سراغ مرقد گم گشته زهرا ز مولا پرس نشان پهلوي بشكسته را از شير يكتا پرس
عدو زد بيت زهرا آتش از كين غدير، افسوس سؤال جايگاه سيلي از آن مرد رسوا پرس
ميان درب و ديوار و فشار ظالم غدّار ز ناموس خدا اي دوست سرّ اين معما پرس
نظر كن، كرده محسن را به راه دوست قرباني ز زهرا رمز اين قرباني و از راز اهدا پرس
ز شمع سوخته سرّ فداكاري چه ميپرسي؟ شفق چون گشت طالع، رازهاي شام احيا پرس
چه بر زهرا گذشت اي دوست، ميدانم نميداني سؤال حال زهرا را تو شبها از ثريّا پرس
شبي پرسيدم از نيلوفر محزون، چنين ميگفت: سؤال بازوي نيلي زهرا را ز شبها پرس
ز بعد رحلت ختم رسولان، گل شده پرپر بيا احوال گلزار و گلستان را ز گلها پرس
نشان غاصبان بيحيا از حضرت زهرا كه كرده خطبه سوزندهاي چون آتش انشا پرس
نموده «باقرا» اسلام ناب از خطبهاش زنده ز زهرا سرّ اين احيا و راز و رمز ابقا پرس
* * *
اين مدينه، چشمه سارِ چشمِ گريان من است قلبِ شيعه، سوگوارِ بيتُ الأحزان من است
اين بقيع و اين جمادي، مثنويهاي غمند فاطميّه، غصّهدارِ قبرِ پنهان من است
محمدابراهيم احمدي (نادم)
اسوه تقوا
هاشم كلانتري (شمع)
بيتو يا فاطمه، من بي كس و تنها چه كنم در غم مرگ تو اي اسوه تقوا چه كنم
با وجود تو غم از دل بزدودم همه حال بعد از اين با غمت اي بانوي عُظمي چه كنم
باغبان رفته و گلها همه پژمرده شدند بيگل روي تو اي نوگلِ طه چه كنم
فاطمه! رفتي و شد روز علي چون شب تار با چنين فتنه كه شد بعد تو برپا چه كنم
مرگت اي راحت جان، از دو جهان سيرم كرد عمر اگر طول كشد، بيتو من اينجا چه كنم
زندگي با تو صفا داشت ولي صد افسوس رفتي اي همسر والا، منِ تنها چه كنم
محسنت كشته شد از ضربِ لگد در پسِ در با عزيزانِ تو و گريه آنها چه كنم
نور رخسار تو ميداد به اين خانه، صفا خانه، غمخانه شد، اي زهره زهرا چه كنم
من اگر از غم مرگ تو نميرم، عجب است زندگي بي تو در اين وادي غمها چه كنم
بس كن اين قصّه كه شد باعث خاموشي «شمع» گر شفاعت نكند فاطمه فردا چه كنم
احمد باقريان ـ جهرم