصحف)) واژه اى خاص قـرآن است، اگر گفته شود مصحف فاطمه، به معنى قرآن فاطمه(س) است، و چـون حديث اخيرى مى گويد:
ايـن مصحف، سه برابر قرآن است، پـس شيعيان معتقدند قرآن موجود، قـرآنـى ناقص است! غافل از اينكه ذيل احـاديث اشاره دارد كه در ايـن مصحف حتـى يك آيه وجـود نـدارد. به هـر روى اينك وارد بحث مـى شـويـم و بـا معنـاى مصحف سخـن را شـروع مـى كنيـم.
به آنچه كه متشكل از برگهاى نـوشته شده ميان دو جلد باشد، مصحف گويند (الجامع للصحف المكتوبه بين الدفتين).(5)بنابرايـن مصحف، چند برگ دارد، نه يك برگ; ولى گاه مى تواند كتاب بيـش از يك برگ نداشته باشد، و نيز مصحف مـى بايست ميان دو جلد باشـد، كه برگها را در بـر داشته باشـد. در نتيجه بـايـد گفت ((مصحف)) شامل هـر كتابـى مـى شـود و اختصاص به قرآن ندارد، گـو اينكه معناى مشهور مصحف، قـرآن است. شايسته است يادآور شـويـم واژه مصحف در قـرآن وارد نشـده و جزء نـامهاى قـرآن نيز شمـرده نشده است.
جلال الديـن سيوطى(6) و ابوالمعالى الصالح، يكى از محدثان اسلامى، پنجاه و پنج نام براى قرآن بر شمرده انـد، كه در ميان آنها كلمه ((مصحف)) ديده نمى شود. جالب است بدانيد هيچ كـس به ((سيبـويه)) در نامگذارى كتـابـش به ((الكتـاب)) به رغم نـامگذارى قـرآن به هميـن نام اعتراض نكرده است، ولـى بر نامگذارى كتاب حضرت فاطمه به ((مصحف)) اعتـراض كـرده انـد.(7) دكتـر امتياز احمـد در كتاب ((دلائل التـوثيق المبكـر للسنه و الحـديث)) مـى گـويـد:
مصحف فقط به معناى قرآن نيست، بلكه به معناى كتاب نيز مـى باشد.
وى براى اثبات اين مدعا شواهدى را ذكر مى كند.(8) همچنيـن استاد بكـر بـن عبـدالله در كتـاب ((معرفه النسخ و الصحف الحــديثيه)) مى گـويد: مصحف از جمله اصطلاحاتى است كه شامل هر نـوع مجمـوعه اى كه در بـر دارنـده سخنـانـى است، مـى شــود.(9)
كتـابهاى ديگـر حضـرت زهــرا سلام الله عليها
هيچ يك از علماى شيعى و سنـى بر مصحف فاطمه سلام الله عليها دست نيافته اند، بلكه با بهره گيرى از احاديث مربـوط به ايـن موضـوع، تا اندازه اى به محتـوا، املاكننده و نـويسنده آن آشنا شـده انـد.
برخى گفته اند:
مصحف آن حضـرت در بـر دارنـده امثال و حكـم و مـواعظ و اخبار و عجايب است، و اميـرمـومنان آن را نـوشته و تقـديـم حضـرت فاطمه كرده، تا تسلـى بخـش ايشان در مرگ پـدر باشد(10) بعضـى معقتدند:
ايـن مصحف، شامل احكام تشريعى، اخلاقى و آنچه در زمان آينده پيش مـىآيد، است و حضرت فاطمه(س) آن را از شنـوده هاى پـدر و شـوهرش جمعآورى كرده است.(11) امام خمينى در وصيت نامه خويـش مى فرمايد:
مصحف فاطمه، الهامات خـداونـد متعال بر زهراى مرضيه است.(12) و سيدمحسـن امين بر ايـن عقيـده است كه حضرت، دو مصحف دارنـد، كه يكى الهام پروردگار و ديگرى گفته هاى رسـول خدا(ص) به حضرت زهرا است.(13) همان گـونه كه گفته شـد، تعدد اقـوال در باره محتـواى مصحف، به سبب احاديثـى است كه در كتابهاى مختلف پراكنده است، و هيچ دليل عقلى يا تحليل نظرى ندارد. البته اين احاديث، سخـن از كتـابهاى حضـرت فـاطمه(س) مـى كنـد، نه تنها از مصحف ايشـان. از ايـن رو شايسته مـى نمايد به ديگر كتابهاى منسـوب به ايشان اشاره شـود، تـا از ميـان آنها به مصحف ايشـان دست يـابيـم.
در احاديث شيعه و سنى، كتابى با ايـن عنـوان ذكر نشده، بلكه در اخبار به مضمـون آن اشاره شده است. خرائطى از مجاهد نقل مى كند:
ابـى بـن كعب به ديدار فاطمه - رضـى الله عنها ـ دختر محمد ـ صلى الله عليه و سلـم ـ رفت. فاطمه به او كتابى پـوشيده در شاخه هاى درخت خـرمـا نشـان داد، كه در آن نـوشته شـده بـود:
هـر كـس به خـدا و روز قيامت ايمان دارد، با همسايه اش به نيكـى رفتار كنـد.(14) از روايات ديگـرى كه در بـاره ايـن كتـاب است، چنين برمـىآيد كه ايـن حديث، گزيده اى از حديث ديگرى است كه شيخ كلينـى آن را در اصـول كـافـى به نقل از امـام صـادق عليه السلام آورده است.(15) ((ابـوجعفر محمـد ابن جـرير بـن رستـم طبـرى)) از علماى قرن چهارم نيز ايـن حـديث را ـ با ذكر بيـش تـر ـ در كتاب دلائل الامـامه آورده است.(16) ظاهـرا كسـانـى كه گفته انــد مصحف فاطمه در بـردارنـده معارف و اخلاق و آداب است، ايـن احـاديث را ديده اند، ولى خواهيـم گفت مصحف فاطمه(س) شامل نكات اخلاقى نيست، زيـرا هيچ دليلـى بـر ايـن مطلب وجـود ندارد.
چنين كتابـى با چنيـن عنـوانى نيز در احاديث ذكر نشده است، ولى امـام صـادق عليه السلام در پـاسخ به پـرسشهاى كـارگزار منصـور ـ خليفه عباسى ـ آنچه را مى فرمايد، مستند به ايـن كتاب مى كند(17)
از اين رو چنيـن فهميـده مـى شـود كه حضرت فاطمه داراى كتابـى در احكام شرعى بوده است.
علامه سيـدمحسـن اميـن ايـن كتاب را مصحف فاطمه دانسته است(18)، ولى بايد گفت رواياتى وجـود دارد ـ ذكر خـواهد شد ـ كه مى گـويد مصحف آن حضرت در بر دارنده احكام حلال و حرام نيست، و اگر چنيـن احكام فقهى ذكـر شـده، در مصحف و روايتـى ديگـر از حضـرت فاطمه سلام الله عليها است، كه از پـدر بزرگـوارش پيامبر اسلام نقل كرده است. (19)
لـوح به صفحات پهن چـوبى يا استخـوانى گفته شـود، كه در فارسى، تابلـو يا تخته ناميـده مـى شـود. وجـود ايـن لـوح در بسيارى از احـاديث ذكـر شـده است، زيـرا در بـر دارنـده نام امامـان شيعه عليهم السلام است.
ابـوالفتح كراجكى (متوفى 449ه) معتقد است: تمامى شيعيان در صحت محتـواى اين لـوح اتفاق نظر دارنـد.(20) در كتاب كمال الـديـن و تمام النعمه صدوق مضمون اين لوح ذكر شده است.(21) محتـواى ايـن لوح ـ و به نظر برخى خـود لوح ـ هديه خدا به پيامبر بـوده است، كه پيـامبـر آن را به حضـرت فـاطمه سلام الله عليها بخشيــد.(22)
در روايـات متعدد و بـا سنـدهـاى مختلف آمـده است: حضـرت زهـرا سلام الله عليها كتابى از خـود به جا گذاشت كه وصايايـش را در آن نـوشته بـود.(23) ايـن وصايا، امـور شـرعى ـ از جمله تكليف هفت باغى كه از سوى رسـول الله(ص) وقف آن حضـرت شـده بـود ـ و امـور سياسـى بـود.(24) ايـن وصـايا از شمار مطـالبـى است كه در مصحف فاطمه(س) وجود داشته است.
وجـود ايـن كتاب نيز در روايات مختلف با سندهاى متعدد ذكر شـده است. همان گـونه كه گفته شد پرسشهايـى در باره ايـن كتاب وجـود دارد; از جمله: چه كسى ايـن كتاب را املا كرده است؟ نـويسنده آن كيست؟ محتـواى آن چيست؟ آيا در ايـن كتاب اشاره به تحـريف قرآن شـده است؟ هـم اكنـون ايـن كتـاب كجـا است و در دست كيست؟ و ...
شايد مهمتريـن پرسش در باره مصحف، صحت و اعتبار روايات آن است، زيرا ديگر پـرسشها پـس از تبيين اعتبار روايات ايـن كتاب مطـرح مـى شـود. از ايـن رو در ابتـدا بـايـد وارد ايـن بحث شـويم.
راههاى تشخيص صحت روايت
براى فهميدن صحت روايات، راههاى مختلفى وجـود دارد،كه مهمتريـن آن سه راه است:
راه اول، بررسى اشخاص (= راويان) مـوجـود در سند حديث است. اگر همگـى ايـن راويـان مـورد اعتمـاد بـاشنـد، خبـر معتبـــر است.
راه دوم، قـرايـن ديگر به جز سنـد است، زيرا گاه تمامـى راويان داراى شـرايط لازمند، ولـى قراينـى ـ مانند روى گردانـدن علما و عمل نكـردن به آن حـديث از سـوى ايشـان ـ وجــود دارد، كه دلالت مى كند اشكالى در ايـن حديث هست، و گرنه آن را كنار نمى گذاشتند.
همچنان كه گاه سند حديث، صحيح و سالـم نيست، ولـى قراينـى ديگر ماننـد عمل علمـا طبق حـديث بـاعث اعتمـاد به آن خبـر مـى شـود.
راه سوم، اعتقاد به تفاوت ميان احاديث مربـوط به احكام شرعى با غير آن ـ يعنـى احاديث مربـوط به عقايـد يا تاريخ ـ است. گـونه اول، يعنـى روايات فقهى لازم است سنـدا معتبر باشـد، ولـى بـراى اثبات گونه دوم، اتفاق نظر علما كافى است. مى تـوان راه سـوم را مندرج در راه پيشيـن دانست، زيرا در هر روى، ملاك اعتبار حـديث، اعتمـاد به آن است، بـىآنكه به راويـان تـوجه كنيـم.
مصحف فـاطمه(س) و راههاى تشخيص صحت و اعتبـار روايـات
اينك نوبت آن رسيده كه به پرسـش مطرح شده پاسخ دهيم و بگوييـم:
روايات مصحف فاطمه(س) با هر يك از راههاى مزبـور، صحيح و معتبر است، زيرا از طريق سـوم اگر بخـواهيم بررسـى كنيـم تمامى علماى شيعى روايات ايـن مصحف را پذيرفته، و ما به عنـوان مخالف، كسـى را نمى شناسيم. ايـن مطلب باعث تقويت وثوق به روايات از راه دوم است، گو اينكه برخى گفته اند:
مگر مى شود جبرئيل بر فاطمه(س) نازل گردد و به او ايـن مطالب را بگـويد، و علـى عليه السلام آنها را بشنود و بنـويسـد؟! با اينكه علـى(ع) از فاطمه(س) افضل است و سزاوار مـى نمايد به ايشان وحـى شـود، نه به همسرشان! ما به ايـن اشكال پاسخ خـواهيـم داد، ولى فعلا به نقل آنچه علامه سيدمحسـن اميـن گفته است، بسنده مى كنيـم:
استبعادى نـدارد و جـاى انكـار نيست كه جبـرئيل بـا زهــــــرا عليهاالسلام سخـن گـويد و على عليه السلام آن را بشنود و در كتابى كه به نام ((مصحف فاطمه)) است، بنـويسد. گـو اينكه اصحاب مـورد وثـوق ايـن سخنـان را از امـامـــــان اهل بيت عليهم السلام روايت كرده انـد. مـن به كسانـى كه ايـن امر را انكار كـرده، يا آن را بعيـد مـى شمـرند، و يا مبالغه گـويـى و دور از انصاف مـى داننـد، مـى گـويـم: آيا در قدرت خداى متعال شك دارند؟ يا در اينكه پاره تـن[ رسـول الله] زهرا شايسته اين كرامت باشد؟ و يا در صحت ايـن روايات به رغم گفته ائمه هدى، كه ذريه آن حضرت و مورد وثـوقند؟
در حالـى كه ايـن كـرامت بـراى ((آصف بـن بـرخيا)) وزيـر سليمان عليه السلام رخ داد و او گرامـى تر از آل محمد نزد خـدا نيست!(25) صحت و اعتبـار روايـات مصحف فـاطمه(س)، از راه اول نيز ثـــابت مى شود، زيرا كلينى در كافى در ضمـن روايات ايـن احاديث، سند را صحيح مى داند. (26) در يكـى از ايـن روايات امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
فاطمه پـس از رسـول الله صلـى الله عليه و آله هفتاد و پنج روز زنده ماند و به خاطر پـدرش دچار حزن بسيار بـود. جبرئيل به نزد او مىآمد و به سبب مرگ پدرش به او دلدارى و تسلـى خاطر مـى داد.
به ايشان از پـدرش و جـايگاه او و به كسـانـى كه از ذريه فاطمه خواهند بود، خبر مى داد. على عليه السلام ايـن اخبار را مى نوشت، و اين مصحف فاطمه است.(27)
عنـوانـى كه بـاعث فهم اشتبـاه شـده است
گفتيـم عنـوان ((مصحف فاطمه)) گاه باعث ايـن تـوهـم مى شـود كه قرآنـى ويژه حضـرت زهرا عليهاالسلام وجـود داشته است، همچنان كه از ((مصحف عبـدالله بـن مسعود)) و ((مصحف عايشه)) و يــا ((مصحف ابـى بـن كعب)) برمىآيد، ولـى وقتـى لغتنامه ها را بررسـى كنيـم، پندار مزبور زدوده مى شود و مى فهميـم مصحف، منحصر در قرآن نيست.
همچنين گفتيـم اين كتاب در بردارنده هيچ آيه اى نيست، از ايـن رو در مـوضـوع قرآنى نمى باشد. و نيز در ضمـن سخنان گذشته اشاره شد ايـن كتاب از سـوى آن حضرت، نـوشته يا اولا نشده است، و از آن رو به آن ((مصحف فاطمه)) گفته انـد كه هـديه اى الهى به ايشان بـوده است. بنابراين نويسنده يا گوينده ايـن سخنان كيست؟ اگر محتـواى اين مصحف، قرآن نيست، چه چيز در آن يافت مى شود؟ حجـم ايـن كتاب چقدر است؟ و ...
روايـات بسيـارى وجـود دارد كه در آن، حضـرت علـى عليه السلام به عنـوان نگـارنـده مصحف معرفـى شـده است; از جمله امـام صـــادق عليه السلام در جـواب سـوال ((حمـاد بـن عثمـان)) مبنـى بـر اينكه نـويسنـده مصحف كيست، مى فرمايد: اميرمـومنان هر چه را مـى شنيد، مـى نـوشت، تـا اينكه به صـورت كتـابـى در آمـد.(28)
گوينده احاديث
1. برخـى گفته اند گـوينده سخنان مـوجـود در مصحف، خـداوند است.
امام صادق عليه السلام مـى فـرمايـد: ((مصحف فاطمه نزد ماست ... و خـداونـد آن سخنـان را گفته و بـر حضـرت فـاطمه الهام كــــرده است.))(29) ايـن گونه الهام براى مادر حضرت موسى عليه السلام نيز وجـود داشته است. در سوره قصص، آيه هفت آمده است: به مادر موسى الهام كرديم او را شير ده و ...
2. بعضـى معتقـدند اين سخنان از آن جبرئيل است. ايـن احتمال در حـديثـى به نقل از امام صادق عليه السلام گفته شده است.(30) امام حسيـن عليه السلام مـى گـويـد: ((مصحف فـاطمه نزد ما است. به خـدا سوگند! يك حرف از قرآن در آن نيست. سخنان ايـن مصحف از آن رسول الله و خط على عليه السلام است)).(31) بنابراين حديث، گوينده سخنان ايـن مصحف، رسـول الله (= فرستاده خـدا) است. علامه مجلسـى در ذيل ايـن حـديث مـى گـويد:
مقصـود از فرستاده خدا، جبرئيل است. همچنان كه در آيات بسيارى، به ملائكه، رسولان خدا گفته شده است.(32) البته چه بگوييـم سخنان ايـن مصحف از آن خدا است يا جبرئيل، تفاوتى ندارد، زيرا خداوند به واسطه جبـرئيل، ايـن احاديث را گفته است; ولـى نمـى تـوانيـم معتقـد باشيـم مقصـود از ((رسـول الله)) پيامبر اسلام است، زيرا روايات بسيارى تصريح دارد سخنان ايـن مصحف پس از وفات رسول الله صلـى الله عليه و آله و در تسلاى وفات آن حضرت، براى حضرت فاطمه سلام الله عليها گفته شده است.
گـو اينكه احتمال دارد حضـرت فاطمه(س)، دو مصحف داشته، كه يكـى سخنان رسـول الله و ديگرى سخنان جبرئيل بـوده است; يا ممكـن است بگوييـم مصحف فاطمه، يك كتاب بيـش تر نبوده، ولى شامل دو بخـش ـ سخنان رسول الله و سخنان جبرئيل ـ بوده است. سيدمحسـن اميـن در كتـاب ارزشمنـد اعيـان الشيعه معتقـد به ايـن گفتــار است.(33)
پـس از اينكه دانستيـم سخنان ايـن مصحف از آن پـروردگـار ـ به واسطه جبـرئيل ـ و نـويسنـده آن امام علـى عليه السلام است، ايـن پرسـش پيـش مـىآيد كه چرا به حضرت فاطمه سلام الله عليها منسـوب شده است؟ به رغم آنكه حضرت نه گـوينده و نه نگارنده آن است! در پاسخ بايد گفت ايـن سخنان براى حضرت فاطمه و براى تسلاى خاطر او نازل شـد، از اين رو ايـن مصحف، منسـوب به حضرت فاطمه است. نظير ايـن امر در انتساب تـورات به حضرت مـوسـى(ع) و انجيل به حضـرت عيسـى(ع) و زبـور به داود(ع) ديـده مـى شـود.
همچنـان كه در قـرآن مـى خـوانيـم: صحف ابـراهيـم و مـوسـى.(34)
1ـ ايـن كتاب توسط اكرم بـركات نـوشته شـده و در 1418ه.ق تـوسط دارالصفوه بيروت به چاپ رسيده و از سـوى نگارنده براى ترجمه در اختيـار نـويسنـده ايـن مقـاله گذاشته شـده است.
2ـ بحارالانـوار، مجلسى (م1111ه$)، ج26، ص41، ح73، چاپ دارالكتب الاسلاميه، تهران.
3ـ همان، ج27، ص271، ح3.
4ـ كـافـى، كلينـى، ج اول، ص239، ح اول.
5ـ صحـاح تـاج اللغه و صحـاح العربيه، جـوهـرى ج4، ص;1383 تـاج العروس، زبيدى، ج6، ص161.
6ـالاتقان فـى علـوم القـرآن، ج اول، ص51 ـ 52، چـاپ دارالفكـر، بيروت.
7ـ معالـم المدرستيـن، مرتضى عسكرى، چاپ مـوسسه بعثت، ج2، ص34.
8ـ ترجمه دكتر عبـدالمعطـى اميـن، چاپ دانشگاه پژوهشهاى اسلامـى پاكستان، ص268 ـ 269.
9ـ چـاپ دارالـرايه، جـده، ص 28 ــ 31.
10ـ المراجعات، سيدعبـدالحسين شرف الـدين، تحقيق حسيـن الراضـى، چـاپ دارالكتـاب الاسلامـى، ايـران، ص521.
11ـ سيـره الائمه الاثنـى عشـر، سيـدهـاشـم معروف الحسنـى، چــاپ دارالتعارف، بيـروت، ج اول، ص96 ـ 97.
12ـ النـداء الاخير، چاپ مـوسسه تنظيـم و نشر آثار امام، تهران، ص12 13ـ اعيـان الشيعه، چـاپ الانصـاف، بيـروت، ج اول، ص313 ــ 314.
14ـ مكارم الاخلاق و معاليها، محمـد بـن جعفر سامرى، خرائطـى، چاپ مكتبه السلام العالميه، قـاهـره، ص43.
15ـ عوالـم العلـوم، عبدالله بحرانى اصفهانى، تحقيق موسسه امام مهدى، قم، ج11، ص583.
16ـ چاپ اعلمى، بيروت، ص5.
17ـ فروع كافـى، كلينى، تحقيق علـى اكبر غفارى، چاپ دارالاضـواء، بيروت، ج3، ص705، ح2.
18ـ اعيـان الشيعه، چـاپ الانصـاف، بيـروت، ج اول، ص314 ـــ 315.
19ـ سيره الائمه الاثنى عشر، سيدهاشـم معروف الحسنـى، ج اول، ص96 ـ 97.
20ـ الاستنصار فى النفـس على الائمه الاظهار، چاپ دارالاضواء، ص18.
21ـ تحقيق غفـارى، چـاپ مـوسسه نشـر اسلامـى، قـم، ج اول، ص311.
22ـ الارشاد، شيخ مفيد، چاپ بصيرتى، قم، ص;262 كمال الديـن، صدوق، ج اول، ص;312 بحـارالانـوار، مجلسى، ج36، ص201.
23ـ تهذيب الاحكام، طـوسى، تحقيق خرسان، چاپ دارالاضـواء، بيروت، ج9، ص144، ح50.
24ـ بحـارالانـوار، مجلسـى، ج103، ص185 ـ 186، ح14.
25ـ اعيان الشيعه، چاپ قديـم، چاپخانه الانصاف، بيروت، چاپ سوم، 1370ه، ص314. سيدحسـن امين، فرزنـد مـولف، ايـن قسمت را در چاپ جديد حذف كرده است.
26ـ كافى، ج اول، ص239، ح اول; بحارالانـوار، مجلسـى، ج26، ص39، ح;70 رجـال نجـاشـى، ص204 ـ ;205 رجـال طـوسى، ص366.
27ـ اصـول كافـى، ج اول، ص241، ح;5 بحـارالانـوار، مجلسـى، ج26، ص41، ح72.
28ـ اصـول كافى، كلينى، ج اول، ص240، ح;2 بحارالانـوار، مجلسـى، ج26، ص44، ح77.
29ـ بحـارالانـوار، مجلسـى، ج26، ص39، حـديث 70.
30ـ اصـول كـافـى، كلينـى، ج اول، ص241، حديث 5.
31ـ بحـارالانـوار، مجلسـى، ج26، ص46، حـديث 94.
32ـ حج، ;75 فـاطـر، ;1 انعام، ;61 اعراف، ;37 هـود، ;69 حجـر، ;15 مريم، 17 ـ 19 و ...
33ـ چـاپ قـديمـى چـاپخـانه الانصـاف، بيـروت، ج اول، ص314.
34ـ سوره اعلى (87)، آيه 19.
قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان ميكنم كه از زمرد بود و نوشتههاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست!
كلام معصوم داراي ابعاد مختلف؛ ظاهر و باطن است، زيرا از ناحيه كساني صادر شده كه خداوند تبارك و تعالي، احاطه خاص وجودي به آنها عنايت فرموده است. پس كلام ايشان، صادر شده از ناحيه همين احاطه است و مانند كسي نيست كه كمي احاطه داشته، اما زياد حرف ميزند.
كلام آنها ، همه مردم را در همهٔ دورانها، مخاطب قرار ميدهد و به همين دليل در آن، براي خاص و عام علومي وجود دارد. كلام معصومين(ع) براي عوام، عبادت و براي خواص، اشارت است.
احاديث آنها در سطوح مختلف، بنا به موضوع يا بنابر نقل راوي از معني، متفاوت است. بعضي از اين احاديث با مطالب بلند مرتبهاش، به جايگاه عظيمي ميرسد كه عقول را در حيرت فرو ميبرد. «حديث لوح» يكي از اين احاديث است كه شيخ كليني در كتاب كافي نقل كرده است. هنگامي كه به آن مراجعه ميكنيد، در مييابيد كه اين حديث، از مقامي نزد ابيبصير برخوردار است كه به عبدالرحمن بن سالم ميگويد:
اگر در تمامي عمرت، به غير از اين حديث چيزي نميشنيدي؛ همين حديث براي تو كافي بود پس آن را جز براي اهلش، براي كسي بازگو مكن.
و آن اين است:
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: پدرم به جابر بن عبدالله انصاري فرمود كه من با تو كاري دارم. چه وقتي ميتوانم كه پيش تو بيايم و از تو سؤالاتي بكنم؟
جابر عرض كرد: هر وقتي كه دوست داشتيد. پس روزي نزد او رفت و به او گفت: اي جابر! مرا از لوحي كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول الله(ص)، ديدي و آنچه كه مادرم از مكتوبات آن لوح در اختيار تو گذاشته، باخبر كن!
جابر عرض كرد: قسم به خدا كه من در زمان حيات رسول خدا(ص) به نزد مادرت فاطمه(س) رفتم تا ولادت حسين(ع) را به او تبريك گويم. پس در دستان مباركش لوحي سبز رنگ ديدم، گمان ميكنم كه از زمرد بود و نوشتههاي سفيد رنگي چون نور خورشيد داشت. عرض كردم: پدر و مادرم به فدايت اي دختر رسول خدا!(ص) اين لوح چيست! ايشان فرمودند:
اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا هديه داده است. در آن، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو فرزندم و اسامي اوصياء از فرزندانم ميباشد. پدرم آن را به من عطا فرموده است تا با آن، مرا بشارت دهد.
جابر گفت: سپس مادرتان فاطمه(س) آن را به من نشان دادند. آن را خواندم و از روي آن نوشتم.
پدرم فرمود: «آيا نسخهاي كه از آن برداشتهاي، نزد تو موجود است تا به من نشان دهي»؟
عرض كرد: بلي. پس پدرم با او به منزل جابر رفت. جابر صحيفهاي از پوست نازك بيرون آورد.
پدرم گفت: اي جابر! كتاب را نگاه كن تا من برايت بخوانم. جابر نگاه به نسخهاش ميكرد و پدرم ميخواند، حتي يك حرف هم مخالف نوشته نبود.
پس جابر گفت: به خداوند سوگند همينطور است كه شما خواندي، در لوح نوشته شده بود:
« بسماللهالرّحمنالرحيم، اين كتابي است از سوي خداوند عزيز حكيم، براي محمد، پيامبر؛ نور، سفير، حجاب و دليلش. روحالامين از سوي پروردگار عالميان بر او نازل گشته است. اي محمد! نامهاي مرا تعظيم كن و نعمتهايم را شاكر باش و آنها را انكار مكن. همانا من خدايي هستم كه به غير از من معبودي نيست؛ كوبندهٔ ستمكاران، پيروزيبخش ستمديدگان و حاكم دين. همانا خداوندي هستم كه به غير از من معبودي نيست، هر كس كه غير از فضل مرا اميد داشته يا از غير از عدل من بهراسد، او را آنچنان عذابي كنم كه احدي از جهانيان را عذاب نكرده باشم.
تنها مرا عبادت كن و بر من توكل كن. همانا من پيغمبري مبعوث نكردم كه روزهايش اكمال نشد و مدتش به سر رسيد مگر اينكه براي او وصياي قرار دادم. همانا من تو را بر انبيا برتري دادم و وصيات را بر اوصيا، و تو را گرامي داشتم با دو بچه شير و دو نوهات حسن و حسين. پس همانا حسن را معدن علم خود، پس از گذران مدت پدرش و حسين را خازن وحي خود قرار دادم و او را با شهادت، گرامي داشتم و او به وسيلهٔ آن به سعادت رسيد. پس همانا او برترين كساني است كه شهيد شدهاند و بالاترين شهدا از لحاظ درجه است. كلمهٔ تامّهٔ خود را با او قرار دادم و حجت بالغه ام نزد اوست. با عترت او پاداش ميدهم و عقاب مينمايم. اولين آنها، علي، سيد عابدان و زينت اولياي گذشتهٔ من است و پسرش شبيه جدش محمد است كه باقر علم و معدن حكمت من است. شككنندگان در جعفر، هلاك خواهند شد، منكر او منكر من است. اين قول، حقيقتاً از سوي من پابرجاست كه گرامي ميدارم جايگاه جعفر را و او را در مورد شيعيان، ياران و دوستانش، خوشحال ميكنم. بعد از او براي موسي فتنهاي كور و تاريك رخ خواهد داد.
حجت من مخفي نميماند، و همانا اولياي من از جام وفادارتر مينوشند. هر كس هر كدام از آنها را انكار كند نعمت مرا انكار كرده است و هر كس آيهاي از كتاب مرا تغيير دهد، بر من افترا بسته است.
واي بر افترابندان و منكران! پس از اتمام مدت موسي، بندهام و حبيبم و برگزيدهام علي، وليّ و ياور من و كسي است كه سختي نبوت را بر دوش او ميگذارم و او را با تصدي آن امتحان ميكنم. او را عفريتي مستكبر ميكشد، و در شهري كه بندهٔ صالح بنا كرده است، در كنار بدترين خلايقم دفن ميشود. اين قول بر من ثابت است كه او را با پسرش محمد مسرور سازم؛ جانشين پس از او و وارث علمش. پس او معدن علم من، جايگاه سرّم و حجتم بر مخلوقات است. بندهاي به او ايمان نميآورد، مگر آنكه بهشت را جايگاه او قرار ميدهم و شفاعتش را در مورد۷۰ نفر از خويشانش كه همگي مستوجب آتش هستند ميپذيرم و سعادت به پسرش، علي؛ ولي من و ياورم و شاهد در خلقم و امين من بر وصيم ختم ميشود.
از او دعوت كننده به راهم و خازن علمم، حسن را بهوجود ميآورم و آن را با پسرش (م ح م د) رحمهٔ للعالمين كامل ميكنم. او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب دارد. پس در زمان او، اولياي من ذليل گشته، سرهاي آنها هديه داده شود، همانطور كه سرهاي رؤساي ترك و ديلم هديه ميشوند. پس كشته و سوزانده شوند و در خوف و رعب و هراس به سر برند. زمين با خونهاي آنها رنگين ميشود و فرياد و فغان زنانشان بالا ميرود. آنان به حتم اولياي من هستند. با آنها، تمامي فتنههاي كور و تاريك را دفع ميكنم و به واسطه آنها زلزلهها را برداشته، غل و زنجيرها را باز ميكنم. آنها كساني هستند كه صلوات و رحمت پروردگارشان بر آنها است و آنها هدايت شدگانند».
اين لوحي است كه خداوند به رسول خدا(ص) هديه نموده و پدرم به من عطا فرموده است تا با آن مرا بشارت دهد.
مشخص ميشود كه شأن نزول اين لوح، به مناسبت ولادت امام حسين(ع) بوده و همانا خداوند تعالي و پيامبرش در روز اول ولادتش، او را از آنچه كه بر ايشان ـ امام حسين(ع) ـ جاري ميشود، باخبر ميكنند و چارهاي از اين موضوع نبوده است.
امام حسين(ع) داراي جاذبهٔ خاصي در قلبها هستند، به طوري كه به مجرد آنكه نامش ذكر ميشود، آن جاذبه در قلبها پديدار ميشود:
همانا براي حسين(ع) محبتي مخفي در قلبهاي مؤمنين وجود دارد.
پس خود او و طفوليتش در قلب مادرش زهرا(س) چگونه است؟ و حالِ مادرش چگونه است هنگامي كه ميفهمد كه طفلش كه الان يك روزه است، سرش را با غريبي و تنهايي، كنار فرات جدا ميكنند؟
اينجاست كه مقام فاطمه(س) نزد خداي تعالي متجلي ميشود، و زمان بشارت الهي به حضرت رسول(ص) و حضرت زهرا(س) به واسطهٔ ائمه معصومين(ع) از ذريه حسين(ع) و به واسطه نقش آنها در اين امت تا مهدي(ع) كه ذخيره اصلاحگر عالم است، فرا ميرسد.
پس حضرت زهرا(س) فرمود: اين كتابي است كه خداوند به رسول خدا(ص) اهدا فرموده است؛ در آن اسم پدرم، شوهرم، اسم دو فرزندم و اسم اوصياي از فرزندانم ميباشد و آن را پدرم به من عطا فرموده تا با آن مرا بشارت دهد.
اين كتابي است از خداوند عزيز حكيم به محمد پيامبرش...
اسم عزت و اسم حكمت را با هم جمع نموده است و اين بحثي است كه تنها به اشارهاي به آن، اكتفا ميكنيم و قرائت را ادامه ميدهيم تا بفهميم كه اين كتاب از كيست! و به سوي كيست؟
عناوين گوينده و مخاطب را ملاحظه كنيد.
گوينده: خداوند عزيز و كليم.
مخاطب: پيامبر او، نور، سفيرش، حجاب و دليلش.
در هر يك از اين عناوين، بحثي است كه وقت ما براي پرداختن به آن كافي نيست، فقط ميخواهم كه در كلمه «نورش» تأمل كنيد. خداوند متعال در آخر آيه نور ميفرمايد:
يهدي الله لنوره من يشاء و يضرب الله الأمثال للنّاس و الله بكلّ شيءٍ عليم.۱
خدا هر كه را بخواهد با نور خويش هدايت ميكند، و اين مثلها را خدا براي مردم ميزند و خدا به هر چيزي داناست.
آن چه كه ميخواهم اشاره كنم اين است كه هر كسي در اين حديث قدسي دقيق شود، ملاحظه ميكند؛ اولاً در اين حديث، نامهاي همه ائمه معصومين(ع) و خصوصيات مهم آنها كاملاً ذكر شده و اين مطابق است با آنچه از اخبار صحيحه از ذكر ائمه از لحاظ تعداد و اسماء در تورات و انجيل، قبل از تحريفشان موجود بوده است. البته نصي در تورات بعد از تحريف باقيمانده است كه تعداد ائمه(ع) را بيان ميكند! اين موضوع را «ابنكثير» در البدايهٔ والنهايهٔ ج ۶، صفحهٔ ۲۸۰ آورده است:
در توراتي كه دست اهل كتاب است اين مضمون است: «همانا خداي تعالي به ابراهيم، اسماعيل را بشارت داد و همانا او را رشد داد و زياد كرد و از فرزندانش دوازده عظيم قرار داد».
منظور ابن كثير آن چيزي است كه در تورات فعلي است. در عهد قديم و جديد، سفر آفرينش، صحاح هفدهم، آمده است: ابراهيم به خداوند گفت:
اي كاش اسماعيل در حالي كه امام تو ميبود زندگاني ميگذراند. پس خداوند گفت: ساره همسرت، پسري براي تو به دنيا ميآورد و به اسحاق صدايش ميزني و عهد مرا اقامه ميكند و با او عهدي ابدي نسل به نسل منتقل ميشود.
و اما اسماعيل، آنچه را كه دربارهٔ او گفتي شنيدم، آگاه باش كه من او را مبارك گردانم و به ثمر نشانم و نسل او را زياد گردانم. از او دوازده رئيس متولّد ميشود و او را امتي بزرگ قرار ميدهم، ولي عهدم را با اسحاق كه ساره در اين وقت در سال آينده به دنيا ميآورد، اقامه ميكنم.
كعب الاحبار اين عبارت را، «دوازده قيّم» ترجمه كرده و بعضي از ايشان نيز «دوازده امام» ترجمه كردهاند. متن اصلي در تورات و در منابع سني و شيعه موجود است و اين مؤيدي است بر بشارت پيامبر(ص).
نكته بعد اين كه ملاحظه ميكنيم در حديث قدسي از اصحاب و شيعيان ائمه غير از اصحاب امام صادق(ع) نام برده ميشود، وليكن هنگامي كه آخر حديث لوح، كلام به امام مهدي ميرسد در آخر حديث لوح، خداوند به تفصيل از اولياي امام(ع) سخن ميگويد. از آنها به «اولياء الله» تعبير ميكند و ميگويد:
و آن را با پسرش (م ح م د) رحمهٔ للعالمين كامل كنم، با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است پس در زمان ظهورش اولياي من ذليل ميشوند..
ملاحظه بفرماييد، خداوند تعالي اصحاب امام صادق(ع) را منسوب ميكند به اينكه حاملان احاديث اهل بيت(ع) هستند بعد از اين كه فتنههاي شديدي به شيعه ميرسد و آنها را به امام صادق(ع) منسوب ميكند.
امّا هنگامي كه از اصحاب مهدي(ع) صحبت ميكند، آنها را به خودش منسوب كرده، تعبير «اوليائي» به كار ميبرد. سپس از اينكه طاغيان، آنها را ذليل ميكنند، ميكشند و آواره ميكنند، صحبت به ميان ميآيد؛ تا آنجا كه ميگويد:
آنان حقاً اولياي من هستند.
اميدوارم توفيق پيدا كنم فرق افراد عصر غيبت و عصر ظهور را بيان كنم.
اينجا ملاحظه ميكنيم كه فرمايش خداوند تبارك تعالي از امام مهدي(ع) در قالب صحبت از ياران ايشان و مؤمنين در زمان ايشان آمده است، پس چرا ميگويد:
با ايشان تمامي فتنههاي تاريك را دفع ميكنم و به واسطه ايشان فتنهها و زلزلهها را برميدارم.
چرا نگفت با او؟ مثل اينكه خداوند تعالي ميگويد همانا وجود وليّ من مهدي، بالاتر از اين است كه بگويم با او دفع فتنهها و زلزلهها ميكنم. پس اينها را با خادمان و يارانش دفع ميكنم و او سرور و آقاي ايشان است و تواناييهايي كه فقط به او عطا شده، بسيار بالاتر از اينهاست.
چيزي را كه اكنون نقل ميكنم، از مرحوم سيد جمالالدين خوانساري صاحب روضات الجنات، و از اكابر علماي ماست، مطلب را روشن ميكند. ايشان وصيت كرده قبري در خارج از اصفهان برايش آماده كنند؛ در حاليكه در شهر، قبرستاني تاريخي كه مؤمنين علاقمند به دفن در آن بودند، وجود داشت؛ چرا كه پر از علما و صالحين بود. هنگامي كه از دليل اين كار از ايشان سؤال كردند سكوت كرد. اصرار كردند تا اينكه بيان كرد:
دوستي تاجر داشتم كه به صداقت و ديانتش اعتماد داشتم و به من اصرار كرد كه وصيّ او باشم. پس قبول كردم عليرغم آنكه وصايت احدي را قبول نميكردم و اين قصه را او برايم نقل كرد. او گفت:
از راه عراق به حج بيت الله الحرام رفتم تا در رفت و برگشتم به زيارت ائمه(ع) نايل آيم. هنگامي كه به نجف رسيدم، حوالهاي نزد من بود. خواستم در روز حركت قافله آنرا تسليم كنم، امّا تا مغرب تأخير كردم و وقتي آمدم تا به قافله ملحق شوم، فهميدم كه قافله رفته است و در سورالنجف را قفل كردهاند. پس آن شب را در داخل سور گذراندم و اول صبح سريع خارج شدم تا به قافله ملحق شوم، ولي هر چقدر در صحرا پياده ميرفتم آنها را نمييافتم! متحير به نجف برگشتم و ديدم كه باب سور هم بسته است پس شب را خارج سور گذراندم. در نيمههاي شب ناگهان شخص درويشي را كه لباسهاي كهنهاي پوشيده بود ديدم. به من گفت: «تو ديشب از قافله جا ماندهاي، چرا نماز شب را ترك كردي؟ بلند شو و با من بيا!» پس چند گام بيشتر با او برنداشته بودم كه شخصي جليلالقدر را ديدم كه به ما نگاه كرد و به درويش گفت: «او را به مكه ببر»! درويش به من گفت: برو و فلان وقت بيا». در وقتي كه وعده داده شده بود رفتم وي به من گفت: «پشت سر من بيا و قدمهايت را جاي قدم من بگذار». خود جلوي من قرار گرفت و چند قدمي نرفته بود كه خودم را در مكه يافتم. پس خواست با من وداع كند. به او گفتم: بسيار بر من منت ميگذاريد، اگر لطفتان را كامل كنيد و بعد از حج، مرا به نجف بازگرداني. قبول كرد و در روز و مكان خاصي با من قرار گذاشت. بعد از آنكه مناسك حج را كامل كردم، به سمت آن مكان رفتم و او را يافتم. همانطور كه مرتبه اول گفته بود: «به من گفت پشت سر من بيا و قدمهايت را در جاي قدمهاي من قرار ده» و باز، بعد از چند قدمي ديدم كه در نجف هستم. به من گفت: « اين جريان را به رفقايت مگو! به ايشان بگو كه با يكي از ايشان آمدم و قبل از شما رسيدم». سپس به من گفت: «من با تو كاري دارم» گفتم: من حاضرم، كارتان چيست؟ گفت: «در اصفهان به تو خواهم گفت».
به اصفهان برگشتم، تا آنكه روزي دوست درويشم را در ميان حمالان بازار اصفهان ديدم، به سمت من آمد و به من گفت: «من همان كسي هستم كه تو را به مكه رسانيدم و الان وقت كارم است كه به من وعده داده بودي!» گفتم: بله كارتان چيست؟ گفت: «من در فلان مكان زندگي ميكنم و در فلان روز ميميرم، پس به مكان زندگيام بيا و در صندوق من هشت تومان است، آنها را براي كفن و دفن خرج كن. سپس مرا به مكاني كه قبر خود انتخاب كرده بود برد و گفت: «مرا اينجا دفن كن»!
صاحب روضات الجنات گفت: اين همان مكاني است كه آن وليّ خدا انتخاب كرده بود، من هم اينجا را براي دفن انتخاب كردهام.
اين تنها سطح خادمي از اصحاب ايشان(ع) است. پس هنگاميكه خادمانشان كار «آصف بن برخيا» را انجام ميدهند، خود آن حضرت ـ صلواتاللهعليه ـ چگونه خواهد بود؟
اي حسرت بر عمرمان كه گذشت و نفهميديم كه چه كرديم و از چه كسي دور شديم؟ چقدر، از او ياد كرديم تا كه او ما را ياد كند؟ و چقدر براي او كار كرديم تا برايمان جبران كند؟
او امامي است كه خداوند تعالي از او به اين نحو ياد ميكند كه، همانا او خاتمالائمه، كاملكنندهٔ ايشان و رحمهٔ للعالمين است و با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب است.
خداوند سبحان تعبير « رحمهٔ للعالمين» را جز براي رسولالله(ص) كه فرموده:
و ما أرسلناك إلاّ رحمهًٔ للعالمين.۲
فقط براي يك نفر ديگر به كار برده وآن حضرت صاحب الزمان(ع) ميباشد.
ما نميتوانيم معناي رحمهٔ للعالمين را بفهميم مگر آن كه معناي: « الحمدلله رب العالمين» را بفهميم.
دليل آن، اين است كه ربوبيّت عوالم وجودي؛ ملك و ملكوت، داراي مغز و پوستهاي است:
اما لايه ظاهري كه عالم ملك است، نيازمند ربوبيت و تربيت به واسطهٔ اسم « الرحمن» است تا به سمت تكاملش سير كند و اما مغزي كه عالم ملكوت است، نيازمند به ربوبيت با اسم «الرحيم» است تا به كمالش نايل آيد.
همانا قرآن براي تمامي مردم و به طور اخص براي كساني كه ميفهمند، معجزه است. اينها كساني هستند كه درك ميكنند كمال بشريت به جز با قرآن كه بر قلب سيدالمرسلين(ص) نازل شده است، متحقق نميشود. تنها دو نفر مظهر هر دو اسم ـ الرحمن و الرحيم ـ ميباشند: خاتم النبيين(ص) و خاتم الوصيين امام مهدي(ع).
اين مقام حجتبن الحسن ـ ارواحنا له الفداء ـ ميباشد و انسان فقط وقتي كه به اهليّت معرفت راه پيدا كند او را ميشناسد: و به مغز حكمت و علم ميرسد. هر اندازه در مناطق وجود و تعقل جلو برود، ميفهمد كه همانا فاعلي كه وجود از اوست، ذات خالق مقدس ـ خداي عزوجل ـ است و كسيكه وجود در همهٔ عوالم، قائم به اوست حجت خدا بر مخلوقاتش حضرت حجتبن الحسن ـ صلوات الله عليه ـ ميباشد.
اين گسترهٔ ولايت امام مهدي(ع) و عظمت مقام آن حضرت ـ ارواحنا له الفداء ـ است. به روايات اهل بيت(ع) رجوع كنيد و آنها را بخوانيد و از آن چيزي بفهميد و به مردم، آنچه كه از مقام پيامبر(ص) و اهل بيتش(ع)، مخصوصاً امام مهدي(ع) فهميديد؛ بشناسانيد، چرا كه در زمان ما مظلومي مثل آن حضرت(ع) يافت نميشود.
ايشان آن وجود مقدسي هستند كه اگر خداوند او را خلق نميكرد، عهدش در لوحي كه به سوي پيامبرش فرستاده و با وصفي كه براي پيامبرش به كار برده ـ رحمهٔ للعالمين ـ ختم نميشد.
اما ساير صفات امام در عهد لوح عبارتند از: «با او كمال موسي، بهاء عيسي و صبر ايوب(ع) است». فرصت نداريم كه كمال موسي و بهاء عيسي را تبيين كنيم. به صبر ايوب اشاره ميكنم كه او مَثلي در صبر پيامبران(ص) ميباشد. آيا صبورتر از انساني كه حجابها براي او برداشته شده است و او امور را به صورت واقعي ولو بعد از گذشت زمان ـ ميبيند، ديدهايد، قبر جدهاش صديقهٔ كبري را زيارت ميكند و ظلمهايي را كه به آن مخدره شده است، مجسم ميبيند و پهلوي شكسته و جسم ضعيف آن حضرت(س) را ميبيند.
ايشان قبر جدش موسي بن جعفر(ع) را زيارت ميكند، پس ساق پاي ايشان را كه به واسطهٔ زنجيرها زخم شده، و بدنش را كه به واسطه سم ضعيف شده، مشاهده مينمايد.
و جدش علي بن موسي الرضا(ع) را زيارت ميكند پس صورتش كه سمّ آن را تغيير داده، ميبيند؛ در نجف ضربهٔ شمشيري كه بر فرق جدش فرود آمده را ميبيند.
سپس به كربلا عروج ميكند و آن بدني را كه بر خاك افتاده است ميبيند كه حتي ملائكه نميتوانند آن را نظاره كنند! بله، يقيناً او صبر ايوب دارد...
پروردگارا! ما مقصريم. پروردگارا! ما قاصريم. پروردگارا به حرمتي كه وليّات حضرت حجت(ع) نزد تو دارد، حرمتي كه در عهد با پيامبرت به وسيله جبرئيل بر لوحي از جانب خودت نازل كردي، و در آن مقام ياران امام مهدي(ع) را بيان كردي، و اينكه به واسطهٔ ايشان بلا و فتنهها را دفع ميكني و مقام خودش را در درجهاي بالاتر از مقام ايشان قرار دادي، از گناهان ما بگذر و لطفت را شامل حال ما كن كه ما محتاج يك نگاه او هستيم.
پروردگارا! آن چيزي كه از تو طلب كرديم، به حقي كه از تو بر اوست و حرمتي كه او نزد تو دارد و حقي كه با او قرار دادهاي و حرمتي كه براي او قرار دادهاي، نگاهش را شامل حال ما بفرما و ما را مشمول دعاي خير آن بزرگوار قرار ده.
جنب و جوش فوقالعادهاى كه «مدينه» را در كام خود فروبرده بود، به اين خاطر بود كه پيامبر عاليقدر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلم اعلام داشت مىخواهد حج وداع انجام دهد. خبر انجام آخرين حج پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مردم شهر را به تحرك و رفت و آمدهاى شتابآميزى واداشت و قبايل و چادرنشينهاى اطراف را هم تا آنجا كه از اين دعوت اطلاع يافته بودند، به داخل شهر كشاند. مدينه شاهد روزهاى شادى و شكوهمندى بود.
آنان كه دعوت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را دريافت كرده بودند، از شهرها و نقاط مختلف بلاد اسلامى و حجاز دسته دسته به «مدينه» شتافته و آنگاه كه با شهر انباشته از جمعيت روبهرو شدند، در اطراف شهر چادر زدند و اسكان يافتند تا در مراسم حج در كنار رسول خدا شركت جسته و مناسك حج را از فرستاده خدا آموخته و عملى گردانند.
دوشنبه پنجم ذيقعده سال دهم هجرت است، بيست و سه سال از رسالت پيامبر گذشته و حضرتش در بهار شصت و سومين سال زندگى خود قرار دارد. او در مدينه غسل انجام داد، دو قطعه پارچه ساده را به عنوان لباس به تن پوشاند و در حالى كه محاسن را شانه زده و بدن را خوشبو نموده، و چون نگينى درخشان در ميان اعضاء خانواده، ياران مهاجر و انصار و ديگر مسلمانان قدم برمىداشت، ميدنه را ترك گفت.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نماز ظهر را در مسجد مدينه به جماعت برگزار كرد، اما نماز عصر را در مسجد «شجره» كه آن روز تا شهر ده كيلومتر فاصله داشت، به جاى آورد و در حالى كه جامههاى احرام را به تن كرده بود، از جلو ياران و همراهان كه تعداد آنان به نود يا يكصد و بيست و چهار هزار تن مىرسيد، (1) بيابان سوزان حجاز را لبيكگويان به شوق ديدار كعبه پيش گرفتند.
آهنگ درهم پيچيدهى زنگهاى شترهايى كه كاروانيان را حركت مىدهند، در سكوت شب صحرا، آواى دلارامى را پديد آورده است. ماه، در شبهاى اوائل ماه، زود به آغوش غروب مىخرامد و شب را در سكوت مطلقى فرومىبرد تا «شيران روز» كه اكنون «راهبان شب» گرديدهاند با نور ضمير خويش به اوراق كتاب هستى بنگرند و زمزمه شبانه آنان را از خاك به افلاك اوج گيرد.
كاروان حج به پيشوايى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم راه مكه را ادامه مى دهد. زمينهاى ريگزار و خاموش حجاز زير پاى هزاران مرد و زن كه لبيك آنان به طور بىسابقهاى فضا را پر كرده است، مىلرزد و راهيان اين سفر تاريخى، ضمن اينكه در هر منزلگاهى براى استراحت و خوردن غذا توقفى دارند، به راه ادامه مىدهند.
فاصله مدينه تا مكه حدود نود فرسنگ است، كاروانها به طور معمول اين فاصله را ده روز مىپيمودند. اين كاروان عظيم هم، در حالى كه دوشنبه از مدينه بيرون آمده، پس از پنج روز راهپيمائى صبحگاه پنجشنبه روز ششم به «ابواء» رسيد. سرزمين «ابواء» براى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم حساب ديگرى دارد، بوى ديگرى مىدهد. آن زمين سالها قبل «آمنه» مادر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم را در آغوش پنهان ساخته و اكنون رسول خدا بر تربت مادر رسيده و با چند قطره اشك مزار مادر را شستشو مىدهد، و اندكى بيش از ساير منازل، اقامت مىكند تا مهر مادر را پاس دارد. پيامبر دوست مىدارد اندكى بيشتر هم بر مزار مادر توقف كند، اما رسالت عظيمتر حج، اين فرصت را از او مىگيرد، و ناچار از آن منزل حركت مىكند و همچنان اين سالار بزرگ بر هدايت همراهان به راه شبانهروزى ادامه مىدهد.
كاروان عظيم حج هزاران نفرى رسول خدا كه فاطمه اطهر عليهاالسلام، همسران پيامبر، اسماء دختر عميس و زنان ديگرى در آن حضور دارند، فرسنگها راه را پشت سر گذاشت. در حالى كه شترانى را هم براى قربانى از مدينه همراه خود آورده بودند. آنها خسته و فرسوده به نظر مىرسيدند، پس از عبور از سرزمين «جحفه» شب يكشنبه، چهارم ذيحجه، در منزلگاه «ذىطوى» كه در نزديكى مكه قرار داشت، توقفى كردند و پس از اداى نماز صبح همان روز، از گردنه «كواء» وارد مكه شدند، از درب «بنىشيبه» به مسجدالحرام آمدند و به اعمال حج پرداختند. (2)
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و كاروان همراه، طواف كردند، نماز خواندند، سعى صفا و مروه انجام دادند، از زمزم نوشيدند، دعاى فراوانى سر دادند و به اين ترتيب اعمال عمره آنان تازه پايان يافته بود كه على عليهالسلام هم پس از مأموريت «يمن» براى شركت در مراسم حج رسول خدا، كه از آن با اطلاع بود، خود را به مكه رسانيد و پس از انجام اعمال به ملاقات رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم و فاطمه عليهاالسلام شتافت. (3)
اين كاروان از روز يكشنبه تا پنجشنبه هشتم ذيحجه به مدت چهار روز در مكه توقف داشت، بعد از ظهر همان روز، كه «يوم ترويه» نام دارد افراد، در حالى كه غسل كرده و لباس احرام به تن پوشيده بودند، براى اعمال حج روانه سرزمين «منى» شدند و پس از توقف در «منى» صبح روز نهم ذيحجه، به بيابان عرفات وارد گرديدند. (4)
سخنرانى پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در عرفات، يك منشور عميق اعتقادى، اخلاقى، حقوقى و سياسى است. كه آن را شمرده شمرده ايراد مىفرموده، گاهى توقفى مىكرده و حتى براى اينكه همه هزاران مخاطب، همه مطالب را بشنوند «ربيعة بن امية بن خلف» گفتار او را با صداى بلند و به طور شمرده براى ديگران تكرار مىكرد.
فرازهائى از آن خطابه مهم به اين ترتيب است:
- اى مردم! به سخن من درست گوش فرادهيد، شايد بعد از اين، در اين مكان ديگر مرا نبينيد و آخرين ديدار من با شما در اين مكان باشد!
- اى مردم! شما مىدانيد، اين سرزمين، اين ماه و اين روز، همه محترمند، و خداوند هم جان و مال همگان را محترم شمرده و هيچكس حق تجاوز به مال و جان كسى را ندارد.
- اى مردم! درباره رعايت حق زنان به شما سفارش مىكنم، آنان امانتهاى الهى در دست شما مىباشند، از آنان كامجوئى مىكنيد، خداوند آنان را براى شما حلال گردانيده، و درباره لباس و خوراك و خوشرفتارى نسبت به آنان نبايد هيچ گونه مسامحهاى داشته باشيد.
- اى مردم! مسلمان برادر مسلمان است و هرگز نبايد درباره او غيبت و حيله و خيانت روا دارد و در جان و مال او تجاوز نمايد.
- اى مردم! مبادا بعد از من راه كفر و گمراهى را پيش گيريد و به راه اختلاف و سرگردانى روى آوريد، زيرا من براى پس از خود، دو يادگار به جاى مىگذارم كه اگر بدان پناه بريد هرگز گمراه نخواهيد شد.
آن دو يادگار: كتاب خداوند و عترت من كه اهلبيتم مىباشند، هستند. (5)
بارى، سخنرانى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در عرفات پايان يافت، در طى آن دوازده بار اللهم اشهد گفت و خداوند را در آن سرزمين مقدس به گواهى خواند و در فاصلههاى سخن، كه «ربيعه» آن را جمله جمله به گوش افراد مىرسانيد، در جواب رسول خدا، كه مىفرمود: «الاهل بلنت؟ آيا من رسالت خود را انجام دادم؟» هزاران مرد و زن مسلمان حاضر در صحراى عرفات، سخنان و انجام رسالت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم را تأييد كردند و پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم سفارش كرد، اين مطالب را افراد حاضر وقتى به شهر و ديار خود برگشتند ديگران هم برسانند. (6)
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در «منى» و پس از آن هم سخنرانيها و مطالبى براى همراهان بيان داشته است، اما چيزى كه دل همراهان، را غمآلود ساخته، آن جمله رسول خداست: «در اين مكان ديگر مرا نخواهيد ديد!» از سوى ديگر يك گروه چهارده نفرى از كفار و منافقين هم در صدد قتل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم برمىآيند و مىخواهند به وسيله آب مسموم، يا رم دادن شتر آن حضرت در كوهها، وجود نازنينش را از ميان بردارند كه با عنايت خداوند موفق نمىشوند. (7)
به هر حال، اعمال حج پايان مىيابد و پس از چند روز پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم و همراهان و همه حاجيان مكه را ترك مىگويند و راه وطن را پيش مىگيرند. در بازگشت. در سر هر كسى سودائى است، اما رسول خدا به آينده مىانديشد، او براى امت بسيار زحمت كشيده و شديدا نگران است.
قرآن كريم مسئلهى دلسوزى و عشق و علاقه پيامبر به اسلام و امت مسلمان را با تعبير: «... عزيز عليه ما عنتم، حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم» (8) بيان فرموده است.
وجود رسول خدا رحمت است، ناراحتى آينده امت بر قلب او سنگينى مىكند و براى نجات و آسايش امت حرص شديد و تلاش فراوان دارد. رسول خدا، براى پس از خود و آينده اسلام عزيز نگران است، او هيچگاه امت را بدون سرپرست نمىگذاشت. در سال هفتم هجرت هم كه براى شركت در جنگ خيبر موقتاً مدينه را ترك مىگفت: «سباع بن عرفطهى غفارى» را جانشين خود قرار داد. (9) در سال نهم هجرت نيز وقتى براى «جنگ تبوك» رفت، على عليهالسلام را به جانشينى خود در مدينه برگزيد (10) اما پس از سفر ابدى و غيبت هميشگى خود، براى امت اسلامى چه بايد كرد؟
كاروان عظيم حجى كه مكه را ترك گفته به سوى مدينه به راه خود ادامه مىدهد. چند روزى راه را پشت سر گذاشته و آهنگ دراى (11) كاروان در فضا درهم مىپيچد. آفتاب چون آتش بر لخته سنگها و ماهورها مىبارد، و چهرههاى زنان و مردانى را كه در ركاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم حج گذاردهاند و اكنون رنج سفر را بر خود هموار مىكنند، مىسوزاند.
اصل مسئله جانشينى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به عنوان استمرار رسالت، براى خود آن حضرت روشن است، زيرا خداوند از قبل تكليف را مشخص كرده و آيه تبليغ هم بدان گواهى مىدهد، بلكه مشكل در شيوه و زمان تعيين موضوع جانشينى است كه ناگاه اطرافيان رسول خدا مشاهده مىكنند، چهره او برافروخته مىشود، انقلاب روحى به او دست مىدهد و عرق از پيشانى بلندش بر رخسار سرازير مىگردد.
اينجا سرزمين پهناور «جحفه» است. در بخشى از دامنه آن گودال بزرگ آبى قرار دارد، كه به آن «غدير» گفته مىشود. نزديك ظهر روز هيجدهم ذيحجه سال دهم هجرت است و سابقهى آثار و علائم وحى كه به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نازل مىشد، براى ياران و اطرافيان، سابقهى شناخته شده بود. به همين دليل وقتى آن حالت را در وجود نازنين رسول گرامى اسلام مشاهده كردند، با اشارهى او شترش را خوابانيدند. نغمه آسمانى سر رسيده است:
اى پيامبر! آنچه از خداوند بر تو نازل گرديده، ابلاغ كن. اگر چنين نكنى رسالت الهى را انجام ندادهاى، بيم نداشته باش، خداوند تو را از مردم حفظ مىكند. (12)
كاروان متوقف شد و چه جاى مناسبى! سر سه راهى مدينه و مصر و عراق، اگر جاى ديگر مىشد، مصريان و عراقيان بىخبر جدا مىشدند.... اينجا «غديرخم» است.... همگان از گودال آب وضو گرفتند و در آن دامنه پاك و صاف صحرا نماز ظهر را به امامت رسول خدا به جاى آوردند. به دستور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم افرادى را كه جلو رفته بودند بازگرداندند و دنبالهروهاى قافله هم سر رسيدند و توقف كردند، در دامنه غدير جمعيت انبوهى تا يكصد و بيست هزار نفر گرد آمده است. پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مىخواهد سخنرانى كند و پيام مهمى را ابلاغ نمايد. از جهاز شترها منبر بلندى ساختند پيامبر بر بالاى آن قرار گرفت و به سخنرانى پرداخت، تقريبا مضمون سخنرانى «عرفات» تكرار شد و افرادى كه در نقطههاى مختلف آن درياى جمعيت زن و مرد مستقر شده بودند، همه مطالب رسول خدا را به گوش همگان مىرساندند.
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم حمد و ثناى الهى را انجام داد، از حاضران براى رسالت و ولايت خويش اقرارهاى متعدد گرفت، و آنگاه در حالى كه على عليهالسلام را بر بالاى منبر نزد خود، يك پله پائينتر قرار داده بود، فرمود: «اى مردم! آيا من نسبت به اهل ايمان، از خود آنها ولايت بيشترى دارم؟» همگان فرياد برداشتند: «همينطور است، اى رسول خدا.»
آنگاه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم ادامه داد: «من كنت مولاه، فهذا على مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.» (13)
هركس من مولاى او هستم. اين على عليهالسلام هم مولاى اوست. خدايا! دوست بدار آنكه على عليهالسلام را دوست بدارد، و دشمن بدار، با آن كه با على عليهالسلام درستيزد...
سخنرانى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كه با فاصله و شمرده صورت مىگرفت، و احياناً افراد در آن ميان سؤالهائى هم مىكردند، حدود چهار ساعت طول كشيد، و افرادى كه لب به «حجرالاسود» گذاشته و عموماً در زمزم حرم جان شسته و صفاى «صفا» را به جان خريده بودند، آن را استماع كردند!
در صحراى سوزان «غدير» شور و حال بهشتى بوده و در خيمه خلافت على عليهالسلام، كه سه روز در آن سرزمين برافراشته بود، شكوه و جلال مقدسى موج مىزد. هلهلهى شادى در فضا اوج مىگرفت و افراد دسته دسته بدان وارد مىشدند و ضمن تبريك، دست على عليهالسلام را به بيعت مىفشردند. (14)
از افراد سرشناسى كه جلوتر از ديگران تبريك گفتند و بيعت كردند، عبداللَّه بن قحافه (ابوبكر)، عمر به خطاب، طلحه بن عبداللَّه، زبير بن عوام و عبداللَّه بن عباس را مىتوان نام برد، كه ابوبكر و عمر در حالى كه دست على عليهالسلام را در دست گرفته بودند، مىگفتند: «به به، اى پسر ابوطالب، به تو تبريك مىگوئيم، كه مولاى هر مرد و زن مسلمان شدهاى.» (15)
آنگاه هم كه خطابه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم به پايان مىرسيد و موضوع مهم خلافت على عليهالسلام تثبيت مىگرديد، آيه قرآن نازل شد: «امروز كافران از اينكه به دين شما زيانى رسانند، مأيوس گرديدند، شما از آنان نترسيد، از من بيم به دل داشته باشيد، امروز دين شما را به سر حد كمال رساندم و نعمت خويش را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان بهترين آئين برگزيدم.» (16)
سرانجام كاروان عظيم يكصد و بيست هزار نفرى كه مدت سه شبانه روز در «غديرخم» توقف نموده بود، پس از اينكه به نعمت والاى ولايت و امامت دست يافت به صورت گروههاى مختلف راهى ديار خود گرديدند.
رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم با يك دنيا شادى فرياد برداشت: يوم غديرخم، افضل اعياد امتى... (17)
روز عيد غديرخم، از بهترين عيدهاى امت من است.
1 ـ حيات محمد، ص 459، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 7.
2 ـ حيات محمد، ص 460، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 10.
3 ـ ناسخ التواريخ، ج 4 ص 15، حيات محمد ص 461.
4 ـ ناسخ التواريخ، ج 4 ص 19، حيات محمد ص 461.
5 ـ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 112، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 22.
6 ـ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 112.
7 ـ ناسخ التواريخ، ج 4، ص 32.
8 ـ سوره توبه، آيه 128. (... كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد، به (هدايت) شما حريص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.»
9 ـ تاريخ پيامبر اسلام، ص 500.
10 ـ تاريخ پيامبر اسلام، ص 625
11 ـ زنگ بزرگ، جرس- فرهنگ معين.
12 ـ سوره مائده، آيه 67.
13 ـ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 112، ناسخ التواريخ، ج 4، ص 39، الغدير، ج 1، ص 11.
14 ـ ناسخ التواريخ، ج 4، ص 47.
15 ـ الغدير، ج 1، ص 283.
16 ـ سوره مائده، آيه 3.
17 ـ الغدير، ج 1، ص 283.
انوار وحى در خطبه زهرا(س)
سيد عليرضا جعفرى
پيوند قرآن و عترت بر اساس حديث متواتر ثقلين، پيوندى عميق و جاودانه است، كه صد البته ادراك مقامات بلند غيبى، معنوى و عرفانى آنها اگر ممتنع نباشد براى فهم ما فوق طاقت و بسيار مشكل مىباشد (1) ; در حقيقت، آنان درياى ژرفاند كه به عمق ناپيدايشان راهى نيست. در اين ميان، عصمت كبرا، حضرت زهرا(س) ويژگيهاى بخصوصى دارد:
فضل زهرا را بشر كى مىتوان احصا كند قطره را قدرت نباشد وصف از دريا كند
روح متعالى و بلند او كه «از ادراك آن حيران شود عقول» جبرئيل(ع) را تنزل داد و پايين آورد، (2) و در آن ايام سخت و دشوار، جبرئيل(ع)، مسائل و حوادث پيش رو تا بر پايى قيامت را به اطلاع آن دردانه پيامبر(ص) رساند و اميرمؤمنان(ع) ، آنها را نگاشت و بدين ترتيب صحيفه فاطمه(س) شكل گرفت:
جمله اسرار «ما اوحى» در اوست علم كل انبيا پيدا در اوست
كه از امامى به امام بعدى سپرده مىشد:
وارث آن مصحف عالى مقام بعد زهرا نيست كس غير از امام
و اينك نيز در دست مبارك حجتبر حق الهى، آن صدف درياى رحمت رحمانى«عليهالسلام و عجل الله تعالى فرجه» قرار يافته است. آرى، سابقه نداشته است كه جبرئيل(ع) جز با طبقه اول از انبياى عظام: اين چنين آمد و شدهاى مكرر با كسى داشته باشد، و اين همان فضيلتبزرگى است كه عارف بزرگ قرن ما خمينى كبير(ق س) آن را بالاترين ضيلتبراى حضرت فاطمه زهرا(س) مىدانستند. (3)
آن بانوى مقدس و مطهر در زمينههاى مختلف، جملات ژرف و زيبايى به كام تشنگان حكمت و حقيقت جارى ساختهاند كه محور برخى از سخنان آن وجود نازنين را مىتوان در اين بخشها خلاصه كرد: عرفانى - تربيتى و مسائل خانواده (تلاش و كار در منزل، همراهى با همسر در تحمل مشكلات و سختيهاى زندگى، ساده زيستى و پرهيز از تجملات و ...)، حقوقى (حق زن، حق همسايه، حق كارگر، حق ميهمان و ...)، اجتماعى (عفاف و حجاب براى بانوان و ...)، اقتصادى، دفاع از ولايت و سياستهاى پدر و شوهر خويش (اعتراض به اقدامات خليفه اول و دوم، طرح قضيه فدك و اعتراض شديد نسبتبه غصب آن از طرف حكومتبه عنوان بهانهاى براى ريشهكن كردن انحراف عظيمى كه در خلافت رسول خدا(ص) پيش آمده بود، بيان فضائل و مناقب على مرتضى(ع) و نكوهش مخالفان وى، نقل احاديثى از پدر در شان ولايتشوى وى فرموده بود مانند حديث غدير و منزلت، وصايا و سفارشات در آخرين لحظات عمر خويش مبنى بر دفن شبانه و تحريم شركتخلفاى اول و دوم در مراسم نماز بر وى و دفن ايشان و ...)، فقهى (برخى از احكام باب طهارت، حج، ارث، قضاء و ...) آن پرورده صبر و رضا با بيانات فصيح و بليغ نسيمى جان فزا در پيكر فسردگان راه، وزان كرده است و گاه نيز براى بيان افكار بلند خويش از شعر استفاده نمودهاند. اشعارى كه به ايشان منسوب استبه بيش از 70 بيت مىرسد كه عمدتا در موضوعاتى نظير: فضائل على بن ابىطالب(ع) و اطاعت از وى، ايثارگرى، غم جانكاه و جگرسوز شهادت پدر(ص)، خبر از شهادت و آرزوى مرگ، تنهايى اميرالمؤمنين(ع) مىباشند. (4)
مادر اين مقاله در پى آنيم تا با نيم نگاهى به يكى از خطبههاى آن جگرگوشه رسول خدا(ص) ميزان استفاده وى از آيات قرآن را نظاره كنيم، تا سرمشقى براى دلدادگان آن بانوى دو سرا، به ويژه خواهران و دختران ما باشد كه در گفتار و كردار خويش هر چه بيشتر با قرآن عزيز انس گيرند، و شاهد انوار وحى از لبان كوثر باشند.
خطبه مورد نظر در اين مقال همان خطبه فدكيه است كه آن جوهر صدق و صفا در ميان جمعى از زنان بنىهاشم در مسجد پيامبر(ص) از پشت پرده در حضور مردم ايراد كرد. اين سخنرانى شيوا و خطبه غرا، در كتب معتبر ثبت گشته است. (5) و شيعيان مخلص از ديرباز آن خطبه با ارزش را نسل اندر نسل حفظ و به فرزندان خويش تعليم مىدادند، اميد آنكه مسؤولين برنامهريزى در امور فرهنگى ما نيز با تدوين برنامههاى اصولى و حسابشده در مقاطع مختلف تحصيلى و علمى به اين امر مهم عنايتبيشترى مبذول دارند.
به هر ترتيب ما كلام كوثر در اين سخنرانى پرشور را به 4 دسته تقسيم كردهايم:
- دسته اول: استدلالها به آيات قرآن.
- دسته دوم: اقتباسها از آيات. (6)
- دسته سوم: جملات ناظر به آيات.
- دسته چهارم: كلمات حكيمانه.
توضيح آنكه: در دسته اول آياتى كه حضرت(س) براى اثبات ارث بردن خويش از رسول خدا(ص) بدانها تمسك و استدلال نموده است را آوردهايم و در دسته دوم جملاتى كه اقتباس از آيههاى قرآن مىباشد، آورده شده كه خود به دو گروه تقسيم شدهاند: الف - اقتباسهاى بدون تغيير. ب - اقتباسهاى همراه با تغيير.
و اما در دسته سوم نيز به جملاتى از خطبه نظر داريم كه ناظر به آيات قرآن مىباشند. به ديگر عبارت آنكه: مفاد اين دسته از جملات با توجه به قرائنى مانند: همسانى فعل يا يكى از متعلقاتش و يا ... با همتاى خود در آيات، نظر به آيات مزبور دارد. و بالاخره در دسته چهارم نيز جملات حكيمانه آن آفتاب چرخ عصمت(س) جاى دارد كه پرداختن به آنها خارج از محور بحث ما در اين مقاله است.
در اين خطبه جذاب بسيارى از فنون مختلف و صنايع گوناگون ادبى و آرايههاى لفظى و معنوى استفاده شده است. و البته براى آنان كه حتى مقدار اندكى معرفت نسبتبه خاندان عصمت و طهارت(ع) داشته باشند جاى هيچگونه تعجبى نخواهد بود، چرا كه آن خاندان همگى اهل حكمت و فصاحتبودهاند و اينها همه نمى است از يم بيكران آن انوار تابناك الهى. همان اشباح نورى كه قرنها پيش از خلقت دنيا در جوار عرش رحمان عز و جل به تسبيح، تحميد، تقديس و تمجيد الهى مشغول بودند (7) و سجده بر آدم «على نبينا و آله و عليه السلام» نيز به خاطر وجود اين انوار پاك در صلب وى بوده است.
اينك نوبت پرداختن به اصل بحث است كه چنانكه گذشت، ما جملات كريمانه اين خطبه با عظمت را به چند دسته تقسيم كردهايم كه تفصيل آن چنين است:
در پى اثبات و احقاق حق خويش مبنى بر ارث بردن از پدر خويش (به ديگر اينكه اصولا فرزندان انبياء نيز از پدران خويش ارث مىبرند.) به آيات ذيل استدلال كردهاند:
1 - صدر آيه16 سوره نمل: «و ورث سليمان داود ..» [ (حضرت) سليمان از (پدر خويش، حضرت) داود ارث برد.]
2 - ذيل آيه 5 و صدر آيه6 سوره مريم: «.. فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب ..» [(حضرت زكريا به خداوند سبحان عرضه داشت:) بارالها از جانب خود فرزندى به من عطا كن تا از من و از آل يعقوب ارث ببرد ..]
3 - صدر آيه 11 سوره نساء: «يوصيكم الله فى اولادكم للذكر مثل حظ الانثيين...» [ خداوند به شما در مورد فرزندانتان چنين سفارش و توصيه مىكند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شويد.]
4 - ذيل آيه 180 سوره بقره: «.. ان ترك خيرا الوصية للوالدين والاقربين بالمعروف حقا على المتقين» [ (بر شما واجب گشته، هنگامى كه يكى از شما را مرگ در رسد،) اگر چنانچه چيز خوبى (اموال) از خود بجا گذارده، براى پدر و مادر و نزديكانش بطور شايسته وصيت كند، اين حقى استبر گردن پرهيزكاران (كه بايستى از عهدهاش برآيند).]
دو مورد اول تصريح داشت كه فرزندان انبيا از پدران خويش ارث مىبرند و دو مورد اخير نيز بر اساس شمول و عموميت آنها نسبتبه فرزندان انبياء در اثبات مطلب دلالتى واضح دارند.
الف - گروه اول:
1 - پس از بيان حكمتبرخى از احكام و مسائل دين اسلام در مورد اينكه انسان بايد تقوى پيشه كند و حق تقوى را ادا كند و واقعا خداترس گردد و تا دم مرگ و آخرين لحظه عمرش اسلام خود را حفظ نمايد قسمتى از آيه 101 سوره آل عمران را اقتباس كردهاند: «(ف)-اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا وانتم مسلمون.»
2 - خشيت عبارت است از خوفى كه همراه با درك عظمتحق «جل و على» و صفات جلاليه او باشد و اين جز با ترك گناه حاصل نخواهد شد، پس گنهكار نمىتواند ادعا كند كه از خدا خشيت دارد و فقط آگاهان از مقام ربوبى داراى چنين صفتى مىباشند (كه مصداق كامل آن على(ع) مىباشد)، «انما يخشى الله من عباده العلماء» قسمتى از آيه 28 سوره فاطر مىباشد كه حضرت آن را اقتباس فرمودهاند.
3 - در مورد معرفى خويش مىفرمايد من دختر همان پيامبرى هستم كه از جنس خود شما بود و رنج و گرفتارى شما برايش سخت و نگران كننده بود و بر هدايت نمودن شما اصرار داشت و اميدوار بود و اصولا نسبتبه مؤمنين رافت داشت و به آنها مهربانى مىكرد. كه اين فرمايش اقتباس است از آيه 128 سوره توبه: «لقد جآءكم رسول من انفسكم عزير عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم».
4 - براى يادآورى وضعيت ناشايست اعراب قبل از اسلام و اينكه همواره در پى جنگ و خونريزىهاى بىهدف و ناشى از هواهاى نفسانى بودند و در واقع در لبه پرتگاه و سقوط در آتش جهنم بودند قسمتى از آيه103 سوره آل عمران را اقتباس كردهاند: «.. و كنتم على شفا حفرة من النار...»
5 - در ادامه توصيف مردم و ويژگيهاى آنان قبل از اسلام در مورد نداشتن امنيت مىفرمايد شما در آن دوران ترس اين را داشتيد كه مبادا شما را بربايند. كه اين فرمايش اقتباس از قسمتى از آيه26 سوره انفال مىباشد: «.. تخافون ان يتخطفكم الناس...»
6 - در بيان نجات مردم بواسطه بعثت وجود نازنين پيامبر اكرم(ص) قسمتى از آيه103 سوره آل عمران را اقتباس كرده و مىفرمايند: «.. فانقذكم...»
7 - در مورد اينكه پدر بزرگوارشان براى تبليغ اسلام هر رنجى را بر خود خريدند و همواره با فتنهانگيزى و آتش افروزى مخالفان روبر مىگشتند ولى به مدد غيبى الهى آن فتنهها سركوب مىشد و حضرت به راه خويش ادامه مىدادند، از قسمتى از آيه 64 سوره مائده اقتباس كردهاند: «.. كلما او قدوا نارا للحرب اطفاها الله ..»
8 - در پى توبيخ مردم نادان كه دنبال هواها و آرزوهاى فانى خود رفتند و حق را رها نمودند و مساله سقيفه و غصب خلافت را پيش آوردند و اينكه در گناه و فتنه واقع گشتند و در واقع هم اكنون جهنم آنها را احاطه كرده و در قيامت هم اين احاطه تجلى خواهد يافت و تا ابد در آتش سوزان دوزخ خواهند ماند، قسمتى از آيه49 سوره توبه را اقتباس كردهاند: «.. الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحيطة بالكافرين»
9 - در ادامه توبيخ ستمكاران كه بجاى پيروى از احكام قرآن بدنبال هوسهاى فانى دنيوى خويش شتافتند و جاى گزين بدى بجاى تبعيت از احكام قرآن برگزيدند، ذيل آيه 50 سوره كهف را اقتباس كردهاند: «.. بئس للظالمين بدلا»
10 - در ادامه سرزنش آنان كه از دين فاصله گرفتند مىفرمايد آن كسى كه غير از اسلام (و تسليم محض در برابر خداوند) دينى ديگر براى خويش انتخاب كند از او پذيرفته نگردد و در آخرت نيز از زيانكاران خواهد بود، اين فرمايش اقتباسى است از آيه 85 سوره آل عمران: «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين»
11 - پس از رد اعتقاد حاكمان غاصب مبنى بر عدم ارث بردن فرزندان انبياء از پدران خود، مىفرمايد: آيا (با وجود احكام نورانى اسلام) باز هم سراغ احكام جاهليت مىرويد. و اصولا كدام حكم از حكم خدا براى آنان كه اهل يقين مىباشند بهتر و نيكوتر است؟ اين فرمايش اقتباس است از آيه 50 سوره مائده: «افحكم الجاهلية يبغون ومن احسن من الله حكما لقوم يوقنون»
12 - در مورد تهديد ظالمين و اينكه براى وعيدهاى الهى زمانى مشخص وجود دارد و ستمكاران بالاخره به عذاب دچار خواهند شد، مىفرمايند: هر خبر و وعيدى كه پيامبران از جانب خدا دادهاند وقت معينى دارد. كه اين فرمايش اقتباس است از صدر آيه67 سوره انعام: «لكل نباء مستقر ..»
13 - در ادامه تهديد به عذابهاى الهى مىفرمايند: بزودى خواهيد دانست كه كدام يك از ما يا شما دچار عذاب ذلتبار شده و عذاب هميشگى و جاودان دامن گيرش خواهد گشت. اين فرمايش اقتباسى است از آيه39 سوره هود: «فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذاب مقيم» (8)
14 - در مورد اينكه مرگ براى پدر گراميشان همچون انبياى سابق قضاى حتمى بوده است مىفرمايد: محمد(ص) جز پيامبرى (از جانب خدا) نيست كه پيش از او نيز پيامبرانى بودهاند (كه از
اين جهان خاكى رختبربستهاند) اگر او نيز بميرد يا به شهادت برسد، آيا دوباره به دين و مرام جاهليتباز خواهيد گشت؟ هر كس كه عقبگرد كند و مرتد شود به خدا ضرر نرسانده و البته خداوند، آنها را كه در دين ثابت قدم ماندند و راه ارتداد را پيش نگرفتند نيز پاداش شكرگزاريشان را خواهد داد. اين جملات اقتباسى است از آيه 144 سوره آل عمران: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين.»
15 - پس از خطاب به مردم و طلب كمك و يارى از آنان براى احقاق حق، آنان را تشويق مىكند و مىخواهد با برانگيختن غيرت آنها ترس از جو حاكم را از وجودشان بشويد لذا از آيه13 سوره توبه اقتباس كرده و مىفرمايند: «الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم و هموا باخراج الرسول و هم بدؤكم اول مرة اتخشونهم فالله احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين» [ آيا با آنان كه عهد شكنى كرده و بر اخراج پيامبر (از مكه) اهتمام ورزيدند، پيكار نمىكنيد؟ و حال آنكه آنها بودند كه نخستين بار (دشمنى و پيكار با شما را) آغاز كردند، آيا از آنان مىترسيد؟ با آنكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر مؤمن مىباشيد.]
16 - پس از اظهار ياس و نااميدى از يارى مردم، مىفرمايد: اگر شما و تمام آنانكه روى زمين زندگى مىكنند همگى كافر شويد (به خدا زيان نمىرسانيد) كه خدا از همگان بىنياز است و ستوده. اين فرمايش اقتباس است از قسمتى از آيه 8 سوره ابراهيم: «.. ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد»17 - در توصيف آتش قهر الهى كه در انتظار غاصبين خلافت مىباشد مىفرمايد: آتش برافروخته الهى است كه (درون انسان را پيش از جسم و ظاهر وى شعلهور مىسازد و) از دلها سر مىزند. اين فرمايش اقتباسى است از آيه6 و7 سوره همزه: «نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة»
18 - در ادامه تهديد مجرمان زمان خويش ذيل آيه227 سوره شعراء را اقتباس كردهاند: «و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون» [ آنان كه ظلم و ستم روا داشتند بزودى خواهند دانست كه به چه كيفر گاهى (در دوزخ) بازگشت مىكنند.]19 - در ادامه تهديد داعيان باطل خلافت مىفرمايد: شما منتظر جزاى اعمال (پست) خود باشيد ما هم در انتظار نتيجه و پاداش اعمال خود مىباشيم. اين فرمايش اقتباسى است از آيه 122 سوره هود: «وانتظروا انا منتظرون.»
20 - در مقابل طفره رفتن غاصبان حكومت و عدم پذيرش حق ذيل آيه 18 سوره يوسف را اقتباس كردهاند: «.. بل سولت لكم انفسكم امرا فصبر جميل و الله المستعان على ما تصفون» [ حضرت يعقوب در برابر دروغگويى برادران يوسف كه گفتند: «يوسف را گرگ دريد و اين پيراهن خونآلود اوست» فرمود: بلكه اين كار زشت را هوسهاى نفسانى شما در نظرتان زيبا جلوه داده و آراسته نموده است. (و البته من در برابر اين حادثه) صبرى جميل و زيبا پيشه مىسازم (و بردبارى همراه با شكر در درگاه الهى از خود نشان خواهم داد) و از خدا (نيز) در مقابل آنچه شما اظهار مىداريد، يارى مىطلبم.]
21 - در مورد قيامت و رسوايى ستمكاران و اهل باطل كه به حق اهل بيت: ظلم و ستم روا داشتند ذيل آيه 78 سوره غافر را اقتباس كردهاند: «.. و خسر هنا لك المبطلون»
ب - گروه دوم:
1 - در بيان اهتمام و كوششهاى طاقت فرساى پدر عزيزش در راه تبليغ دين اسلام و انذار مردم از عذاب الهى قسمتى از آيه 94 سوره حجر: «فاصدع بما تؤمر ..» را اقتباس كرده و فرمودهاند: «.. صا دعا بالنذارة».
2 - در ادامه توصيف پيامبر اكرم(ص) صدر آيه 125 سوره نحل: «ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة» را اقتباس كرده و فرمودهاند: «.. داعيا الى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة» [ .. مردم را به راه پروردگارش فراخوان بود و روش او در اين كار حكمت (و برهان) و موعظه نيكو بود].
3 - در هم شكسته شدن هيمنه بت پرستان و از هم گسيختگى آنان به دست تواناى پيامبر اسلام(ص) را با استفاده از اقتباس آيه 45 سوره قمر: «سيهزم الجمع و يولون الدبر» بيان كرده و فرمودهاند: «(حتى) هزم (انهزم) الجمع و ولوا الدبر. »
4 - در توصيف حالت مردم تن پرور زمان خويش مىفرمايد: در حاليكه پيامبر(ص) و على(ع) در دوران سختى و فشارهاى همه جانبه از سوى دشمنان براى پيشبرد اهداف مقدس اسلام از خود گذشتگى مىنمودند و آسايش را از خود سلب كرده بودند، شما دنبال رفاه و عيش و نوش خويش بوديد و اين مطالب را با يك كلمه «فاكهون» افاده كردهاند كه اقتباسى است از آيه27 سوره دخان: «(و نعمة كانوا فيها) فاكهين»5 - پس از بيان زحمات و رنجهاى اميرالمؤمنين(ع) در راه اسلام و سرزنش مردم منافق صفتبخاطر راحتطلبى و رفاه زدگى آنان به ياد ايشان مىآورد كه شما در آن دوران سخت و كمرشكن هماره منتظر آن بوديد كه حوادث دردناكى (مانند شهادت پيامبر(ص)) براى ما پيش آيد تا شما به اهداف خود برسيد: «.. تتربصون بنا الدوائر». اين فرمايش اقتباسى است از قسمتى از آيه 98 سوره توبه: «.. و يتربص بكم الدوائر ..»
6 - پس از توبيخ و سرزنش ابوبكر كه مدعى بود: «چون زهرا(س) فرزند پيامبر است لذا نمىتواند از پدرش ارث ببرد»، مىفرمايد: آيا در كتاب خدا آمده كه تو از پدرت ارث ببرى اما من از پدرم ارث نبرم؟ اگر چنين نسبتى به كتاب خدا بدهى: لقد جئتشيئا فريا [ كار بسيار زشت و عجيبى مرتكب شدهاى]. اين فرمايش اقتباسى است از ذيل آيه27 سوره مريم: «.. لقد جئتشيئا فريا».
7 - براى تهديد غاصبان خلافت رسول خدا(ص) ذيل آيه27 سوره جاثيه: «.. يوم تقوم الساعة يومئذ يخسر المبطلون» را اقتباس كرده و فرمودهاند: «و عند الساعة يخسر المبطلون» [ هنگام قيامت اهل باطل به خسران و زيان خويش واقف مىشوند].
8 - انذار پيامبر(ص) نسبتبه عذابهاى الهى را يكى از اوصاف پدر خويش برشمرده و از ذيل آيه46 سوره سبا: «ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد» اقتباس كرده و فرمودهاند: «انا ابنة نذير لكم بين يدى عذاب شديد» [ من دختر همان بيم دهنده شما در برابر عذاب شديد الهى هستم (آن چنان عذابى كه گويى پيش روى شماست، چرا كه قيامت نزديك است)].
9 - در مورد عدم عمل به قرآن و پشتسر انداختن احكام آن توسط حكومت جور زمان خويش مىفرمايد: «و نبذتموه وراء ظهوركم» كه اقتباسى است از قسمتى از آيه187 سوره آل عمران: «.. فنبذوه وراء ظهورهم..».
10 - پس از سرزنش مردم به جهت عدم همراهى آنان در راه احقاق حق اهلبيت: كه سبب آن عدم درك حقيقت قرآن و آن نيز معلول تيرگى قلب و دل آنان بواسطه جهل و نفاق بود مىفرمايند: «افلا تتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها؟» كه اقتباسى است از آيه 24 سوره محمد: «افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها؟».
11 - در ادامه سرزنش مردمان تيرهدل از آيه 14 سوره مطففين: «كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون» اقتباس كرده و فرمودهاند: كلا بل ران على قلوبكم ما اساتم من اعمالكم [ .. چنين نيست، بلكه ظلمت ظلم و تيرگى اعمال ناشايستشما موجب زنگار قلبهايتان گشته (و از اين روى است كه قرآن را نمىفهميد تا بدان عمل كنيد)].
12 - در پى توبيخ و بيان علت ارتكاب اعمال مجرمين وقت از قسمتى از آيه46 سوره انعام: «قل ارايتم ان اخذ الله سمعكم و ابصاركم ..» اقتباس نموده و فرمودهاند: «.. فاخذ بسمعكم و ابصاركم» [ آن زنگار قلب شما باعثشده تا گوش و چشم هاى شما كر و كور گردد (و از درك حقيقتباز مانيد)].
13 - به دنبال توبيخ و سرزنش مردم دل مرده و غفلت زده از قسمتى از آيه 22 سوره ق: «... فكشفنا عنك غطاءك ..» اقتباس كرده و فرمودهاند: «.. اذا كشف لكم الغطاء» [ هنگامى كه بميريد و پرده غفلت از جلوى چشمانتان كنار زده شود خواهيد دانست كه چه عذابهاى دردناكى در انتظار بوده است.]
14 - در توصيف عذاب شديد الهى در قيامت ذيل آيه47 سوره زمر: «.. وبدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون» را اقتباس كرده و فرمودهاند: «و بدا لكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون.» [ در قيامت از جانب خدا براى شما عذابهايى رو مىشود كه هرگز به ذهن و فكرتان هم خطور نكرده بود.]
1 - در مورد حكمت تشريع و وجوب زكات مىفرمايد: «.. والزكاة تزكية للنفس و نماء فى الرزق» [ و (خداوند) زكات را بدان جهت واجب ساخت تا موجب تزكيه نفس (و پاكى روح از گناهان) گردد و علاوه بر آن باعث زياد شدن رزق و روزى شود]. قسمت اول اين فرمايش ناظر استبه صدر آيه103 سوره توبه: «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها ..» و قسمت دوم آن فرمايش ناظر استبه ذيل آيه39 سوره روم: «.. و ما آتيتم من زكوة تريدون وجه الله فاولئك هم المضعفون. »
2 - درباره حكمت وجوب اطاعت از اهل بيت عصمت و طهارت: و در باب امامتشان مىفرمايد: .. و طاعتنا نظاما للملة و امامتنا امانا للفرقة [ .. و (خداوند) وجوب اطاعت ما خاندان را وسيلهاى جهتسامان دادن به ملت و امامت ما را مانع تفرقه و پراكندگى امت قرار داد.] اين فرمايش ناظر استبه قسمتى از آيه103 سوره آلعمران: «و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا..» (9)
3 - پيرامون حكمت وفاى به نذر مىفرمايد: «.. و الوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة» [ وفاى به نذر موجب آن مىشود كه انسان در معرض مغفرت و آمرزش الهى قرار گيرد (و به پاداشهاى بزرگ نائل آيد.)] اين جمله ناظر استبه آياتى كه در باب وفاى به نذر در قرآن بدانها اشاره شده، از جمله آيه7 به بعد از سوره «هل اتى» كه در شان خود حضرت زهرا(س) و شوهر و فرزندان عزيزشان (امام حسن(ع) و امام حسين(ع)) نازل شده است: «يوفون بالنذر .. فوقاهم الله شر ذلك اليوم و لقاهم نضرة و سرورا» [ آنها به نذر خود وفا كردند .. بدين جهت است كه خدا نيز آنان را (مورد لطف و عنايتخاص خويش قرار داده) و از شر (و سختى) آن روز (قيامت) محفوظ مىدارد و آنها را در حاليكه غرق شادى و سرورند پذيرا مىگردد.]
4 - در مورد فلسفه و حكمت نهى از كم فروشى مىفرمايد: «.. وتوفية المكائيل والموازين تغييرا للبخس» [ فروشنده و مشترى هنگام معامله خود نبايد در جنس و بهاى آن كم گذارند (كه اين ظلم است) بلكه بايستى تماما به يكديگر تحويل دهند كه در غير اينصورت مبتلا به نقص خواهند گشت (يا در اموال خود در همين دنيا دچار كمبود مىگردند يا در فرداى قيامت نامه اعمال خود را در حالى كه كمبود خيرات دارد مشاهده مىكنند و يا هر دو كه هم در دنيا و هم در آخرت با كمبود مواجه مىشوند.)] اين فرمايش ناظر استبه قسمتى از آيه 85 سوره اعراف: «.. فاوفوا الكيل والميزان و لاتبخسوا الناس اشياءهم ..»
5 - در بيان حكمت نهى از شرابخوارى مىفرمايد: .. والنهى عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس [ شرابخوارى بدان جهت تحريم گشته كه موجب تنزيه و پاكسازى روح از پليدىها و گناهان است.] اين فرمايش ناظر استبه قسمتى از آيه90 سوره مائده: «يا ايها الذين آمنوا انما الخمر .. رجس .. فاجتنبوه..»
6 - حكمت نهى از تهمتبه زنان پارسا را مبتلا نشدن به لعنت دانسته و مىفرمايد: «.. و قذف المحصنات اجتنابا للعنة.» اين فرمايش ناظر استبه قسمتى از آيه23 سوره نور: «ان الذين يرمون المحصنات .. لعنوا ..»
7 - در ضمن شمارش اوصاف و ويژگيهاى پدر بزرگوارشان مىفرمايد: .. يجذ الاصنام» [ .. بتها (اين معبودهاى چندين هزار ساله جاهلان) را در هم شكست.] اين فرمايش ناظر استبه قسمتى از آيه57 و 58 سوره انبياء كه درباره بتشكنى حضرت ابراهيم «على نبينا و آله و عليه السلام» مىباشد: «و تالله لاكيدن اصنامكم .. فجعلهم جذاذا ..»
8 - پيرامون گمراه شدن مردم و تبعيت آنها از شيطان مىفرمايد: «.. فالفاكم لدعوته مستجيبين» [ (شيطان) شما را در حالى يافت كه لبيك گوى ندايش بوديد] اين فرمايش ناظر است
به قسمتى از آيه 22 سوره ابراهيم: «و قال الشيطان .. و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى ..»
9 - در توصيف و بيان شدت حادثه غمبار و جانسوز ارتحال پدر خويش مىفرمايد: «.. و خشعت الجبال» [ و كوهها هم خاشع گشتند.] اين فرمايش ناظر استبه قسمتى از آيه 21 سوره حشر كه در مورد عظمت قرآن است: «لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا ..»
در پايان، بار ديگر تذكر اين نكته بايسته است كه موارد ذكر شده در قالب دستهبندىهاى فوق، تنها مربوط به يك سخنرانى حضرت فاطمه زهرا(س) مىباشد وگرنه با توجه به مقدمه اين مقاله، انوار وحى از زلال زندگى كوثر قابل تفكيك نمىباشد و به ديگر عبارت قرآن با زهرا(س) عجين گشته است.
1و2-ءو - برگرفته از بيانات حضرت امام خمينى1، صحيفه نور ج19: ص278، انتشارات سازمان مدارك.
3- صحيفه نور ج19: ص279.
4- براى نمونه ر. ك. مناقب ابن شهر آشوب1: 242، انتشارات علامه - قم; احقاق الحق (كه از كتب اهل سنت نقل كرده است) 10:433 و19:159، انتشارات كتابخانه آيةالله مرعشى; - قم; بحارالانوار43:176، المكتبة الاسلامية - تهران.
5- از جمله: بلاغات النساء، تاليف احمد بن ابىطاهر (از علماى اهل سنت در قرن سوم) ص23; علل الشرائع (به3 سند) تاليف شيخ صدوق، متوفى: 381، ص248، انتشارات داورى - قم; الشافى تاليف سيد مرتضى، متوفى:436، ج4: ص68، مؤسسة الصادق(ع) -ء طهران; الاحتجاج تاليف طبرسى، متوفى: 548، ص61، مطبعه مرتضويه - نجف; شرح ابن ابىالحديد (از علماى اهل سنت در قرن هفتم): ج16 ص211، منشورات مكتبة آيةالله المرعشى;; كشف الغمة تاليف اربلى، متوفى693 (به نقل از كتاب «السقيفة» تاليف ابى بكر احمد بن عبدالعزيز الجوهرى)، ج2: ص106، مكتبة بنىهاشمى - تبريز; بحارالانوار تاليف علامه مجلسى، متوفى 1111، ج29 ص215، دارالرضا(ع) - بيروت.
6- طبق نقل اهل لغت، علماى علم بديع اقتباس را آن مىدانند كه اندكى از قرآن يا حديث را در عبارت خود (چه بصورت نظم و شعر باشد و چه بصورت نثر) بياوريم و اشاره نكنيم كه از قرآن يا حديث مىباشد. و هم ايشان تصريح كردهاند كه تغيير در آن مقدار از قرآن يا حديث كه در عبارت خود آوردهايم اگر چنانچه تغيير مختصرى باشد، اشكال ندارد و جائز مىباشد. و اين بيت از خاقانى را مثال زدهاند:
نقد عمر زاهدان در توبه از مى سشد تلف قل لهم ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف
كه شاعر در اين مصراع اخير قل «للذين كفروا» را به قل «لهم» تغيير داده است (آيه 38 سوره انفال)، مطالب گفته شده در ادبيات فارسى و عربى يكسان است. [..اما الاقتباس فهو ان يضمن الكلام - نظما كان او نثرا - شيئا من القرآن او الحديث لا على انه منه .. ولا باس بتغيير يسير فى اللفظ المقتبس .. (مختصر المعانى، تاليف سعد الدين تفتازانى، متوفى: 791، ص221، انتشارات مصطفوى)] البته در مورد اينكه فرق بين اقتباس و تضمين چه مىباشد، مشهور بديعيين معتقدند كه اقتباس اختصاص به نظم و نثر ندارد ولى تضمين فقط در شعر واقع مىشود، اما مخفى نماند كه نظريه برخى ديگر از دانشمندان بديع آن است كه صنعت تضمين نيز اختصاص به شعر ندارد، به تحرير التحبير تاليف ابن ابى الاصبع متوفى 654 ه، ص140، چاپ مجلس اعلاى مصر و همچنين به الفوائد المشوق الى علوم القرآن و علم البيان تاليف ابن جوزى متوفى 751 ه ص195 مراجعه شود.
7- اشاره به روايتى در «علل الشرائع: 208، انتشارات داورى - قم».
8- اين آيه در دو جا عينا آمده است: 1 -39/هود 2 -39 و40/زمر.
9- بر اساس احاديث و روايات، مقصود از حبل الله، خاندان پيامبر و ائمه معصومين(ع) مىباشد (به تفسير مجمع البيان و تفسير عياشى، ذيل آيه مذكور مراجعه شود) البته در برخى ديگر از روايات و احاديث نيز، مراد از حبل الله را «قرآن» دانسته كه بعيد نيست منظور هر دوى آنها باشد.
ماهنامه كوثر شماره 8
وقايع پس از ايراد خطبه حضرت زهرا(س)
تأثير خطبه حضرت زهرا سلاماللَّهعليه
حضرت زهرا نطق آتشين خويش را با كمال شجاعت، در مقابل چندين هزار جمعيت و حضور ابوبكر به پايان رسانيد و با منطق محكم و مستدل خويش او را استيضاح نمود، نقشههاى غاصبانهاش را فاش كرد. فضائل و كمالات خليفهى حقيقى اسلام را بيان داشت. مجلس سخت متشنج شد. افكار عمومى حضار به نفع فاطمه (عليهاالسلام) راى مىداد. ابوبكر در بنبست سختى گير كرد. اگر مىخواست از افكار عمومى پيروى كند و فدك را به فاطمه برگرداند، دو محذور داشت:
اول اينكه: فكر كرد اگر فاطمه در اين قضيه پيروز شد و سخنانش مورد تصديق واقع گشت بيم آن مىرود كه فردا بيايد و خلافت را براى شوهرش مطالبه كند و باز هم خطابهخوانى را آغاز كند.
ابن ابىالحديد مىنويسد: به «على بن فارقى» استاد مدرسهى غربيهى بغداد گفتم: آيا فاطمه (عليهاالسلام) در ادعايش صادق بود يا نه؟ گفت: آرى. گفتم: با اينكه ابوبكر او را صادق مىدانست چرا فدك را به او رد نكرد؟! استاد لبخندى زد و جواب خوبى داد، گفت: اگر در آن روز فدك را به فاطمه مىداد فردا برمىگشت و خلافت را براى شوهرش مطالبه مىنمود و ابوبكر را از مقام خلافت عزل مىكرد و چون قبلاً راستگو شناخته شده بود ممكن نبود عذرى برايش آورده شود. (1)
دوم اينكه: اگر فاطمه (عليهاالسلام) را تصديق مىكرد بايد به اشتباه خودش اعتراف نمايد و بدينوسيله در آغاز خلافت جلو معترضين را باز گذارد و چنين خطرى براى دستگاه خلافت قابل تحمل نبود.
اما ابوبكر شخصى نبود كه به اين زودىها از ميدان در رود. البته اين حوادث را قبلاً پيشبينى كرده بود. فكر كرد در چنين اوضاع و شرائطى كه زهرا افكار عمومى ملت را تسخير نموده، صلاح نيست با خشونت با وى رفتار شود ولى در عين حال بايد به استيضاح او پاسخ دهد و افكار عمومى را تخدير نمايد. پس چه بهتر، از همان برنامهى سابق استفاده نماييم و عوامفريبى را از دست ندهيم و به عنوان دين و اجراى قوانين پيغمبر، فاطمه (عليهاالسلام) را بكوبيم، و برائت خودمان را به اثبات رسانيم. ابوبكر فكر كرد بوسيلهى ظاهرسازى و طرفدارى از دين مىتوان دلهاى مردم عوام را تسخير كرد. و با آن حربه مىتوان هر حقى، حتى خود دين را پايمال ساخت. آرى بوسيلهى تظاهر به دين مىتوان با خود دين مبارزه كرد.
آنچه بين ابوبكر و عمر اتفاق افتاد
هنگامى كه اين اخبار به ابوبكر رسيد به عمر گفت: دستت خالى باد! چه مىشد اگر مرا به حال خود مىگذاشتى كه شايد اين گسيختگى را به نوعى التيام مىدادم و مسئله تشنجآور پيش آمده را بطورى اصلاح مىكردم. آيا اين برايمان بهتر نبود.
عمر گفت: در اين، تضعيف قدرت تو و سبكى مقام تو بود، و من براىي تو دلسوزى كردم!
ابوبكر گفت: واى بر تو! پس كلمات دختر محمد چه مىشود كه مردم همگى دانستند كه او چه مىخواهد و ما چه حيلهاى براىي او پنهان كردهايم؟!
عمر گفت: آيا بيش از يك تُندى بود كه از بين رفت و آيا بيش از يك لحظهاى بود كه گذشت؟ و مثل آنكه آنچه بوده اصلاً واقع نشده است، و گناه آنچه كه بود بر عهدهى من بگذار!
راوى مىگويد: پس ابوبكر با دستش بر شانه عمر زد و گفت: چه بسيار گرفتارى كه تو آن را رفع نمودى!
خطاب تهديدآميز ابوبكر به مردم
آنگاه اعلان كرد تا مردم اجتماع كنند، و مردم جمع شدند و ابوبكر بر فراز منبر رفته و پس از حمد و ثناى خدا گفت:
اى مردم، اين چه حالتى است كه با هر حرفى آرزوئى است؟ اين آرزوها در عهد پيامبرتان كجا بود. پس هركسى كه شنيده بگويد و هر كه شاهد بوده صحبت كند. بلكه اين قضيه همچون قضيهى روباهى مىماند كه شاهدش دُمش بود! (2)خدا او را لعنت كند و لعنت كرده است! ملازم هر فتنهاى است و مىگويد: «فتنه را بحال اولى برگردانيد». طالب فتنه است بعد از آن كه كهنه شده همچون امطحال مىماند كه محبوبترين اهلش نزد او گمراه است.
آگاه باشيد اگر خواسته باشم بگويم مىگويم، و اگر تكلم نمايم مطلب را آشكار مىكنم. ولى تا زمانى كه رهايم كرده باشند من سخن نمىگويم. از بچهها كمك مىگيرند و زنان را به يارى مىطلبند.
اى انصار صحبت سفيهان شما به من رسيده است. قسم بخدا سزاوارترين مردم به رعايت عهد رسول خدا شمائيد. شما كسانى هستيد كه پيامبر به سوى شما آمد و شما او را پناه داديد و يارى نموديد، و امروز شما از همه سزاوارتريد كه عهد او را پاس داريد.
و بعد از اين همه، فردا صبح براى گرفتن هديهها بياييد! من كسى هستم كه پردهاى را نمىدرم و دست و زبانى را بلند نمىكنم مگر بر كسى كه سزاوار آن باشد! والسلام.
خطاب امسلمه به مردم در دفاع از حضرت زهرا سلاماللَّهعليه
راوى گويد: آنگاه امسلمه سر خود را از حجرهاش بيرون آورد و گفت: آيا به مِثل فاطمهاى كه دختر رسول خداست اين حرفها زده مىشود؟! در صورتى كه او حوريهاى بين انسانها، و اُنس براى نفس پيامبر است. در آغوش پيامبران تربيت يافته و نزد ملائكه دست بدست گرديده و در دامان زنانِ پاك رشد نموده و به بهترين وجهى در وجود آمده و به نيكوترين صورت تربيت شده است.
آيا گمان مىكنيد پيامبر ميراثش را بر او حرام نموده و او را از اين مسئله آگاه ننموده است؟ با اينكه خداوند به او فرموده: «و خانوادهى نزديك خود را از مخالفت احكام الهى بترسان». (3)آيا مىشود پيامبر به فاطمه اين مسئله را فرموده باشد ولى او مطالبهى ارث نمايد؟!! و حال آنكه او بهترين زنان و مادر سرآمد جوانان و همتاى مريم دختر عمران و همسر شير شجاعان است. فاطمهاى كه با پدرش رسالتهاى پروردگار پايان يافت.
قسم بخدا پيامبر نسبت به او در گرما و سرما دلسوزى مىكرد و دست راست خود را زير سر او مىنهاد و روانداز او را دست چپش قرار مىداد. عجله نكنيد كه پيامبر ناظر گمراهى شماست و بر خدا وارد مىشويد. واى بر شما و به زودى خواهيد دانست. (4)
آنگاه حضرت (برخاست و) براه افتاد. رافع بن رفاعة بدنبال حضرت آمد و گفت: اى برترين بانوان، اگر حضرت ابوالحسن در رابطه با اين مسئله قبل از اين بيعتى كه با ابوبكر شد صحبتى مى كرد و اين مطلب را به مردم تذكر مىداد، ما شخص ديگرى را بجاى او نمىپذيرفتيم! حضرت با حالت غضب به او فرمود: از من دور شو، خداوند بعد از واقعهى غديرخم براى احدى دليل و عذرى باقى نگذارده است!
سپس فاطمه زهرا عليهاالسلام بسوى خانه مراجعت نمود در حالى كه اميرالمؤمنين عليهالسلام انتظار بازگشت حضرت را مىكشيد و منتظر از راه رسيدن آن بانو بود. چون حضرت نزد اميرالمؤمنين عليهالسلام رسيدند و وارد خانه شدند خطاب به اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كردند:
اى پسر ابوطالب! آيا مانند جنين نشستهاى، و مثل اشخاص متهم در خانه جاى گرفتهاى؟ تو بالهاى بازان شكارى را مىشكستى، و اكنون پرِ پرندگان بىبال و پر بر تو تأثير كرده است؟! اين پسر ابوقحافه است كه با قهر و غلبه بخشش پدرم و ذخيرهى دو پسرم را مىگيرد. او با جديت تمام به مبارزهى من برخاسته، و او را با دشمنى هرچه بيشتر در مقابل صحبتهايم يافتم. تا آنكه انصار يارى خود را و مهاجران كمكشان را از من بازداشتند و چشمانشان را در يارى من بستند، و در نتيجه نه دفاعكنندهاى هست و نه منع كننده اى!
با سينهاى پر از خشم كه فروخورده بودم از منزل خارج شدم، و با خوارى به خانه بازگشتم. روى خود را به ذلت افكندى هنگامى كه صلابتت را سست نمودى. تو گرگان را از هم مىدريدى، ولى اكنون خاك را فرش خود قرار دادهاى! نه گويندهاى را از كلام بازداشتى و نه از باطلى منع نمودى، و من اختيارى از خود ندارم.
اى كاش قبل از اين لحظه و قبل از خواريم مىمُردم. عذر من به درگاه خداوند همين بس كه ابوبكر متجاوز بود و من مىخواستم از تو حمايت كرده باشم. اى واى بر من در هر صبحگاه! و واى بر من در هر شامگاه! تكيهگاهها از بين رفت و بازو سست گرديد. شكايت خود را به پدرم مىنمايم، و انتقام از ستم آنان را از خداوند مىخواهم. خداوندا! تو در قدرت و قوت بر منع از آنان قوىتر هستى و عذاب و عقوبت تو سختتر است.
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: واى بر تو نيست، بلكه واى بر كسى است كه بغض تو را دارد و با تو بد رفتار مىكند. خود را از خشم بازدار، اى دختر پيامبر برگزيده و اى يادگار نبوت. در دينم عجز نشان ندادم و از آنچه قدرت داشتم كوتاهى نكردم.
اگر به اندازهى كفاف زندگى مىخواهى روزى تو ضمانت شده است و متكفل آن مورد اعتماد است و آنچه براى تو آماده شده بهتر از چيزى است كه از تو منع شده است. پس به حساب خدا قرار ده.
حضرت زهرا عليهاالسلام عرض كرد: «خدا مرا كافى است»، و ديگر چيزى نفرمود.
1ـ شرح ابن ابىالحديد ج 16 ص 284.
2ـ اشاره به يك ضربالمثل عربى است و معنايش اين است كه: شاهدى بر مدعايش جز بعض و جزء خويش نيست.
3ـ سورهى شعرا: آيهى 214.
4ـ راوى مىگويد: أمسلمه در آن سال- بخاطر اين سخنان- از سهميهى سالانهاش محروم شد.
سخنان روشنگر حضرت زهرا(س) در ابعاد مختلف
موجودات را خلق نمود بدون آنكه از مادهاى موجود شود، و آنان را بدون هيچ مشابهى پديد آورد، با قدرتش آنها را خلق و با مشيتّش ايجاد نمود، بدون آنكه در ايجاد آن و پديد آوردنشان نيازى داشته، و در تصويرگرى آنها فائدهاى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش و اظهار قدرت خود، و شناسائى راه عبوديّت، و گرامىداشت دعوتش.
با قرآن حجتّهاى فروزان الهى، و واجبات تفسير شده، و محرّمات برحذر گردانده شده، و براهين روشن، و دلائل كافى، و فضائل ارزشمند، و مجوزات بخشيده شده، و قوانين نوشته شده روشن مىشود.
نزد شما كتاب گوياى خدا، و قرآن راستگو، و نور فروزان، و پرتو درخشنده را بر جاى نهاد، كه براهينش روشن و رازهايش آشكار، و ظواهرش نمايان، پيروانش مورد غبطه بوده، و آنان را بسوى بهشت رهنمون و شنيدن آن راه نجات است.
امور آن نمايان، و احكامش شكوفا، و نشانههايش روشن، و محرمّاتش آشكار، و اوامرش هويدا است.
خداوند پيامبر را براى پايان بخشيدن فرمانش، و به پايان رسانيدن احكامش، و تثبيت رحمت بيكرانش مبعوث كرد.
رسالت خود را با انذاز ابلاغ كرد، و از روش مشركين دورى، با رؤساى آنان دشمنى و درگير با آنان بود، با حكمت و پند نيكو بسوى پروردگارش رهنمون شد، بتها را سرنگون و گردنهاى زورمندان را به خاك مذلّت انداخت.
پدران اين امت محمد و على عليهماالسلام هستند، اگر از آنان تبعيت كنند كژىهاى ايشان را برطرف، و آنان را از عذاب دردناك نجات مىدهد، و اگر پيروى ايشان را نمايند بهشت جاودان را ارزانى ايشان مىكند.
پدران دينيت- پيامبر و على عليهماالسلام- را با ناراحتى پدر نسبىات خشنود ساز، ولى پدر نسبىات را با ناراحتى آنان خشنود نكن، چرا كه پدر
نسبىات اگر ناراحت شود آنان او را با پاداش قسمتى از هزاران قسمت ساعتى از اطاعتشان خشنود مىسازند، و اگر پدران دينيت ناراحت شوند پدر نسبىات قادر نيست كه ايشان را خرسند سازند، چرا كه پاداش طاعتهاى تمامى اهل دنيا با ناراحتى ايشان قابل مقايسه نيست.
سعادت و رستگارى، همه سعادتها و رستگاريها، حقانيت و واقعّيت سعادت و رستگارى در كسى است كه على عليهالسلام را در دوران زندگى و پس از شهادتش دوست داشته باشد.
خداوند نورم را خلق فرمود، و آن تسبيح و تنزيه او را مىنمود، آنگاه آنرا در درختى از درختان بهشتى به وديعت نهاد، كه به سبب آن نور درخشان گرديد، هنگامى كه پدرم داخل بهشت شد، خداوند به او الهام كرد كه ميوه آن درخت رإ؛ ّّ بچيند و بخورد، پيامبر اين كار را انجام داد، خداوند نورم را در صلب پدرم به وديعت نهاد، آنگاه آنرا در رحم مادرم قرار داد، تا آنكه ايشان مرا به دنيا آوردند، و من از آن نور هستم، آنچه اتفاق افتاده، و آنچه اتفاق خواهد افتاد و آنچه نبوده است را مىدانم.
ما وسيلههاى الهى در ميان مخلوقاتش، و خواص او، و تنزيهكنندگانش، و حجت او و وارثان پيامبرانش مىباشيم.
اگر به آنچه تو را بدان امر نموديم عمل كنى، و از آنچه نهى كرديم بازايستى، از شيعيان ما مىباشى، و در غير اينصورت از آنان شمرده نمىشوى.
شيعيان ما از بهترين افراد اهل بهشت مىباشند، دوستان ما و دوستداران دوستان ما، و دشمنان دشمنان ما و كسانى كه با قلب و زبان تسليم ما هستند از شيعيان ما شمرده نمىشوند، آنگاه كه با او امر ما مخالفت نموده و از نواهى ما اجتناب نكنند، و با اينهمه در بهشت مىباشند، وليكن بعد از آنكه با ناراحتىها و گرفتاريها از گناهان پاك شوند، يا در موقفهاى قيامت با انواع دردها، يا در طبقه اول از جهنم قرار داده شوند و با عذابهاى الهى عقاب شوند، تا با محبت ما از آن نجات يابند و به حضور ما برسند.
زنى نزد آن حضرت آمده و گفت: مادر ناتوانى دارم كه بعضى از مسائل نماز براى او مورد سؤال قرار گرفته است و مرإ؛ ّّ نزد تو فرستاده تا سؤال نمايم، آن حضرت پاسخ او را داد، دوباره پرسيد پاسخ شنيد، مرحله سوم پرسيد باز پاسخ شنيد، تا ده سؤال مطرح كرد و باز پاسخ خود را دريافت، در اينجا از كثرت سؤال خجالت كشيد و گفت: اى دختر پيامبر دچار مشكل شدى، آن حضرت فرمود: سؤالاتت را مطرح كن- تا آنجا كه فرمود:
از پدرم شنيدم كه مىفرمود: دانشمندان شيعه در روز قيامت كه محشور مىشوند به اندازه كثرت علومشان و جدّيتشان در ارشاد بندگان خداوند خلعتهاى كرامت بر آنان مىپوشانند، تا آنجا كه بر بعضى از آنان ميليونها خلعت نور پوشانده مىشود- تا آنجا كه فرمود:
اى كنيز، رشته اى از آن خلعتها ميليونها بار برتر است از آنچه خورشيد بر آن تابيده است. سخن آن حضرت در محبّتش به امت پدرش روايت شده:
آنگاه كه شنيد پدرش او را تزويج كرده و مهرش را مبلغى پول قرار داده، از پدرش خواست كه مهرش را شفاعت گناهكاران امت او قرار دهد، آنگاه جبرئيل نازل شد و در دستش پارچهاى قرار داشت كه روى آن نوشته بود: خداوند مهر فاطمه را شفاعت گناهكاران امت پدرش قرار داده است، هنگامى كه آن حضرت به حال احتضار رسيده وصيت كرد كه آن پارچه را روى سينه و زير كفنش قرار دهند، و فرمود:
آنگاه كه محشور گرديدم اين پارچه را با دستم بلند كرده در مورد گناهكاران امت پدرم شفاعت مىنمايم.
قاتل حسين عليهالسلام در آتش دوزخ است.
زيانكار است امتى كه پسر دختر پيامبرش را به شهادت مىرساند.
سخن آن حضرت در فضيلت درود فرستادن به ايشان
يزيد بن عبدالملك از پدرش، از جدش روايت مىكند، كه گفت: به خدمت آن حضرت رسيدم، ابتدا به سلام نمود، و فرمود: پدرم در زمان زنده بودن فرمود: هر كه بر من يا بر تو سه بار درود فرستد داخل بهشت مىشود، او گويد: به آن حضرت گفتم: اين مطلب در زمان زندگى پيامبر و شماست يا بعد از رحلت ايشان و شما؟ فرمود:
در زمان زندگى ما و بعد از رحلتمان از اين دنيا.
از دنياى شما سه چيز محبوب من است: تلاوت قرآن، نگاه به چهره پيامبر، انفاق در راه خدا.
خواننده سوره حديد و واقعه و رحمان در ملكوت آسمانها ندا كرده مىشود: تو ساكن بهشت فردوس مىباشى.
در غذا خوردن دوازده ويژگى مىباشد كه بر هر مسلمانى واجب است آنها را بداند، چهار ويژگى واجب، چهار ويژگى مستحب، و چهار ويژگى از ادب است.
اما واجبات آن: شناخت و رضايت و خشنودى، و نام خدا را بردن و شكر او را نمودن. و اما مستحبّات آن: شستن دست قبل از غذا، و نشستن بر طرف چپ، و خوردن به سه انگشت. و اما آنچه از ادب است: خوردن از جلوى ظرف غذا، و كوچك گرفتن لقمه، و جويدن زياد، و كمتر نگريستن به چهرههاى مردم.
سخن آن حضرت در شدت عذاب جهنم
واى، واى، بر آنكه داخل آتش دوزخ شود.
از حضرت على عليهالسلام روايت شده كه فرمود: به خانوادههاى خود دستور دهيد تا در مورد مردگانتان سخن زيبا گويند، هنگام رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دختران بنىهاشم حضرت فاطمه عليهاالسلام را يارى مىنمودند، آن حضرت فرمود:
از ذكر مناقب و مفاخر بپرهيزيد و بر شما باد به دعا كردن.
سخن آن حضرت در ترغيب به تلاوت قرآن و دعا در شب اول دفن
روايت شده: آن حضرت هنگام احتضار به حضرت على عليهالسلام وصيت كرد و فرمود: هنگامى كه از دنيا رفتم غسلم را به عهده گير- تا آنجا كه فرمود:- و بالاى سرم در حالى كه روبرويم قرار دارى بنشين و بسيار قرآن بخوان و دعا بنما، زيرا آن ساعتى است كه شخص مرده به همنشينى زنده ها نيازمند است.
روايت شده: در شب قدر آن حضرت نمىگذاشت افراد خانوادهاش به خواب روند، و با كم غذا دادن به ايشان، آنان را بيدار نگاه مىداشت، و براى اين منظور در روز قبل مواردى را آماده مىكرد، و مىفرمود:
محروم و زيانكار كسى است كه از خير شب قدر محروم باشد.
روايت شده: مردى نزد پيامبر آمد و از گرسنگى شكايت كرد، آن حضرت فرمود: امشب چه كسى او را سير مىكند، حضرت على عليهالسلام فرمود: اى پيامبر من، آنگاه نزد حضرت فاطمه عليهاالسلام آمده و گفت: اى دختر پيامبر نزد تو چيزى هست؟ فرمود:
نزد ما غذائى جز غذاى كودكان باقى نمانده است، امّا ما ميهمانمان را بر خود مقدم مىداريم. سخن آن حضرت در مقدم داشتن همسايه بر خود
از امام حسن عليهالسلام روايت شده كه فرمود: مادرم حضرت فاطمه عليهاالسلام را در شب جمعهاى در محراب عبادت ديدم، همواره در ركوع و سجود بود، تا آنكه طلوع فجر شد، و مىشنيدم كه زنان و مردان را نام برده و بسيار براى آنها دعا مىكند ولى براى خود دعائى نفرمود، گفتم: اى مادر چرا همانگونه كه براى ديگران دعا مىكنى براى خودت دعا نمىنمائى؟ فرمود:
پسرم! ابتدا همسايه آنگاه خاندان خود.
همواره در كنار مادر باش، زيرا بهشت زير پاى مادران است.
حضرت على و فاطمه عليهماالسلام در مورد تعيين وظائفشان در خانه از پيامبر نظرخواهى نمودند، پيامبر كارهاى درون خانه را بحضرت فاطمه عليهاالسلام و كارهاى بيرون خانه را به على عليهالسلام سپرد، حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: از سرور و خوشحالى من از اينكه پيامبر مرا از برخورد با مردان معاف كرد كسى جز خداوند آگاه نيست.
بهترين شما كسى است كه اخلاقش نيكو بوده و نسبت به همسرش مهربانتر باشد.
روايت شده كه حضرت على عليهالسلام از حضرت فاطمه عليهاالسلام پرسيد: بهترين زنان كيانند؟ فرمود:
آنانكه مردان را نبينند، و مردان نيز آنان را نبينند.
و در روايتى ديگر اينگونه آمده:
اينكه مردان او را نبينند.
سخن آن حضرت در مورد بهترين چيز براى زن
روايت شده كه پيامبر پرسيد: چه چيز براى زن نيكوست؟ فرمود: مردى را نبيند، و مردى نيز او را نبيند.
و در روايتى ديگر اينگونه آمده:
او مردى را نبيند و مردان او را نبينند.
از حضرت على عليهالسلام روايت شده كه فرمود: مرد كورى از حضرت فاطمه عليهاالسلام اجازه ورود خواست، ايشان خود را در پوشش قرار داد،پيامبر فرمود:چرا خودت را در پوشش قرار دادى در حاليكه او تو را نمىبيند؟ فرمود:
اگر مرا نمىبيند من او را مىبينم، و او بو را احساس مىكند.
سخن آن حضرت در نزديكترين حالت زن نسبت به پروردگارش پيامبر پرسيد: نزديكترين زمانيكه زن نسبت به پروردگارش قرار دارد چه هنگام است؟ فرمود:
نزديكترين زمان زن نسبت به پروردگارش هنگامى است كه در كنج خانهاش قرار دارد.
آن حضرت در روز جمعه به غلام خود مىفرمود: بر بلندى قرار گير، آنگاه كه ديدى قرص خورشيد در حال غروب است مرا آگاه كن، تا دعا نمايم.
هر كه خالصترين عباداتش را نزد خداوند بفرستد، او بهترين مصلحتش را براى او مقدّر مىفرمايد.
سخن آن حضرت در مورد خرسندى فرشتگان از پيروزى مؤمنان
دو زن در مسألهاى از مسائل دينى با يكديگر گفتگو مىكردند، يكى دشمن و ديگرى مؤمن، برهان زن مؤمن غالب گرديد، و او بسيار خرسند شد، آن حضرت فرمود:
خرسندى فرشتگان از پيروزى تو بيشتر از خوشحالى توست، و ناراحتى شيطان و يارانش از ناراحتى دشمن تو افزونتر است.
مؤمن با نور الهى مىنگرد.
روى خندان نسبت به انسان مؤمن آدمى را به بهشت رهنمون مىسازد، روى خندان در چهره معاند و دشمن آدمى را از عذاب دوزخ نگاه مىدارد.
روزهدار آنگاه كه زبان و گوش و چشم و اندامش را حفظ ننمايد، روزهاش چه اثرى دارد.
مشاهدات عايشه در آخرين لحظات عمر پيامبر(ص)
عن عائشة ان رسولاللَّه (ص) دعا فاطمة ابنته فسارها فبكت، ثم سارها فضحكت، فقالت عائشة: فقلت لفاطمة: ما هذالذى سارك به رسوله اللَّه (ص) فبكيت ثم سارك فضحكت؟ قالت: سارنى فاخبرنى بموته فبكيت، ثم سارنى فاخبرنى انى اول من يتبعه من اهله فضحكت و فى رواية اخرى: ثم سارنى ثانية و اخبرنى انى سيدة نساء اهل الجنة فضحكت.(1)
عايشه مىگويد: رسول خدا در ساعات آخر عمرش حضرت فاطمه را به حضورش فراخواند و لحظاتى به نجوا و صحبت محرمانه پرداخت، من از دور ديدم كه فاطمه عليهاالسلام نخست گريه كرد و سپس خنديد. من از اين كار تعجب كرده و از دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پرسيدم: يا فاطمه! با پيامبر خدا چه صحبتى كرديد كه اول گريه كردى و سپس خنديدى؟او از فاش كردن موضوع مذاكره خوددارى كرد، ولى پس از رحلت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله چون از وى دوباره خواستم كه آن را بگويد، فرمودند: پدرم در مرحلهى نخست، از رحلت خود به من خبر داد و لذا گريه كردم، ولى سپس به من فرمود: اولين كسى كه از خانوادهام به من ملحق مىشود تو هستى و لذا خنده نمودم.
و در يك روايت ديگر فرمودند: تو سيده و سرور زنان اهل بهشتى و از اين جهت خوشحال شدم.
رحلت نبى مكرم اسلام
بر طبق روايات مشهور ميان محدثين شيعه، رحلت رسول خدا (ص) در روز دوشنبه بيست و هشتم ماه صفر اتفاق افتاد، ولى مشهور نزد اهل سنت آن است كه آن مصيبت بزرگ در روز دوازدهم ربيعالاول واقع شد و در آن موقع شصت و سه سال از عمر شريف آن حضرت گذشته بود.و چون اميرالمؤمنين (ع) طبق وصيت رسول خدا (ص) خواست بدن آن حضرت را غسل دهد فضل بن عباس را طلبيد تا به او كمك كند و بدو دستور داد چشمان خود را ببندد و آب به دست على (ع) بدهد، و بدين ترتيب على (ع) جنازه را غسل داد و حنوط و كفن كرد، سپس به تنهايى بر او نماز خواند، آنگاه از خانه بيرون آمده و رو به مردم كرد و گفت:
- همانا پيغمبر در زندگى و پس از مرگ امام و پيشواى ماست اكنون دسته دسته بياييد و بر او نماز بخوانيد، و پس از انجام اين كار عباس بن عبدالمطلب شخصى را به نزد ابوعبيده جراح كه براى مردم مكه قبر مىكند فرستاد تا او كار حفر قبر آن حضرت را به عهده گيرد و در همان اتاقى كه پيغمبر از دنيا رفته بود قبرى حفر كرده و همانجا آن حضرت را دفن كردند. و چون هنگام دفن شد انصار مدينه از پشت خانه صدا زدند: يا على براى خدا حق ما را نيز در اين روز فراموش نكن و اجازه بده تا يكى از ما نيز در دفن رسول خدا شركت جويد و ما نيز از اين افتخار سهم و نصيبى ببريم. على (ع) اجازه داد اوس بن خولى- كه يكى از شركت كنندگان در جنگ بدر و از بزرگان قبيله بنىعوف بود- در مراسم دفن آن حضرت شركت جويد و چون اوس بن خولى به داخل خانه آمد على (ع) بدو فرمود:
- تو در ميان قبر برو، و على (ع) جنازهى رسول خدا (ص) را برداشته بر دست او نهاد و اوس جنازه را در قبر نهاد و چون روى زمين قبر قرار گرفت بدو فرمود: اكنون بيرون آى، سپس خود اميرالمؤمنين (ع) داخل قبر شد و بند كفن را از طرف سر باز كرد و گونهى مبارك رسول خدا را روى خاك نهاد و لحد چيده خاك روى قبر ريختند و بدين ترتيب با يك دنيا اندوه و غم بدن مطهر رسول خدا (ص) را در خاك دفن كردند.
مفضل بن حضرت صادق عليهالسلام عرض كرد: اى مولاى من! اشك ريختن را چه ثوابى است؟" فرمود: "در صورتى كه به خاطر فردى بر حق اشك ريخته شود ثوابى بىشمار دارد." مفضل مدتى طولانى گريه كرد و گفت اى پسر رسول خدا، روز انتقامگيرى شما از روز سختى و اندوهتان بزرگتر است.
حضرت فرمود: "ولى هيچ روزى همچون روز محنت و اندوه ما در كربلا نيست هر چند روز سقيفه و سوزاندن در خانه اميرالمؤمنين عليهالسلام و حسنين عليهمالسلام و فاطمه عليهاالسلام و زينب و امكلثوم و فضه و كشتن محسن با ضرب لگد بزرگتر و وحشتناكتر و تلختر است زيرا آن روز اصل و ريشه روز عذاب است." و حضرت فرمود: "در روز قيامت حضرت خديجه و فاطمه بنت اسد كه جدههاى محسن مىباشند او را در حالى كه خونآلود است با خود مىآوردند و به همراه آنان امهانى و جمانه، عمههاى او كه دختران ابوطالب مىباشند و اسماء بنت عميس فريادزنان و شيونكنان دستهايشان را بر صورتها كوبيده موهاى سر را پريشان مىكنند و فرشتگان انان را با بالهايشان مىپوشانند و مادرش حضرت فاطمه عليهاالسلام گريه مىكند و فرياد مىزند و مىگويد: هذا يومكم الذى توعدون.
(جبرييل از طرف) محسن فرياد مىزند و مىگويد: من ستمديدهام و يارى مىجويم. رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله محسن را روى دست گرفته او را بالا به سوى آسمان نگه مىدارد و مىفرمايد: اى خداى من و اى مولاى من! ما به خاطر تو در دنيا صبر و بردبارى كرديم و امروز روزى است كه هركس هر كار خوبى را كه انجام داده حاضر و هر كار بدى را كه انجام داده، در مقابل خود مىبيند و آرزو مىكند كه اى كاش بين او و بين كار بدى كه انجام داده، فاصلهاى بس دور مىبود (2)
در كتاب فرهنگ عاشورا در اين ارتباط چنين آورده است:
ديد جريان شناسانه در حوادث، ريشه حادثه عاشورا را در انحراف نخستين در رهبرى حكومت مىبيند كه در (سقيفه بنىساعده) اتفاق افتاد. اگر جمعى از امت پيامبر، نيم قرن پس از رحلت رسولالله صلى اللَّه عليه و آله در كربلا فرزند رسولالله صلى اللَّه عليه و آله را شهيد كردند، زمينه آن حوادث گذشته و غصب خلافت و تصدى آل ابوسفيان نسبت به حكومت اسلامى و كنار زدن ائمه از ولايت و رهبرى بود. از اين رو در زيارت عاشورا كسانى لعن مىشوند كه آغازگر ظلم بر اهلبيت پيامبر و بنيانگذار ستم به ذريه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بودند، و نيز كسانى كه به آن ستم نخست راضى شدند، همكارى يا سكوت كردند و زمينهساز آن بودند، تا آنجا كه براى جنگ با عترت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، تمكين كردند: لعن الله امة اسست اساس الظلم والجور عليكم اهل البيت و لعن الله امة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم التى رتبكم الله فيها و لعن الله امة قتلتكم و لعن الله الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم....
در ماجراى كربلا، همه آنان كه از آغاز، اهلبيت را از صحنه اجتماعى و سياسى امت كنار زدند و بر غصب حكومت اسلامى توطئه كردند، تا آنان كه بر كشتن او گرد آمدند و همراهى و متابعت كردند، شريكند. اين نكته در جاى ديگر زيارت عاشورا مطرح است:
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و ال محمد و اخر تابع له على ذلك، اللهم العن العصابه التى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله، اللهم العنهم جميعا.
توطئه سقيفه، تلاشى از سوى شركت شكست خورده در جبهههاى بدر و احد و حنين بود، تا دوباره به سيادت جاهلى خود برسند و سفيانيان كوشيدند انتقام كشتههاى خود را از آل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، از طريق سلطه يافتن بر خلافت و تار و مار كردن بنىهاشم و عترت رسول بگيرند. طرح شورا و بيعت ساختگى سقيفه، ظاهرى فريبنده براى اعمال آن سياست بود. به قول نير تبريزى:
كانكه طرح بيعت شورا فكند -خود همانجا طرح عاشورا فكند
چرخ در يثرب رها كرد از كمان -تير كاندر نينوا شد بر نشان
هواداران سقيفه، در سپاه كوفه بودند. امام حسين عليهالسلام روز عاشورا با بدن مجروح، آنان را (شيعيان آل ابىسفيان) خطاب كرد كه نه دين داشتند نه حريت. ابنزياد وقتى با سر بريده حسين عليهالسلام در طشت طلايى روبرو شد، با چوبى كه در دست داشت بر لبهاى آن سر مطهر مىزد و مىگفت: يوم بيوم بدر يزيد بن معاويه نيز پس از كشتن امام و سرمستى از پيروزى بر آن حضرت، در پيش چشم فرزندان او كه به اسارت در كاخ او برده شده بودند، آرزو كرد كه كاش نياكان كشته شدهاش در بدر، زنده بودند و به يزيد مىگفتند دستت درد نكند.
كشتن حسين عليهالسلام و يارانش را در مقابل كشتههاى بدر دانست، نكر وحى و نزول جبرئيل شد و گفت اگر از آل احمد صلى اللَّه عليه و آله انتقام نگيرم، از نسل خندف نيستم... حضرت زينب عليهاالسلام با خطاب يابن الطلقاء به يزيد، اشاره به نياكان مشرك او كرد، كه در فتح مكه، پيامبر آزادشان كرد. امام سجاد عليهالسلام نيز به يزيد گفت: جد من على بن ابىطالب عليهالسلام در جنگ بدر و احد و احزاب پرچمدار رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله بود اما پدر و جد تو پرچمدار كفار بودند. كربلا صحنه تجديد كينههاى مشركان و منافقان بر ضد آل الله بود و همان قدرت سياسى را كه ميراث رسول خدا بود و غاصبانه به دست دشمن افتاد بر ضد عترت رسول به كار گرفتند و اين از شگفتيهاى تاريخ است.
سيدالشهداء عليهالسلام در خطابه خويش در عاشورا به سپاه كوفه چنين فرمود: "شمشيرى را كه ما به دستتان داديم عليه ما تيز كرديد و به روى ما شمشير كشيديد و آتشى را كه بر دشمنان شما و ما افروخته بوديم بر خود ما افروختيد و با دشمنان خدا بر ضد اولياءاللَّه همدست شديد،" فشحذتم علينا سيفا كان فى ايدينا و حششتم علينا نارا اضرمناها على عدوكم و عدونا... و در نقل ديگر: سللتم علينا سيفا فى رقابنا و حششتم علينا نارالفتن... فاصبحتم البا على اوليائكم و يدا عليهم لاعدائكم. آيا اين همان سخن ابوبكر بن عربى نيست كه حسين عليهالسلام به شمشير جدش كشته شد؟ ان حسينا قتل بسيف جده؟
تيرى را كه عمر سعد صبح عاشورا به سوى اردوى حسينى رها مىكند و تيرى را كه حرمله بر گلوى على اصغر عليهالسلام مىزند تيرى نيست كه در سقيفه رها شد و بر قلب پيامبر نشست؟ و آيا آن تير، بر حنجره اصغر نشست يا بر جگر دين فرود آمد؟ چه خوب و عميق دريافته و سروده است مرحوم آيهاللَّه كمپانى:
فما رماه اذ رماه حرمله -و انما رماه من مهد له
سهم اتى من جانب السقيفه -و قوسه على يد الخليفه
و ما اصاب سهمه نحر الصبى-بل كبد الدين و مهجة النبى
اگر واقعه شوم سقيفه نبود هرگز جنايتهاى بعدى كه اوج آن در عاشورا بود پيش نمىآمد و مسير تاريخ اسلام و شيعه به گونه ديگرى بود.
1_ صحيح مسليم، ج 16 به شرح نووى، ص 5- 6 و با مختصر تفاوتى كامل ابناثير، ج 2، ص 323.
2_ فاطمه زهرا عليهاالسلام شادمانى دل پيامبر/ ص 698
3_ فرهنگ عاشورا/ جواد محدثى/ ص 289
پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به من خبر داد كه ابليس و رؤساى اصحابش هنگام منصوب كردن اميرالمؤمنين مرا به امر خداوند در روز غديرخم حاضر بودند.
آن حضرت به مردم خبر داد كه من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختيارترم، و به ايشان دستور داد كه حاضران به غايبان برسانند.
(در آن روز) شياطين و مريدان از اصحاب ابليس رو به او كردند و گفتند: «اين امت، مورد رحمت قرار گرفته و حفظ شدهاند، و ديگر تو و ما را بر اينان راهى نيست. چرا كه پناه و امام بعد از پيامبرشان به آنان شناسانده شد». ابليس غمگين (1) و محزون رفت.
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: بعد از آن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به من خبر داد و فرمود: مردم در سقيفهى بنىساعده با ابوبكر بيعت مىكنند بعد از آنكه با حق ما و دليل ما استدلال كنند. سپس به مسجد مىآيند و اولين كسى كه بر منبر من با او بيعت خواهد كرد ابليس است كه به صورت پيرمرد سالخوردهى پيشانى پينه بسته چنين و چنان خواهد گفت.
سپس خارج مىشود و اصحاب و شياطين و ابليسهايش را جمع مىكند. آنان به سجده مىافتند و مىگويند: «اى آقاى ما، اى بزرگ ما، تو بودى كه آدم را از بهشت بيرون كردى»! (ابليس) مىگويد: «كدام امت پس از پيامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! گمان كردهايد كه من بر اينان سلطه و راهى ندارم؟ كار مرا چگونه ديديد هنگامى كه آنچه خداوند و پيامبرش دربارهى اطاعت او دستور داده بودند ترك كردند». و اين همان قول خداوند تعالى است كه «و لقد صدق عليهم ابليس ظنه فاتبعوه الا فريقا من المؤمنين» (2)، «ابليس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان به جز گروهى از مؤمنين او را متابعت كردند».
هواخواهان و پيروان على عليهالسلام نظر به مقام و منزلتى كه آن حضرت پيش پيغمبر اكرم (ص) و صحابه و مسلمانان داشت، مسلم مىداشتند كه خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيامبر (ص) از آن على عليهالسلام مىباشد و ظواهر اوضاع و احوال نيز ، جز حوادثى كه در روزهاى بيمارى پيامبر (ص) به ظهور پيوست، نظر آنان را تأييد مىكرد.
ولى برخلاف انتظار آنان درست، در حالى كه پيامبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهلبيت و عدهاى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهيزاتى بودند كه خبر يافتند، عدهاى ديگر كه بعدا اكثريت را بردند، با كمال عجله و بىآنكه با اهلبيت و خويشاوندان پيامبر اكرم (ص) و هوادارانشان، مشورت كنند و حتى كمترين اطلاعى بدهند، از پيش خود، در قيافه خيرخواهى براى مسلمانان در محلى به نام سقيفه خليفه معين نمودند و على عليهالسلام و يارانش را در برابر كارى انجام يافته قرار دادهاند.
على عليهالسلام و هواداران او مانند، عباس- زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيامبر (ص) و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد برآمده به خلافت انتخابى و كارگردانان آن، اعتراض نموده، اجتماعاتى نيز كردند، ولى پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود.
اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتى را از اكثريت جدا كرد و پيروان على عليهالسلام را به همين نام (شيعه على عليهالسلام) به جامعه شناسانيد و دستگاه خلافت نيز به مقتضاى سياست وقت مراقب بود كه اقليت نامرده به اين نام معروف نشود و جامعه به دو دستهى اقليت و اكثريت منقسم نگردد، بلكه خلافت را اجماعى مىشمردند و معترض را متخلف از جماعت مسلمانان مىناميدند و گاهى با تعبيرات زشت ديگر ياد مىكردند.
آنچه براى همه مسلم است و به حديث متواتر ثابت شده پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله بايد حاكم بر سرنوشت سياسى مؤمنين و جامعه اسلامى على بن ابىطالب عليهالسلام باشد.
ولى جريانهاى نهان و آشكار و دوست و دشمن با تشكيل سقيفه، يكى از تاريكترين دورانهاى صدر اسلام را رقم زد، دورهاى كه موجب شد حضور امام معصوم در صحنه جامعه و در امور سياسى و اقتصادى و نظامى دچار محدوديت و در نهايت ظاهرى و بىتاثير گردد و اين حاصل شوم سقيفه بود كه در يك كلام مىتوان گفت ديانت از سياست تفكيك شد و يك ارتداد اجتماعى پيش آمد و همين نقطه شروع يك دگرگونى و ارتجاع فرهنگى و به عبارتى استحاله فرهنگى و بازگرداندن مردم از اهداف و خواستههاى خدائى پيامبر بزرگوار اسلام بود. حضرت زهرا عليهاالسلام در خطبهها و بيانات خود به تعدادى از عوامل اين استحاله فرهنگى اشاره مىكند.
در كتاب تحليل حوادث ناگوار زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام در يك جمعبندى كه با استفاده از خطبههاى فاطمه زهرا عليهاالسلام صورت گرفته به اين عوامل اشاره مىشود.
1- فانى حرتم بعدالبيان. (سرگردانى و اضطراب)
2- ظهرت فيكم حسكة النفاق. (نفاق و دوروئى)
3- الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم. (سكوت و بىتفاوتى)
4- و نكصتم بعد الاقدام. (پيمانشكنى)
5- تفرون من القتال. (ترك جهاد و مبارزه)
6- فقبحا لفلول الحد. (ترس و زبونى)
7- و انتم فى رفاهية من العيش. (تنبلى و تنآسائى (رفاهزدگى»
8- و ما الذى نقموا من ابىالحسن. (ترك حمايت از رهبر معصوم (و انزواى رهبرى»
9- ما هذه الغميزة فى حقى. (از دست دادن روح شهادت طلبى)
10- و اشركتم بعد الايمان. (روى آوردن به شرك و كفر) (3)
11- افحكم الجاهلية يبغون؟ (بىوفائى)
1_«ب»: مأيوس.
2ـ سورهى سبا: آيه ى 20.
3_تحليل حوادث ناكوار زندگانى حضرت زهرا عليهاالسلام/ محمد دشتى/ ص 52
اضطراب و دلهره سراسر «مدينه» را فراگرفته بود. ياران پيامبر با ديدگانى اشكبار، و دلهائى آكنده از اندوه دور خانهى پيامبر گرد آمده بودند، تا از سرانجام بيمارى پيامبر آگاه شوند.
گزارشهائى كه از داخل خانه به بيرون مىرسيد، از وخامت وضع مزاجى آن حضرت حكايت مىكرد؛ و هر نوع اميد به بهبودى را از بين مىبرد و مطمئن مىساخت كه جز ساعاتى چند، از آخرين شعلههاى نشاط زندگى پيامبر باقى نمانده است.
گروهى از ياران آن حضرت علاقمند بودند كه از نزديك رهبر عاليقدر خود را زيارت كنند، ولى وخامت وضع پيامبر اجازه نمىداد در اطاقى كه وى در آن بسترى گرديده بود؛ جز اهلبيت وى، كسى رفت و آمد كند.
دختر گرامى و يگانه يادگار پيامبر، فاطمه (ع)، در كنار بستر پدر نشسته بود، و بر چهرهى نورانى او نظاره مىكرد. او مشاهده مىنمود كه عرق مرگ، بسان دانههاى مرواريد، از پيشانى و صورت پدرش سرازير مىگردد. زهرا (ع)، با قلبى فشرده و ديدگانى پر از اشك و گلوى گرفته، شعر زير را كه از سرودههاى ابوطالب درباره پيامبر عاليقدر بود، زمزمه مىكرد و مىگفت:
وابيض يستسقى الغمام بوجهه - ثمال ايتامى عصمة للارامل
چهرهى روشنى كه به احترام آن، باران از ابر درخواست مىشود، شخصيتى كه پناهگاه يتيمان و نگهبانان بيوه زنان است.
در اين هنگام، پيامبر ديدگان خود را گشود، و با صداى آهسته به دختر خود فرمود: اين شعرى است كه ابوطالب دربارهى من سروده است؛ ولى شايسته است به جاى آن، آيهى زير را تلاوت نمائيد: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من يتقلب على عقبيه فلن يضر اللَّه شيئا و سيجزى الشاكرين»: (1) محمد پيامبر خدا است و پيش از او پيامبرانى آمدهاند و رفتهاند. آيا هرگاه او فوت كند و يا كشته شود، به آئين گذشتگان خود بازمىگرديد؟ هركس به آئين گذشتگان خود بازگردد خدا را ضرر نمىرساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.(2)
پيامبر با دختر خود سخن مىگويد:
تجربه نشان مىدهد كه عواطف در شخصيتهاى بزرگ، بر اثر تراكم افكار و فعاليتهاى زياد، نسبت به فرزندان خود كمفروغ مىگردد. زيرا اهداف بزرگ و افكار جهانى آنچنان آنان را به خود مشغول مىسازد كه ديگر عاطفه و علاقه به فرزندان، مجالى براى بروز و ظهور نمىيابد؛ ولى شخصيتهاى بزرگ معنوى و روحانى از اين قاعده مستثنى هستند. آنان با داشتن بزرگترين اهداف و ايدههاى جهانى و مشاغل روزافزون، روح وسيع و روان بزرگى دارند، كه گرايش به يك قست، آنها را از قسمت ديگر بازنمىدارد.
علاقهى پيامبر به يگانه فرزند خود، از عاليترين تجلى عواطف انسانى بود تا آنجا كه پيامبر هيچگاه بدون وداع با دختر خود، مسافرت نمىكرد و هنگام مراجعت از سفر قبل از همه به ديدن او مىشتافت. در برابر همسران خود، از وى احترام شايستهاى به عمل مىآورد، و به ياران خود مىفرمود:
«فاطمه پارهى تن من است. خشنودى وى خشنودى من، و خشم او خشم من است». (3) ديدار زهرا، او را به ياد پاكترين و عطوفترين زنان جهان، «خديجه» مىانداخت كه در راه هدف مقدس شوهر، به سختيهاى عجيبى تن داد و ثروت و مكنت خود را در آن راه بذل نمود.
در تمام روزهايى كه پيامبر بسترى بود، فاطمه «ع» در كنار بستر پيامبر نشسته و لحظهاى از او دور نمىشد. ناگاه پيامبر به دختر خود اشاره نمود كه با او سخن بگويد. دختر پيامبر قدرى خم شد و سر را نزديك پيامبر آورد. آنگاه پيامبر با او به طور آهسته سخن گفت. كسانى كه در كنار بستر پيامبر بودند، از حقيقت گفتگوى آنها آگاه نشدند. وقتى سخن پيامبر به پايان رسيد، زهرا سخت گريست و سيلاب اشك از ديدگان او جارى گرديد. ولى مقارن همين وضع، پيامبر بار ديگر به او اشاره نمود و آهسته با او سخن گفت. اين بار زهرا با چهرهاى باز و قيافهاى خندان و لبان پر تبسم سر برداشت. وجود اين دو حالت متضاد در وقت مقارن، حضرا را به تعجب واداشت. آنان از دختر پيامبر خواستند كه از حقيقت گفتار پيامبر آگاهشان سازد. زهرا فرمود: من راز رسول خدا را فاش نمىكنم.
پس از درگذشت پيامبر، زهرا (ع) روى اصرار «عائشه»، آنان را از حقيقت ماجرا آگاه ساخت و فرمود: پدرم در نخستين بار مرا از مرگ خود مطلع نمود و اظهار كرد كه من از اين بيمارى بهبودى نمىيابم. براى همين جهت به من، گريه و ناله دست داد، ولى بار ديگر به من گفت كه تو نخستين كسى هستى كه از اهلبيت من، به من ملحق مىشوى. اين خبر به من نشاط و سرور بخشيد، فهميدم كه پس از اندكى به پدر ملحق مىگردم. (4)
در آخرين لحظههاى زندگى، چشمان خود را باز كرد و گفت: برادرم را صدا بزنيد تا بيايد در كنار بستر من بنشيند. همه فهميدند مقصودش على است. على در كنار بستر وى نشست، ولى احساس كرد كه پيامبر مىخواهد از بستر برخيزد. على پيامبر را از بستر بلند نمود و به سينهى خود تكيه داد. (5)
چيزى نگذشت كه علائم احتضار، در وجود شريف او پديد آمد. شخصى از ابنعباس پرسيد، پيامبر در آغوش چه كسى جان سپرد. ابنعباس گفت: پيامبر گرامى در حالى كه سر او در آغوش على بود، جان سپرد. همان شخص افزود كه عايشه مدعى است كه سر پيامبر بر سينهى او بود كه جان سپرد. ابنعباس گفتهى او را تكذيب كرد و گفت: پيامبر در آغوش على جان داد. و على و برادر، من، فضل او را غسل دادند. (6)
امير مؤمنان، در يكى از خطبههاى خود به اين مطلب تصريح كرده مىفرمايد:
«و لقد قبض رسولاللَّه و ان رأسه لعلى صدري... و لقد وليت غسله والملائكة اعواني». (7)
پيامبر در حالى كه سر او بر سينهى من بود، قبض روح شد. من او را در حالى كه فرشتگان مرا يارى و كمك مىكردند، غسل دادم.
گروهى از محدثان نقل مىكنند كه آخرين جملهاى كه پيامبر در آخرين لحظات زندگى خود فرمود، جملهى «لا، مع الرفيق الاعلى» بوده است. گويا فرشتهى وحى او را در موقع قبض روح مخير ساخته است كه بهبودى يابد و بار ديگر به اين جهان بازگردد؛ و يا پيك الهى رسانيده است كه مىخواهد به سراى ديگر بشتابد و با كسانى كه در آيهى زير به آنها اشاره شده، بسر ببرد. «فأولئك مع الذين أنعم اللَّه عليهم من النبيين والصديقين والشهداء والصالحين و حسن أولئك رفيقاً»: (8)آنان با كسانى هستند كه خداوند به آنها نعمت بخشيده؛ از پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان، و اينها چه نيكو دوستان و رفيقانى هستند. پيامبر اين جمله را فرمود و ديدگان و لبهاى وى روى هم افتاد. (9)
1_سورهى آلعمران/ 144.
2ـ «ارشاد»/ 98.
3ـ «صحيح بخارى»، ج 5/ 21.
4ـ «طبقات ابنسعد»، ج 2/ 247؛ «كامل»، ج 2/ 219.
5ـ «طبقات ابنسعد»، ج 2/ 247، «كامل»، ج 2/ 263.
6ـ «طبقات»، ج 2/ 263.
7ـ نهجالبلاغه.
8ـ «اعلامالورى»/ 83.
9ـ سورهى نساء/ 69.
زندگينامه حضرت زهرا (س)
پنچ سال پس از بعثت پيامبر اكرم (ص) درست در سال هجرت مسلمانان به كشور حبشه «خديجه» در شب بازگشت رسول الله (ص) از معراج كودكي را آبستن گشت كه ملائك قرنها در انتظار ميلادش بودند، زهرا (س) از همان آغاز آرام بخش زخمهاي دل مادر بود، به طوري كه قبل از تولد [در رحم] با خديجه صحبت ميكرد. تا اينكه انتظار به پايان رسيد و خانه پيامبر (ص) نوراني شد. در همان لحظه جبرئيل بر زمين فرود آمد «يا رسول الله خداوند امر كرده نام كودك را فاطمه بگذاريد» مدتي گذشت، زهراي اطهر كه هنوز گرمي عشق مادر را آنچنان نچشيده بود, در شعب ابي طالب به سوگ او نشست. از آن روز به بعد فاطمه (س) به جاي مادر در مقابل بيحرمتيهاي مشركان مكه از همه مراقبت مي كرد. تا مدتي بعد در سال 13 بعثت «صديقه مرضيه (س)» (1) به همراه «فاطمه بنت اسد» و «فاطمه بنت زبيده» به سرپرستي جوان دلاور بني هاشم علي بن ابيطالب (ع) پس از همه به يثرب مهاجرت كرد . اينك زهرا (س) دختري با كمال گشته كه به نقل از عايشه شبيه ترين افراد به پيامبر (ص) از نظر اخلاق و سيما بود، و مردمان مدينه همانند ابوبكر، عمر و... خواستار او شده بودند. اما رسول الله (ص) خواهش آنان را با اين كلام رد كرد «منتظر قضاي الهي هستم» سرانجام پس از درخواست علي (ع)، جبرئيل دستور خداوند را مبني بر ازدواج كوثر ولايت و امير مؤمنان (ع) به پيامبر داد. اين شادي نيز ديري نپاييد، و چشمان ام ابيها (2) در غم از دست دادن پدر گريان گشت، اما شاد بود، از اينكه در آيندهاي نزديك به پدر ميپيوندد. پس از رحلت خاتم الانبيا مردم مدينه سخن رسول خدا (ص) را در غدير خم به فراموشي سپردند، و امام زمان خود، علي بن ابيطالب (ع) را خانه نشين كردند، و براي زير پا گذاشتن حرمت فاطمه فدك را نيز از او گرفتند. بانوي نمونه اسلام در سال 11 هجرت پس از اينكه كارگزاران حكومت او را ميان در و ديوار قرار داده، خانهاش را آتش زده و كودك نازنينش را قبل از تولد به شهادت رساندند. در بستر بيماري افتاد و در روز سوم جمادي الاخر (3) در مقابل چشمان گريان فرزندانش به همراه ملائكي كه به استقبال آمده بودند، به آسمان پيوست، و شهادت را سرلوحه زندگي فرزندانش نمود. مزار پاك او از ديدگان پنهان است.
1- يكي از القاب حضرت فاطمه زهرا (س)
2- يكي از القاب حضرت فاطمه زهرا (س)
3- روايتهاي ديگر عبارتند از :13 ربيع الاخر _ بيستم جمادي الاخر
زيارت فاطمة الزهراء (عليها السلام)
« اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ نَبيِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ حَبيبِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ خَليلِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ صَفيِّ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ أَمينِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ خَيرِ خَلقِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ أَفضَلِ أَنبِياءِ اللهِ وَرُسُلِهِ وَمَلائِكَتِهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يابِنتَ خَيرِ البَرِيَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ ياسَيِّدَةِ نِساءِ العالَمينَ مِنَ الاَوَّلينَ وَالاخِرينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يازَوجَةَ وَليّ اللهِ وَخَيرِ الخَلقِ بَعدَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ ياأُمَّ الحَسَنِ وَالحُسَينِ سَيِّدَي شَبابِ أَهلِ الجَنَّةِ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُها الصِّدّيقَةُ الشَّهَيدَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُهاالرَّضِيَّةُ المَرضِيَّةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُهاالفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُها الحَوراءُ الاِنسِيَّةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُها التَّقِيَّةُ النَّقِيَّةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُها الُمحَدَّثَةُ العَليمَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُها المَظلومَةُ المَغصُوبَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَّتُها المُضطَهَدَةُ المَقهُورَةُ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ يافاطِمَةُ بِنتَ رَسُولِ اللهِ وَرَحمَةُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ . صَلَّي اللهُ عَلَيكِ وَعَلي رُوحِكِ وَبَدَنِكِ ، أشهَدُ أَنَّكِ مَضَيتِ عَلي بَيِّنَة مِن رَبِّكِ وَاَنَّ مَنْ سَرَّكِ فَقَد سَرَّ رَسُولَ اَللهِ وَمَن جَفاكِ فَقَد جَفا رَسُولَ اللهِ وَمَن آذاكِ فَقَد آذي رَسُولَ اللهِ وَمَن وَصَلَكِ فَقَد وَصَلَ رَسُولَ اللهِ وَمَن قَطَعَكِ فَقَد قَطَعَ رَسُولَ اللهِ ، لاَنَّكِ بِضعَةٌ مِنهُ وَرُوحُهُ الَّذي بَينَ جَنبيَهِ كَما قالَ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَآلِهِ وَسلَّمَ . أُشهِدُ اللهَ وَرَسُولَه وَملائِكَتَهُ اَنّي راض عَمَّن رَضيتِ عَنهُ ساخِطٌ عَلي مَن سَخِطتِ عَلَيهِ ، مُتَبرّيٌ مِمَّن تَبَّرأتِ مِنهُ ، مُوال لِمَن والَيتِ ، مُعاد لِمَن عادَيتِ ، مُبغِضٌ لِمَن أَبغَضْتِ ، مُحِبُّ لِمَن أَحبَبْتِ ، وَكَفي بِاللهِ شَهيداً وَحَسيباً ، وَجازِياً وَمُثيباً » پس از آن ميگويي : « وَصَلَّي اللهُ عَلَيكِ ، وَعَلي أَبِيكِ مُحَمَّد رَسُولِ الله ، وَعَلي بَعلِكِ اَمِيرِ المُؤمِنينَ ، وَعَلي اَبنائِكِ الائِمَةِ الطّاهِرينَ وَسَلّمَ تَسليماً كَثيراً » .
زيارت ديگر فاطمه زهراء (عليها السلام)
سپس آنچه را از امام محمد باقر عليه السلام نقل شده، ميخواني.
« يامُمتَحَنَةُ اِمتَحَنَكِ اللهُ الَّذي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخلُقَكِ ، فَوَجَدَكِ لِما امتَحَنَكِ صابِرَةً ، وَزَعَمنا اَنّا لَكِ اَولِياءُ وَمُصَدِّقُونَ وَصابِرونَ لِكُلِّ ماأَتانا بِهِ أَبُوكِ ، وَأَتانا بِهِ وَصِيُّهُ ، فَإِنّا نَسأَلُكِ اِن كُنّا صَدَّقناكِ إلاّ اَلحَقتِنا بِتَصديقِنا لهما لِنُبَشِّرَ أَنفُسَنا بِأنّا قَد طَهُرنا بِوِلايَتِكِ » .
پس از آن ميگويي: « اَلسَّلامُ عَلَيكِ ياسَيِّدَةَ نِساءِ العالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ ياوالِدةَ الحُجَجِ عَلي الناسِ أَجمَعينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيكِ أَيَتُها المَظلومَةُ المَمْنوعَةُ حَقُّها » .
پس از آن بگو: « اَللّهُمَّ صَلِّ عَلي أَمَتِكَ وَاِبنَةِ نَبيِّكَ وَزَوجَةِ وصِيِّ نَبِّيكَ صَلاةً تُزلِفُها فَوْقَ زُلفي عِبادسكَ المُكَرَّمينَ مِنْ أَهلِ السَّماواتِ وَالاَرَضينَ » .
قابل توجه:
روايت شده است كه هر كس ايشان را به اين نوع زيارت كند و از گناهانش استغفار كند خداوند گناهان او را ميبخشد.
و مستحب است بعد از آن دو ركت نماز زيارت بخواند و ثواب آن را به حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها هديه نمايد.
دعا بعد از زيارت
« اَللّهُمَّ اِنّي اَتوَجَّهُ اِلَيكَ بِنَبيِّنا مُحَمَّد وَبِأَهلِ بَيتِهِ صَلَواتُكَ عَلَيهِم ، وَاَسأَلُكَ بِحَقِّكَ العَظيمِ عَلَيهِم الَّذي لايَعلمُ كُنهَهُ سِواكَ ، وَاَسأَلُكَ بِحَقَّ مَنْ حَقُّهُ عِندَكَ عَظيمُ وَبِاَسْمائِكَ الحُسني اَلَّتي أَمَرتَني أَن اَدْعُوَكَ بِها ، وَاَسألُكَ بِاسْمِكَ الاَعظَمِ الَّذي اَمَرتَ بِهِ اِبراهِيمَ عَلَيهِ السَّلامُ أَن يَدعُوَ بِهِ الطَّيرَ فَأَجابَتهُ ، وَبِاسمِكَ العَظيمِ الَّذي قُلتَ لِلنّارِ كُوني بَرداً وَسَلاماً عَلي اِبراهِيمَ فَكانَتْ بَرْداً ، وَبِأَحَبِّ الاَسماءِ إلَيْكَ وَأَشرَفِها وَأَعظَمِها لَدَيكَ وَأَسرَعِها إِجابَةً وَأَنجَحِها طَلِبَةً وَبِما أَنتَ اَهلُهُ وَمُستَحِقُّهُ وَمُستَوجِبُهُ ، وَأَتَوسَّلُ اِلَيكَ وَأَرغَبُ اِلَيكَ وَأَتَضَرَّعُ وَأَلِحُّ عَلَيكَ ، وَاَسأَلُكَ بِكُتُبِكَ الَّتي أَنزَلتَها عَلي اَنبِيائِكَ وَرُسُولِكَ صَلَواتُكَ عَلَيهِم مِنَ التوراةِ وَالانجِيلِ وَالزَّبورِ وَالقُرآنِ العَظيمِ ، فأنَّ فيها اسمُكَ الاَعظَمِ وَبِما فيها مِنْ أَسْمائِكَ العُظمي ، اَن تُصلِّيَ عَلي مُحَمِّد وَآلِ مُحَمَّد ، وَاَنْ تُفَّرِجَ عَنْ آلِ مُحَمَّد وَشيعَتِهِم وَمُحبِّيهِم وَعَنّي ، وَتَفتَحَ أَبوابَ السَّماءِ لِدُعائي وَترفَعَهُ في عِلييِّن ، وَتَأذَنَ لي في هذا اليومِ وَفي هذهِ السَّاعَةِ بِفَرَجي وَاِعطاءِ اَمَلي وَسُؤلي فِي الدُّنيا وَالاخِرَةِ ، يامَن لايَعْلَمُ أَحَدٌ كَيفَ هُوَ وَقُدرَتَه إِلاّ هُوَ ، يامَنْ سَدَّ الهَواءَ بالسَّماءِ ، وَكَبِسَ الاَرضَ عَلي الماء ، وَاْختارَ لِنَفسِه أحسَنَ الاَسماءَ ، يامَنْ سَمّي نَفسَهُ بالاسِمِ الَّذي تُقضي به حاجَةُ مَنْ يَدعُوهُ ، اَسْأَلُكَ بِحَقِّ ذلِكَ الاِسمِ فَلا شَفيعَ أَقوي لي مِنهُ اَن تُصَلِّي عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، وَانْ تَقضيَ لي حَوائِجي وَتُسْمِعَ بِمُحَمَّد وَعَلي وَفاطِمَةَ وَالحَسَنِ وَالحُسَينِ وَعَليِّ بنِ الحُسَينِ وَمُحَمَّدِ بنِ عَليّ وَجَعْفَرِ بنِ مُحَمَّد وَمُوسي بنِ جَعفَر وَعَليّ بنِ مُوسَي وَمُحَمَّد بنِ عَليّ وَعَليّ بنِ مُحَمَّد وَالحَسَنِ بنِ عَليّ وَالحُجَّةِ المُنتَظَرِ لاذْنِكَ صَلَواتُكَ وَ سَلامُكَ وَ رَحْمَتُكَ وَ بَرَكاتُكَ عَلَيْهِمْ صَوتِي لِيَشفَعُوا لي اِلَيكَ وَتُشَفِّعَهمْ فيَّ ، وَلا تَرُدَّني خائِباً بِحَقِّ لااِلهَ اِلاّ أَنْتَ » .
سپس حاجات خود را بخواه كه انشاء الله برآورده خواهد شد.
آخرين سخنان دخت آفتاب آموزه هاي زندگي ساز
سخنان آخرين و سفارش هاي شيرين و يا غم آلود انسانهاي آسماني، صحيفه اي سبز و روشن است دايره المعارفي است درس آموز كه طراوت و بالندگي خود را درتمامي عصرها و نسلها حفظ نموده نگاه آدمي را به فراسوي حوادث اوج مي دهد.
پاره اي از اين سخنان لبريز از آموزهاي اخلاقي، كلامي، فقهي، ادبي و ... است كه بسان مشعلي فروزان، راه راستي و درستي را براي همگان نمايان مي سازد. گرچه فضاي برخي از آنان، با غبار غم و موج ماتم همراه است اما به يقين فراز و فرود حوادث به همراه شيوه شيرين زندگي در بيان، ارائه الگوهاي اطمينان بخش و هدايت آفرين در كلام و منطقي محكم و درست در گفتار، طلوعي روشن و تابناك در افق ديدگان آدمي مي آفريند.
در اين ميان گنجينه سخنان پاك بانوي آفرينش، فاطمه زهرا(س) كه در هفت گفتار ويك نوشتار از آن حضرت به دست ما رسيده است.
نمونه اي جاودان و روح افزا است كه هر يك، كتاب معرفت همراه با آموزنده هاي زندگي ساز و درس آموز خواهد بود.
ما هم نگاهي نو به هشت نكته گرانسنگ اين سخنان مي افكنيم و يكايك آنان را درنهانخانه وجودمان مي سپاريم:
1- ادب در كلام، احترام به شوهر
پاره اي از انديشمندان «دبستان » را خلاصه «ادبستان » دانشمندان و آفرينش را مدرسه اي گسترده براي تربيت آموزي و ادب آفريني شمرده اند.
ادب - كه نگهداشتن حد هر چيزي است - شيوه هميشه پيشوايان معصوم بوده است و درگفتار و رفتار آنان تجلي مي يافته است.
سلاله ياسين، فاطمه زهرا(س) در حالي كه واپسين سخنان خود را با همسر ارجمندش درميان مي گذارد، بدون آن كه طوفان حوادث غباري بر سخنان او بنشاند و يا بغض واندوه لحظه اي از ادب و احترام وي را بر بايد، شوهر خويش را با كنيه خطاب نمودو عبارت: «يا اباالحسن » بر زبان راند.
چنانكه در عرب مرسوم بوده و هست، سخن گفتن با كسي همراه با بيان كنيه او نشان از نوعي احترام و دلدادگي دارد.
در سخني ديگر رو به علي(ع) نموده، با عبارتي آهنگين و عشق افروز، دعايي ارزشمند براي نيكبختي دنيوي و اخروي همسر خود كرده و مي فرمايد:
«جزاك الله عني خير الجزاء يا بن عم رسول الله(ص ») پروردگار سبحان تو راپاداش دهد برترين پاداش ها اي پسر عموي رسول خدا - درود خداوند بر او و آل اوباد.
انتخاب واژه هاي زمردين و چينش ارزش آفرين در عبارت، بيانگر دقت و ژرف نگري دراستفاده هاي معنوي از هر يك از آنان است، چنانكه در «يابن عم » (پسرعمو) اشاره به ريشه اي ديرين در نسب پيامبر اسلام و علي(ع) دارد و عبارت «رسول خدا» درسخن حضرت زهرا اشاره به رسالت پيامبر و آثار روحي معنوي اين واژه نسبت به ارزش قدسي آن حضرت و ولايتي كه علي(ع) از رسول الله دارد، ناگفته هاي گفتني بسياري رابازگو مي كند.
شايان توجه است كه اگر دخت آفتاب جايگزين اين عبارت را «ابي » (پدرم) قرارمي داد بدون شك اين بار معنوي از آن احساس نمي شد و چنين تاثيري ژرف نمي گذاشت.
2- بيان حالت خود، تشريح لحظه ها
پس از شروعي شيرين و ادب آميز، سخن زهراي مرضيه(س) با بيان حالت و چگونگي زندگاني آن حضرت جاذبه اي ديگر به خود گرفته است: «لم يبق لي الا رمق من الحياه » براي من لحظه اي بيش از زندگاني نمانده است. بديهي است در اين لحظه روحيه اي خاص و لحظاتي حساس وجود داشته، درخشان ترين واژه ها بيان خواهد شد.
پس از آن به تشريح زمان خود پرداخته، مي فرمايد: «و حان زمان الرحيل والوداع » (زمان كوچ و خدا حافظي فرا رسيده است) هنگامه اي طاقت سوز و هنگامي درد افروز كه توان از همگان مي ربايد، به ويژه زماني كه بانويي هجده ساله باصورتي نيلي، پهلويي شكسته و بازويي نشان دار از ماجرايي ستم آلود در بسترآرميده باشد. سپس با عبارتي كوتاه ريزش رنج از بلنداي كلمات بر پهنه وجود امام علي(ع) پديدار مي شود كه:
فاستمع كلامي فانك لاتسمع بعد ذلك صوت فاطمه ابدا «(علي جان » سخنان مرا بشنوكه پس از اين صداي فاطمه را نخواهي شنيد، هيچگاه) گويي يكايك واژه ها در توفاني از غم و اندوه نمايان شده است و افزون بر توجه بخشيدن با كلمه «فاستمع » صداي مظلوميت و مهرباني در لابلاي حروف به گوش جان مي رسد.
3- شروع سخن، نخستين وصيت
مجموعه واژه هايي كه در گفتارها از آن استفاده مي كنيم; گاهي «امر» است كه در آن از فراز اقتدار، آمرانه لب به سخن مي گشاييم و دستور مي دهيم، و زماني «التماس » است كه در «حضيض » نياز و ناتواني،خواسته خود را از ژرفاي وجود طلب مي نماييم و موقعي «خواهش » و يا «سفارش » كه جلوه اي از برابري، دوستي و صميميت در آن نمايان است. گزينش كلماتي كه چنين هاله اي از مفاهيم داشته باشند فضاي عبارات و جملات را دگرگون مي كنند و با اندك دقتي لازم، برداشت هايي ارجمند نصيب آدمي مي نمايد.
به سخنان ياس عصمت، حضرت زهرا(س) بر مي گرديم و پس از تشريح لحظه ها و حالات او،عبارت آغازين آن بانو را مي نگريم: اوصيك(وصيت و سفارش مي كنم ...) چنانچه كه مي بينيم، گستره ادب، بزرگواري و صفا و صميميت در وجود حضرت چنين واژه پرمفهومي را بر شاخسار بيان بي بي نمايان ساخته است در حالي كه به جاي آن اين واژه ها هيچگونه زشتي نداشت:
از تو مي خواهم كه ...
به تو مي گويم كه ...
بايد چنين كني ...
و ...
پس از اين عبارت، نخستين وصيت آغاز مي شود:
«اوصيك اولا ان تتزوج بعدي » (نخستين وصيت من به تو اين است كه پس از من ازدواج كني) توگويي اين عبارت كوتاه نسيمي صفا بخش بر تمامي بدبيني ها وبدگويي هاست كه ازدواج شوهر را پس از رحلت همسر نشان از بي مهري و دوري از وفا ووفاداري مي دانند. فلسفه ازدواج در كلامي پس از اين عبارت بيان شده است كه بدان مي پردازيم اما پيش از آن، فاطمه زهرا(س) مورد ازدواج امام(ع) را تشريح مي كندكه: ... بابنه اختي امامه فانها تكون لولدي مثلي (نخستين وصيت من به تو اين است كه پس از من با امامه; دختر خواهرم ازدواج كني زيرا او همانند من به فرزندانم مهربان است) شيوه سخن گفتن و منطق در برخورد همراه با عطري آسماني است كه ابتدا شوهر خود را ترغيب به ازدواج نموده، سپس با دليلي آرام بخش وگويا، علت پيشنهاد خود را به ازدواج با «امامه » توضيح مي دهد. پس از اين سخن فلسفه بيان خود را نسبت به ازدواج پس از خويش تشريح مي كند:
فان الرجال لابد لهم من النساء
(همانا مردان براي زندگي خويش نياز به زنان دارند)
و اين خود، واقعيتي است كه دست آفرينش به عنوان غريزه در نهاد آدمي نهاده است و پاك بانوي هستي با توجه ژرف بدان، نگاه همگان را به اين نكته توجه مي سازد.
4- مخفي بودن مراسم; استمرار مبارزه
پيكارهاي عقيدتي و مبارزه هاي فكري فرهنگي، عرصه اي برتر از مكان و زمان دارد. از آغاز آفرينش تا پايان هستي بوده و خواهد بود و شعاعي فراتر از درگيري انسانها بر سر مقام و موقعيت و يا دارايي و دانايي خواهد داشت.
در اين عرصه ارزشهاي والاي الهي و جلوه هاي جاودان انسان در توفان هواها وهوسها، غبار آلود مي شود و گاه مسير سعادت انسانها دگرگون مي گردد.
حوادث غم آلود صدر اسلام و سراشيبي سقوط ارزشهاي ديني در آن زمان، ماجرايي بودكه در غصب فدك جلوه گر شد اما تاثيري تلخ در راه هدايت افراد گذارد كه تافرجام روزگار آثار آن باقي خواهد بود.
چنين بينش عرشي و عميقي بود كه دخت رسول الله را بر آن داشت پس از مبارزه اي رودررو و سنگين با غاصبان خلافت، اين پيكار حق عليه باطل را پس از حيات خويش استمرار بخشد و براي هميشه فريادي عليه ضلالت و گمراهي و غصب و غارت فرود آورد.
فرازي از سخنان آن حضرت را مي خوانيم:
اذا توفيت فلا تعلم احدا
«(علي جان » پس از وفات من، هيچ كس را آگاه مكن)
پس از آن برخي از محرمان ولايت و شيفتگان امامت را نام مي برد تا در مراسم شركت كنند:
الا ام سلمه و ام ايمن و فضه و من الرجال ابني و العباس و سلمان و عماراو المقداد و اباذر و حذيفه (مگر ام سلمه و ام ايمن و فضه را از زنان و ازمردان دو فرزندم حسن و حسين(ع) و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذيفه را خبر كن) گويي عمق ستم ستمكاران چنان فاجعه اي آفريده است كه زهراي اندوهگين و ستمديده را بر آن داشته، تاكيدي ديگر با بياني صريح و شفاف نسبت به مقصودخود بيان نمايد:
اوصيك ان لا يشهد احد جنازتي من هؤلاء الذين ظلموني و اخذوا حقي فانهم عدوي و عدو رسول الله.
«(همسرم!» تو را وصيت مي كنم كه هيچ كس از آنان كه به من ظلم و ستم كرده اندو حق مرا غصب نمودند، نبايد در تشييع پيكرم شركت كنند! زيرا آنان دشمنان من ودشمنان رسول خدا مي باشند) و بار ديگر با واژه هايي گوناگون غم و اندوه خود وبغض فرو رفته در ژرفاي وجود خويش را بيان مي كند:
و لا تترك ان يصلي علي احد منهم و لا من اتباعهم.
(و اجازه نده كه فردي از آنها و پيروانشان بر من نماز بگزارد) پس از اين سخن،راه عمل به وصيت خود را تشريح مي نمايد كه انجام مراسم به دور از ديدگان دشمنان خواهد بود:
و ادفني في الليل اذا هداءت العيون و نامت الابصار (مرا شب دفن كن، آن هنگام كه چشم ها آرام گرفته و ديده ها به خواب فرو رفته باشد) و باز آن بانوي معصوم ومظلوم تصميم به تصريح نام دشمنان مي گيرد تا براي چندمين بار افزون بر بيان سخن خود و تاكيد جملات، دوبار نيز نام دشمنان خود را بر زبان جاري كند كه تا بيرق هستي در اهتزاز است وانسانهاي انديشمند و دين باور به وصاياي وي مي نگرند، آگاه باشند كه با دلي لبريز از اندوه و نگاهي سرشار از اشك غم دنيا را ترك كرده است و از دست غاصبان راضي نبوده است. از اينرو مي فرمايد:
و لا تؤذنن بي احدا و لا تؤذنن بي ابابكر و عمر بحق محمد رسول الله(ص) ان لا يصلي علي ابوبكر و لا عمر هيچ كس را خبر نكن و ابابكر و عمر را نيز آگاه نساز و تو راسوگند مي دهم به حق محمد(ص) كه ابابكر و عمر بر پيكر من نماز نخوانند.
آري قسم دادن آن حضرت به حق محمد(ص) و اشاره به رسالت پدر خود در كلام، خبر ازتصميم راسخ و قطعي فاطمه(س) در اعلان برائت از دشمنان بوده است و اين برائت رابا رسالت پدر بيان مي كند تا رنگ شخصي و يا خواسته هاي مادي به خود نگيرد وهمگان درس تبري از آن بياموزند.
5- سفارش هنگام غسل; صحيفه عفاف
آخرين لبخند فاطمه(س) در دنيا، آن زماني بودكه از پوشيده بودن پيكر خويش پس از رحلت آگاه شد، هنگامي كه يكي از نزديكان چگونگي پنهان سازي بدن را زير پارچه اي كه بر چندين قطعه چوب قرار دارد به آن حضرت نشان داد. پس از اين لحظه آرامش بيشتر به آن بانو روي آورد و براي پس ازرحلت خود و هنگام غسل سخني ارزشمند و جمله اي عفاف آفرين فرمود:
يا اسماء! اذا انامت فاغسليني انت و علي بن ابيطالب و لاتدخلني علي احدا ( اي اسماء! وقتي از دنيا رفتم تو و علي(ع) مرا غسل دهيد و هيچ كس را در كنار جنازه من قرار ندهيد) آنجا كه بنيان تقوا، پاكدامني و خويشتن داري در برابر گناه درژرفاي وجود آدمي، قرار گيرد و عشق به عبادات و طاعات در انديشه انسان آرام يابد، براي لحظه هايي كه از نظر فقهي تكليفي ندارد، نيز ناراحت و آشفته خاطرخواهد بود و اين نشان از روشني دل و ديده آن حضرت از باورهاي پاك و آسماني است و راهي هموار و نوراني براي پيروان پاك نيت و فاطمي سيرت خواهد بود تا گامهايي بيشتر در راه رسيدن به قله هاي قدس و تكامل بپيمايند.
6- پس از دفن و نيازهاي ضروري انسان
اذا انا مت فتول غسلي و جهزني و صل علي وانزلني قبري و الحدني و سو التراب علي و اجلس عند راسي قباله وجهي
وقتي وفات نمودم، علي جان! تو غسل و كفن مرا بعهده گير و بر من نماز بگزار و مرا درون قبر گذاشته دفنم كن و خاك بر روي قبر من ريخته آن را صاف نما. بر بالينم وروبريم بنشين.
عباراتي غم بار و ماتم افروز از سخنان زهرا(س) را مرور نموديم. سخناني كه در آن تنها به شوهر خود اجازه غسل و كفن و ورود در قبر مي دهد و پس از آن چگونگي صورت ظاهري مرقد خويش و نشستن همسر خود را بيان مي كند. اين سخنان مقدمه اي براي وصاياي بعدي آن بانو است كه فرمود:
فاكثر من تلاوه القرآن و الدعا فانها ساعه يحتاج الميت فيها الي انس الاحياء.
(«بر بالينم و روبروي من بنشين و» زياد قرآن بخوان و دعا كن; زيرا در چنين لحظه هايي ميت به انس گرفتن بازماندگان محتاج است)
آري: كتاب هدايت بخش انسانها«قرآن نازل » و دعاهايي كه خوانده مي شود،«قرآن صاعد» مائده هايي آسماني است كه در هر حال بويژه به هنگام لحظه اي آغازين ورود در قبر، ضرورتي دو چندان براي آدمي دارد زيرا چنين هنگامي، وقت تحولي سرنوشت ساز در روح و جسم انسان است وآنچه او را آرامش مي بخشد و از اضطراب خاطر و نابساماني رواني نجات مي دهد; سكان سلامت بخش و راحتي آفرين ياد و نام خداست كه در «قرآن و دعاها» تجلي چشمگيري دارد.
7- زيارت: نشان و فاداري و صميميت
در فرازي ديگر از سخنان سبز و جاودان دخت آفتاب مي بينيم كه بيانگر صفاتي ارزشمند براي همسران است:
اوصيك يا ابا الحسن ان لا تنساني و تزورني بعد مماتي (تو را وصيت مي كنم علي جان كه مرا فراموش نكني و پس از وفات من همواره مرا زيارت نمايي)
دنيا مزرعه اعمال آدمي است و هرآنچه از اين سوي هستي به آن سوي حيات كه اعمال صالح و كارهاي خداگونه است فرستاده شود و اين سيره حسنه استمرار يابد، شادي روان و راحتي روح بيشتري نصيب انسان مي شود. در ميان تمامي اعمال، ياد آوري انسان و زيارت مرقداو، ارزشي والا و نشان از صميميت و صفا بين افراد خانواده دارد. از اينرو پس ازوفات خديجه(س) رسول خدا(ص) هماره به ياد همسر خود بود و باذبح قرباني، گوشت آن را براي دوستان همسر خود مي فرستاد تا ياد و نام او جاويدان بماند و يا فاطمه زهرا(س) به زيارت قبر عموي خود حمزه مي رفت.
8- دعاهاي آخرين; واژه هاي عاطفه آفرين
در فراز پاياني وصيت نامه حضرت زهرا(س)
عباراتي عاطفه آفرين نسبت به فرزندان خود، سپردن همسر خويش به خداوند و سلام ودرود هميشگي به سادات و فرزندان تا روز قيامت عنوان شده است ...
انا استودعك الله تعالي و اوصيك في ولدي خيرا ...«علي جان!» من شما را به خدا مي سپارم ودرباره فرزندانم سفارش به نيكو كاري دارم.
و در وصيتي ديگر كه به قلم حضرت نوشته شده است، مي فرمايد:
و استودعك الله و اقرا علي ولدي السلام الي يوم القيامه شما را به خدا مي سپارم و بر فرزندانم تا روز قيامت سلام و درود مي فرستم.
از مجموع سخنان آخرين بزرگ بانوي مي توان نگاه گسترده، عشق و عاطفه و توجه به خداوند در تمامي لحظه ها و حالات را فرا گرفت.
اميد آن كه فرازهاي گوناگون و درس آموز سخنان فاطمه زهرا(س) هماره در برابرآيينه نگاه ما باشد و نكته هاي اخلاقي، ادبي، اجتماعي، و عاطفي عبارات آن بي بي آويزه هوش مان قرار گيرد.
ان شاء الله
پيوند ملكوتى
حضرت فاطمه زهراعليهاالسلام سيدة النساء العالمين
حضرت زهراى مرضيه در خانه نبوت و مركز وحى تربيتشد پدرى چون پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله، همسرى چون على مرتضى، و فرزندانى چون حسنين داشت. روزى زنان قريش با همسران رسولصلى الله عليه وآله از حسب و نسب خويش و مفاخرت قوم خود سخن مىگفتند. چون فاطمهعليهاالسلام وارد جمع شد همه ساكتشدند يكى از ايشان گفت: «چرا حديث رها كردى؟ گفتند: براى آن كه در پيش او حديثحسب و نسب كردن محال باشد، ديگرى گفت: ما بالكم يا بنىهاشم... چيست اى بنىهاشم كه همه سيادت جمع كردى خود را و گوى سيادت از همه عالم بربودى، اما پدرت سيد ولد آدم است. و اما تو سيده زنان جهانى. اما شوهرت سيد عرب است و اما فرزندانتسيدان جوانان بهشتند و اما متحمزه سيد شهيدان است.» (22) بدينجهت پارهاى از مفسران آيه «نسبا و صهرا» را در شان حضرت علىعليهالسلام دانستهاند كه اميرالمؤمنين جامع سبب و نسب بود «و هيچ كس را از صحابه اين هر دو بيك جاى نبود.» (23)
حضرت محمدصلى الله عليه وآله و فاطمه عليهاالسلام
از سخنان و شيوه رفتار پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله با فاطمه زهراى مرضيهعليهاالسلام پى مىبريم كه علاوه بر محبت فطرى پدر و فرزندى، ملكات انسانى و فضايل معنوى، ديندارى و
پارسايى امالائمه حضرت فاطمهعليهاالسلام موجب اصلى جلالت و عظمت قدر آن بزرگوار نزد پدر بوده است. محدثان و مفسران قرآن در باب عظمت كفو ولايت و مصداق روشن: «انااعطيناك الكوثر». روايات متعددى نقل كردهاند كه در اين جا به ذكر چند نمونه از تفسير روضالجنان (ابوالفتوح رازى) و تفسير كشفالاسرار ميبدى اكتفا مىشود.
1 - حضرت فاطمه مادر امامان
در خبر است كه رسول شبى به نزديك خديجهعليهاالسلام بود و او سخن مىگفت: رسول گفت: يا خديجه من تكلمين؟ با كى سخن مىگويى؟ گفت: اى رسولالله با اين جنين كه در شكم دارم.
رسول گفت: بشارت باد تو را كه جبرئيل مرا بشارت داد كه مادينه است و مادر امامان است.»
2 - خانه فاطمه عليهاالسلام
اتاقى گلين و كوچك با معنويتى بىكرانه است كه تجليگاه نور الهى و مصداق بارز آيت قرآنى «فى بيوت اذن الله» است. «يك روز رسول -عليهالسلام- اين آيت مىخواند مردى برخاست و
گفت: اين خانهها كدام است؟ گفت: بيوت الانبياء، خانههاى پيغامبران است. ابوبكر برخاست و گفت: يا رسولالله خانه فاطمه و على از اين جمله هست؟ گفت: هو من افاضلها، خانه ايشان فاضلترين خانههاى ايشان است.» (25)
3 - محبتحضرت محمدصلى الله عليه وآله و اطاعت فاطمه عليهاالسلام
علاقه و احترامى كه رسولالله نسبتبه فاطمهعليهاالسلام اظهار مىداشتند در تاريخ رابطه پدر و فرزندى بىنظير است. از جمله عادتهاى پيامبر اكرم چنان بود كه در ابتدا و بازگشت از سفر
به ديدار فاطمهعليهاالسلام مىرفتند، روزى پيامبر اكرم به ديدار فاطمهعليهاالسلام رفتند و آن روز بر در سراى گليمى خيبرى آويخته بود، چون آن را ديدند، بازگشتند، فاطمهعليهاالسلام برخاست و به حجره رسول آمد و از سبب پرسيد؟ حضرت فرمودند: «يا فاطمه من بر عادت آنجا آمدم و لكن در سراى تو بر رسم جباران ديدم پرده فروگذاشته بازگشتم [فاطمهعليهاالسلام] برفت پرده از در سراى دور كرد.» (26)
4 - فاطمهعليهاالسلام و سجود پيامبرصلى الله عليه وآله
در ابتداى دعوت پيامبر اكرم به اسلام كفار دندان مبارك حضرت را شكستند و خاك و پليدى بر او مىريختند و حضرتش را ساحر و كاهن و مجنون مىخواندند. در تفسير آيه مباركه «ان الذين يؤذون الله ورسوله». (سوره احزاب /57) از قول عبدالله مسعود نقل شده است كه گفت: «ديدم رسول خدا را در مسجدالحرام سر به سجود نهاده كه كافرى شكنبه شتر ميان دو كتف وى فروگذاشت رسول سر از زمين برنداشت تا آن گه كه فاطمه زهراعليهاالسلام بيامد و آن از كتف وى بينداخت.» (27)
5 - فاطمه زهراعليهاالسلام و اندوه پيامبر اكرم (ص)
آن روز كه جبرئيل آيه «ان جهنم لموعدهم اجمعين» (سوره حجر /43) را آورد حضرت اندوهناك شدند و بسيار گريستند و هيچ كس از صحابه زهره نداشت كه از سر آن تاثر شديد جويا شود. عبدالرحمن عوف مىدانست كه رسول خدا به ديدار فاطمه آسايش مىيابد از حضرت فاطمه درخواست نمود تا از پيامبر اكرم سبب اين اندوه بزرگ را بپرسد. پيامبر در جواب به فاطمه عليهاالسلام فرمودند: چه پرسى از آنچه وهم و فهم هيچ كس بدان نرسد؟ چون حضرت اشارهاى به ابواب جهنم و چگونگى دركات دوزخ كردند «فاطمهعليهاالسلام بيفتاد و بيهوش شد چون به هوش باز آمد گفت: «الويل الويل لمن دخل النار». (28)
6 - دوستى فاطمه عليهاالسلام
چون قريش پيمان حديبيه را شكستند ابوسفيان را براى عذرخواهى نزد پيامبر فرستادند. او خواست از علاقه پيامبر به حضرت فاطمه به نفع خود سود جويد اين بود كه به در خانه فاطمه عليهاالسلام رفت و ماجرا را گفت، آن حضرت به او گفتند: «اين كار بزرگتر از آن است كه حديث زنان در آن گنجد.» (29)
7 - فاطمه عليهاالسلام و نوازش يتيم
مفسران قرآن كريم آيه «ويسئلونك عن اليتامى» (سوره بقره /55) را تاكيدى به «اصلاح كار و مال» (30) و نيكى به يتيمان دانستهاند. «روزى مهتر عالم يتيمى را ديدند كه كودكان
او را سرزنش مىكنند و او مىگريد و در خاك مىغلتد، چون حضرت سبب درماندگى او را پرسيدند. گفت: پدرم روز احد كشته شد، خواهرم فرمان يافت و مادرم شوهر كرد و مرا براند
حضرت رسول گفتند: اى غلام اندوه مدار من كه محمدم پدر توام و فاطمه خواهر تو و عايشه مادر تو... آن گاه مصطفى دست وى گرفت و به خانه فاطمه برد و گفت: يا فاطمه عليهاالسلام اين فرزند ماست و برادر تو، فاطمهعليهاالسلام برخاست و او را بنواختخرما پيش وى بنهاد...» (31)
8 - حجاب حضرت زهراعليهاالسلام
پوشيدگى زن از ديد نامحرم يك فرمان قرآنى است. در گذشته براى بيان اين مفهوم خصوصا در فقه واژه «ستر» (32) را به كار مىبردند. سعدى شاعر خوشسخن هم در معرفى زن
پارسا چنين گفته است:
«چو مستور باشد زن و خوبروى به ديدار او در بهشت استشوى» (33)
و در تفسير همچنين مىخوانيم:
«در خبر است كه روزى رسول در حجره فاطمه -عليهاالسلام- بود. مردى نابيناى مادرزاد در بزد. رسول گفت: درآى، او درآمد فاطمهعليهاالسلام برخاست و در خانه رفت و تا او بنرفت از خانه بيرون نيامد. رسول بر سبيل امتحان گفت: يا فاطمه چرا از او پنهان شدى و او چيزى نبيند؟ گفت: يا رسولالله اگر مرا نبيند، من او را بينم. اليس الله تعالى قال: «وقل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن ويحفظن فروجهن». رسول -عليهالسلام- گفت: الحمدلله اراني في اهل بيتي ما سرني; سپاس آن خداى را كه با من نمود در اهلالبيت من آنچه مرا خرم بكرد.» (34)
حضرت محمدصلى الله عليه وآله و فاطمه عليهاالسلام
از سخنان و شيوه رفتار پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله با فاطمه زهراى مرضيهعليهاالسلام پى مىبريم كه علاوه بر محبت فطرى پدر و فرزندى، ملكات انسانى و فضايل معنوى، ديندارى و پارسايى امالائمه حضرت فاطمهعليهاالسلام موجب اصلى جلالت و عظمت قدر آن بزرگوار نزد پدر بوده است. محدثان و مفسران قرآن در باب عظمت كفو ولايت و مصداق روشن: «انا اعطيناك الكوثر». روايات متعددى نقل كردهاند كه در اين جا به ذكر چند نمونه از تفسير روضالجنان (ابوالفتوح رازى) و تفسير كشفالاسرار ميبدى اكتفا مىشود.
1 - حضرت فاطمه مادر امامان
در خبر است كه رسول شبى به نزديك خديجهعليهاالسلام بود و او سخن مىگفت: رسول گفت: يا خديجه من تكلمين؟ با كى سخن مىگويى؟ گفت: اى رسولالله با اين جنين كه در شكم دارم. رسول گفت: بشارت باد تو را كه جبرئيل مرا بشارت داد كه مادينه است و مادر امامان است.»
2 - خانه فاطمه عليهاالسلام
اتاقى گلين و كوچك با معنويتى بىكرانه است كه تجليگاه نور الهى و مصداق بارز آيت قرآنى «فى بيوت اذن الله» است. «يك روز رسول -عليهالسلام- اين آيت مىخواند مردى برخاست و گفت: اين خانهها كدام است؟ گفت: بيوت الانبياء، خانههاى پيغامبران است. ابوبكر برخاست و گفت: يا رسولالله خانه فاطمه و على از اين جمله هست؟ گفت: هو من افاضلها، خانه ايشان فاضلترين خانههاى ايشان است.» (25)
3 - محبتحضرت محمدصلى الله عليه وآله و اطاعت فاطمه عليهاالسلام
علاقه و احترامى كه رسولالله نسبتبه فاطمهعليهاالسلام اظهار مىداشتند در تاريخ رابطه پدر و فرزندى بىنظير است. از جمله عادتهاى پيامبر اكرم چنان بود كه در ابتدا و بازگشت از سفر به ديدار فاطمهعليهاالسلام مىرفتند، روزى پيامبر اكرم به ديدار فاطمهعليهاالسلام رفتند و آن روز بر در سراى گليمى خيبرى آويخته بود، چون آن را ديدند، بازگشتند، فاطمهعليهاالسلام برخاست و به حجره رسول آمد و از سبب پرسيد؟ حضرت فرمودند: «يا فاطمه من بر عادت آنجا آمدم و لكن در سراى تو بر رسم جباران ديدم پرده فروگذاشته بازگشتم [فاطمهعليهاالسلام] برفت پرده از در سراى دور كرد.» (26)
4 - فاطمه عليهاالسلام و سجود پيامبرصلى الله عليه وآله
در ابتداى دعوت پيامبر اكرم به اسلام كفار دندان مبارك حضرت را شكستند و خاك و پليدى بر او مىريختند و حضرتش را ساحر و كاهن و مجنون مىخواندند. در تفسير آيه مباركه «ان الذين يؤذون الله ورسوله». (سوره احزاب /57) از قول عبدالله مسعود نقل شده است كه گفت: «ديدم رسول خدا را در مسجدالحرام سر به سجود نهاده كه كافرى شكنبه شتر ميان دو كتف وى فروگذاشت رسول سر از زمين برنداشت تا آن گه كه فاطمه زهراعليهاالسلام بيامد و آن از كتف وى بينداخت.» (27)
5 - فاطمه زهراعليهاالسلام و اندوه پيامبر اكرم (ص)
آن روز كه جبرئيل آيه «ان جهنم لموعدهم اجمعين» (سوره حجر /43) را آورد حضرت اندوهناك شدند و بسيار گريستند و هيچ كس از صحابه زهره نداشت كه از سر آن تاثر شديد جويا شود. عبدالرحمن عوف مىدانست كه رسول خدا به ديدار فاطمه آسايش مىيابد از حضرت فاطمه درخواست نمود تا از پيامبر اكرم سبب اين اندوه بزرگ را بپرسد. پيامبر در جواب به فاطمهعليهاالسلام فرمودند: چه پرسى از آنچه وهم و فهم هيچ كس بدان نرسد؟ چون حضرت اشارهاى به ابواب جهنم و چگونگى دركات دوزخ كردند «فاطمهعليهاالسلام بيفتاد و بيهوش شد چون به هوش باز آمد گفت: «الويل الويل لمن دخل النار». (28)
6 - دوستى فاطمه عليهاالسلام
چون قريش پيمان حديبيه را شكستند ابوسفيان را براى عذرخواهى نزد پيامبر فرستادند. او خواست از علاقه پيامبر به حضرت فاطمه به نفع خود سود جويد اين بود كه به در خانه فاطمهعليهاالسلام رفت و ماجرا را گفت، آن حضرت به او گفتند: «اين كار بزرگتر از آن است كه حديث زنان در آن گنجد.» (29)
7 - فاطمه عليهاالسلام و نوازش يتيم
مفسران قرآن كريم آيه «ويسئلونك عن اليتامى» (سوره بقره /55) را تاكيدى به «اصلاح كار و مال» (30) و نيكى به يتيمان دانستهاند. «روزى مهتر عالم يتيمى را ديدند كه كودكان او را سرزنش مىكنند و او مىگريد و در خاك مىغلتد، چون حضرت سبب درماندگى او را پرسيدند. گفت: پدرم روز احد كشته شد، خواهرم فرمان يافت و مادرم شوهر كرد و مرا براند حضرت رسول گفتند: اى غلام اندوه مدار من كه محمدم پدر توام و فاطمه خواهر تو و عايشه مادر تو... آن گاه مصطفى دست وى گرفت و به خانه فاطمه برد و گفت: يا فاطمهعليهاالسلام اين فرزند ماست و برادر تو، فاطمهعليهاالسلام برخاست و او را بنواختخرما پيش وى بنهاد...» (31)
8 - حجاب حضرت زهراعليهاالسلام
پوشيدگى زن از ديد نامحرم يك فرمان قرآنى است. در گذشته براى بيان اين مفهوم خصوصا در فقه واژه «ستر» (32) را به كار مىبردند. سعدى شاعر خوشسخن هم در معرفى زن پارسا چنين گفته است:
«چو مستور باشد زن و خوبروى به ديدار او در بهشت استشوى» (33)
و در تفسير همچنين مىخوانيم:
«در خبر است كه روزى رسول در حجره فاطمه -عليهاالسلام- بود. مردى نابيناى مادرزاد در بزد. رسول گفت: درآى، او درآمد فاطمهعليهاالسلام برخاست و در خانه رفت و تا او بنرفت از خانه بيرون نيامد. رسول بر سبيل امتحان گفت: يا فاطمه چرا از او پنهان شدى و او چيزى نبيند؟ گفت: يا رسولالله اگر مرا نبيند، من او را بينم. اليس الله تعالى قال: «وقل للمؤمنات يغضضن من ابصارهن ويحفظن فروجهن». رسول -عليهالسلام- گفت: الحمدلله اراني في اهل بيتي ما سرني; سپاس آن خداى را كه با من نمود در اهلالبيت من آنچه مرا خرم بكرد.» (34)
اين خطبه غرّا و كم نظير در حقيقت از هفت بخش تشكيل مىشود و بر هفت محور دور مىزند كه هر كدام هدف روشنى را تعقيب مىكند و بايد جداگانه مورد توجه قرار گيرد.
بخش اول: تحليل فشرده و عميقى پيرامون مسأله توحيد و صفات پروردگار و اسماء حسنى و هدف آفرينش است.
بخش دوم: مقام والاى پيامبر(ص) و مسؤليتها و ويژگيها و اهداف او مورد بحث قرار گرفته.
بخش سوم: از اهميت قرآن مجيد و عمق تعليمات اسلام، فلسفه و اسرار و احكام، و پند و اندرزهائى در اين رابطه سخن مىگويد.
بخش چهارم: بانوى اسلام(س) ضمن معرف خويش خدمات پدرش رسول اللّه(ص) را به اين امت بازگو مىكند، و در اينجا بانوى اسلام(س) دست آنها را گرفته و به گذشته نزديك جاهلى خود، براى يك ديدار عبرت انگيز، و مقايسه با وضعشان بعد از اسلام، و گرفتن درس از اين دگرگونى، رهنمون مىشود.
بخش پنجم: حوادث و رويدادهاى بعد از رحلت پيامبر(ص) و حركت و تلاش حزب منافقين براى محو اسلام بازگو كرده است.
بخش ششم: از غصب «فدك» و بهانههاى واهى كه در اين زمينه داشتند، و پاسخ به اين بهانهها سخن مىگويد.
بخش هفتم: به عنوان يك اتمام حجت از گروه انصار و اصحاب راستين پيامبر(ص) استمداد مىكند و گفتار خود را با تهديد به عذاب الهى پايان مىدهد.
اين خطبه از خطبههاى مشهور است كه علماى بزرگ شيعه و اهل سنت با سسلسه سندهاى بسيار آن را نقل كردهاند، و برخلاف آنچه بعضى خيال مىكنند، هرگز خبر واحد نيست، و از جمله منابعى كه اين خطبه در آن آمده است منابع زير است:
1- ابن ابى الحديد معتزلى دانشمند معروف اهل سنت در «شرح نهج البلاغه» در شرح نامه «عثمان بن حنيف» در فصل اول، اسانيد مختلف خطبه بانوى اسلام فاطمه(س) را نقل كرده است، او تصريح مىكند كه اسنادى را كه من براى اين خطبه در اينجا آوردهام از هيچيك از كتب شيعه نگرفتهام.
سپس اشاره به كتاب معروف «سقيفه» از «ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى» كه از محدثان بزرگ و معروف اهل سنت است كرده كه او در كتاب خود از طرق كثيرى اين خطبه را نقل نموده است - ابن ابى الحديد تمام اين طرق را در شرح نهج البلاغه آورده است كه ما براى رعايت اختصار از نقل آن صرفنظر مىكنيم-.
سپس اضافه مىكند كه حكومت وقت تصميم بر غصب «فدك» گرفت فاطمه(س) با جمعى از زنان قريش به سوى مسجد آمد در حالى كه راه رفتنش درست همانند راه رفتن پيامبر(ص) بود و خطبهاى طولانى ايراد كرد.
نامبرده سپس همان خطبه معروف و مشهور را نقل مىكند - هر چند عبارت اين خطبه در نقلها كمى متفاوت است- .
1. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 8 ص 108، چاپ قديم.
2- على بن عيسى اربلى» نيز در كتاب «كشف الغمه» اين خطبه را از همان كتاب «سقيفه» ابوبكر محمد بن عبدالعزيز آورده است.
3- مسعودى» در «مروج الذهب» اشاره اجمالى به خطبه مزبور دارد.
4- سيد مرتضى» عالم بزرگ و مجاهد شيعه در كتاب «شافى» اين خطبه را از عايشه همسر پيامبر(ص) نقل كرده است.
5- محدث معروف مرحوم «صدوق» بعضى از فرازهاى آن را در كتاب «علل الشرايع» ذكر نموده است.
6- فقيه و محدث بنام مرحوم شيخ «مفيد» نيز بخشى از خطبه را روايت كرده است.
7- سيد بن طاوس» در كتاب «طرائف» قسمتى از آن را از كتاب «المناقب» «احمد بن موسى ابن مردويه اصفهانى» كه از معاريف اهل سنت است از عايشه نقل مىكند.
8- مرحوم «طبرسى» صاحب كتاب «احتجاج» آن را به طور «مرسل در كتاب خود آورده است.
به هر حال اين خطبه تاريخى از خطبههاى معروف اهل بيت: است، تا آنجا كه نقل مىكنند بسيار از متعهدان شيعه فرزندان خود را همواره توصيه به حفظ اين خطبه مىكردند، تا با گذشت زمان گرد و غبار نسيان بر آن ننشيند، و از سوى دشمنان مغرض زير سؤال قرار نگيرد.
هم اكنون نيز سزاوار است نسل جوان برومند اين حماسه بزرگ را به خاطر بسپارند و به آيندگان منتقل كنند.
برترين بانوى جهان فاطمه زهرا(س) ،آيت الله مكارم شيرازى
خطبتها عليهاالسلام بعد غصب الفدك
روى انّه لمّا أجمع أبوبكر و عمر علي منع فاطمة عليهاالسلام فدكاً و بلغها ذلك،لاثت خمارها علي رأسها، و اشتملت بجلبابها، و أقبلت في لمّة من حفدتها و نساء قومها، تطأ ذيولها، ما تخرم مشيتها مشية رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله،حتّى دخلت علي أبيبكر، و هو في حشد من المهاجرين و الانصار و غير هم، فنيطت دونها ملاءة فجلست، ثم أنّت أنّة أجهش القوم لها بالبكاء، فارتجّ المجلس، ثم أمهلت هنيئة.
حتّى اذا سكن نشيج القوم و هدأت فورتهم، افتتحت الكلام بحمداللَّه و الثناء عليه و الصلاة علي رسوله، فعاد القوم في بكائهم، فلمّا أمسكوا عادت في كلامها فقالت عليهاالسلام:
اَلْحَمْدُلِلَّهِ عَلي ما اَنْعَمَ، وَ لَهُ الشُّكْرُ عَلي ما اَلْهَمَ، وَ الثَّناءُ بِما قَدَّمَ، مِنْ عُمُومِ نِعَمٍ اِبْتَدَاَها، وَ سُبُوغِ الاءٍ اَسْداها، وَ تَمامِ مِنَنٍ اَوْلاها، جَمَّ عَنِ الْاِحْصاءِ عَدَدُها، وَ نَأى عَنِ الْجَزاءِ اَمَدُها، وَ تَفاوَتَ عَنِ الْاِدْراكِ اَبَدُها، وَ نَدَبَهُمْ لاِسْتِزادَتِها بِالشُّكْرِ لاِتِّصالِها، وَ اسْتَحْمَدَ اِلَى الْخَلائِقِ بِاِجْزالِها، وَ ثَني بِالنَّدْبِ اِلى اَمْثالِها.
خطبه آن حضرت بعد از غصب فدك
روايت شده: هنگامى كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند فدك را از حضرت فاطمه عليهاالسلام بگيرند و اين خبر به ايشان رسيد، لباس بتن كرده و چادر بر سر نهاد، و با گروهى از زنان فاميل و خدمتكاران خود بسوى مسجد روانه شد، در حاليكه چادرش به زمين كشيده مىشد، و راه رفتن او همانند راه رفتن پيامبر خدا بود، بر ابوبكر كه در ميان عدهاى از مهاجرين و انصار و غير آنان نشسته بود وارد شد، در اين هنگام بين او و ديگران پردهاى آويختند، آنگاه نالهاى جانسوز از دل برآورد كه همه مردم بگريه افتادند و مجلس و مسجد بسختى به جنبش درآمد.
سپس لحظهاى سكوت كرد تا همهمه مردم خاموش و گريه آنان ساكت شد و جوش و خروش ايشان آرام يافت، آنگاه كلامش را با حمد و ثناى الهى آغاز فرمود و درود بر رسول خدا فرستاد، در اينجا دوباره صداى گريه مردم برخاست، وقتى سكوت برقرار شد، كلام خويش را دنبال كرد و فرمود:
حمد و سپاس خداى را برآنچه ارزانى داشت، و شكر او را در آنچه الهام فرمود، و ثنا و شكر بر او بر آنچه پيش فرستاد، از نعمتهاى فراوانى كه خلق فرمود و عطاياى گستردهاى كه اعطا كرد، و منّتهاى بىشمارى كه ارزانى داشت، كه شمارش از شمردن آنها عاجز، و نهايت آن از پاداش فراتر، و دامنه آن تا ابد از ادراك دورتر است، و مردمان را فراخواند، تا با شكرگذارى آنها نعمتها را زياده گرداند، و با گستردگى آنها مردم را به سپاسگزارى خود متوجّه ساخت، و با دعوت نمودن به اين نعمتها آنها را دو چندان كرد.
وَ اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، كَلِمَةٌ جَعَلَ الْاِخْلاصَ تَأْويلَها، وَ ضَمَّنَ الْقُلُوبَ مَوْصُولَها، وَ اَنارَ فِي التَّفَكُّرِ مَعْقُولَها، الْمُمْتَنِعُ عَنِ الْاَبْصارِ رُؤْيَتُهُ، وَ مِنَ الْاَلْسُنِ صِفَتُهُ، وَ مِنَ الْاَوْهامِ كَيْفِيَّتُهُ.
اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَىْءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَاَها بِلاَاحْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ، ثُمَّ جَعَلَ الثَّوابَ عَلي طاعَتِهِ، وَ وَضَعَ الْعِقابَ عَلي مَعْصِيَتِهِ، ذِيادَةً لِعِبادِهِ مِنْ نِقْمَتِهِ وَ حِياشَةً لَهُمْ اِلى جَنَّتِهِ.
وَ اَشْهَدُ اَنَّ اَبيمُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، اِخْتارَهُ قَبْلَ اَنْ اَرْسَلَهُ، وَ سَمَّاهُ قَبْلَ اَنْ اِجْتَباهُ، وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ اَنْ اِبْتَعَثَهُ، اِذ الْخَلائِقُ بِالْغَيْبِ مَكْنُونَةٌ، وَ بِسَتْرِ الْاَهاويلِ مَصُونَةٌ، وَ بِنِهايَةِ الْعَدَمِ مَقْرُونَةٌ، عِلْماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمائِلِ الْاُمُورِ، وَ اِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهُورِ، وَ مَعْرِفَةً بِمَواقِعِ الْاُمُورِ.
و گواهى مىدهم كه معبودى جز خداوند نيست و شريكى ندارد، كه اين امر بزرگى است كه اخلاص را تأويل آن و قلوب را متضمّن وصل آن ساخت، و در پيشگاه تفكر و انديشه شناخت آن را آسان نمود، خداوندى كه چشمها از ديدنش بازمانده، و زبانها از وصفش ناتوان، و اوهام و خيالات از درك او عاجز مىباشند.
موجودات را خلق فرمود بدون آنكه از مادهاى موجود شوند، و آنها را پديد آورد بدون آنكه از قالبى تبعيّت كنند، آنها را به قدرت خويش ايجاد و به مشيّتش پديد آورد، بىآنكه در ساختن آنها نيازى داشته و در تصويرگرى آنها فائدهاى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش، واظهار قدرت خود،و شناسائى راه عبوديت و گرامى داشت دعوتش، آنگاه بر طاعتش پاداش و بر معصيتش عقاب مقرر داشت، تا بندگانش را از نقمتش بازدارد و آنان را بسوى بهشتش رهنمون گردد.
و گواهى مىدهم كه پدرم محمّد بنده و فرستاده اوست، كه قبل از فرستاده شدن او را انتخاب، و قبل از برگزيدن نام پيامبرى بر او نهاد، و قبل از مبعوث شدن او را برانگيخت، آن هنگام كه مخلوقات در حجاب غيبت بوده، و در نهايت تاريكىها بسر برده، و در سر حد عدم و نيستى قرار داشتند، او را برانگيخت بخاطر علمش به عواقب كارها، و احاطهاش به حوادث زمان، و شناسائى كاملش به وقوع مقدّرات.
اِبْتَعَثَهُ اللَّهُ اِتْماماً لِاَمْرِهِ، وَ عَزيمَةً عَلى اِمْضاءِ حُكْمِهِ، وَ اِنْفاذاً لِمَقاديرِ رَحْمَتِهِ، فَرَأَى الْاُمَمَ فِرَقاً في اَدْيانِها، عُكَّفاً عَلي نيرانِها، عابِدَةً لِاَوْثانِها، مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها.
فَاَنارَ اللَّهُ بِاَبيمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ ظُلَمَها، وَ كَشَفَ عَنِ الْقُلُوبِ بُهَمَها، وَ جَلى عَنِ الْاَبْصارِ غُمَمَها، وَ قامَ فِي النَّاسِ بِالْهِدايَةِ، فَاَنْقَذَهُمْ مِنَ الْغِوايَةِ، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ الْعِمايَةِ، وَ هَداهُمْ اِلَى الدّينِ الْقَويمِ، وَ دَعاهُمْ اِلَى الطَّريقِ الْمُسْتَقيمِ.
ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّهُ اِلَيْهِ قَبْضَ رَأْفَةٍ وَ اخْتِيارٍ، وَ رَغْبَةٍ وَ ايثارٍ، فَمُحَمَّدٌ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ و الِهِ مِنْ تَعَبِ هذِهِ الدَّارِ في راحَةٍ، قَدْ حُفَّ بِالْمَلائِكَةِ الْاَبْرارِ وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الْغَفَّارِ، وَ مُجاوَرَةِ الْمَلِكِ الْجَبَّارِ، صَلَّى اللَّهُ عَلي أَبي نَبِيِّهِ وَ اَمينِهِ وَ خِيَرَتِهِ مِنَ الْخَلْقِ وَ صَفِيِّهِ، وَ السَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.
ثم التفت الى اهل المجلس و قالت:
اَنْتُمْ عِبادَ اللَّهِ نُصُبُ اَمْرِهِ وَ نَهْيِهِ، وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِهِ، وَ اُمَناءُ اللَّهِ عَلى اَنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ اِلَى الْاُمَمِ، زَعيمُ حَقٍّ لَهُ
او را برانگيخت تا امرش را كامل و حكم قطعىاش را امضا و مقدّراتش را اجرا نمايد، و آن حضرت امّتها را ديد كه در آئينهاى مختلفى قرار داشته، و در پيشگاه آتشهاى افروخته معتكف و بتهاى تراشيده شده را پرستنده، و خداوندى كه شناخت آن در فطرتشان قرار دارد را منكرند.
پس خداى بزرگ بوسيله پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله تاريكىهاى آن را روشن، و مشكلات قلبها را برطرف، و موانع رؤيت ديدهها را از ميان برداشت، و با هدايت در ميان مردم قيام كرده و آنان را از گمراهى رهانيد، و بينايشان كرده،و ايشان را به دين استوار و محكم رهنمون شده، و به راه راست دعوت نمود.
تا هنگامى كه خداوند او را بسوى خود فراخواند، فراخواندنى از روى مهربانى و آزادى و رغبت و ميل، پس آن حضرت از رنج اين دنيا در آسايش بوده، و فرشتگان نيكوكار در گرداگرد او قرار داشته، و خشنودى پروردگار آمرزنده او را فراگرفته، و در جوار رحمت او قرار دارد، پس درود خدا بر پدرم، پيامبر و امينش و بهترين خلق و برگزيدهاش باد، و سلام و رحمت و بركات الهى براو باد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
شما اى بندگان خدا پرچمداران امر و نهى او، و حاملان دين و وحى او، و امينهاى خدا بر يكديگر، و مبلّغان او بسوى امّتهاييد، زمامدار حق در ميان
فيكُمْ، وَ عَهْدٍ قَدَّمَهُ اِلَيْكُمْ، وَ بَقِيَّةٍ اِسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ: كِتابُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ الْقُرْانُ الصَّادِقُ، و النُّورُ السَّاطِعُ وَ الضِّياءُ اللاَّمِعُ، بَيِّنَةً بَصائِرُهُ، مُنْكَشِفَةً سَرائِرُهُ، مُنْجَلِيَةً ظَواهِرُهُ، مُغْتَبِطَةً بِهِ اَشْياعُهُ، قائِداً اِلَى الرِّضْوانِ اِتِّباعُهُ، مُؤَدٍّ اِلَى النَّجاةِ اسْتِماعُهُ.
بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ الْمُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.
فَجَعَلَ اللَّهُ الْايمانَ تَطْهيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ، وَ الصَّلاةَ تَنْزيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ، وَ الزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءً فِي الرِّزْقِ، وَ الصِّيامَ تَثْبيتاً لِلْاِخْلاصِ، وَ الْحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ، وَ الْعَدْلَ تَنْسيقاً لِلْقُلُوبِ، وَ طاعَتَنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ، وَ اِما مَتَنا اَماناً لِلْفُرْقَةِ، وَ الْجِهادَ عِزّاً لِلْاِسْلامِ، وَ الصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الْاَجْرِ.
وَ الْاَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ مَصْلِحَةً لِلْعامَّةِ، وَ بِرَّ الْوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ، وَ صِلَةَ الْاَرْحامِ مَنْساءً فِي الْعُمْرِ وَ مَنْماةً لِلْعَدَدِ، وَ الْقِصاصَ حِقْناً لِلدِّماءِ، وَ الْوَفاءَ بِالنَّذْرِ تَعْريضاً لِلْمَغْفِرَةِ، وَ تَوْفِيَةَ الْمَكائيلِ وَ الْمَوازينِ تَغْييراً لِلْبَخْسِ.
شما بوده، و پيمانى است كه از پيشاپيش بسوى تو فرستاده، و باقيماندهاى است كه براى شما باقى گذارده، و آن كتاب گوياى الهى و قرآن راستگو و نور فروزان و شعاع درخشان است، كه بيان و حجّتهاى آن روشن، اسرار باطنى آن آشكار، ظواهر آن جلوهگر مىباشد، پيروان آن مورد غبطه جهانيان بوده، و تبعيّت از او خشنودى الهى را باعث مىگردد، و شنيدن آن راه نجات است. بوسيله آن مىتوان به حجّتهاى نورانى الهى، و واجباتى كه تفسير شده، و محرّماتى كه از ارتكاب آن منع گرديده، و نيز به گواهيهاى جلوهگرش و برهانهاى كافيش و فضائل پسنديدهاش، و رخصتهاى بخشيده شدهاش و قوانين واجبش دست يافت.
پس خداى بزرگ ايمان را براى پاك كردن شما از شرك، و نماز را براى پاك نمودن شما از تكبّر، و زكات را براى تزكيه نفس و افزايش روزى، و روزه را براى تثبيت اخلاص، و حج را براى استحكام دين، و عدالتورزى را براى التيام قلبها، و اطاعت ما خاندان را براى نظم يافتن ملتها، و امامتمان را براى رهايى از تفرقه، و جهاد را براى عزت اسلام، و صبر را براى كمك در بدست آوردن پاداش قرار داد.
وَ النَّهْىَ عَنْ شُرْبِ الْخَمْرِ تَنْزيهاً عَنِ الرِّجْسِ، وَ اجْتِنابَ الْقَذْفِ حِجاباً عَنِ اللَّعْنَةِ، وَ تَرْكَ السِّرْقَةِ ايجاباً لِلْعِصْمَةِ، وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشِّرْكَ اِخْلاصاً لَهُ بِالرُّبوُبِيَّةِ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، وَ لا تَمُوتُنَّ اِلاَّ وَ اَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، وَ اَطيعُوا اللَّهَ فيما اَمَرَكُمْ بِهِ وَ نَهاكُمْ عَنْهُ، فَاِنَّهُ اِنَّما يَخْشَي اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ.
ثم قالت:
اَيُّهَا النَّاسُ! اِعْلَمُوا اَنّي فاطِمَةُ وَ اَبيمُحَمَّدٌ، اَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً، وَ لا اَقُولُ ما اَقُولُ غَلَطاً، وَ لا اَفْعَلُ ما اَفْعَلُ شَطَطاً، لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِكُمْ عَزيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ حَريصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفٌ رَحيمٌ.
فَاِنْ تَعْزُوهُ وَتَعْرِفُوهُ تَجِدُوهُ اَبي دُونَ نِسائِكُمْ،وَ اَخَا ابْنِ عَمّي دُونَ رِجالِكُمْ، وَ لَنِعْمَ الْمَعْزِىُّ اِلَيْهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ.
فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بِالنَّذارَةِ، مائِلاً عَنْ مَدْرَجَةِ الْمُشْرِكينَ، ضارِباً ثَبَجَهُمْ، اخِذاً بِاَكْظامِهِمْ، داعِياً اِلى سَبيلِ رَبِّهِ بِالْحِكْمَةِ و الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، يَجُفُّ الْاَصْنامَ وَ يَنْكُثُ الْهامَّ، حَتَّى انْهَزَمَ الْجَمْعُ وَ وَ لَّوُا الدُّبُرَ.
و امر به معروف را براى مصلحت جامعه، و نيكى به پدر و مادر را براى رهايى از غضب الهى، و صله ارحام را براى طولانى شدن عمر و افزايش جمعيت، و قصاص را وسيله حفظ خونها، و وفاى به نذر را براى در معرض مغفرت الهى قرار گرفتن، و دقت در كيل و وزن را براى رفع كمفروشى مقرر فرمود.
و نهى از شرابخوارى را براى پاكيزگى از زشتى، و حرمت نسبت ناروا دادن را براى عدم دورى از رحمت الهى، و ترك دزدى را براى پاكدامنى قرار داد، و شرك را حرام كرد تا در يگانهپرستى خالص شوند.
پس آنگونه كه شايسته است از خدا بترسيد، و از دنيا نرويد جز آنكه مسلمان باشيد، و خدا را در آنچه بدان امر كرده و از آن بازداشته اطاعت نمائيد، همانا كه فقط دانشمندان از خاك مىترسند. آنگاه فرمود:
اى مردم! بدانيد كه من فاطمه و پدرم محمد است، آنچه ابتدا گويم در پايان نيز مىگويم، گفتارم غلط نبوده و ظلمى در آن نيست، پيامبرى از ميان شما برانگيخته شد كه رنجهاى شما بر او گران آمده و دلسوز بر شما است، و بر مؤمنان مهربان و عطوف است.
پس اگر او را بشناسيد مىدانيد كه او در ميان زنانتان پدر من بوده، و در ميان مردانتان برادر پسر عموى من است، چه نيكو بزرگوارى است آنكه من اين نسبت را به او دارم.
رسالت خود را با انذار انجام داد، از پرتگاه مشركان كنارهگيرى كرده، شمشير بر فرقشان نواخت، گلويشان را گرفته و با حكمت و پند و اندرز نيكو بسوى پروردگارشان دعوت نمود، بتها را نابود ساخته، و سر كينهتوزان را مىشكند، تا جمعشان منهزم شده و از ميدان گريختند.
حَتَّى تَفَرََّى اللَّيْلُ عَنْ صُبْحِهِ، وَ اَسْفَرَ الْحَقُّ عَنْ مَحْضِهِ، و نَطَقَ زَعيمُالدّينِ، وَ خَرَسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطينِ، وَ طاحَ وَ شيظُ النِّفاقِ، وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الْكُفْرِ وَ الشَّقاقِ، وَ فُهْتُمْ بِكَلِمَةِ الْاِخْلاصِ في نَفَرٍ مِنَ الْبيضِ الْخِماصِ.
وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مُذْقَةَ الشَّارِبِ، وَ نُهْزَةَ الطَّامِعِ، وَ قُبْسَةَ الْعِجْلانِ، وَ مَوْطِيءَ الْاَقْدامِ، تَشْرَبُونَ الطَّرْقَ، وَ تَقْتاتُونَ الْقِدَّ، اَذِلَّةً خاسِئينَ، تَخافُونَ اَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ، فَاَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي بِمُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتي، وَ بَعْدَ اَنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجالِ، وَ ذُؤْبانِ الْعَرَبِ، وَ مَرَدَةِ اَهْلِ الْكِتابِ.
كُلَّما اَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ اَطْفَأَهَا اللَّهُ، اَوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيْطانِ، اَوْ فَغَرَتْ فاغِرَةٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ، قَذَفَ اَخاهُ في لَهَواتِها، فَلا يَنْكَفِيءُ حَتَّى يَطَأَ جِناحَها بِأَخْمَصِهِ، وَ يَخْمِدَ لَهَبَها بِسَيْفِهِ، مَكْدُوداً في ذاتِ اللَّهِ، مُجْتَهِداً في اَمْرِ اللَّهِ، قَريباً مِنْ رَسُولِاللَّهِ، سَيِّداً في اَوْلِياءِ اللَّهِ، مُشَمِّراً ناصِحاً مُجِدّاً كادِحاً، لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لائِمٍ.
وَ اَنْتُمَ في رَفاهِيَّةٍ مِنَ الْعَيْشِ، و ادِعُونَ فاكِهُونَ آمِنُونَ، تَتَرَبَّصُونَ بِنَا الدَّوائِرَ، وَ تَتَوَكَّفُونَ الْاَخْبارَ، وَ تَنْكُصُونَ عِنْدَ النِّزالِ، وَ تَفِرُّونَ مِنَ الْقِتالِ.
تا آنگاه كه صبح روشن از پرده شب برآمد، و حق نقاب از چهره بركشيد، زمامدار دين به سخن درآمد، و فرياد شيطانها خاموش گرديد، خار نفاق از سر راه برداشته شد، و گرههاى كفر و تفرقه از هم گشوده گرديد، و دهانهاى شما به كلمه اخلاص باز شد، در ميان گروهى كه سپيدرو و شكم به پشت چسبيده بودند.
و شما بر كناره پرتگاهى از آتش قرار داشته، و مانند جرعهاى آب بوده و در معرض طمع طمّاعان قرار داشتيد، همچون آتشزنهاى بوديد كه بلافاصله خاموش مىگرديد، لگدكوب روندگان بوديد، از آبى مىنوشيديد كه شتران آن را آلوده كرده بودند، و از پوست درختان به عنوان غذا استفاده مىكرديد، خوار و مطرود بوديد، مىترسيدند كه مردمانى كه در اطراف شما بودند شما را بربايند، تا خداى تعالى بعد از چنين حالاتى شما را بدست آن حضرت نجات داد، بعد از آنكه از دست قدرتمندان و گرگهاى عرب و سركشان اهل كتاب ناراحتيها كشيديد.
هرگاه آتش جنگ برافروختند خداوند خاموشش نموده، يا هر هنگام كه شيطان سر برآورد يا اژدهائى از مشركين دهان بازكرد، پيامبر برادرش را در كام آن افكند، و او تا زمانى كه سرآنان را به زمين نمىكوفت و آتش آنها را به آب شمشيرش خاموش نمىكرد، باز نمىگشت، فرسوده از تلاش در راه خدا، كوشيده در امر او، نزديك به پيامبر خدا، سرورى از اولياء الهى، دامن به كمر بسته، نصيحتگر، تلاشگر، و كوششكننده بود، و در راه خدا از ملامت ملامتكننده نمىهراسيد. و اين در هنگامهاى بود كه شما در آسايش زندگى مىكرديد، در مهد امن متنعّم بوديد، و در انتظار بسر مىبرديد تا ناراحتىها ما را در بر گيرد، و گوش به زنگ اخبار بوديد، و هنگام كارزار عقبگرد مىكرديد، و به هنگام نبرد فرار مىنموديد.
فَلَمَّا اِختارَ اللَّهُ لِنَبِيِّهِ دارَ اَنْبِيائِهِ وَ مَأْوى اَصْفِيائِهِ، ظَهَرَ فيكُمْ حَسْكَةُ النِّفاقِ، وَ سَمَلَ جِلْبابُ الدّينِ، وَ نَطَقَ كاظِمُ الْغاوينَ، وَ نَبَغَ خامِلُ الْاَقَلّينَ، وَ هَدَرَ فَنيقُ الْمُبْطِلينَ، فَخَطَرَ في عَرَصاتِكُمْ، وَ اَطْلَعَ الشَّيْطانُ رَأْسَهُ مِنْ مَغْرَزِهِ، هاتِفاً بِكُمْ، فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ، وَ لِلْغِرَّةِ فيهِ مُلاحِظينَ، ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ فَوَجَدَكُمْ خِفافاً، وَ اَحْمَشَكُمْ فَاَلْفاكُمْ غِضاباً، فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ اِبِلِكُمْ، وَ وَرَدْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ.
هذا، وَ الْعَهْدُ قَريبٌ، وَالْكَلْمُ رَحيبٌ، وَ الْجُرْحُ لَمَّا يَنْدَمِلُ، وَ الرَّسُولُ لَمَّا يُقْبَرُ، اِبْتِداراً زَعَمْتُمْ خَوْفَ الْفِتْنَةِ، اَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَ اِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ.
فَهَيْهاتَ مِنْكُمْ، وَ كَيْفَ بِكُمْ، وَ اَنَّى تُؤْفَكُونَ، وَ كِتابُ اللَّهِ بَيْنَ اَظْهُرِكُمْ، اُمُورُهُ ظاهِرَةٌ، وَ اَحْكامُهُ زاهِرَةٌ، وَ اَعْلامُهُ باهِرَةٌ، و زَواجِرُهُ لائِحَةٌ، وَ اَوامِرُهُ واضِحَةٌ، وَ قَدْ خَلَّفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، أَرَغْبَةً عَنْهُ تُريدُونَ؟ اَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ؟ بِئْسَ لِلظَّالمينَ بَدَلاً، وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْاِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ، وَ هُوَ فِي الْاخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينِ.
و آنگاه كه خداوند براى پيامبرش خانه انبياء و آرامگاه اصفياء را برگزيد، علائم نفاق در شما ظاهر گشت، و جامه دين كهنه، و سكوت گمراهان شكسته، و پست رتبهگان با قدر و منزلت گرديده، و شتر نازپرورده اهل باطل به صدا درآمد، و در خانههايتان بيامد، و شيطان سر خويش را از مخفىگاه خود بيرون آورد، و شما را فراخواند، مشاهده كرد پاسخگوى دعوت او هستيد، و براى فريب خوردن آمادهايد، آنگاه از شما خواست كه قيام كنيد، و مشاهده كرد كه به آسانى اين كار را انجام مىدهيد، شما را به غضب واداشت، و ديد غضبناك هستيد، پس بر شتران ديگران نشان زديد، و بر آبى كه سهم شما نبود وارد شديد.
اين در حالى بود كه زمانى نگذشته بود، و موضع شكاف زخم هنوز وسيع بود، و جراحت التيام نيافته، و پيامبر به قبر سپرده نشده بود، بهانه آورديد كه از فتنه مىهراسيد، آگاه باشيد كه در فتنه قرار گرفتهايد، و براستى جهنم كافران را احاطه نموده است.
اين كار از شما بعيد بود، و چطور اين كار را كرديد، به كجا روى مىآورديد، در حالى كه كتاب خدا روياروى شماست، امورش روشن، و احكامش درخشان، و علائم هدايتش ظاهر، و محرّماتش هويدا، و اوامرش واضح است، ولى آن را پشت سر انداختيد، آيا بىرغبتى به آن را خواهانيد؟ يا بغير قرآن حكم مىكنيد؟ كه اين براى ظالمان بدل بدى است، و هركس غير از اسلام دينى را جويا باشد از او پذيرفته نشده و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.
ثُمَّ لَمْ تَلْبَثُوا اِلى رَيْثَ اَنْ تَسْكُنَ نَفْرَتَها، وَ يَسْلَسَ قِيادَها،ثُمَّ اَخَذْتُمْ تُورُونَ وَ قْدَتَها، وَ تُهَيِّجُونَ جَمْرَتَها، وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطانِ الْغَوِىِّ، وَ اِطْفاءِ اَنْوارِالدّينِ الْجَلِيِّ، وَ اِهْمالِ سُنَنِ النَّبِيِّ الصَّفِيِّ، تُسِرُّونَ حَسْواً فِي ارْتِغاءٍ، وَ تَمْشُونَ لِاَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ فِي الْخَمَرِ وَ الضَّرَّاءِ، وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلى مِثْلِ حَزِّ الْمَدى، وَ وَخْزِالسنانفىالحشا.
وَ اَنْتُمُ الانَ تَزَْعُمُونَ اَنْ لا اِرْثَ لَنا أَفَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ تَبْغُونَ، وَ مَنْ اَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَومٍ يُوقِنُونَ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟ بَلى، قَدْ تَجَلَّى لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضَّاحِيَةِ أَنّي اِبْنَتُهُ.
اَيُّهَا الْمُسْلِمُونَ! أَاُغْلَبُ عَلى اِرْثي؟ يَابْنَ اَبيقُحافَةَ! اَفي كِتابِ اللَّهِ تَرِثُ اَباكَ وَ لا اَرِثُ اَبي؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فَرِيّاً، اَفَعَلى عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ، إذْ يَقُولُ «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ» (1) وَ قالَ فيما اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ زَكَرِيَّا اِذْ قالَ: «فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِيَعْقُوبَ»، (2) وَ قالَ: «وَ اوُلُوا الْاَرْحامِ بَعْضُهُمْ اَوْلي
آنگاه آنقدر درنگ نكرديد كه اين دل رميده آرام گيرد، و كشيدن آن سهل گردد، پس آتشگيرهها را افروختهتر كرده، و به آتش دامن زديد تا آن را شعلهور سازيد،و براى اجابت نداى شيطان، و براى خاموش كردن انوار دين روشن خدا، و از بين بردن سنن پيامبر برگزيده آماده بوديد، به بهانه خوردن، كف شير را زير لب پنهان مىخوريد، و براى خانواده و فرزندان او در پشت تپهها و درختان كمين گرفته و راه مىرفتيد، و ما بايد بر اين امور كه همچون خنجر برّان و فرورفتن نيزه در ميان شكم است، صبر كنيم.
و شما اكنون گمان مىبريد كه براى ما ارثى نيست، آيا خواهان حكم جاهليت هستيد، و براى اهل يقين چه حكمى بالاتر از حكم خداوند است، آيا نمىدانيد؟ در حالى كه براى شما همانند آفتاب درخشان روشن است، كه من دختر او هستم.
اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيرند، اى پسر ابىقحافه،آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى و از ارث پدرم محروم باشم امر تازه و زشتى آوردى، آيا آگاهانه كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر مىاندازيد، آيا قرآن نمىگويد «سليمان از داود ارث برد»، و در مورد خبر زكريا آنگاه كه گفت: «پروردگار مرا فرزندى عنايت فرما تا از من و خاندان يعقوب ارث برد»، و فرمود: «و خويشاوندان رحمى به يكديگر سزاوارتر از
بِبَعْضٍ في كِتابِ اللَّهِ»، (3) وَ قالَ «يُوصيكُمُ اللَّهُ في اَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْاُنْثَيَيْنِ»، (4) وَ قالَ «اِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةَ لِلْوالِدَيْنِ وَالْاَقْرَبَيْنِ بِالْمَعْرُوفِ حَقّاً عَلَى الْمُتَّقينَ». (5)
وَ زَعَمْتُمْ اَنْ لا حَظْوَةَ لي، وَ لا اَرِثُ مِنْ اَبي، وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا، اَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِايَةٍ اَخْرَجَ اَبي مِنْها؟ اَمْ هَلْ تَقُولُونَ: اِنَّ اَهْلَ مِلَّتَيْنِ لا يَتَوارَثانِ؟ اَوَ لَسْتُ اَنَا وَ اَبي مِنْ اَهْلِ مِلَّةٍ واحِدَةٍ؟ اَمْ اَنْتُمْ اَعْلَمُ بِخُصُوصِ الْقُرْانِ وَ عُمُومِهِ مِنْ اَبي وَابْنِ عَمّي؟ فَدُونَكَها مَخْطُومَةً مَرْحُولَةً تَلْقاكَ يَوْمَ حَشْرِكَ.
فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ، وَ الزَّعيمُ مُحَمَّدٌ، وَ الْمَوْعِدُ الْقِيامَةُ، وَ عِنْدَ السَّاعَةِ يَخْسِرُ الْمُبْطِلُونَ، وَ لا يَنْفَعُكُمْ اِذْ تَنْدِمُونَ، وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ، وَ لَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عَذابٌ يُخْزيهِ، وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ.
ثم رمت بطرفها نحو الانصار، فقالت:
ديگرانند»، و فرموده: «خداى تعالى به شما درباره فرزندان سفارش مىكند كه بهره پسر دو برابر دختر است»، و مىفرمايد: «هنگامى كه مرگ يكى از شما فرارسد بر شما نوشته شده كه براى پدران و مادران و نزديكان وصيت كنيد، و اين حكم حقّى است براى پرهيزگاران».
و شما گمان مىبريد كه مرا بهرهاى نبوده و سهمى از ارث پدرم ندارم، آيا خداوند آيهاى به شما نازل كرده كه پدرم را از آن خارج ساخته؟ يا مىگوئيد: اهل دو دين از يكديگر ارث نمىبرند؟ آيا من و پدرم را از اهل يك دين نمىدانيد؟ و يا شما به عام و خاص قرآن از پدر و پسرعمويم آگاهتريد؟ اينك اين تو و اين شتر، شترى مهارزده و رحل نهاده شده، برگير و ببر، با تو در روز رستاخيز ملاقات خواهد كرد.
چه نيك داورى است خداوند، و نيكو دادخواهى است پيامبر، و چه نيكو وعدهگاهى است قيامت، و در آن ساعت و آن روز اهل باطل زيان مىبرند، و پشيمانى به شما سودى نمىرساند، و براى هرخبرى قرارگاهى است، پس خواهيد دانست كه عذاب خواركننده بر سر چه كسى فرود خواهد آمد، و عذاب جاودانه كه را شامل مىشود. آنگاه رو بسوى انصار كرده و فرمود:
يا مَعْشَرَ النَّقيبَةِ وَ اَعْضادَ الْمِلَّةِ وَ حَضَنَةَ الْاِسْلامِ! ما هذِهِ الْغَميزَةُ في حَقّي وَ السِّنَةُ عَنْ ظُلامَتي؟ اَما كانَ رَسُولُاللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ اَبي يَقُولُ: «اَلْمَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِهِ»، سَرْعانَ ما اَحْدَثْتُمْ وَ عَجْلانَ ذا اِهالَةٍ، وَ لَكُمْ طاقَةٌ بِما اُحاوِلُ، وَ قُوَّةٌ عَلى ما اَطْلُبُ وَ اُزاوِلُ.
اَتَقُولُونَ ماتَ مُحَمَّدٌ؟ فَخَطْبٌ جَليلٌ اِسْتَوْسَعَ وَ هْنُهُ، وَاسْتَنْهَرَ فَتْقُهُ، وَ انْفَتَقَ رَتْقُهُ، وَ اُظْلِمَتِ الْاَرْضُ لِغَيْبَتِهِ، وَ كُسِفَتِ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ انْتَثَرَتِ النُّجُومُ لِمُصيبَتِهِ، وَ اَكْدَتِ الْامالُ، وَ خَشَعَتِ الْجِبالُ، وَ اُضيعَ الْحَريمُ، وَ اُزيلَتِ الْحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِهِ.
فَتِلْكَ وَاللَّهِ النَّازِلَةُ الْكُبْرى وَ الْمُصيبَةُ الْعُظْمى، لامِثْلُها نازِلَةٌ، وَ لا بائِقَةٌ عاجِلَةٌ اُعْلِنَ بِها، كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُهُ في اَفْنِيَتِكُمْ، وَ في مُمْساكُمْ وَ مُصْبِحِكُمْ، يَهْتِفُ في اَفْنِيَتِكُمْ هُتافاً وَ صُراخاً وَ تِلاوَةً وَ اَلْحاناً، وَ لَقَبْلَهُ ما حَلَّ بِاَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ، حُكْمٌ فَصْلٌ وَ قَضاءٌ حَتْمٌ.
«وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اَفَاِنْ ماتَ اَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى اَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ
اى گروه نقباء، و اى بازوان ملت، اى حافظان اسلام، اين ضعف و غفلت در مورد حق من و اين سهلانگارى از دادخواهى من چرا؟ آيا پدرم پيامبر نمىفرمود: «حرمت هركس در فرزندان او حفظ مىشود»، چه بسرعت مرتكب اين اعمال شديد، و چه با عجله اين بز لاغر، آب از دهان و دماغ او فروريخت، در صورتى كه شما را طاقت و توان بر آنچه در راه آن مىكوشيم هست، و نيرو براى حمايت من در اين مطالبه و قصدم مىباشد.
آيا مىگوئيد محمد صلى اللَّه عليه و آله بدرود حيات گفت، اين مصيبتى است بزرگ و در نهايت وسعت، شكاف آن بسيار، و درز دوخته آن شكافته، و زمين در غياب او سراسر تاريك گرديد، و ستارگان بىفروغ، و آرزوها به نااميدى گرائيد، كوهها از جاى فروريخت، حرمتها پايمال شد، و احترامى براى كسى پس از وفات او باقى نماند.
بخدا سوگند كه اين مصيبت بزرگتر و بليّه عظيمتر است، كه همچون آن مصيبتى نبوده و بلاى جانگدازى در اين دنيا به پايه آن نمىرسد، كتاب خدا آن را آشكار كرده است، كتاب خدايى كه در خانههايتان، و در مجالس شبانه و روزانهتان، آرام و بلند، و با تلاوت و خوانندگى آن را مىخوانيد، اين بلائى است كه پيش از اين به انبياء و فرستاده شدگان وارد شده است، حكمى است حتمى، و قضائى است قطعى، خداوند مىفرمايد:
محمد پيامبرى است كه پيش از وى پيامبران ديگرى درگذشتند، پس اگر او بميرد و يا كشته گردد به عقب برمىگرديد، و آنكس كه به عقب برگردد
فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ شَيْئاً وَ سَيَجْزِى اللَّهُ الشَّاكِرينَ». (6)
ايهاً بَنيقيلَةَ! ءَ اُهْضَمُ تُراثَ اَبي وَ اَنْتُمْ بِمَرْأى مِنّي وَ مَسْمَعٍ وَ مُنْتَدى وَ مَجْمَعٍ، تَلْبَسُكُمُ الدَّعْوَةُ وَ تَشْمَلُكُمُ الْخُبْرَةُ، وَ اَنْتُمْ ذَوُو الْعَدَدِ وَ الْعُدَّةِ وَ الْاَداةِ وَ الْقُوَّةِ، وَ عِنْدَكُمُ السِّلاحُ وَ الْجُنَّةُ، تُوافيكُمُ الدَّعْوَةُ فَلا تُجيبُونَ، وَ تَأْتيكُمُ الصَّرْخَةُ فَلا تُغيثُونَ، وَ اَنْتُمْ مَوْصُوفُونَ بِالْكِفاحِ، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ وَ الصَّلاحِ، وَ النُّخْبَةُ الَّتي انْتُخِبَتْ، وَ الْخِيَرَةُ الَّتِي اخْتيرَتْ لَنا اَهْلَ الْبَيْتِ.
قاتَلْتُمُ الْعَرَبَ، وَ تَحَمَّلْتُمُ الْكَدَّ وَ التَّعَبَ، وَ ناطَحْتُمُ الْاُمَمَ، وَ كافَحْتُمُ الْبُهَمَ، لا نَبْرَحُ اَوْ تَبْرَحُونَ، نَأْمُرُكُمْ فَتَأْتَمِرُونَ، حَتَّى اِذا دارَتْ بِنا رَحَى الْاِسْلامِ، وَ دَرَّ حَلَبُ الْاَيَّامِ، وَ خَضَعَتْ نُعْرَةُ الشِّرْكِ، وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْاِفْكِ، وَ خَمَدَتْ نيرانُ الْكُفْرِ، وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرَجِ، وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّينِ، فَاَنَّى حِزْتُمْ بَعْدَ الْبَيانِ، وَاَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْاِعْلانِ، وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْاِقْدامِ، وَاَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْايمانِ؟
بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا اَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ، وَ هَمُّوا
بخدا زيانى نمىرساند، و خدا شكركنندگان را پاداش خواهد داد».
اى پسران قيله- گروه انصار- آيا نسبت به ميراث پدرم مورد ظلم واقع شوم در حالى كه مرا مىبينيد و سخن مرا مىشنويد، و داراى انجمن و اجتماعيد، صداى دعوت مرا همگان شنيده و از حالم آگاهى داريد، و داراى نفرات و ذخيرهايد، و داراى ابزار و قوهايد، نزد شما اسلحه و زره و سپر هست، صداى دعوت من به شما مىرسد ولى جواب نمىدهيد، و ناله فرياد خواهيم را شنيده ولى به فريادم نمىرسيد، در حالى كه به شجاعت معروف و به خير و صلاح موصوف مىباشيد، و شما برگزيدگانى بوديد كه انتخاب شده، و منتخباتى كه براى ما اهلبيت برگزيده شديد!
با عرب پيكار كرده و متحمّل رنج و شدتها شديد، و با امتها رزم نموده و با پهلوانان به نبرد برخاستيد، هميشه فرمانده بوده و شما فرمانبردار، تا آسياى اسلام به گردش افتاد، و پستان روزگار به شير آمد، و نعرههاى شركآميز خاموش شده، و ديگ طمع و تهمت از جوش افتاد، و آتش كفر خاموش و دعوت نداى هرج و مرج آرام گرفت، و نظام دين كاملاً رديف شد، پس چرا بعد از اقرارتان به ايمان حيران شده، و پس از آشكارى خود را مخفى گردانديد، و بعد از پيشقدمى عقب نشستيد، و بعد ايمان شرك آورديد.
واى بر گروهى كه بعد از پيمان بستن آن را شكستند، و خواستند پيامبر
بِاِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ، اَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ اَحَقُّ اَنْ تَخْشَوْهُ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ.
اَلا، وَ قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ بِالضّيقِ مِنَ السَّعَةِ، فَمَجَجْتُمْ ما وَعَبْتُمْ، وَ دَسَعْتُمُ الَّذى تَسَوَّغْتُمْ، فَاِنْ تَكْفُرُوا اَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْاَرْضِ جَميعاً فَاِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ.
اَلا، وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلى مَعْرِفَةٍ مِنّي بِالْخِذْلَةِ الَّتي خامَرْتُكُمْ، وَ الْغَدْرَةِ الَّتِي اسْتَشْعَرَتْها قُلُوبُكُمْ، وَ لكِنَّها فَيْضَةُ النَّفْسِ، وَ نَفْثَةُ الْغَيْظِ، وَ حَوَزُ الْقَناةِ، وَ بَثَّةُ الصَّدْرِ، وَ تَقْدِمَةُ الْحُجَّةِ، فَدُونَكُمُوها فَاحْتَقِبُوها دَبِرَةَ الظَّهْرِ، نَقِبَةَ الْخُفِّ، باقِيَةَ الْعارِ، مَوْسُومَةً بِغَضَبِ الْجَبَّارِ وَ شَنارِ الْاَبَدِ، مَوْصُولَةً بِنارِ اللَّهِ الْمُوقَدَةِ الَّتي تَطَّلِعُ عَلَى الْاَفْئِدَةِ.
فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُونَ، وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ، وَ اَنَا اِبْنَةُ نَذيرٍ لَكُمْ بَيْنَ يَدَىْ عَذابٌ شَديدٌ، فَاعْمَلُوا اِنَّا عامِلُونَ، وَ انْتَظِرُوا اِنَّا مُنْتَظِرُونَ.
فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال:
را اخراج كنند، با آنكه آنان جنگ را آغاز نمودند، آيا از آنان هراس دارد در حالى كه خدا سزاوار است كه از او بهراسيد، اگر مؤمنيد.
آگاه باشيد مىبينم كه به تنآسائى جاودانه دل داده، و كسى را كه سزاوار زمامدارى بود را دور ساختهايد، با راحتطلبى خلوت كرده، و از تنگناى زندگى به فراخناى آن رسيدهايد، در اثر آن آنچه را حفظ كرده بوديد را از دهان بيرون ريختيد، و آنچه را فروبرده بوديد را بازگرداندند، پس بدانيد اگر شما و هركه در زمين است كافر شويد، خداى بزرگ از همگان بىنياز و ستوده است. آگاه باشيد آنچه گفتم با شناخت كاملم بود، به سستى پديد آمده در اخلاق شما، و بىوفائى و نيرنگ ايجاد شده در قلوب شما، و ليكن اينها جوشش دل اندوهگين، و بيرون ريختن خشم و غضب است، و آنچه قابل تحمّلم نيست، و جوشش سينهام و بيان دليل و برهان، پس خلافت را بگيريد، ولى بدانيد كه پشت اين شتر خلافت زخم است، و پاى آن سوراخ و تاولدار، عار و ننگش باقى و نشان از غضب خدا و ننگ ابدى دارد، و به آتش شعلهور خدا كه بر قلبها احاطه مىيابد متصل است. آنچه مىكنيد در برابر چشم بيناى خداوند قرار داشته، و آنانكه ستم كردند به زودى مىدانند كه به كدام بازگشتگاهى بازخواهند گشت، و من دختر كسى هستم كه شما را از عذاب دردناك الهى كه در پيش داريد خبر داد، پس هرچه خواهيد بكنيد و ما هم كار خود را مىكنيم، و شما منتظر بمانيد و ما هم در انتظار بسر مىبريم.
آنگاه ابوبكر پاسخ داد:
يا بِنْتَ رَسُولِاللَّهِ! لَقَدْ كانَ اَبُوكِ بِالْمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً، وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ عِقاباً عَظيماً، اِنْ عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ اَباكِ دُونَ النِّساءِ، وَ اَخا اِلْفِكِ دُونَ الْاَخِلاَّءِ، اثَرَهُ عَلى كُلِّ حَميمٍ وَ ساعَدَهُ في كُلِّ اَمْرٍ جَسيمِ، لا يُحِبُّكُمْ اِلاَّ سَعيدٌ، وَ لا يُبْغِضُكُمْ اِلاَّ شَقِيٌّ بَعيدٌ.
فَاَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِاللَّهِ الطَّيِّبُونَ، الْخِيَرَةُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ اَدِلَّتُنا وَ اِلَى الْجَنَّةِ مَسالِكُنا، وَ اَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَ ابْنَةَ خَيْرِ الْاَنْبِياءِ، صادِقَةٌ في قَوْلِكِ، سابِقَةٌ في وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرَ مَرْدُودَةٍ عَنْ حَقِّكِ، وَ لا مَصْدُودَةٍ عَنْ صِدْقِكِ.
وَ اللَّهِ ما عَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِاللَّهِ، وَ لا عَمِلْتُ اِلاَّ بِاِذْنِهِ، وَ الرَّائِدُ لا يَكْذِبُ اَهْلَهُ، وَ اِنّي اُشْهِدُ اللَّهَ وَ كَفى بِهِ شَهيداً، اَنّي سَمِعْتُ رَسُولَاللَّهِ يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الْاَنْبِياءِ لا نُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لا فِضَّةًّ، وَ لا داراً وَ لا عِقاراً، وَ اِنَّما نُوَرِّثُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ، وَ ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَةٍ فَلِوَلِيِّ الْاَمْرِ بَعْدَنا اَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكْمِهِ».
اى دختر رسول خدا! پدر تو بر مؤمنين مهربان و بزرگوار و رئوف و رحيم، و بر كافران عذاب دردناك و عقاب بزرگ بود، اگر به نسب او بنگريم وى در ميان زنانمان پدر تو، و در ميان دوستان برادر شوهر توست، كه وى را بر هر دوستى برترى داد، و او نيز در هر كار بزرگى پيامبر را يارى نمود، جز سعادتمندان شما را دوست نمىدارند، و تنها بدكاران شما را دشمن مىشمرند.
پس شما خاندان پيامبر، پاكان برگزيدگان جهان بوده، و ما را به خير راهنما، و بسوى بهشت رهنمون بوديد، و تو اى برترين زنان و دختر برترين پيامبران، در گفتارت صادق، در عقل فراوان پيشقدم بوده، و هرگز از حقت بازداشته نخواهى شد و از گفتار صادقت مانعى ايجاد نخواهد گرديد.
و بخدا سوگند از رأى پيامبر قدمى فراتر نگذارده، و جز با اجازه او اقدام نكردهام، و پيشرو قوم به آنان دروغ نمىگويد، و خدا را گواه مىگيرم كه بهترين گواه است، از پيامبر شنيدم كه فرمود: «ما گروه پيامبران دينار و درهم و خانه و مزرعه به ارث نمىگذاريم، و تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را به ارث مىنهيم، و آنچه از ما باقى مىماند در اختيار ولىّ امر بعد از ماست، كه هر حكمى كه بخواهد در آن بنمايد.»
وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتِهِ فِي الْكِراعِ وَ السِّلاحِ، يُقاتِلُ بِهَا الْمُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفَّارَ، وَ يُجالِدُونَ الْمَرَدَةَ الْفُجَّارَ، وَ ذلِكَ بِاِجْماعِ الْمُسْلِمينَ، لَمْ اَنْفَرِدْ بِهِ وَحْدى،وَ لَمْ اَسْتَبِدْ بِما كانَ الرَّأْىُ عِنْدى، وَ هذِهِ حالي وَ مالي، هِيَ لَكِ وَ بَيْنَ يَدَيْكِ، لا تَزْوى عَنْكِ وَ لا نَدَّخِرُ دُونَكِ، وَ اَنَّكِ، وَ اَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ، لا يُدْفَعُ مالَكِ مِنْ فَضْلِكِ، وَ لا يُوضَعُ في فَرْعِكِ وَ اَصْلِكِ، حُكْمُكِ نافِذٌ فيما مَلَّكَتْ يَداىَ، فَهَلْ تَرَيِنَّ اَنْ اُخالِفَ في ذاكَ اَباكِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ).
فقالت:
سُبْحانَاللَّهِ، ما كانَ اَبي رَسُولُاللَّهِ عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً، وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً، بَلْ كانَ يَتْبَعُ اَثَرَهُ، وَ يَقْفُو سُوَرَهُ، اَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اِعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ، وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِيَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ في حَياتِهِ، هذا كِتابُ اللَّهِ حُكْماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً، يَقُولُ: «يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ الِيَعْقُوبَ»، وَ يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ».
و ما آنچه را كه مىخواهى در راه خريد اسب و اسلحه قرار داديم، تا مسلمانان با آن كارزار كرده و با كفّار جهاد نموده و با سركشان بدكار جدال كنند، و اين تصميم به اتفاق تمام مسلمانان بود، و تنها دست به اين كار نزدم، و در رأى و نظرم مستبدّانه عمل ننمودم، و اين حال من و اين اموال من است كه براى تو و در اختيار توست، و از تو دريغ نمىشود و براى فرد ديگرى ذخيره نشده، توئى سرور بانوان امّت پدرت، و درخت بارور و پاك براى فرزندانت، فضائلت انكار نشده، و از شاخه و ساقهات فرونهاده نمىگردد، حُكمت در آنچه من مالك آن هستم نافذ است، آيا مىپسندى كه در اين زمينه مخالف سخن پدرت عمل كنم.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود:
پاك و منزه است خداوند، پدرم پيامبر، از كتاب خدا روىگردان و با احكامش مخالف نبود، بلكه پيرو آن بود و به آيات آن عمل مىنمود، آيا مىخواهيد علاوه بر نيرنگ و مكر به زور او را متهم نمائيد، و اين كار بعد از رحلت او شبيه است به دامهائى كه در زمان حياتش برايش گسترده شد، اين كتاب خداست كه حاكمى است عادل، و ناطقى است كه بين حق و باطل جدائى مىاندازد، و مىفرمايد:- زكريا گفت: خدايا فرزندى به من بده كه- «از من و خاندان يعقوب ارث ببرد»، و مىفرمايد: «سليمان از داود ارث برد».
بَيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الْاَقْساطِ، وَ شَرَعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَالْميراثِ، وَ اَباحَ مِنْ حَظِّ الذَّكَرانِ وَ الْاِناثِ، ما اَزاحَ بِهِ عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ وَ اَزالَ التَّظَنّي وَ الشُّبَهاتِ فِي الْغابِرينَ، كَلاَّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ اَنْفُسُكُمْ اَمْراً، فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ.
فقال أبوبكر:
صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَتْ اِبْنَتُهُ، مَعْدِنُ الْحِكْمَةِ، وَ مَوْطِنُ الْهُدى وَ الرَّحْمَةِ، وَ رُكْنُ الدّينِ، وَ عَيْنُ الْحُجَّةِ، لا اَبْعَدُ صَوابَكِ وَ لا اُنْكِرُ خِطابَكِ، هؤُلاءِ الْمُسْلِمُونَ بَيْني وَ بَيْنَكِ قَلَّدُوني ما تَقَلَّدْتُ، وَ بِاتِّفاقٍ مِنْهُمْ اَخَذْتُ ما اَخَذْتُ، غَيْرَ مَكابِرٍ وَ لا مُسْتَبِدٍّ وَ لا مُسْتَأْثِرٍ، وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ.
فالتفت فاطمة عليهاالسلام الى النساء، و قالت:
مَعاشِرَ الْمُسْلِمينَ الْمُسْرِعَةِ اِلى قيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ، اَفَلا تَتَدَبَّرُونَ الْقُرْانَ اَمْعَلي قُلُوبٍ اَقْفالُها، كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما اَسَأْتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ، فَاَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ، وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُمْ،
و خداوند در سهميههائى كه مقرر كرد، و مقاديرى كه در ارث تعيين فرمود، و بهرههائى كه براى مردان و زنان قرار داد، توضيحات كافى داده، كه بهانههاى اهل باطل، و گمانها و شبهات را تا روز قيامت زائل فرموده است، نه چنين است، بلكه هواهاى نفسانى شما راهى را پيش پايتان قرار داده، و جز صبر زيبا چارهاى ندارم، و خداوند در آنچه مىكنيد ياور ماست.
ابوبكر گفت:
خدا و پيامبرش راست گفته، و دختر او نيز، كه معدن حكمت و جايگاه هدايت و رحمت، و ركن دين و سرچشمه حجت و دليل مىباشد و راست مىگويد، سخن حقّت را دور نيفكنده و گفتارت را انكار نمىكنم، اين مسلمانان بين من و تو حاكم هستند، و آنان اين حكومت را بمن سپردند، و به تصميم آنها اين منصب را پذيرفتم، نه متكبّر بوده و نه مستبدّ به رأى هستم، و نه چيزى را براى خود برداشتهام، و اينان همگى گواه و شاهدند.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام رو به مردم كرده و فرمود:
اى مسلمانان! كه براى شنيدن حرفهاى بيهوده شتابان بوده، و كردار زشت را ناديده ميگيريد، آيا در قرآن نمىانديشيد، يا بر دلها مهر زده شده است، نه چنين است بلكه اعمال زشتتان بر دلهايتان تيرگى آورده، و گوشها و چشمانتان را فراگرفته، و بسيار بد آيات قرآن را تأويل كرده، و بد راهى را به او
وَ ساءَ ما بِهِ اَشَرْتُمْ، وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِعْتَضْتُمْ، لَتَجِدَنَّ وَ اللَّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلاً، وَ غِبَّهُ وَ بيلاً، اِذا كُشِفَ لَكُمُ الْغِطاءُ، وَ بانَ ما وَرائَهُ الضَّرَّاءُ، وَ بَدا لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ، وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ.
ثم عطفت على قبر النبيّ صلى اللَّه عليه و آله، و قالت:
قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنْباءٌ وَهَنْبَثَةٌ - لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثِرِ الْخُطَبُ
اِنَّا فَقَدْ ناكَ فَقْدَ الْاَرْضِ وابِلَها - وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لا تَغِبُ
وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبي وَ مَنْزِلَةٌ - عِنْدَ الْاِلهِ عَلَي الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبُ
اَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوى صُدُورِهِمُ - لمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُّرَبُ
تَجَهَّمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتُخِفَّ بِنا - لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْاِرْثِ مُغْتَصَبُ
وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِهِ- عَلَيْكَ تُنْزِلُ مِنْ ذِىالْعِزَّةِ الْكُتُبُ
نشان داده، و با بدچيزى معاوضه نموديد، بخدا سوگند تحمّل اين بار برايتان سنگين، و عاقبتش پر از وزر و وبال است، آنگاه كه پردهها كنار رود و زيانهاى آن روشن گردد، و آنچه را كه حساب نمىكرديد و براى شما آشكار گردد، آنجاست كه اهل باطل زيانكار گردند.
سپس آن حضرت رو به سوى قبر پيامبر كرد و فرمود:
بعد از تو خبرها و مسائلى پيش آمد، كه اگر بودى آنچنان بزرگ جلوه نمىكرد.
ما تو را از دست داديم مانند سرزمينى كه از باران محروم گردد، و قوم تو متفرّق شدند، بيا بنگر كه چگونه از راه منحرف گرديدند.
هر خاندانى كه نزد خدا منزلت و مقامى داشت نزد بيگانگان نيز محترم بود، غير از ما.
مردانى چند از امت تو همين كه رفتى، و پرده خاك ميان ما و تو حائل شد، اسرار سينهها را آشكار كردند.
بعد از تو مردانى ديگر از ما روى برگردانده و خفيفمان نمودند، و ميراثمان دزديده شد.
تو ماه شب چهارده و چراغ نوربخشى بودى، كه از جانب خداوند بر تو كتابها نازل مىگرديد.
وَ كانَ جِبْريلُ بِالْاياتِ يُؤْنِسُنا- فَقَدْ فُقِدْتَ وَ كُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَبُ
فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمَوْتُ صادِفُنا- لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ
ثم انكفأت عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليهالسلام يتوقّع رجوعها اليه و يتطلّع طلوعها عليه، فلمّا استقرّت بها الدار، قالت لاميرالمؤمنين عليهماالسلام:
يَابْنَ اَبيطالِبٍ! اِشْتَمَلْتَ شِمْلَةَ الْجَنينِ، وَ قَعَدْتَ حُجْرَةَ الظَّنينِ، نَقَضْتَ قادِمَةَ الْاَجْدَلِ، فَخانَكَ ريشُ الْاَعْزَلِ.
هذا اِبْنُ اَبيقُحافَةَ يَبْتَزُّني نِحْلَةَ اَبي وَ بُلْغَةَ ابْنَىَّ! لَقَدْ اَجْهَرَ في خِصامي وَ اَلْفَيْتُهُ اَلَدَّ في كَلامي حَتَّى حَبَسَتْني قيلَةُ نَصْرَها وَ الْمُهاجِرَةُ وَصْلَها، وَ غَضَّتِ الْجَماعَةُ دُوني طَرْفَها، فَلا دافِعَ وَ لا مانِعَ، خَرَجْتُ كاظِمَةً، وَ عُدْتُ راغِمَةً.
اَضْرَعْتَ خَدَّكَ يَوْمَ اَضَعْتَ حَدَّكَ، اِفْتَرَسْتَ الذِّئابَ وَ افْتَرَشت التُّرابَ، ما كَفَفْتَ قائِلاً وَ لا اَغْنَيْتَ باطلاً وَ لا خِيارَ لي، لَيْتَني مِتُّ قَبْلَ هَنيئَتي وَ دُونَ ذَلَّتي، عَذيرِىَ اللَّهُ مِنْكَ عادِياً وَ مِنْكَ حامِياً.
جبرئيل با آيات الهى مونس ما بود، و بعد از تو تمام خيرها پوشيده شد.
اى كاش پيش از تو مرده بوديم، آنگاه كه رفتى و خاك ترا در زير خود پنهان كرد.
آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام به خانه بازگشت و حضرت على عليهالسلام در انتظار او بسر برده و منتظر طلوع آفتاب جمالش بود، وقتى در خانه آرام گرفت به حضرت على عليهالسلام فرمود:
اى پسر ابوطالب! همانند جنين در شكم مادر پردهنشين شده، و در خانه اتهام به زمين نشستهاى، شاهپرهاى شاهين را شكسته، و حال آنكه پرهاى كوچك هم در پرواز به تو خيانت خواهد كرد. اين پسر ابىقحافه است كه هديه پدرم و مايه زندگى دو پسرم را از من گرفته است، با كمال وضوح با من دشمنى كرد، و من او را در سخن گفتن با خود بسيار لجوج و كينهتوز ديدم، تا آنكه انصار حمايتشان را از من باز داشته، و مهاجران ياريشان را از من دريغ نمودند، و مردم از ياريم چشمپوشى كردند، نه مدافعى دارم و نه كسى كه مانع از كردار آنان گردد، در حالى كه خشمم را فروبرده بودم از خانه خارج شدم و بدون نتيجه بازگشتم.
آنروز كه شمشيرت را بر زمين نهادى همان روز خويشتن را خانهنشين نمودى، تو شيرمردى بودى كه گرگان را مىكشتى، و امروز بر روى زمين آرميدهاى، گويندهاى را از من دفع نكرده، و باطلى را از من دور نمىگردانى، و من از خود اختيارى ندارم، اى كاش قبل از اين كار و قبل از اينكه اين چنين خوار شوم مرده بودم، از اينكه اينگونه سخن مىگويم خداوندا عذر مىخواهم، و يارى و كمك از جانب توست.
وَيْلاىَ في كُلِّ شارِقٍ، وَيْلاىَ في كُلِّ غارِبٍ، ماتَ الْعَمَدُ وَ وَهَنَ الْعَضُدُ، شَكْواىَ اِلى اَبي وَ عَدْواىَ اِلى رَبّي، اَللَّهُمَّ اِنَّكَ اَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً، وَ اَشَدُّ بَأْساً وَ تَنْكيلاً.
فقال اميرالمؤمنين عليهالسلام:
لا وَيْلَ لَكِ، بَلِ الْوَيْلُ لِشانِئِكِ، نَهْنِهْني عَنْ وُجْدِكِ، يا اِبْنَةَ الصَّفْوَةِ وَ بَقِيَّةَ النُّبُوَّةِ، فَما وَنَيْتُ عَنْ ديني، وَ لا اَخْطَأْتُ مَقْدُورى، فَاِنْ كُنْتِ تُريدينَ الْبُلْغَةَ فَرِزْقُكِ مَضْمُونٌ، وَ كَفيلُكِ مَأْمُونٌ، وَ ما اُعِدَّ لَكِ اَفْضَلُ مِمَّا قُطِعَ عَنْكِ، فَاحْتَسِبِي اللَّهَ. فقالت: حَسْبِيَ اللَّهُ، و أمسكت.
از اين پس واى بر من در هر صبح و شام، پناهم از دنيا رفت، و بازويم سست شد، شكايتم بسوى پدرم بوده و از خدا يارى مىخواهم، پروردگارا نيرو و توانت از آنان بيشتر، و عذاب و عقابت دردناكتر است.
حضرت على عليهالسلام فرمود: شايسته تو نيست كه واى بر من بگوئى، بلكه سزاوار دشمن ستمگر توست، اى دختر برگزيده خدا و اى باقيمانده نبوت، از اندوه و غضب دست بردار، من در دينم سست نشده و از آنچه در حدّ توانم است مضائقه نمىكنم، اگر تو براى گذران روزيت ناراحتى، بدانكه روزى تو نزد خدا ضمانت شده و كفيل تو امين است، و آنچه برايت آماده شده از آنچه از تو گرفته شده بهتر است، پس براى خدا صبر كن.
حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: خدا مرا كافى است، آنگاه ساكت شد.
1 ـ النمل: 16
2 ـ مريم: 6
3 ـ الاحزاب: 6.
4 ـ النساء: 11.
5 ـ البقره: 180.
6 ـ آلعمران: 144.
خطبتها عليهاالسلام في مرضها لنساء المهاجرين والانصار قال سويد بن غفلة: لمّا مرضت فاطمة عليهاالسلام المرضة الّتي توفّيت فيها، دخلت عليها نساء المهاجرين و الانصار يعدنها، فقلن لها: كيف أصبحت من علّتك يا ابنة رسولاللَّه؟
فحمدت اللَّه و صلّت على أبيها، ثم قالت:
خطبه آن حضرت در بيماريش براى زنان مهاجرين و انصار
سويد بن غفله گويد: هنگامى كه حضرت فاطمه عليهاالسلام بيمار شد، به همان بيمارى كه در اثر آن از دنيا رفت، زنان مهاجرين و انصار به عيادت ايشان آمده و گفتند: اى دختر پيامبر خدا با اين بيمارى حالت چطور است؟
آن حضرت حمد و سپاس الهى را گفته و برپدرش درود فرستاد و فرمود:
اَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عائِفَةً لِدُنْيا كُنَّ، قالِيَةً لِرِجالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ عَجَمْتُهُمْ، وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ اَنْ سَبَرْتُهُمْ، فَقُبْحاً لِفُلُولِ الْحَدِّ وَ اللَّعْبِ بَعْدَ الْجِدِّ، وَ قَرْعِ الصَّفاةِ وَ صَدْعِ الْقَناةِ، وَ خَطَلِ الْاراءِ وَ زَلَلِ الْاَهْواءِ، وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ اَنْفُسُهُمْ اَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ، لا جَرَمَ لَقَدْ قَلَّدَتْهُمْ رِبْقَتُها وَ حَمَّلَتْهُمْ اَوْقَتُها، وَ شَنَّنَتْ عَلَيْهِمْ عارَتُها، فَجِدْعاً وَ عَقْراً وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ.
وَ يْحَهُمْ اَنَّى زَحْزِحُوها عَنْ رَواسِي الرِّسالَةِ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّةِ وَ الدِّلالَةِ، وَ مَهْبِطِ الرُّوحِ الْاَمينِ وَ الطِّبّينِ بِاُمُورِالدُّنْيا وَ الدّينِ، اَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبينُ، وَ مَا الَّذى نَقِمُوا مِنْ اَبِيالْحَسَنِ عَلَيْهِالسَّلامُ، نَقِمُوا وَاللَّهِ مِنْهُ نَكيرَ سَيْفِهِ، وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ لِحَتْفِهِ، وَ شِدَّةَ وَ طْأَتِهِ، وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ، وَ تَنَمُّرَهُ في ذاتِ اللَّهِ.
وَ تَا للَّهِ لَوْ مالُوا عَنِ الْمَحَجَّةِ اللاَّئِحَةِ، وَ زالُوا عَنْ قَبُولِ الْحُجَّةِ الْواضِحَةِ لَرَدَّهُمْ اِلَيْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها،وَ لَسارَ بِهِمْ سَيْراً سُجُحاً، لايَكْلَمُ خُشاشُهُ، وَ لا يَكِلُّ سائِرُهُ، وَ لا يَمِلُّ راكِبُهُ، وَ لَاَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَميراً صافِياً رَوِيّاً، تَطْفَحُ ضِفَّتاهُ وَ لا يَتَرَنَّقُ جانِباهُ، وَ لَاَ صْدَرَهُمْ بِطاناً وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ اِعْلاناً.
بخدا سوگند صبح كردم در حالى كه نسبت به دنياى شما بىميل و نسبت به مردان شما ناراحتم، آنان را از دهان خويش بدور افكنده، و بعد از شناخت حالشان به آنان بغض ورزيدم، پس چه زشت است كندى شمشيرها و سستى بعد از تلاش و سر بر سنگ خارا زدن، و شكاف نيزهها وفساد آراء و انحراف انگيزهها، و چه زشت است ذخيرههائى كه پيش فرستادند، و خداوند بر آنان خشم گرفته و در عذاب جاودانه خواهند بود، بدون شك مسئوليت اين عمل بعهده ايشان بود و سنگينى آن بدوششان است، و ننگ و عارش دامنگيرشان مىگردد، پس اين شتر بينىبريده و زخمخورده باشد، و گروه ستمكاران از رحمت الهى بدورند.
واى بر آنان، چگونه خلافت را از مواضع ثابت و بنيانهاى نبوت و ارشاد، و محل هبوط جبرئيل، و آگاهان به امور دين و دنيا دور ساختند، آگاه باشيد كه اين زيان بزرگى است، و چه عيبى از على عليهالسلام گرفتند، بخدا سوگند عيب او شمشير براّنش، و بىاعتنائى به مرگ، و شدّت برخوردش، و عقوبت دردناكش، و اينكه غضبش در راه رضاى الهى بود.
بخدا سوگند اگر از راه روشن بدور رفته، و از پذيرش طريق مستقيم كناره مىگرفتند، آنان را بسوى آن آورده و بر آن وامىداشت، و به سهولت براهشان مىبرد، و اين شتر را سالم به مقصد مىرساند، كه راهبرش را دچار زحمت نكند و سوارهاش را ملول نگرداند، و آنان را به محل آب خوردنى مىرساند، كه آبش صاف و فراوان بوده و از آن لبريز باشد و هرگز كدر نگردد، و ايشان را از آنجا سيراب بيرون مىآورد، و در پنهان و آشكار برايشان ناصح بود.
وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحَلَّى مِنَ الدُّنْيا بِطائِلٍ، وَ لا يَحْظي مِنْها بِنائِلٍ، غَيْرَ رَىِّ النَّاهِلِ وَ شَبْعَةِ الْكافِلِ، وَ لَبانَ لَهُمُ الزَّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ وَ الصَّادِقُ مِنَ الْكاذِبِ.
وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى امَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكات ٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْاَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَاَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ، وَ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤُلاءِ سَيُصيبُهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا وَ ما هُمْ بِمُعْجِزينَ.
اَلا هَلُمَّ فَاسْمَعْ، وَ ما عِشْتَ اَراكَ الدَّهْرَ عَجَباً، وَ اِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ، لَيْتَ شِعْرى اِلى اَىِّ سِنادٍ اسْتَنَدوُا، وَ اِلى اَىِّ عِمادٍ اِعْتَمَدُوا، وَ بِاَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا، وَ عَلي اَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ اَقْدَمُوا وَاحْتَنَكُوا؟ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشيرُ، وَبِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً.
اِسْتَبْدَلوُا وَاللَّهِ الذَّنابي بِالْقَوادِمِ، وَالْعَجُزَ بِالْكاهِلِ، فَرَغْماً لِمُعاطِسِ قَوْمٍ يَحْسَبُونَ اَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً، اَلا اِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَ لكِنْ لا يَشْعُرُونَ، وَيْحَهُمْ اَفَمَنْ يَهْدى اِلى الْحَقِّ اَحَقُّ اَنْ يُتَّبَعَ اَمَّنْ لاَيهِدّى اِلاَّ اَنْ يُهْدى، فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ.
اگر او در محل خلافت مىنشست هرگز ثروت دنيوى براى خود قرار نمىداد، و از آن بهره فراوانى برنمىداشت، جز به اندازه فرونشاندن تشنگى و رفع گرسنگى، و به ايشان مىشناساند تا بين زاهد و دنياپرست، و راستگو و دروغگو تشخيص دهند. و اگر ملّتها ايمان آورده و تقوى پيشه كنند بركات آسمان و زمين را بر آنان فرومىريختيم، ولكن آيات الهى را تكذيب كردند و از اينرو آنان را در برابر آنچه انجام دادند گرفتار ساختيم، و كسانى كه از اين گروه ستم نمودند نتايج زشتى كارشان بزودى دامنگيرشان شده و هرگز بر ما غالب و پيروز نخواهند شد.
آگاه باش، بيا و بشنو، هرچه زندگى كنى روزگار عجائبى را بتو نشان خواهد داد، و اگر تعجب كنى، گفتار اينان تعجبآور است، اى كاش مىدانستم كه به چه پناهگاهى پناهنده شده، و به كدام ستونى تكيه داده، و بر كدام فرزندانى تجاوز نموده و استيلا جستهاند؟ چه بد رهبر و دوستى را انتخاب كردهاند، و براى ستمكاران بد بدلى است.
بخدا سوگند، بجاى پرهاى بزرگ، روى بال دم را انتخاب، و بجاى پشت، دم را برگزيدند، ذليل گردد قومى كه مىپندارد با اين اعمال كار خوبى انجام داده است، بدانيد كه اينان فاسدند اما نمىدانند، واى بر اينان، آيا كسى كه هدايت يافته سزاوار پيروى است، يا كسى كه هدايت نيافته و نيازمند هدايت است، واى بر شما چگونه حكم مىكنيد.
اَما لَعَمْرى لَقَدْ لَقَحَتْ، فَنَظِرَةٌ رَيْثَما تُنْتِجُ ثُمَّ احْتَلِبُوا مِلْاَ الْقَعْبِ دَماً عَبيطاً وَ ذِعافاً مُبيداً، هُنالِكَ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ وَ يَعْرِفُ التَّالُونَ غِبَّ ما اَسَّسَّ الْاَوَّلُونَ، ثُمَّ طيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ اَنْفُساً وَاطْمَئِنُّوا لِلْفِتْنَةِ جاشاً، وَ اَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صَارمٍ وَ سَطْوَةٍ مَعْتَدٍ غاشِمٍ، وَ بِهَرَجٍ شامِلٍ، وَ اسْتِبْدادٍ مِنَ الظَّالِمينَ، يَدَعُ فَيْئَكُمْ زَهيداً، وَ جَمْعَكُمْ حَصيداً، فَيا حَسْرَتا لَكُمْ، وَ اَنَّى بِكُمْ وَ قَدْ عُمِّيَتْ عَلَيْكُمْ، اَنُلْزِمُكُمُوها وَ اَنْتُمْ لَها كارِهُونَ.
قال سويد بن غفلة: فأعادت النساء قولها عليهاالسلام على رجالهنّ، فجاء اليها قوم من المهاجرين و الانصار معتذرين، و قالوا: يا سيدة النساء لو كان أبوالحسن ذكر لنا هذا الامر قبل أن يبرم العهد و يحكم العقد لما عدلنا عنه الى غيره.
فقالت عليهاالسلام: اِلَيْكُمْ عَنّى، فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذيرِكُمْ، وَ لا اَمْرَ بَعْدَ تَقْصيرِكُمْ.
بجان خودم سوگند، نطفه اين فساد بسته شد، در انتظار باشيد تا اين مرض فساد در پيكر جامعه منتشر شود، آنگاه از پستان شير خون تازه و زهرى هلاككننده بدوشيد، در اينجاست كه رهپيمايان راه باطل زيانكار شده، و آيندگان عاقبت اعمال گذشتگان را مىيابند، آنگاه جانتان با دنيايتان، و قلبتان با فتنهها آرام مىگيرد، و بشارت باد شما را به شمشيرهاى كشيده و حمله متجاوز ستمكار، و به هرج و مرج عمومى و استبداد زورگويان، كه حقوقتان را اندك داده و اجتماع شما را بوسيله شمشيرهايش درو خواهد كرد، پس حسرت بر شما باد كه كارتان به كجا مىرسد، آيا من مىتوانم شما را به كارى وادارم كه از آن روى گردانيد.
سويد بن غفله گويد: زنان سخنان آن حضرت را براى شوهرانشان بازگو كردند، گروهى از مهاجرين و انصار براى عذرخواهى نزد ايشان آمده و گفتند: اى سرور زنان، اگر حضرت على عليهالسلام اين مطالب را قبل از بيعت با ابوبكر برايمان مىگفت كسى را بر او ترجيح نمىداديم. آن حضرت فرمود: از نزدم دور شويد، بعد از ارتكاب گناه و سهلانگارى، عذرخواهى براى شما مفهومى ندارد.
از جابر بن عبداللّه انصارى روايت شده است كه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) پس از پايان نماز عصر در محرابش روبروى مردم نشست ، مردم اطراف حضرت را گرفتند ، در اين حال پيرمردى از عرب هاى مهاجر كه جامه اى كهنه و مندرس در بر داشت و از شدّت ناتوانى و فرتوتى قدرت روى پا ايستادن نداشت ، وارد شد ، حضرت نسبت به او دلجويى كرده ، وى را مورد تفقد قرار داد و احوالش را پرسيد ; پيرمرد گفت : اى رسول خدا ! من گرسنه ام سيرم كنيد ، برهنه ام لباسم دهيد ، ندار و تهيدستم عنايتى نماييد .
حضرت فرمود : خود من چيزى ندارم كه به تو پرداخت كنم اما آن كسى كه به سوى خير دلالت كند مانند كسى است كه خود خير را انجام دهد ، به خانه كسى برو كه خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند و او خدا را بر خود ترجيح مى دهد ; برو به خانه فاطمه ! و فرمود : بلال ! اين مرد را به خانه فاطمه برسان . پيرمرد بيابانى همراه بلال حركت كرد ، چون به خانه فاطمه رسيد با صداى بلند گفت :
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّهِ ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَهِ ، وَمَهْبِطَ جِبْرِئيْلَ الرُّوحِ الاَْميْنِ بِالتَّنْزيلِ مِنْ عِنْدِ رَبِّ العالمينَ .
درود بر شما اى خاندان نبوت ، و اى محل رفت و آمد فرشتگان و محل فرود جبرئيل امين كه قرآن را از پيشگاه پروردگار جهانيان فرود مى آورد .
حضرت فاطمه (عليها السلام) پاسخ داد : وَ عَلَيْكَ السَّلامُ ، كيستى ؟ گفت : پيرمردى از باديه نشينانم . از سرزمينى دور دست نزد پدرت سرور آدميان آمدم و من اى دختر محمّد ! برهنه و گرسنه ام ، به من بذل محبتى كنيد ، خدا شما را مورد رحمت خود قرار دهد .
در آن موقعيّت سه روز بود كه حضرت رسول و فاطمه و على (عليهم السلام) چيزى نخورده بودند و رسول خدا از اين برنامه آگاه بود .
حضرت زهرا (عليها السلام) پوست گوسپندى را كه دباغى شده بود و حسن و حسين (عليهما السلام) روى آن مى خوابيدند برداشت و فرمود : اى ميهمان ما ! اين پوست را بگير و برو ، اميد است خدا بهتر از اين را نصيب تو كند .
اعرابى گفت : اى دختر پيامبر ! من از گرسنگى خويش نزد تو شكوه آورده ام ، تو پوست گوسپندى را به من مرحمت كردى ! من با اين گرسنگى كه دارم با اين پوست چه كنم ؟ !
هنگامى كه حضرت اين سخنان را از او شنيد ، گردن بندى كه فاطمه فرزند حمزه دختر عمويش به او هديه كرده بود از گردن باز كرد و به اعرابى داده ، فرمود : اين گردن بند را بگير و بفروش ! اميد است خدا بهتر از اين را به تو بدهد .
اعرابى گردن بند را گرفته ، نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله) به مسجد برد و آن حضرت هنوز در ميان يارانش نشسته بود ، اعرابى گفت : اى پيامبر ! دخترت فاطمه اين گردن بند را به من داده ، گفته آن را بفروش ، اميد است خدا كارت را به سامان رساند .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) گريست ، و فرمود : چگونه كارت را به سامان نرساند در حالى كه فاطمه دختر محمّد كه سرور دختران حضرت آدم است آن را به تو هديه كرده است.
عمار ياسر از جاى برخاست و گفت : اى رسول خدا ! آيا اجازه مى دهيد من اين گردن بند را بخرم ؟ حضرت فرمود : تو آن را بخر كه اگر جن و انس در خريدش با يكديگر شركت كنند خدا آنان را به آتش جهنم نمى سوزاند . عمار گفت : عرب ! آن را چند مى فروشى ؟ گفت : به يك بار غذاى سير از نان و گوشت و يك بُرد يمانى كه خود را با آن بپوشانم و براى پروردگارم نمازى به جا آورم و به يك دينار كه مرا به خانواده ام باز گرداند .
در همان هنگام عمار ، سهم غنيمتى را كه از جنگ خيبر به او رسيده بود فروخته بود و چيزى از آن باقى نبود . به او گفت : بيست دينار و دويست درهم و يك برد يمانى و مركب خود را به تو مى دهم تا به خانواده ات برگردى و از گندم و گوشت نيز تو را سير مى كنم . اعرابى گفت : اى مرد ! تو چقدر با جود و كرمى و همراه عمار رفت و عمار آنچه را وعده كرده بود به او تسليم نمود .
اعرابى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آمد ، حضرت از او پرسيد : آيا سير شدى و از برهنگى درآمدى ؟ گفت : آرى ـ پدر و مادرم فدايت باد ـ بى نياز شدم ، حضرت فرمود : پس فاطمه را نسبت به كارى كه براى تو انجام داده پاداش ده ، اعرابى گفت : پروردگارا ! تو خدايى ، ما تو را حادث نمى دانيم و جز تو خدايى نمى پرستيم ، تو در هر صورت روزى دهنده مايى ، خدايا ! به فاطمه چيزى بده كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد . رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بر دعاى او آمين گفته ، روى به يارانش فرموده ، گفت : خدا اين چيز را در دنيا به فاطمه عطا كرده است : من پدر اويم و هيچ يك از جهانيان چون من نيست و على همسر اوست و اگر او نبود براى فاطمه كفوى وجود نداشت و حسن و حسين را به او بخشيده در حالى كه براى جهانيان مانند آن دو سرور نوادگان پيامبر و سالار جوانان اهل بهشت وجود ندارد .
در برابر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مقداد و عمار و سلمان نشسته بودند ، حضرت فرمود : آيا بيش از اين در فضيلت زهرا بگويم ؟ گفتند : آرى ، اى پيامبر خدا ! فرمود : روح الامين جبرئيل نزد من آمده ، گفت : در آن لحظه كه فاطمه قبض روح شود و دفن گردد ، دو فرشته در قبرش از او مى پرسند : پروردگارت كيست ؟ مى گويد : اللّه پروردگار من است ، بعد مى پرسند : پيامبرت كيست ؟ مى گويد : پدرم ، مى پرسند : ولىّ تو كيست ؟ مى گويد : كسى كه اينك كنار قبرم ايستاده على بن ابى طالب امام من است .
آگاه باشيد بيش از اين در فضيلت فاطمه به شما بگويم ، همانا حضرت حق گروهى از فرشتگان را ماموريت داده تا از پيش رو و طرف راست و چپ ، وى را حفاظت نمايند ، آنان در دوران زندگى و ميان قبر و هنگام وفات با او هستند و پياپى بر او و پدرش و همسرش و فرزندانش درود مى فرستند ، پس هركس بعد از وفاتم به زيارت من آيد گويا در زندگى ام مرا زيارت كرده است و هركس فاطمه را زيارت كند گويا مرا زيارت كرده است و هركس على بن ابى طالب را زيارت كند گويا فاطمه را زيارت كرده است و هركس حسن و حسين را زيارت كند گويا على را زيارت كرده است و هركس ذريه آن دو را زيارت كند گويا آن دو را زيارت كرده است .
عمار پس از شنيدن اين فضايل ، گردن بند را برداشت و با مُشك آن را خوشبو نمود و در بُرد يمانى پيچيده ، آن را به غلامش داد و گفت : اين گردن بند را نزد پيامبر ببر و خودت نيز مال آن حضرت خواهى بود .
غلام گردن بند را نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آورده ، گفته هاى عمار را به عرض آن حضرت رسانيد ، رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود : برو نزد فاطمه و گردن بند را به او بده و تو خودت نيز مال او هستى .
غلام گردن بند را نزد حضرت زهرا (عليها السلام) آورده ، گفته رسول خدا (صلى الله عليه وآله) را به عرضِ آن جناب رساند . فاطمه (عليها السلام) گردن بند را گرفت و غلام را آزاد كرد . غلام خنديد ! حضرت فرمود : چرا مى خندى ؟ غلام گفت : من از بركت اين گردن بند خنده ام گرفته ، گرسنه اى را سير ، برهنه اى را پوشانيد ، تهيدستى را بى نياز كرد و بنده اى را آزاد كرد و عاقبت هم به صاحبش بازگشت! !
پايگاه استاد حسين انصاريان
ايام فاطميه و سالروز شهادت حضرت زهرا(سلام الله عليها) يادآور بزرگترين جنايت تاريخ در حق آل الله است؛ظلم و ستمي كه شيون افلاكيان را در آورده و ناله ملائك را در پي داشته. فاجعه اي كه دل صاحب الزمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را هماره در اندوه دارد و اشك مباركش را در جريان. ياد آوري مظلوميت حضرت زهرا ( عليها السلام) موجب تقويت ولايت دوستداران اهل بيت( عليهم السلام) است.حضرت فاطمه ( عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى فاطمه (عليها السلام) در روزهاى آخر زندگى، «اسماء بنت عميس» را فراخواند و فرمود: دوست ندارم بر پيكر زن پارچهاى بيفكنند و اندام وى زير آن نمايان باشد.
اسماء پاسخ داد: من چيزى به شما نشان خواهم داد كه درحبشه ديدم سپس چند شاخهتر خواست، آنها را خم كرد و پارچهاى بر روى آن كشيد و تابوت گونه ساخت. فاطمه ( عليها السلام) فرمود: چه چيز خوبى است كه در آن پيكر زن و مرد قابل تشخيص نيست. اى اسماء! هنگامى كه جان دادم تو مرا غسل بده و نگذار كسى نزد جنازه من بيابد . اين اولين تابوتى بود كه در اسلام ساخته شد و هنگامى كه فاطمه ( عليها السلام) آن را ديد تبسمى كرد كه تنها تبسم او بعد از وفات پدرش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بود. (1)
بيمارى فاطمه ( عليها السلام) روز بروز سختتر مىشد، فرزندان زهرا (سلام الله عليها) بخاطر مادرشان بشدت نگران بودند و دل پاك على ( عليه السلام) از اندوه فاطمه (سلام الله عليها) در خون نشسته بود.
روز وفات، زهرا ( عليها السلام) وصاياى خود را به على (عليه اسلام) بيان فرمود و ايشان به شدت گريست.
فاطمه ( عليها السلام) ضمن سفارش فرزندانش به على ( عليه السلام) فرمود: يا على! مرا شبانه و آن هنگام كه چشمها در خواب است غسل بده، كفن كن و به خاك بسپار. دوست ندارم كسانى كه حقم را غصب كردند به تشييع جنازه من حاضر شوند و يا بر من نماز بخوانند. (2)
هنگامى كه وفات فاطمه (سلام الله عليها) نزديك شد، به «سلمى» (3) فرمود تا مقدارى آب آورد. زهرا (سلام الله عليها) غسل كرد و بخوبى بدن خود را شستشو داد، لباسهاى پاكيزه خود را خواست و آنها را پوشيد; سپس از سلمى خواست تا رختخوابش را وسط حجره بگستراند آنگاه رو به قبله دراز كشيد; دستها را زير صورت نهاد و گفت من هم اكنون قبض روح خواهم شد. خود را پاكيزه كردهام كسى مرا برهنه نكند. (4)
پس از وفات فاطمه ( عليها السلام) حسن وحسين ( عليهما السلام) وارد خانه شدند و سراغ مادرشان را گرفتند، گفتند اكنون هنگام استراحت مادر ما نيست اسماء (5) به آنان گفت عزيزانم مادرتان از دنيا رفت.
حسن و حسين (ع) روى جنازه مادر افتادند و آن را مىبوسيدند و گريه مىكردند. حسن (ع) مىگفت: مادرجان با من سخن بگو. حسين (ع) مىگفت: مادر جان من حسين توام، قبل از آنكه بخاطر غم فراقت روح از بدنم جدا شود با من سخن بگو.
يتيمان زهرا (سلام الله عليها) به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از مرگ غم انگيز مادر با خبر كنند. وقتى خبر وفات زهرا (سلام الله عليها) به على (ع) رسيد از شدت غم و اندوه بيتاب شد و فرمود اى دختر پيامبر (ص) تو تسلى بخش من بودى بعد از تو از كه تسليتبجويم. (6)
صداى شيون يتيمان زهرا (سلام الله عليها) آواى جانسوز عزا بود كه بگوش مردم مدينه رسيد. عدهاى ازخواص بنى هاشم به درون خانه رفتند، مردم مدينه نيز بيرون خانه اجتماع كردند و در حالى كه بشدت مىگريستند منتظر بودند جنازه زهرا (سلام الله عليها) را از خانه بيرون آورند تا در تشييع جنازه شركت كنند ناگاه ابوذر از خانه خارج شد و گفت: پراكنده شويد چون تشييع جنازه به تاخير افتاد. (7)
شبانگاه على (عليه السلام) پيكر پاك فاطمه (سلام الله عليها) را غسل داد. (8) در هنگام غسل وى اسماء نيز با على (ع) همكار داشت. (9)
تنى چند از پاك مردان و رازداران اهل بيت؛ چون سلمان فارسى، مقداد، ابوذر، عمار و حذيفه، عبدالله بن مسعود (10) ، عباس و عقيل همراه حسن و حسين و على (عليهم السلام) بر پيكر دختر پيغمبرنماز گزاردند. (11) شبانه فاطمه (سلام الله عليها) رادفن كردند، على (عليه السلام) او را بخاك سپرد (12) و اجازه نداد تا ابوبكر بر جنازه او حاضر شود (13) على (عليه السلام) جايگاه زهرا (سلام الله عليها) را با زمين يكسان ساخت تا مزارش شناخته نشود. (14) و به روايتى صورت چند قبر بنا كرد تا مزار واقعى مخفى بماند. (15)
سخنان حضرت على (عليه السلام) بر مزار حضرت زهرا(سلام الله عليها) كلينى عالم و محدث معروف شيعى - متوفاى 328 ه.ق - مىنويسد:
پس از وفات فاطمه (سلام الله عليها)، على (عليه السلام) او را پنهان به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد كرد، سپس برخاست روبه مزار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كرد و گفت:
سلام بر تو يا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ! از من و از دخترت كه به ديدار تو آمده و اكنون در كنارت زير خاك خفتهاست، خداوند چنين خواسته كه او زودتر از ديگران به تو ملحق شود.
اى پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ! شكيبائىام از فراق محبوبهات به پايان رسيده، و خويشتن داري ام بخاطر جدايى سرور زنان عالم از دست رفته است. اما چه چاره جز آنكه طبق سنت تو بر مصائب صبر كنم، آنچنان كه در مصيبت جدائي ات صبر نمودم. من سرّ تو را در آرامگاهت نهادم و تو بر روى سينه من جاى دادى «همه از خدائيم و به سوى خدا باز خواهيم گشت» همانا امانت به صاحبش رسيد و گروگان دريافت گشت و زهرا (سلام الله عليها) از دستم گرفته شد. اى رسول خدا (ص) پس از او آسمان و زمين در منظر نگاهم زشت مىنمايد. اندوهم جاودانه شد و شبم در بيخوابى مىگذرد و غمم پيوسته در دل است تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.
غصهاى دارم كه از شدتش دل به خون نشسته و اندوهى دارم بهت آور، چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد و ميان ما جدائى افكند تنها بسوى خداوند شكايت مىبرم به همين زودى دخترت از همدست شدن امتت بر ربودن حقش به تو خبر خواهد داد، همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه، چه بسا درد دلهائى كه چون آتش در سينهاش مىجوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت او هم اكنون مىگويد و خداوند هم داورى مىكند و او بهترين داوران است. سلام بر شما سلام وداع كننده كه نه خشمگين است و نه دلتنگ اگر مىروم بخاطر دلتنگي ام نيست و اگر بمانم بخاطر بدگماني ام به خدا از آنچه به صابران وعده داده نباشد.
آه، آه صبر آرام بخش و زيباست و اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه چون معتكفان دراينجا مىماندم و چون فرزند مرده شيون سرمىدادم و سيل آسا مىگريستم. خدا گواه است كه دخترت پنهان بخاك سپرده مىشود در حالى كه حقش غصب شد و از ارثش محروم گشت. با اينكه هنوز روزى چند از وفاتت نگذشته بود و بر خاطرهها از يادت غبار كهنگى ننشسته بود.
اى رسول خدا! دل را به ياد تو آرام ميدارم درود خدا بر تو و سلام و رضوان خدا بر فاطه (سلام الله عليها) باد» . (16)
على (عليه السالم) از فراق فاطمه ( عليها السلام) به شدت اندوهگين بود، رنج و اندوه على (ع) در سخنان از دل برآمدهاى كه دركنار مزار زهرا (سلام الله عليها) گفته است هويدا است. گاه نيز سوز دل خود را در مرثيههايى كه مىسرود و يا زمزمه مىكرد نشان مىداد. در ديوانى كه منسوب به اميرالمومنين (ع) است شعرى با نوزده بيت آمده كه على (ع) آنرا بر مزار فاطمه زهرا ( عليها السلام) سروده است. (17)
اما ابوالعباس مبرد - متوفاى 285 ه - دو بيت از آن شعرها را با اندكى تفاوت ذكر كرد. و گويد على (ع) به اين اشعار تمثل جست.
لكل اجتماع من خليلين فرقه *** و كل الذى دون الممات قليل
و ان افتقادى واحدا بعد واحد *** دليل على ان لايدوم خليل (18)
جمع هر دو دوستى را عاقبت فراق و پريشانى است و هر چيز جز مرگ ناچيز است و اينكه من دوستى را پس از دوست ديگر از دست مىدهم نشان آن است كه هيچ دوستى جاويد نمىماند.
در جستجوى مزار فاطمه ( عليها السلام) «و لاى الامور تدفن سرا بضعه المصطفى و يعفى ثراها»
پاره تن مصطفى چرا پنهان بخاك سپرده شد و مزارش پنهان ماند؟
بدون هيچ ترديدى پس از دفن شبانه و مخفيانه زهرا (ع) مزارش نيز پنهان داشته شد. اما چرا بايستى درشهر پيامبر (ص) مزار تنها دخترش كه به فاصله كوتاهى از او به ديدار خدا شتافت مخفى بماند؟ چرا نبايد آنگونه كه شايسته مقام اوست انبوه مردم در عزاى او و تشييع جنازهاش شركت كنند و بر او نماز بگزارند و دفنش نمايند؟ آيا اينها بخاطر اجراى وصيت زهرا (ع) نبود؟ از اين رو آن روزها كسى بدرستى جايگاه مزار فاطمه (ع) را نمىدانست و اگر كسى از على (ع) سراغ مزار فاطمه (ع) را مىگرفتبه احتمال قوى پاسخش به سكوت برگزار مىشد.
سكوتى كه در آن هزاران نكته اعتراض آميز نهفته بود زيرا على (ع) سعى و اصرار فراوان در پنهان داشتن مزار زهرا (ع) داشتبدين خاطر جايگاه مزار فاطه را با زمين يكسان كرد آنگاه صورت هفت قبر (19) و يا چهل قبر در بقيع ترتيب داد و هنگامى كه مردم به بقيع رفتند صورت چهل قبر را ديدند از اين روشناخت مزار فاطمه (ع) بر آنان مشكل افتاد. (20)
طبرى در دلائل الامامه مىنويسد آن روز صبح مىخواستد زنها را ببرند كه قبرها رانبش كنند و جنازه زهرا (ع) را از قبر بيرون آوردند و بر آن نماز بخوانند اما با تهديد على (ع) منصرف شدند. (21)
با اين وجود در مورد مزار فاطمه زهرا (ع) چهار قول وجود دارد:
1- برخى مزار فاطمه (ع) را در بقيع مىدانند از جمله اربلى در كشف الغمه و سيد مرتضى در عيون المعجزات (22) اهل سنت نيز عموما بر اين باورند آنان مزارى را كه دركنار مزار چهار امام (ع) وجود دارد مزار فاطمه دختر رسول خدا (ص) مىدانند. (23)
2- برخى چون ابن سعد و ابن جوزى گويند فاطمه (سلام الله عليها) رادر خانه عقيل دفن نمودهاند. (24)
3- برخى مزار فاطمه (سلام الله عليها) را در روضه پيامبر (ص) مىدانند.
4- عدهاى گويند فاطمه (ع) را در خانهاش دفن نمودند كه قرائن، روايات و اقوال زيادى اين قول را تاييد مىكند كه عبارتنداز:
1- هيچ دليلى نداشت كه على (ع) فاطمه زهرا (ع) را در جوار پيامبر (ص) به خاك نسپارد زيرا خانه فاطمه (ع) دركنار خانه رسول خدا (ص) بود و بنابراين خانه فاطمه فضيلتبيشترى نسبتبه بقيع داشت آنگونه كه حتى بعدها ابوبكر و عمر هم هنگام مرگشان وصيت كردند در جوار پيامبر ( صلى الله عليه و آله) دفن شوند. امام حسن مجتبى (ع) هم هنگام شهادت وصيت نمود كنار جدش بخاك سپرده شود كه متاسفانه اهل بيت (ع) هنگام اجراى وصيتبا مخالفتبرخى روبرو شدند. (25)
و از اين رو حضرت را در كنار جدهاش «فاطمه بنت اسد» بخاك سپردند. (26)
در اينجا روشن مىشود: اول آنكه اهل بيت تاكيد داشتند تا در كنار پيامبر (ص) به خاك سپرده شوند و دوم امام حسن ( عليه السلام) كنار مزار فاطمه بنت اسد دفن گرديد بنابراين مزارى كه در بقيع در كنار مزار چهار امام ( عليهم السلام) قرار دارد مزار فاطمه بنت اسد است نه مزار فاطمه زهراء (ع) !
2- هر چند دفن فاطمه (ع) شبانه صورت گرفت اما با توجه با بافتشهرى مدينه در آن زمان انتقال فاطمه (ع) از خانهاش به بقيع و عبور ازكوچههاى تنگ و از جلوى خانههاى كوچكى كه به سبك روستاها غالبا حياطى هم نداشتند چندان آسان نمىنمايد زيرا كافى است تنها در اين مسير چشمى بيدار باشد و يا بيدار شود و همه نقشهها بر باد رود.
3- سخن على (ع) بر مزار فاطمه (ع) كه پس از دفن او برخاست و رو به قبر پيامبر (ص) كرد و فرمود «السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازله فى جوارك» (27) يعنى: سلام بر تو اى رسول خدا (ص) ازمن و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده.
و طبق نقل كلينى: «السلام عليك عنى و عن ابنتك و زائرك و البائنه فى الثرى ببقعتك» (28) يعنى: اى رسول خدا (ص) ! از من و دخترت كه به ديدار تو آمده و در كنارت كه زير خاك آرميده درورد باد.
از هر دو عبارت كافى و نهج البلاغه چنين استفاده مىشود كه على (ع) پس ازدفن فاطمه (ع) رو به قبر پيامبر (ص) كرد. بنابراين معلوم مىشود قبر شريف نبوى (ص) در پيش روى او بود، و اگر على (ع) در بقيع بود بايستى رو به سوى قبر حضرت مىكرد نه رو به قبر شريف پيامبر. ديگر اينكه به تصريح ذكر شده كه فاطمه (ع) در جوار پيامبر (ص) و در كنار او به خاك سپرده شده است.
4- شيخ صدوق ابن بابويه عالم بزرگ شيعه - متوفاى 389 ه - گويد: برايم ثابتشده كه فاطه (ع) رادر خانهاش دفن نمودند، پس از آنكه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. من ساليكه به سفر حج رفتم در مدينه رو به سوى خانه فاطمه (ع) كه از اسطوانه روبروى باب جبرئيل تا پشتحظيره مرقد نبوى است نمودم و در آنجا زيارت فاطمه را به جا آوردم. (29)
گروهى ديگر از علماء نظير علامه حلى و علامه مجلسى معتقدند كه فاطمه (ع) را درخانهاش دفن نمودند. (30)
5- شيخ طوسى - متوفاى 460 ق - گويد صحيح آن است كه فاطمه (ع) در خانهاش يا روضه پيامبر (ص) دفن گرديد، زيرا ديثشريف پيامبر (ص) اين مطلب را تاييد مىكند كه فرمود: «ما بين قبرى و منبرى روضه من رياض الجنه» بين قبر و منبرم باغى از گلشنهاى بهشت است. (31)
در صورتى كه مكان روضه را وسيعتر بدانيم قول شيخ طوسى نيز قابل قبول است و گرنه خانه فاطمه (ع) ما بين قبر ومنبر پيامبر (ص) نبوده استبلكه پايين قبر پيامبر (ص) قرار داشته است.
6- درسال 886 ق بدنبال آتش سوزى درمسجد نبوى در مدينه سمهودى تاريخ نگار و مدينه شناس معروف كه ازعلويان مصرى ساكن مدينه بود ماموريت نظارت بر تعميرات را به عهده گرفت از اين رو به مقصوره قدم نهاد تا به كار خويش پردازد در هنگام تعمير قبرى در زير كف اطاق حضرت فاطمه ( عليها السلام) پيدا شد كه بايد قبر فاطمه (ع) دختر پيامبر (ص) باشد. (32)
7- وجود مزار شريف فاطمه (ع) درحجرهاش معروف و مشهور بوده زيرا به عهد سمهودى خدام حرم شريف نبوى (ص) مردم را هنگام زيارت مردم را راهنماى مىكردند تا جلو حجره فاطمه (ع) قدرى از كنار ضريح پيامبر (ص) فاصله گيردند مبادا پا بر مزار فاطمه (ع) نهند. زيرا مىدانستد كه بنا بر يكى از اقوال آنجا مزار فاطمه (ع) است. (33)
8- مردى از امام جعفر صادق (ع) مكان مزار فاطمه (ع) را سوال نمود حضرت فرمود: «در خانهاش دفن شد» . (34)
9- به موجب روايتى كه معتبرترين كتب شيعه نظير اصول كافى، عيون اخبار الرضا، مناقب و ديگر كتابها آن را نقل كردهاند: مردى از حضرت رضا (ع) مكان قبر فاطمه (ع) را پرسيد حضرت فرمود فاطمه (ع) را در خانهاش دفن نمودند بعد از آنكه بنى اميه مسجد را توسعه دادند قبر فاطمه (ع) در مسجد واقع شد. (35)
10- مردى بنام ابراهيم بن محمد همدانى نامهاى به امام على النقى نوشت و از حضرت محل دفن فاطمه (ع) را سوال كرد. امام در پاسخ وى نوشت او را كنار جدم رسول خدا (ص) بخاك سپردند. (36)
بنابراين با توجه به دلائلى كه ذكر شد جاى ترديد باقى نمىماند كه فاطمه زهرا ( عليها السلام) در خانهاش دفن گرديد بخصوص كه ائمه عليهم السلام نيز اين موضوع را با صراحتبيان فرمودهاند و به يقين فرزندان بهتر جاى قبر مادرشان را مىدانند و اهل خانه از درون خانه بهتر خبر دارند اگر فاطمه (سلام الله عليها) دستور ساختن نعش رابه اسماء مىدهد نه براى اين است كه جسد او را مىخواستند جابجا كنند بلكه بدين جهت است كه چند تنى كه بر او نماز مىگزارند پيكرش را نبيند و اگر على (ع) صورت قبرهاى در بقيع بنا مىكند بدان خاطر است تا مزارهاى واقعى در آن مقطع خاص زمانى مخفى بماند واگر با كسانى كه قصد شكافتن آن قبرهاى غير واقعى را دارند به مقابله جدى برمىخيزد بدان خاطر است كه اگر آن شبه قبرها شكافته شود بر آنان ترديدى نخواهد ماند كه فاطمه در خانهاش به خاك سپرده شده و هر چند على (ع) مزار فاطمه را با زمين يكسان قرار داده بود اما كنجاويها راز نهفته را آشكار مىكرد. بعد از گذشت آن دوران خاص ديگر پنهان داشتن مزار دليل خاص نداشت و از اين رو فرزندان فاطمه (ع) يعنى حضرت امام جعفر صادق امام رضا و امام على النقى (كه درود خدا بر آنان باد) با صراحت فرمودند كه مزار فاطمه (عليها لاسلام) درخانهاش مىباشد و در كنار پيامبر ( صلى الله عليه و آله) بخاك سپرده شده است. اكنون تنها پاسخ به اين سوال باقى است كه مكان حجره فاطمه زهراء ( عليها السلام) در مسجد نبوى كجاست؟
در پاسخ به اين سوال مورخ كبير اهل سنتشيخ محمود بن محمد النجار در كتابش الدره الثمينه فى اخبار المدينه چنين مىنويسد: قبر فاطمه رضى الله عنها در خانه اوست كه عمر بن عبد العزيز آن را ضميمه مسجد كرد خانه او امروز داخل مقصوره و پشتحجره پيامبر (ص) است و در آن محرابى قرار دارد. همچنين قبر پيامبر (ص) وسائر حجرات همسرانش در مسجد قرار دارد. (37)
تاريخ وفات در تاريخ وفات حضرت زهرا (ع) نيز اختلاف است عدهاى از علماء شيعه و سنى وفات فامه زهرا (ع) را 75 روز (38) و عده اى 95 روز بعد از وفات پيامبر (ص) مىدانند. (39)
يكى از مواردى كه موجب اختلاف شده اين است كه در خط كوفى تقطه گذارى وجود نداشته است. واز اين رو خمس و سبعون (75 روز) و خمس و تسعون (95 روز) هر دو يكسان نوشته مىشده كه در خواندن و قرائت آن اشتباه پيش آمده است.
با توجه به اينكه وفات پيامبر (ص) در روز دوشنبه 28 صفر سال يازدهم هجرى قمرى مطابق 7 خرداد سال 11 ه.ش اتفاق افتاد بنابر گفته اول (75 روز) تاريخ وفات فاطمه (ع) 13 جمادى الاولى سال يازدهم ه.ق مطابق هفدهم مردادماه سال 11 هجرى شمسى و بنابر گفته دوم (95 روز) تاريخ 3 جمادى الاخر سال 11 ه.ق مطابق با ششم شهريور سال 11 هجرى شمى مىباشد البته گفتههاى ديگر در تاريخ وفات حضرت زهرا هست اما فاصله 75 روز يا 95 روز با نظر اهل بيت (ع) هماهنگ است از اين رو ما را با ديگر گفتهها كارى نيست. با توجه به قرائنى چند آنچه صحيحتر مىنمايد 95 روزاست. (40) .
-------------------------------------------------------------
1. طبقات ج 8 ص 18- سنن بيهقى ج 4 ص 34- ذخائر العقبى ص 53- بحار الانوار ج 43 ص 189.
2. بحار الانوار ج 43 ص 192.
3. سلمى همسر ابى رافع كنيز پيامبر (ص) بود كه حضرت وى را آزاد فرموده بود بعدها افتخار خدمتگزارى به فاطمه را يافات و به خاطر تشابه اسميش به اسماء برخى تاريخ نگاران اين جريان را به اسماء نسبت دادهاند ر.ك. به پاورقى ج 43 ص 181 بحار الانوار.
4. مسند الامام احمد بن حنبل ج 6 ص 163- حليه الاولياء ج 2 ص 43- ذخائر العقبى ص 43- اسدالغابه ج 5 ص 590- امالى مفيد ص 172.
5.شايد هم خود سلمى!.
6. بحار الاوار ج 43 ص 186.
7. بحار الاوار ج 43 ص 192.
8. طبقات ابن سعد ج 8 ص 18.
9. كشف الغمه بحار الانوار ج 3 ص 185 و 189 و 184.
10. تفسير فرات بن ابراهيم ص 215- رجال كشى ص 4- اختصاص ص 5.
11. بحار الانوار ج 43 ص 183.
12. طبقات ج 8 ص 18.
13. انساب الاشراف.
14. بحار الانوار ج 43 ص 193.
15. دلائل الامامه ص 46.
16. اصول كافى ج 1 ص 458- كشف الغمه - دلائل الامامه ص 47 امالى مفيد ص 165- درنهج البلاغه بطور خلاصهتر ياد شده خطبه 194 نهج البلاغه فيض ص 651 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 10 ص 265.
17. بحار الانوار ج 43 ص 216.
18. كامل ابوالعباس مبرد ج 4 ص 30.
19. بحار الانوار ج 43 ص 182.
20. دلائل الامامه ص 46.
21. دلائل الامامه ص 46.
22. كشف الغمه عيون المعجزات ص 47.
23. نگاه كنيد به تصاوير شماره 7و8.
24. طبقات ج 8 ص 20 تذكره الخواص.
25. مقاتل الطالبين ص 48 و 49- كشف الغمه ج 1 ص 586- تاريخ يعقوبى ج 2 ص - 255 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 16. ص 14.
26. كشف الغمه ج 1 ص 586 مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 44 ارشاد مفيد ص 192- فتوح ابن اعثم ج 4، ص 208.
27. نهج البلاغه فيض ص 652- خطبه 195.
28. اصول كافى ج 1 ص 458.
29. من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 341.
30. بحار الانوار ج 43 ص 188- منتقى علامه حلى - مراه العقول ج 1 ص 39.
31. بحار الانوار ج 43 ص 185.
32. مكه مكرمه مدينه منوره ص 160.
33. وفاء الوفاء ج 2 ص 469 و ص 906.
34. قرب الاسناد ص 161- بحار الانوار ج 10 ص 192.
35. دفنت فى بيتها فلما زادت بنو اميه فى المسجد صارت فى المسجد» . اصول كافى ج 1ص 461 عيون اخبار الرضا ج 1 ص 311 مناقب ابن شهر آشوب ج 3 139 مراه العقول ج 5 ص 349- معانى الاخبار ص 268.
36. رياحين الشريعه ج 2 ص 93.
37. الدره الثمينه فى اخبار المدينه ص 359 و 360 نگاه كنيد به تصوير شماره 9.
38. اصول كافى ج 1 ص 458 الامامه و السياسه ج 1 س 20 دلائل الامامه ص 45 كشف الغمه.
39. روايتى از امام باقر (ع) .
40. ر.ك به مصباح المتهجد ص 732 مصباح كفعمى ص 511 اقبال سيد بن طاوس ص 623- دلائل الامامه ص 45 بحار الانوار ج 43 ص 170 و 180- منتخب التواريخ ص 102 منتهى الامال ص 99.
پايگاه استاد حسين انصاريان